صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 74

موضوع: مجمموعه اشعار هما مير افشار

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    اي هر چه هست از تو


    بي چشم گويايت، محزون و خاموشم گويي ز خاطرها،
    ديگر فراموشم.

    هر جا جدا از من، مي مي زني هر شب .....يك دم به ياد آور،
    لبهاي مي نوشم.

    عاشق تر از اينم، هرگز نخواهي ديد......برده عشق تو از سر،
    هم عقل و هم هوشم.

    شهر است و غوغاي گلپونه هاي من.......اي هر چه هست از تو،
    من بي تو خاموشم.

    قلبي كه دور از تو، خون مي خورد هر شب.........دردي ست بر جانم،
    باري ست بر دوشم.

    مهتاب شبهاي تاريك و دلگيرم..........دور از تو من هر شب،
    با غم هم آغوشم

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    شراب بوسه


    ز شراب بوسه های تو هنوز مست مستم
    تو ببین چقدر مستم که سبوی می شکستم

    چو لبان بوسه خواهت اثر شراب دارد
    دل اگر به می ببندم به خدا که پست پستم

    پس از این کسی نبیند به کفم پیاله می
    دگرم به می چی حاجت چو گرفته تو هستم

    به خدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان
    که زبود توست بودم که زهست توست هستم

    بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم
    تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم

    به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت
    که به تار تار مویت همه عمر خویش بستم

    مکنم تو منع زاهد پس از این ز می پرستی
    نگهش می و لبش می چه کنم که می پرستم

  3. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    محرم هر خانه


    عاقبت خانه خراب دل دیوانه شدم
    محرم یک حرم وازهمه بیگانه شدم

    من که افسونگرافسانه دلها بودم
    آتشی ریخت به جانم که خودافسانه شدم

    یار چون شمع شب افروز ببزم دگران
    سوختم زآتش غیرت پر پروانه شدم

    همه شب تا كه بپايش نرسد بوسه شوق
    از حسد مردم و خاك ره ميخانه شدم

    من که افسونگر افسانه دلها بودم
    اتشی ریخت به جانم که خود افسانه شدم

    جز بياد من و دل تا نزند مي همه جا
    نغمه ساز شدم ناله مستانه شدم

    اين چه شوري است كه درسينه مشتاقم ريخت
    وين چه حالي كه يكسر همه جانانه شدم

    اين چه بازيست ندانم بسراپرده غيب
    كه چو بازيچه به تسبيح زمان دانه شدم

    نور حق بين كه چو در اين دل ديوانه دميد
    شهره شهر شدم محرم هر خانه شدم

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    خمار می عشق


    نمی گویی ولی از چشم گویای تو می خوانم
    نمی خواهی شوم آگه ولی راز تو می دانم

    تو دیگر نیستی آرام جان بیقرار من
    نمی سوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من

    وجودی چون گل خامی بگو با من شرارت کو ؟
    سراپا همچو پاییزی نسیم نوبهارت کو ؟

    نمی خوانم ز چشمانت دگر آن شور و مستی را
    نمی خواند لبت در گوش من افسون هستی را

    چرا دیگر نمی ریزی به پاس الفت دیرین
    به مینای لبان من شراب بوسه شیرین

    نمی تابی دگر چون شمع روشن بر شب تارم
    نمی بینی نمی دانی من دیوانه بیدارم

    نوایم بر نمی خیزد بسان چنگ خاموشم
    گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم

    بگو با من اگر یاد آورم آن آشنایی را
    چه سان باور کنم ای نازنین من جدایی را...

  5. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    پرستوي بهار من


    پرستوي بهار من..... بلانه بازگشته اي......ترانه ساز گشته اي

    خوش آمده اي به خانه ات................خوش آمده اي بلانه ات


    ببين كه آسمان شده ام........................ پر از ستارگان شدم


    *


    تو بازگشتي اي ز پاي تا بسر صفا ... تو بازگشتي اي نمونهء وفا


    تو بازگشتي عاقبت


    تو شعرم آسمانيم ....... تو معني جوانيم ............. خوش آمدي


    *


    بارمغان چه ريزمت بپاي دل ؟


    چه گوهري نثار مقدمت كنم....................... بجاي دل ؟


    بگو بمن چه ميدهي................................ بهاي دل ؟


    *


    مرا ز بادهء نگه...................... دوباره مست ميكني ؟


    در آسمان آرزو..........................تو تك ستارهء مني


    ز پاي تا بسر غمم................... توئي كه چارهء مني


    مرا ببخش اگر شبي................ گشودم عقده هاي دل


    اگر كه جسته ام ز مي ، شبه شبي سيه........ شفاي دل


    *


    اگر بغير گفته ام .................. حكايت از گذشته ها


    اگر كه جسته ام ترا.............. به هر كجا ، بهر سرا


    مرا ببخش اي اميد من ... مرا نه از براي من ... براي خاطر خدا


    *


    چگونه باورم شود .............. گذشته سالهاي غم ؟


    شكسته بالهاي غم ؟


    و آن پرندهء كشيده پر...... نشسته روبروي من ؟


    *


    چها كشيدم اي دريغ بعد تو ؟... چه شامها كه تا سحر گريستم


    ببين كه عشق با دلم چه ميكند ؟


    ببين چگونه پر جوانه ميشوم .


