صفحه 5 از 19 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    تو نسیتی که ببینی

    تو نیستی که ببینی
    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
    چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
    هنوز پنجره باز است
    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
    درخت ها و چمن هاو شمعدانی ها
    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
    به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
    تمام گنجشکان
    که درنبودن تو
    مرا به باد ملامت گرفته اند
    ترابه نام صدا می کنند
    هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
    کنار باغچه
    زیر درختها لب حوض
    درون اینه پاک آب می نگرند
    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
    طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
    تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
    نسیمروح تو در باغ بی جوانه من
    چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
    به روی لوحسپهر
    ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
    چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
    هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
    به چشم همزدنی
    میان آن همه صورت تراشناخته ام
    به خواب می ماند
    تنها به خواب می ماند
    چراغ
    اینه
    دیوار
    بیتو غمگینند
    تو نیستی که ببینی
    چگونه با دیوار
    به مهربانی یک دوست ازتو می گویم
    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
    جواب می شنوم
    تو نیستیکه ببینی چگونه دور از تو
    به روی هرچه دراین خانه ست
    غبار سربی اندوه بالگسترده است
    تو نیستی که ببینی دل رمیده من
    بجز تو یاد همه چیز را رهاکردهاست
    غروب های غریب
    در این رواق نیاز
    پرنده ساکت و غمگین
    ستارهبیمار است
    دو چشم خسته من
    در این امید عبث
    دو شمع سوخته جان همیشهبیدار است
    تو نیستی که ببینی

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    ماه و سنگ
    اگر ماه بودم ، بهرجا که بودم
    سراغ تو را از خدا می گرفتم

    وگر سنگ بودم ، بهرجا که بودی

    سر رهگذار تو جا می گرفتم

    اگر ماه بودی ، به صد ناز شاید
    شبی بر لب بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی ، بهرجا که بودم

    مرا می شکستی ، مرا می شکستی !
    بوسه و آتش



    در همه عالم كسي به ياد ندارد

    نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

    تنها با يك ترانه در همه ي عمر

    نامش اينگونه جاودانه بماند

    ***

    صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

    نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

    بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

    شور و سروري به جان مردم بخشيد

    ***

    نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

    مشعل شب هاي رهروان فداكار

    شعله بر افروختن به قله كهسار

    بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

    ***

    خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

    شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

    هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

    هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

    ***

    ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

    كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

    ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

    خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

    ***

    روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

    خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

    ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم

    زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

    ***

    "هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

    بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

    بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

    آتش او را به قله ها برسانيد

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    آهی کشید غم زده پیری سیپد موی،
    افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
    در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
    یک تار مو سیاه؛

    در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
    در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
    سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
    یک تار مو سپید؛

    در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
    دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ”وای!“
    اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
    بگریست های های؛

    دریای خاطرات زمان گذشته بود،
    هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
    در کام موج، ناله جانسوز خویش را
    از دور می شنید.

    طوفان فرونشست…ولی دیدگان پیر،
    می رفت باز در دل دریا به جست و جو…
    در آب های تیره اعماق، خفته بود:
    یک مشت آرزو!

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    آخرین جرعه این جام

    همه میپرسند :
    چیست در زمزمه مبهم آب ؟
    چیست در همهمه دلکش برگ ؟
    چیست در بازی آن ابر سپید ؟
    روی این آبی آرام بلند ،
    که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟

    چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟
    چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
    چیست در خنده جام ؟
    که تو چندین ساعت
    مات و مبهوت به آن می نگری ؟

    نه به ابر ،
    نه به آب ،
    نه به برگ،
    نه به این آبی آرام بلند،
    نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
    نه به این خلوت خاموش کبوترها ،
    من به این جمله نمی اندیشم !

