صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 77

موضوع: گزیده اشعار احمد شاملو

  1. #41
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سفر


    خدای را
    مسجد من کجاست
    ای ناخدای من؟
    در کدامین جزیره آن آبگی ایمن است
    که راهش
    از هفت دریای بی زنهار
    می گذرد؟
    ***
    از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم
    - با نخستین شام سفر -
    که مزرعه سبز آبگینه بود.

    و با کاهش شب
    - که پنداری
    در تنگه سنگی
    جای خوش تر داشت -
    به در یائی مرده درآمدیم
    - با آسمان سربی ِکوتاهش -
    که موج و باد را
    به سکونی جاودانه مسخ کرده بود.
    و آفتابی رطوبت زده
    - که در فراخی ِبی تصمیمی خویش
    سر گردانی می کشید،
    و در تردید ِمیان فرو نشستن یا بر خاستن
    به ولنگاری
    یله بود-.
    ***
    ما به سختی در هوای کندیده طاعونی ‍‍‍‍‎‏َدم می زدیم و
    عرق ریزان
    در تلاشی نو میدانه
    پارو می کشیدم
    بر پهنه خاموش ِدریائی پوسیده
    که سراسر
    پوشیده ز اجسادی ست که چشمان ایشان
    هنوز
    از وحشت توفان بزرگ
    بر گشاده است
    و از آتش خشمی که به هر جنبنده
    در نگاه ایشان است
    نیزه های شکن شکن تندر
    جستن می کند.
    ***
    و تنگاب ها
    و دریاها.
    تنگاب ها
    و دریاهای دیگر...
    ***
    آنگاه به دریائی جوشان در آمدیم،
    با گرداب های هول
    وخرسنگ های تفته
    که خیزاب ها
    بر آن
    می جوشید.

    ((-اینک دریای ابرهاست...

    اگر عشق نیست
    هرگز هیچ آدمیزاده را
    تاب سفری اینچن
    نیست!))
    چنین گفتی
    با لبانی که مدام
    پنداری
    نام گلی
    تکرار می کنند.

    و از آن هنگام که سفر را لنگر بر گرفتیم
    اینک کلام تو بود از لبانی
    که تکرار بهار و باغ است.

    و کلام تو در جان من نشست
    و من آ ن را
    حرف
    به حرف
    باز گفتم.
    کلماتی که عطر دهان تو را داشت.

    و در آن دوزخ
    - که آب گندیده
    دود کنان
    بر تابه های تفته ی سنگ
    می سوخت ـ
    رطوبت دهانت را
    از هر یکان ِحرف
    چشیدم.

    و تو به چربدستی
    کشتی را
    بر دریای دمه خیز ِجوشان
    می گذراندی.
    و کشتی
    با سنگینی سیــّالش
    با غـّژا غـّژ ِد گل های بلند
    - که از بار غرور بادبان ها
    پست می شد -
    در گذار ِاز دیوارهای ِپوک ِپیچان
    به کابوسی می مانست
    که در تبی سنگین
    می گذرد.
    ***
    امـّا
    چندان که روز بی آفتاب
    به زردی نشست،
    از پس تنگابی کوتاه
    راه
    به دریایی دیگر بردیم
    که پکی
    گفتی
    زنگیان
    غم غربت را در کاسه مرجانی آن گریسته اند و
    من اندوه ایشان را و
    تو اندوه مرا
    ***
    و مسجد من
    در جزیره ئی ست
    هم از این دریا.
    اما کدامین جزیره، کدامین جزیره،نوح من ای ناخدای من؟
    تو خود ایا جست و جوی جزیره را
    از فراز کشتی
    کبوتری پرواز می دهی؟
    یا به گونه ای دیگر؟ به راهی دیگر؟
    - که در این دریا بار
    همه چیزی
    به صداقت
    از آب تا مهتاب گسترده است
    و نقره کدر فلس ماهیان
    در آب
    ماهی دیگریست
    در آسمانی
    باژ گونه -.
    ***
    در گستره خلوتی ابدی
    در جزیره بکری فرود آمدیم.
    گفتی
    ((- اینت سفر، که با مقصود فرجامید:
    سختینه ئی ته سرانجامی خوش!))
    و به سجده
    من
    پیشانی بر خک نهادم.
    ***
    خدای را
    نا خدای من!
    مسجد من کجاست؟
    در کدامین دریا
    کدامین جزیره؟-
    آن جا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم
    و مذهبی عتیق را
    - چونان مومیائی شده ئی از فراسوهای قرون -
    به ورود گونه ئی
    جان بخشم.

