صفحه 5 از 11 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 109

موضوع: مهدي سهيلي

  1. #41
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    علي را چه بنامم ؟
    علي را چه بخوانم ؟
    ندانم، ندانم
    ثنايش نتوانم، نتوانم
    علي دست خدا بود
    علي مست خدا بود .
    علي را چه بنامم ؟
    علي را چه بخوانم ؟
    ندانم ندانم
    ثنايش نتوانم نتوانم
    خدا خواست كه خود را بنمايد .
    در جنت خود را برخ ما بگشايد .
    علي ره بهمه خلق نشان داد .
    علي رهبر مردان صفا بود
    علي آينه ي پاك خدا بود .
    علي را چه بنامم؟
    علي را چه بخوانم؟
    ندانم، ندانم
    ثنايش نتوانم، نتوانم
    ***
    علي گر چه خدا نيست
    وليكن ز خدا نيز جدا نيست
    برو سوي علي تا كه وفا را بشناسي
    ببر نام علي تا كه صفا را بشناسي .
    اگر آينه خواهي كه به بيني رخ حق را
    علي را بنگر تا كه خدا را بشناسي .
    چه گويم سخن از او؟ كه نگنجد به بيانم
    ندانم كه سخن را به چه وادي بكشانم ؟
    ندانم، ندانم
    ثنايش نتوانم، نتوانم
    علي مرد حقيقت
    عل شاه طريقت
    عي مرهم دلهاي خراب است
    ره كوي علي راه صواب است
    علي را چه بنامم؟
    علي را چه بخوانم؟
    ندانم، ندانم
    ثنايش نتوانم، نتوانم

  2. #42
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    عيد آمد و درخت غم من شكوفه كرد
    نو شد جهان وباز غم كهنه جان گرفت
    عيد آمد و بهار به هر باغ سر كشيد
    امادل من از ستم عيد غم نهاد-
    رنگ خزان گرفت.
    همراه هر نسيم بهاري كه ميوزد-
    توفان رنج خسته دلان ميرسد ز راه
    باهر جوانه يي كه زند خنده بر درخت-
    غم ميزند جوانه به دلهاي بي پناه
    ***
    آن روزها كه چشم يتيمان خردسال-
    در خون نشسته است-
    هرگز بچشم مرد خردمند عيد نيست
    سالي كه جاي پاي سعادت در آن نبود-
    در ديدگاه مردم دانا سعيد نيست.
    ***
    آن عيد چيست كز پي آن بيوه يي فقير-
    هستي بباد داده ومحنت خريده است؟
    ***
    آخر چگونه عيد كنم من؟ كه عيدها-
    ديدم بروي بيوه زنان رنگ بيم را
    آن عيد نيست روز غم و دهشت منست-
    روزي كه پيش چشم-
    بينم برهنه پايي طفل يتيم را
    ***
    من شادمان چگونه زيم در سراي عيد؟-
    كز هر سرا نواي غم آگين شنيده ام
    دل را چگونه پر كنم از شادي بهار؟-
    كز هر كرانه ام-
    بس پير بينواي تهيدست ديده ام.
    ***
    هان،اي يتيم خرد!
    اي كودك غريب!
    لبخند عيد بر من غمگين حرام باد-
    گر با غم تو بر لب سردم نشسته است.
    هان، اي كهنه جامگان!
    عريان تنان شهر!
    عيشم شكسته باد اگر باچنين غمي-
    لبخند عيد بر لب من نقش بسته است.
    ***
    اي مرد بينوا كه به هر عيد خانه سوز-
    شرمنده در برابر فرزند بينمت!
    اي مرغك شكسته پر اي بينوا يتيم!
    رويم سياه باد!
    دستم تهيمت،گوهد اشكم نثار تو
    نوروز، چون زراه رسد همره بهار-
    گريم به حال و روز تو و روزگار تو.
    ***
    عيد آمد و درخت غم من شكوفه كرد.
    نوشد جهان و باز غم كهنه جان گرفت
    عيد آمد و بهار به هر باغ سر كشيد-
    اما دل من از ستم عيد غم نهاد-
    رنگ خزان گرفت.

