صفحه 5 از 19 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

  1. #41
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    کلا زندگی همین است
    خوابهایی که بیدار نشده ، می میرند
    و کسی حتی سراغ تعبیرش هم نمی رود
    کلا زندگی همین است
    دلت برای کسی تنگ می شود
    کسی که حتی نمی داند ، تو هم دل داری و او هم در آن جا خوش کرده است
    عجبم از این روزگار
    خوابهایش می میرند
    عشقهایش هیچ نمی دانند
    و آدمهای صحنه این روزگار
    مدام در پیش میدوند
    کلا زندگی همین است!

  2. #42
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    بی خیال روزگار تلخ
    من به هوای شهر تو آواره دنیا می شوم
    شاید که آن برای سرگردانی دل من نیک باشد
    سرگردانی دل من ، حرف امروز و دیروز نیست!
    دیرگاهیست کزآن جام هلالی مستم
    تو مرا دریاب ، باران
    کویر ، کویرم
    تو مرا در یاب ، مهتاب
    شب ظلمت زده دیرینم
    تو ، مرا دریاب ، آواز
    مردم در این سکوت بی فرجام

  3. #43
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دنیا را می خواهم بگذارم و بروم
    مال شما....
    اینجا جز غروب خواهش و شب چیزی نمیابی
    کسی در دوردستهای نزدیک مرا می خواند...
    در کنار دل من حرف می زند
    صدایش طنین دل انگیز ترنم های بهاری است!
    نزدیکتر از من به من!
    کسی است که مرا می کشد!
    زنده می کند!
    با او همراه خلوت و ازدحام شهرم
    با او حالم خوب است...
    و بی او........
    نمی خواهم... دنیای بی او را ....هرگز!

  4. #44
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    من فقط كمي فرصت ميخواهم تا خاطراتم را مروركنم
    و به ياد بياورم بايد كداميك از انها را همراه تو به خاك بسپارم
    فقط كمي فرصت ميخواهم .......تنها به اندازه ي خوابي كوتاه به من فرصت بده

  5. #45
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    خواب رنگارنگ من تعبیر شد
    عشق آمد ، سایه تقدیر شد
    آن نگاهت خاطرم را سرخ کرد
    عشق آمد ، بسته بر زنجیر شد

  6. #46
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دیگر کسی از پشت پلکهای من گذر نمی کند...
    دیگر کسی دریچه نگاه مرا به سمت مهتاب باز نخواهد کرد...
    و دیگر...
    دیگری نیست!
    بگذار تمام مردم شهر ، قصه و افسانه مر ابخوانند...بدانند .... شاید هم بگریند!
    قصه از کجا شروع شد؟!
    از روزیکه....
    بگذریم...
    تمام مردم شهر نه ، تمام دنیا هم بخوانند...بدانند و بگریند...
    چه فایده...
    تو از آن دیگری هستی!

  7. #47
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    هنوز هم همين جا ايستاده ام ...
    3....2....1 مي شمارم ..
    مثل قديم ...
    اما ديگر منتظر امدنت نيستم ..
    باور كن هيچ وقت انتظار امدن كسي را نداشتم ..
    من منتظر بارانم ...
    مي دانم كه اسمان بيشتر از اين چشمان خسته ام را به انتظار نمي گذارد ...
    روزگارم را قسمت كرده ام با اين پنجره ..
    مي ببيني با اين دلتنگي عجين شده ام ..
    عجيب...دلتنگم..
    به اسمان كه نگاه ميكنم او هم دلگش گرفته ..
    اما نميبارد...
    ببار آسمانم ..
    اگر نباري من مي بارم ..
    شايد ابرها نمي گذارند مرا ببيند ..
    مي خواهي سوار بر شانه هاي باد بيايم ...
    من خيس باران نيامده ات هستم ...
    چشمانم به تو دوخته شده از زمين تا آسمان ....
    شايد راه طولاني شده... در راهي...
    باشد من همين جا هستم ...
    تو بيا من به استقبالت خواهم امد ...

  8. #48
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مي داني ...
    غريبي مي كنم اين روزها ...
    حتي با دلم ..
    بر روي اين پُل ايستاده ام ..
    مدت هاست كه كسي گذري نكرده ..
    مدت هاست كه اين پُل جز من و تنهايي كسي را نديده ..
    جز من و سكوت چيزي را نشنيده ..
    باد مي وزد ..
    معلق ..
    آري لحظه اي معلق بر روي پُل ...
    من و تنهايي و سكوت...
    مي داني ..
    حرف هايت دل مي نشيند رهگذر ...
    تو بگو.. من مي شنوم ...

  9. #49
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    شب چیست؟
    شب یعنی هر آن موقع که یادش در دلت گردد فراموش
    با روزگار غریبه باش ام با روزها نه!
    روزها از آن اوست! دوستشان بدار
    همه وقت یادش کن تا شبگار رهایت سازد
    باد و بوران را تو می سازی
    اما عطر نفس هایش جاریست مگر آنکه تو خود دریغش کرده باشی
    برای باز گرفتن شوقت بجنگ!
    بگیرش از آن بی مروت ها!!!
    ذوق خودش می آید
    بدان خدا با توست
    پس نمان...
    برو...
    مانده بودن هر آن لحظه خوب است که بدانی، می مانی
    نه آنکه مانئن تو را نابود سازد
    من تنها در خود مانده ام و هر جا که هم روم خود با من است!
    آری با خود می روم!!!
    دوباره متولد شده ام من
    درد ها را چشیده و کشیده ام در جوانی
    حال در پس پیری وصالش را خواهانم
    اما...
    نمیدانم...

  10. #50
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مي داني ..
    شايد بايد رفت ...
    براي رسيدن بايد رفت...
    اما نمي دانم اين از آن وقت هاست كه بايد بروم يا نه ...
    نمي دانم ...
    پريشانم ...
    به پريشاني گيسوان آشفته ام ...
    بي قرارم به بي قراري دل ديوانه ام ...
    مي داني ..
    من آمدم ...گفتند ميايي ...
    من ماندم ...گفتند ميايي ...
    حالا كه آمدم و ماندم ...ميگويند ...نميايي ...
    اگر ميشود ..لطفا بيا و به اين همه آمد و رفت پايان بده ...
    بيا ...
    اگر قرار است پايان يابم ..
    پس تو پايانم باش ...
    اگر هم آمدني در كار نيست ..
    پس من ميروم ...
    مي خواهم بروم ..
    اما ..دست و پايم دوخته شده بر زمين ..
    نخ خيالم گره خورده به تو ..
    توان رفتن ندارم ...
    چه كنم ..
    آشفته ام ...

صفحه 5 از 19 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/