    *


    بگير دستهاي سرد من......بدستهاي گرم خود


    نگاه كن بچشم من..................... نگاه كن


    كه سر كشد بجان و دل ... حرارت وجود تو


    تب وفا شرر زند ......... ز تار من بپود تو


    *


    دگر ز پيش من مرو.... دگر كنار من بمان


    مباد چون بجوئيم .... نبيني از هما نشان

  6. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    جدا نگردی تو از دل من


    ترا که دارم،غم چه دارم
    دل از جهانی خبر ندارد

    قسم به مستی،که بی دو چشمت
    سبو سبو می اثر ندارد

    اگر بلایی،اگر دوایی
    دل از تو دیگر حذر ندارد

    بطعنه مشکن،بهای دل را
    که ره بجایی دگر ندارد

    پرنده ی دل،زکوی عشقت
    کجا گریزد؟که پرندارد

    من ودوچشمی،که جز برویت
    بروی دیگر،نظر ندارد

    من ونگاهی،که بی نگاهت
    چو شمع بی جان،شرر ندارد

    بلای جانم،تو گر نباشی
    شب جدایی،سحر ندارد

    جدا نگردی،تو از دل من
    که شاخ بی بر ثمر ندارد

  7. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    گفتم ولی باور نکردی



    من رهگذار خسته ی دشت جنونم
    من مرغك بشكسته پر در خاك و خونم
    افسانه ساز شهر تنهایی منم من
    افتاده در گرداب رسوایی منم من
    گفتم ولی باور نكردی

    دیگر ز من جز نقش دیواری نمانده
    گل نیستم از من بجز خاری نمانده
    گفتم رها كن این دل دیوانه ام را
    بشكن به سنگ نیستی پیمانه ام را
    گفتم ولی باور نكردی

    چون آفتابی بر لب بام وجودم
    افسرده رنگ زندگی در تار و پودم
    گفتم ز شمع عمر من چیزی نمانده
    پیمانه از باده لبریزی نمانده
    گفتم ولی باور نکردی

    چون خار خشکی خفته ام در رهگذاری
    کی سایه میبخشد گلی را بوته خاری
    دیگر مرا با بی سرانجامی رها کن
    دلرا درون بحر ناکامی رها کن
    میگویم و باور کن اینرا

  8. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    محراب عشق



    بیاور صراحی که مجنون شوم
    قلندر وش از خویش بیرون شوم

    در آمیزم از نو به غوغای دل
    بها یابم از نو زسودای دل

    به مستی شوم غافل از هر چه هست
    به جز یاد آن دیده می پرست

    بده ساقی آن جام مینائیم
    که افزون کند شور و شیدائیم

    به محراب عشقم ببر ساقیا
    نه با پای لرزان, به سر ساقیا

    مرا فارغ از بود و نابوده کن
    ز قید جهانم تو آسوده کن

    چو در رنجم, از گردش چرخ دون
    ببر با میم تا به شهر جنون

    دگر خسته ام از گذشت زمان
    بده می که فارغ شوم از جهان

    بده جام دیگر که غوغا کنم
    به مستی ز دل عقده ها وا کنم

    سرا پا شوم لطف و شور وصفا
    پسند دل دلبری آشنا

    به مستی به درگاه حق رو کنم
    دو دست دعا سد ابرو کنم

    که ای خالق آسمان و زمین
    تو در عاشقی برترم کن ازین

  9. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    باز پاييز است



    باز پاييز است ...
    باز اين دل از غمي ديرينه لبريز است
    باز مي لرزد به خود سر شاخه هاي بيد سرگردان
    باز مي ريزد فرو بر چهره ام باران

    *
    باز رنجورم خداوندا پرشانم
    باز مي بينم كه بي تابم و گريانم

    *


    باز پاييز است ...
    باز اين دنيا غم انگيز است
    باز پاييز است و هنگام جدايي ها
    باز پاييز است و مرگ آشنايي ها

  10. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    280
    Array

    پیش فرض

    رشته زندگی



    از من ای هستی من دور مشو
    می من ، مستی من ، دور مشو

    رشته ی عمر منی ، جان منی
    عشق من ، دین من ، ایمان منی

    تار و پود دل بیمار ، تویی
    خواب و بیداری و پندار توئی

    نقش یستی بر وجودم با خون
    کی رود از دل رسوا بیرون

    دل بریدم ز همه خلق جهان
    به تو پیوستم ام ای مایه ی جان

    دل بریدم ز همه خلق جهان
    بتو پیوسته ام ای مایه جان

    دل تو از چه حقیقت بین نیست
    بخدا رسم محبت این نیست

    گرچه همچون خم می در جوشم
    خون دل میخورم و خاموشم

    تو منی ، من توام ای مایه نار
    ما و من نیست بدرگاه نیاز

    نور خورشیدی و من اشگ شبم
    تا بتابی بتنم ، جان بلبم

    نیستی ، لیک بهمراه منی
    قطره اشگ منی ، آه منی

    من در ین عشق ، صفا می بینم
    در دلم نور خدا می بینم

    پس مرا یکه و تنها مگذار
    مست و افتاده و از پا مگذار

    رشته مهر تو شد زنجیرم
    گر جدا از تو شوم می میرم





    -----------------------------------

صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/