این داستان مردی است که کرنش را بلد نبود
آخرین نیوز: این داستان مردی است که کرنش را بلد نبود. مردی که هرگز سرخم نکرد و خم نشد. به برابر هیچکس و نه هیچ چیز حتی برابر مرگ. داستان مردی که ستاره شد، ستاره ماند و ستاره رفت.
میگویند ستارگان را خاموشی نیست و تنها از دیدگان دور میشوند. همانند ستارهها، همانند ناصر حجازی که دیگر قامت پرصلابت او را نخواهیم دید و دلمان برایش تنگ خواهد شد. برای چهره مردانهاش، حرفهای صریحاش حالا باید برای دیدن دوبارهاش به خاطرههایمان برگردیم به عکسها و نوشتهها چرا که ناصر حجازی دیگر کنار ما نیست. ناصر خان رفت، آن «مرد» رفت.
“من ناصر حجازی هستم. سرد و گرم روزگار را چشیدهام. عمری از من گذشته است. همواره سعی کردم از مردم جدا نباشم. همیشه با مردم بودهام، هرچه دارم از خدا و لطف و محبت مردم است. من و امثال من مدیون مردم هستیم. رفتم تا شاید دیگران بتوانند…”
ناصر حجازی مردی از جنس آذر و آتش بود. آرام نبود و قرار نداشت. اهل بازی نبود و همیشه خودش بود. شماره یک آبیها، ایران و آسیا ۲۸ آذر ۱۳۲۸ در محله آریانای تهران چشم به دنیا گشود و ۶۲ سال بعد زمین و زمینیها را برای همیشه ترک کرد.
او سنگربان نخست ایران و آسیا در دهه ۵۰ بود و در جام ملتهای آسیا و بازیهای آسیایی قهرمان شد. در بازیهای المپیک و جام جهانی به میدان رفت و با آبیهای تهران در تخت جمشید و جام باشگاههای آسیا به بالاترینها رسید. هنوز هم ماندهایم که چرا فدراسیون جهانی تاریخ و آمار فوتبال ناصرخان ما را دومین دروازبان قرن بیستم قاره کهن پس از محمد الدعایه عربستانی میداند. حجازی ما همیشه اول بود. همیشه یک بود. او فوتبالش را از نادر شروع کرد. از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۸ نادری بود و سپس راه تاج را در پیش گرفت. تا ۱۳۵۶ درون دروازه آبیها تهران ایستاد و پس از یک سال و نیم بازی برای شهباز دوباره به استقلال برگشت و تا پایان فوتبالش در سال ۱۳۶۵ کنار آبیها ماند، ولی در سال ۱۳۶۹ و با پیراهن محمدان بنگلادش دستکشهایش را آویخت!
ناصر حجازی در فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۹ شصت و دو بار پیراهن تیم ملی ایران را پوشید و تنها به خاطر قانونی عجیب و معروف به قانون «۲۹ سالهها» در ۲۹ سالگی از تیم ملی کنار گذاشته شد.
حجازی پس از جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین برای مدت کوتاهی با منچستریونایتد تمرین کرد و پنج بازی را نیز درون دروازه تیم ذخیرههای منچستریونایتد ایستاد. ولی همین مدت کوتاه و یا ۵ بازی ناچیز دلیلی نشد تا سرالکس فرگوسن و شیاطین سرخ احوالپرسی او در دوران بیماری نشوند و از راه دور سراغ بازیکن تمرینی خود را نگیرند. آنها از راه دور جویای احوال بازیکن تمرینی خود شدند و ما در همین نزدیکی هم حال ستارهمان را نپرسیدیم! همینها بود که دل «مرد» را به درد میآورد. چنان که بهار هم نمیتواند حال و هوای ابری دلش را دگرگون کند. برای همین بود که میگفت و مینوشت که «غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر میکند. پرواز زاغها بیسر و پا است.»
ناصرخان. چهل و یکمین دروازهبان شایسته فوتبال جهان آدم عجب و غریبی بود. عجیب و غریب ولی بزرگ، محترم و دوست داشتنی. «مرد» فوتبال ما همیشه کارهای خاص خودش را میکرد. مثل همان زمان در هجده سال بیشتر نداشت و به خاطر شکستن کتف نامش از سوی رایکوف مربی وقت تیم ملی خط خورد، ولی او را به صحبت قانع کرد و در نهایت هم حرفش را به کرسی نشاند.
یا همان زمان که راه بنگلادش را در پیش گرفت. دروازهبان و مربی محمدان شد و با این تیم پرسپولیس مدعی در رقابتهای آسیایی حذف کرد و در جمع ۸ تیم برتر آسیا قرار گرفت.
این هم تصمیمهای دور از انتظار «ناصرخان» نبود. او یکبار آبیها را با چیدمان ۲ـ۶ـ۲ روانه شهرآورد تهران کرد و در نهایت هم نتیجه را ۳ بر صفر واگذار به قرمزهای تهران.
او در تهران در دیدار پایانی جام باشگاههای آسیا هم تصمیم عجیبی گرفت و محمدعلی یحیوی را به جای پرویز برومند درون دروازه آبیها قرار داد. شاید این تصمیم باعث شد تا جوبیلو ایواتای ژاپن در تهران و برابر هواداران آبی در ورزشگاه آزادی جشن قهرمانی را برپا کند.
ناصر حجازی تمام عمرش را جنگید و مبارزه کرد، درست همانند ۱۵ ماه پایان عمرش با سرطان ریه. او در مدرسه عالی ترجمه، مدرک لیسانس مترجمی زبان را گرفت، همانجا با همسرش آشنا شد، گرچه آتیلا و آتوسا حاصل این پیوند بودند، ولی دروازهبان فراموش شدنی فوتبال ایران ستارگان بسیاری در فوتبال ایران و جهان به همگان شناساند از جمله علی دایی، آقای گل فوتبال جهان و رحمان رضایی را.
فوتبال همه زندگیاش بود، ولی او هرگز نخواست تا یک بازیکن بازنشسته ولی خوشنام بماند.
او هیچگاه در سایه نرفت. شنا بر خلاف جهت آب عادت همیشه آقای شماره یک ما بود. حالا او رفته است، ما ماندهایم بدون ناصر خان حجازی. فوتبال ایران دیگر ناصر حجازی خوش پوش و خوش گفتارش را ندارد. دلمان برایت تنگ میشود. برای تو، حرفهای صریحت و رفتار مردانه و مردمدارانهات.
حالا باید میان خاطرههایمان آن «مرد» را جستوجو کنیم.
حالا ما ماندهایم و چسبیدهها و خاطرههایی دیر و دور. به دورود آقای همیشه شماره یک. خداحافظ ناصرخان. خدانگهدار آقای حجازی، روحت شاد و سپاس که اسطوره بودی، اسطوره ماندی و به دنبال باد نرفتی. یاد مردی و مردانگیات تا همیشه به خیر باد.
منبع آفتاب
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)