    من مناجات درختان را هنگام سحر ،
    رقص عطر گل یخ را با باد ،
    نفس پاک شقایق را در سینه کوه ،
    صحبت چلچله ها را با صبح ،
    بغض پاینده هستی را در گندم زار ،
    گردش رنگ و طراوت را در گونه گل ،
    همه را میشنوم ،
    می بینم ،
    من به این جمله نمی اندیشم

    به تو می اندیشم ،
    ای سراپا همه خوبی ،
    تک و تنها به تو می اندیشم .
    همه وقت ،
    همه جا ،
    من به هر حال که باشم به تو می اندیشم ،
    تو بدان این را تنها تو بدان .
    تو بیا ،
    تو بمان با من تنها تو بمان.
    جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب !
    من فدای تو به جای همه گلها تو بخند!
    اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز ،
    ریسمانی کن از آن موی دراز ،
    تو بگیر،
    تو ببند !

    تو بخواه !
    پاسخ چلچله ها را تو بگو،
    قصه ابر هوا را تو بخوان !
    تو بمان با من تنها تو بمان !

    در دل ساغر هستی تو بجوش
    من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است ،
    آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    سرود گل
    با همین دیدگان اشک آلود
    از همین روزن گشوده بدود
    به پرستو، به گل ، به سبزه درود ، به شکوفه ،
    به صبحدم ، به نسیم
    به بهاری که میرسد از راه ، چند روز دگر به ساز و سرود
    ما که دل هامان زمستان است
    ما که خورشیدمان نمی خندد
    ما که باغ و بهارمان پژمرد
    ما که پای امیدمان فرسود
    ما که در پیش چشم مان رقصید
    این همه دود زیر چرخ کبود
    سر راه شکوفه های بهار ، گریه سر می دهیم با دل شاد
    گریه شوق با تمام وجود

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    بهترین بهترین من


    زرد و نیلی و بنفش
    سبز و آبی و کبود
    با بنفشه ها نشسته ام
    سالهای سال
    صیحهای زود
    در کنار چشمه سحر
    سر نهاده روی شانه های یکدگر
    گیسوان خیس شان به دست باد
    چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
    رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
    می ترواد از سکوت دلپذیرشان
    بهترین ترانه
    بهترین سرود
    مخمل نگاه این بنفشه ها
    می برد مرا سبک تر از نسیم
    از بنفشه زار باغچه
    تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
    زرد و نیلی و بنفش
    سبز و آبی و کبود
    با همان سکوت شرمگین
    با همان ترانه ها و عطرها
    بهترین هر چه بود و هست
    بهترین هر چه هست و بود
    در بنفشه زار چشم تو
    من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
    من به بهترین بهار ها رسیده ام
    ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
    لحظه های هستی من از تو پر شده ست
    آه
    در تمام روز
    در تمام شب
    در تمام هفته
    در تمام ماه
    در فضای خانه کوچه راه
    در هوا زمین درخت سبزه آب
    در خطوط درهم کتاب
    در دیار نیلگون خواب
    ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
    بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
    ای نوازش تو بهترین امید زیستن
    در کنار تو
    من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
    در بنفشه زار چشم تو
    برگهای زرد و نیلی و بنفش
    عطرهای سبز و آبی و کبود
    نغمه های ناشنیده ساز می کنند
    بهتر از تمام نغمه ها و سازها
    روی مخمل لطیف گونه هات
    غنچه های رنگ رنگ ناز
    برگهای تازه تازه باز می کنند
    بهتر از تمام رنگ ها و رازها
    خوب خوب نازنین من
    نام تو مرا همیشه مست می کند
    بهتر از شراب
    بهتر از تمام شعرهای ناب
    نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
    من ترا به خلوت خدایی خیال خود
    بهترین بهترین من خطاب میکنم
    بهترین بهترین من