    مسجد من کجاست؟

    با دستهای عاشقت
    آن جا
    مرا
    مزاری بنا کن!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #42
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    شبانه ( سه سرود برای آفتاب )

    اعترافی طولانیست شب اعترافی طولانیست
    فریادی برای رهائیست شب فریادی برای رهائیست
    و فریادی برای بند.

    شب
    اعترافی طولانیست.
    ***
    اگر نخستین شب زندان است
    یا شام واپسین
    - تا آفتاب دیگررا
    در چهار راه ها فرایاد آری
    یا خود به حلقه دارش از خاطر
    ببری-،
    فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست
    فریادی از نوامیدی فریادی از امید،
    فریادی برای رهائیست شب فریادی برای بند.

    شب فریادی طولانیست.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #43
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مرگ ناصری



    با آوازی یکدست،
    یکدست
    دنباله چوبین بار
    در قفایش
    خطّی سنگین و مرتعش
    بر خک می کشید.

    ((-تاج خاری برسرش بگذارید!))
    و آواز ِدراز ِدنباله بار
    در هذیان ِدردش
    یکدست
    رشته ئی آتشین
    می رشت.

    ((- شتاب کن ناصری، شتاب کن!))

    از رحمتی که در جان خویش یافت
    سبک شد
    و چونان قوئی مغرور
    در زلالی خویشتن نگریست

    ((- تازیانه اش بزنید!))

    رشته چر مباف
    فرود آمد.
    و ریسمان ِبی انتهای ِسرخ
    در طول ِخویش
    از گروهی بزرگ.
    بر گذشت.

    ((- شتاب کن ناصری، شتاب کن!))
    ***
    از صف غوغای تماشا ئیان
    العارز
    گام زنان راه خود را گرفت
    دست ها
    در پس ِپشت
    به هم در افکنده،
    و جانش را ار آزار ِگران ِدینی گزنده
    آزاد یافت:

    ((- مگر خود نمی خواست، ورنه میتوانست!))
    ***
    آسمان کوتاه
    به سنگینی
    بر آواز ِروی در خاموشی ِرحم
    فرو افتاد.
    سوگواران، به خکپشته بر شدند
    و خورشید و ماه
    به هم
    بر آمد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #44
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    تمثیل

    در یکی فریاد
    زیستن -
    [ پرواز ِعصبانی‌ ِفـّواره ئی
    که خلاصیش از خک
    نیست
    و رهائی را
    تجربه ئی می کند.]
    و شکوهِ مردن
    در فواره فریادی -
    [زمینت
    دیوانه آسا
    با خویش می کشد
    تا باروری را
    دستمایه ئی کند؛
    که شهیدان و عاصیان
    یارانند
    بار آورانند.]
    ورنه خک
    از تو
    باتلاقی خواهد شد
    چون به گونه جوباران ِحقیر
    مرده باشی.
    ***
    فریادی شو تا باران
    وگرنه
    مرداران!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #45
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    مرثیه


    به جست و جوی تو
    بر درگاه ِکوه میگریم،
    در آستانه دریا و علف.

    به جستجوی تو
    در معبر بادها می گریم
    در چار راه فصول،
    در چار چوب شکسته پنجره ئی
    که آسمان ابر آلوده را
    قابی کهنه می گیرد.
    . . . . . . . . . . . .
    به انتظار تصویر تو
    این دفتر خالی
    تاچند
    تا چند
    ورق خواهد زد؟
    ***
    جریان باد را پذیرفتن
    و عشق را
    که خواهر مرگ است.-

    و جاودانگی
    رازش را
    با تو درمیان نهاد.

    پس به هیئت گنجی در آمدی:
    بایسته وآزانگیز
    گنجی از آن دست
    که تملک خک را و دیاران را
    از این سان
    دلپذیر کرده است!
    ***
    نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
    - متبرک باد نام تو -

    و ما همچنان
    دوره می کنیم
    شب را و روز را
    هنوز را...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #46
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    هملت



    بودن
    یا نبودن...

    بحث در این نیست
    وسوسه این است.
    ***
    شراب ِزهر آلوده به جام و
    شمشیر به زهر آب دیده
    در کف دشمن.-

    همه چیزی
    از پیش
    روشن است و حساب شده
    و پرده
    در لحظه معلوم
    فرو خواهد افتاد.

    پدرم مگر به باغ جتسمانی خفته بود
    که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست
    وبستر فریب او
    کامگاه عمویم!