  3. #43
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    روزگاري رفت و من در هر زمان ـ
    آزمودم رنج « غربت » را بسي
    درد « غربت » ميگدازد روح را
    جز « غريب » اين را نميداند كسي
    هست غربت گونه گون در روزگار
    محنت غربت بسي مرگ آور است
    از هزاران غربت اندوه خيز
    غربت « بي همزباني » بدتر است .

  4. #44
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    اين روزها، اين روزهاي استخوانسوز
    پايان عمر عشق و آغاز جدائيست
    اين لحظه ها، اين لحظه هاي مرگ پيوند
    آخر نفسهاي چراغ آشنائيست
    ***
    چشمت پر از حرف است و لبهاي تو خاموش
    سر ميكشد از جان تو فرياد بدرورد
    من بر تو حيران،بر تو گريان،برتو مشتاق
    پا تا سرم سرد ونگاهم آتش آلود
    ***
    در ديده ي مات تو آهنگ وداع است
    ايواي من،در اين سفر باز آمدن نيست
    اي جان من! در چشم بيتابم نگه كن
    تو ميروي اما مرا جاني بتن نيست
    ***
    تو ميروي، تو ميروي غمناك غمناك
    اما تو ميخواهي كه من گريان نباشم
    تو ميروي،تو ميروي اي گرمي جان
    اما زمن خواهي تن بيجان نباشم
    ***
    درماندگي از ديده ي من ميتراود
    جغد غريبي بر سر بامم نشسته است
    مست از تو بودم،ساقي بزمم تو بودي
    بي روي تو مي ريخته، جامم شكسته است
    ***
    تو ريشه بودي من درخت سبز بودم
    با دوريت هر شاخه ام بي بارو برگست
    اكنون كه ميبينم ترا در چنگ پائيز
    در گوش من، در جان من ، فرياد مرگست
    ***
    ميبوسمت ميبوسمت اي تك مسافر
    ميبينمت بهر سفر پا در ركابي
    جانا درنگي، تاسپند اشك ريزم
    بر آتش دل-از چه اينسان در شتابي؟
    ***
    من باتو عمري همسفر بودم در اين راه
    در پيش پاي ما بسي صحرا و دشت است
    اما تو راهت را چدا كردي زراهم
    خواندم ز چشمت كاين سفر بي باز گشت است
    رفتي؟ برو،دست خدا همراهت ايدوست
    چون فرصت ديدار، بيش از يك نفس نيست
    تو ميروي اما من آن مرغ خموشم
    كاين باغ در چشم غمينم جز قفس نيست
    ***
    اين روزها اين روزهاي استخوانسوز
    پايان عمر عشق وآغاز جدائيست
    اين لحظه ها، اين لحظه هاي مرگ پيوند
    آخرنفسهاي چراغ آشنائيست