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    نغمه ها

    دل از سنگ بايد كه از درد عشق
    ننالد خدايا دلم سنگ نيست
    مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
    كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
    به لب جز سرود اميدم نبود
    مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
    چنان دل به آهنگ او خو گرفت
    كه آهنگ خود را فراموش كرد
    نمي دانم اين چنگي سرونوشت
    چه مي خواهد از جان فرسوده ام
    كجا مي كشانندم اين نغمه ها
    كه يكدم نخواهند آسوده ام
    دل از اين جهان بر گرفتم دريغ
    هنوزم به جان آتش عشق اوست
    در اين واپسين لحظه زندگي
    هنوزم در اين سينه يك آرزوست
    دلم كرده امشب هواي شراب
    شرابي كه از جان برآرد خروش
    شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
    شرابي كه هرگز نيابم بهوش
    مگر وارهم از غم عشق او
    مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
    همه زندگي نغمه ماتم است
    نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    سایه ها
    در سکوت دلنشین نیمه شب
    می گذشتیم از میان کوچه ها
    راز گویان هر دو غمگین هر دو شاد هر دو بودیم از همه عالم جدا
    تکیه بر بازوی من می داد گرم
    شعله ور از سوز خواهش ها تنش
    لرزشی بر جان من می ریخت نرم
    ناز آن بازو به بازو رفتنش
    در نگاهش با همه پرهیز و شرم
    برق می زد آرزویی دلنشین
    در دل من با همه افسردگی
    موج میزد اشتیاقی آتشین
    زیر نور ماه دور از چشم غیر
    چشم ها بر یکدگر می دوختیم
    هر نفس صد راز می گفتیم و باز
    در تب نا گفته ها می سوختیم
    نسترن ها از سر دیوار ها
    سر کشیدند از صدای پای ما
    ماه می پائیدمان از روی بام
    عشق می جوشید در رگهای ما
    سایه هامان مهربان تر بی دریغ
    یکدگر را تنگ در بر داشتند
    تا میان کوچه ای با صد ملال
    دست از آغوش هم برداشتند
    باز هنگام جدایی در رسید
    سینه ها لرزان شد و دل ها شکست
    خنده ها در لرزش لب ها گریخت
    اشک ها بر روی رویا ها نشست
    چشم جان من به ناکامی گریست
    برق اشکی در نگاه او دوید
    نسترن ها سر به زیر انداختند
    ماه را ابزی به کام خود کشید
    تشنه تنها خسته جان آشفته حال
    در دل شب می سپردم راه خویش
    تا بگریم در غمش دیوانه وار
    خلوتی می خواستم دلخواه خویش

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    زبان بسته

    به او گفتند که شاعر را بیازار
    که شاعر در جهان ناکام باید
    چو بیند نغمه سازی رنج بسیار
    سخن بسیار نیکو می سراید
    به او آزار دادن یاد دادند
    بنای عمر من بر باد دادند
    از آن پس ماه من نامهربان شد
    ز خاطر برد رسم آشنایی
    غم من دید و با من سرگران شد
    مرا بگذاشت با رنج جدایی
    که چون باشد به صد اندوه دمساز
    به شهرت می رسد این نغمه پرداز
    مرا در رنج بردن سخت جان دید
    جفا را لاجرم از حد فزون کرد
    فغان شاعر آزرده نشنید
    دل تنگ مرا دریای خون کرد
    چنان از بی وفایی آتش افروخت
    که سر تا پای مرغ نغمه خوان سوخت
    نگفتندش که درد و رنج بسیار
    دمار از روزگار دل برآرد
    دل شاعر ندارد تاب آزار
    که گاه از شوق هم جان می سپارد
    بدین سان خاطر ما را شکستند
    زبان نغمه ساز عشق بستند

  10. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    867
    Array

    پیش فرض

    نوای بینوایی

    مرا می خواستی تا شاعری را
    ببینی روز و شب دیوانه خویش
    مرا می خواستی تا در همه شهر
    ز هر کس بشنوی افسانه خویش

    مرا می خواستی تا از دل من
    برانگیزی نوای بینوایی
    به افسون ها دهی هر دم فریبم
    به دل سختی کنی بر من خدائی

    مرا می خواستی تا در غزل ها
    تو را زیباتر از مهتاب گوییم
    تنت را در میان چشمه نور
    شبانگاهان مهتابی بشورم

    مرا می خواستی تا پیش مردم
    تو را الهام بخش خویش خوانم
    به بال نغمه های آسمانی
    به بام آسمان هایت نشانم

    مرا می خواستی تا از سر ناز
    ببینی پیش پایت زاریم را
    بخوانی هر زمان در دفتر من
    غم شب تا سحر بیداریم را

    مرا می خواستی اما چه حاصل
    برایت هرچه کردم باز کم بود
    مرا روزی رها کردی در این شهر
    که این یک قطره دل دریای غم بود

    تو را می خواستم تا در جوانی
    نمیرم از غم بی همزبانی
    غم بی همزبانی سوخت جانم
    چه می خواهم دگر زین زندگانی




    ------

صفحه 5 از 19 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/