    [ من این همه را
    به ناگهان دریافتم،
    با نیم نگاهی
    از سر اتفاق
    به نظاره گان تماشا]
    اگر اعتماد
    چون شیطانی دیگر
    این قابیل دیگر را
    به جتسمانی دیگر
    به بی خبری لا لا نگفته بود،-
    خدا را
    خدا را !
    ***
    چه فریبی اما،
    چه فریبی!
    که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته
    از تمامی فاجعه
    آگاه است
    وغمنامه مرا
    پیشاپیش
    حرف به حرف
    باز می شناسد
    ***
    در پس پرده نیمرنگ تاریکی
    چشمها
    نظاره درد مرا
    سکه ها از سیم وزر پرداخته اند.
    تا از طرح آزاد ِگریستن
    در اختلال صدا و تنفس آن کس
    که متظاهرانه
    در حقیقت به تردید می نگرد
    لذتی به کف آرند.

    از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام
    مرا و عموی مرا
    به تساوی
    در برابر خویش به کرنش می خوانند،
    هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد که دیگر
    کلادیوس
    نه نام عــّم
    که مفهومی است عام.

    وپرده...
    در لحظه محتوم...
    ***
    با این همه
    از آن زمان که حقیقت
    چون روح ِسرگردان ِبی آرامی بر من آشکاره شد
    و گندِِِ جهان
    چون دود مشعلی در صحنه دروغین
    منخرین مرا آزرد،
    بحثی نه
    که وسوسه ئی است این:
    بودن
    یا
    نبودن
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #47
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سرودی برای مرد روشن که به سایه رفت

    قناعت وار
    تکیده بود
    باریک وبلند
    چون پیامی دشوار
    در لغتی
    با چشمانی
    از سئوال و
    عسل
    و رخساری بر تافته
    از حقیقت و
    باد.
    مردی با گردش ِآب
    مردی مختصر
    که خلاصه خود بود.
    خرخکی ها در جنازه ات به سو‏‎‍ء ظن می نگرد.
    ***
    پیش از آن که خشم صاعقه خکسترش کند
    تسمه از گرده گاو ِتوفان کشیده بود.
    بر پرت افتاده ترین راه ها
    پوزار کشیده بود
    رهگذری نا منتظر
    که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت.
    ***
    جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند
    که روز را پیشباز می رفتی،
    هرچند
    سپیده
    تو را
    از آن پیشتر دمید
    که خروسان
    بانگ سحر کنند.
    ***
    مرغی در بال های یش شکفت
    زنی در **********هایش
    باغی در درختش.
    ما در عتاب تو می شکوفیم
    در شتابت
    مادر کتاب تو می شکوفیم
    در دفاع از لبخند تو
    که یقین است و باور است.
    دریا به جرعه یی که تواز چاه خورده ای حسادت می کند.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #48
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    صبوحی


    به پرواز
    شک کرده بودم
    به هنگامی که شانه هایم
    از توان سنگین بال
    خمیده بود،
    و در پکبازی معصومانه گرگ ومیش
    شبکور گرسنه چشم حریص
    بال می زد.
    به پرواز شک کرده بودم من.
    ***
    سحرگاهان
    سحر شیری رنگی ِنام بزرگ
    در تجلی بود.
    با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»
    بی که به پاسخ آوائی بر آورد
    خسته گی باز زادن را
    به خوابی سنگین
    فروشد
    همچنان
    که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
    و شک
    بر شانه های خمیده ام
    جای نشین ِسنگینی ِتوانمند
    بالی شد
    که دیگر بارش
    به پرواز
    احساس نیازی
    نبود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #49
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    که زندان مرا باور مباد ...


    که زندان مرا بارو مباد
    جز پوستی که بر استخوانم.
    باروئی آری،
    اما
    گرد بر گرد جهان
    نه فرا گرد تنهائی جانم.
    آه
    آرزو! آرزو!
    ***
    پیازینه پوستوار حصاری
    که با خلوت خویش چون به خالی بنشینیم
    هفت دربازه فراز اید
    بر نیاز و تعلق جان.
    فرو بسته باد و
    فرو بسته تر،
    و با هر در بازه
    هفت قفل ِآهنجوش ِگران!
    آه
    آرزو!آرزو
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #50
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    شبانه


    اگر که بیهده زیباست شب
    برای چه زیباست
    شب
    برای که زیباست؟-
    شب و
    رود بی انحنای ستارگان
    که سرد می گذرد.
    و سوگواران دراز گیسو
    بر دو جانب رود
    یاد آورد کدام خاطره را
    با قصیده نفسگیر غوکان
    تعزیتی می کنند
    به هنگامی که هر سپیده
    به صدای همآو از ِدوازده گلوله
    سوراخ
    می شود؟
    ***
    اگر که بیهده زیباست شب
    برای که زیباست شب
    برای چه زیباست؟
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  11. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/