  5. #45
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    وقت سحر رسيده و مردي قمار باز-
    از «برد و باختگاه» سوي خانه ميرود
    اين بي ستاره مرد-
    وين پاكباخته-
    اندوهگين و مست بكاشانه ميرود
    دلمرده ميخزد
    ديوانه ميرود
    ***
    يكماه پيش دختر مرد قمار باز-
    همراه اشكها-
    با حالتي نژند-
    ميگفت:اي پدر!
    هر روز در حياط دبستان ميان جمع-
    ياران همكلاس بمن طعنه ميزنند
    كاين ژنده پوش دختر غمگين چه بينواست
    كس با خبر نشد
    او كيست از كجاست
    ***
    ياران همكلاس من از ساغر غرور
    مستند،مست ناز
    اما نصيب دختر تو سر فكند گيست
    واي اين چه زندگيست؟
    ***
    آن بي ستاره مرد
    در چشمهاي دختر اندوهگين خويش-
    لختي نگاه كرد
    اشكي زديده ريخت
    گفتا كه:اي شكوفه ي اميد وآرزو
    بس كن،سخن مگو
    اندوهگين مباش
    دردانه دخترم
    ماه دگر بجامه ي نو پيكر ترا-
    زيبنده ميكنم
    وين چشمهاي غمزده را چون ستارها-
    تابنده ميكنم
    ***
    ماه دگر رسيد و پدر باهزار اميد-
    با دسترنج خويش-
    ميرفت تا به وعده ي پيشين وفا كند
    اما ميان راه-
    لختي درنگ كرد
    باخويش جنگ كرد
    افسوس عاقبت-
    انديشه اي سياه،پدر را زراه برد
    در عالم خيال-
    انديشه كرد تاكه فزوني دهد به مال
    ميخواست تا كه خانه ي دولت بنا كند
    وز رنج بيشمار-
    خود را رها كند
    ***
    ابليس در روان و تن مرد،كار كرد
    وآن بي ستاره مرد-
    عزم قمار كرد
    ***
    در ساعتي دگر
    آن مرد خود فريب-
    چشمش بخالهاي ورق بود و هر زمان-
    در خاطرش ز غصه ي دختر حكايتي
    رنگش پريده بود وزهر باخت در عذاب
    وز بخت واژگون بزبانش شكايتي
    ***
    آن بي ستاره مرد
    در رنج بود و درد
    بس باخت،پشت باخت
    با ناله هاي سرد
    ***
    يكبار دچار«دام» ورق را بدست داشت
    در چشمهاي «دام» به حسرت چو ديده دوخت
    چشمان مات دختر خود را خيال كرد
    گوئي كه دام در كف آن مرد جان گرفت
    يكباره دختري شد و باز اين سخن سرود:
    هر روز در حياط دبستان ميان جمع
    ياران همكلاس بمن طعنه ميزنند
    كاين ژنده پوش دختر غمگين چه بينواست
    كس با خبر نشد
    او كيست؟ از كجاست؟
    ياران همكلاس من از ساغر غرور
    مستند،مست ناز
    اما نصيب دختر تو سرفكندگيست
    واي اين چه زندگيست؟
    ***
    آمد بياد مرد،دروغين نويد خويش:
    اندوهگين مباش
    دردانه دخترم!
    ماه دگر بجامه ي تو پيكر ترا-
    زيبنده ميكنم
    وين چشمهاي غمزده را چون ستاره ها-
    تابنده ميكنم
    ***
    همراه برق اشك كه در ديده ميدواند
    آهسته ناله كرد
    گنگ و پريده رنگ-
    خاموش مانده بود
    ناگاه بانگ غرش رعب آور حريف-
    در جان او دويد:
    -خوابي؟ بگو،جواب بده،وقت ما گذشت
    بيچاره مرد گفت: «سه پت» ليكن آن حريف
    گفتا كه:«رست» گفت كه:-ديدم-سپس زشوق
    بيتاب و بيقرار-
    روكرد دست خويش وبگفتا كه:چار «آس» ديد
    ***
    آن پاكباخته
    ناگاه صيحه زد
    تابش زدست رفت وتنش سنگواره شد
    مار سياه غم-
    در خاطرش خزيد
    يكباره آسمان دلش بي ستاره شد
    در لحظه اي دگر
    سيماي دخترش كه به اميد مانده بود
    باچشم منتظر
    در پيش ديدگان پدر رنگ ميگرفت
    و آن گفته ها كه از سر حسرت سروده بود
    آن عرصه را براي پدر تنگ ميگرفت
    ***
    آن بي ستاره مرد
    اشكي زديده ريخت
    با چشم اشكبار-
    ديوانه وش زحلقه ي بدگوهران گريخت
    ***
    در راه ميخزيد
    ميرفت بي اميد
    كاخ اميد دختر خود را خراب ديد
    با چشم بي فروغ بهرجا نظر فكند
    درياي زندگاني خود را سراب ديد
    ***
    آن گفته هاي شاد
    باز آمدش بياد:
    اندوهگين مباش
    دردانه دخترم
    ماه دگر بجامه ي نو پيكر ترا
    زيبنده ميكنم
    وين چشمهاي غمزده را چون ستارها
    تابنده ميكنم!
    ***
    وقت سحر رسيده و مردي قمار باز
    از «برد و باختگاه» سوي خانه ميرود
    اين بي ستاره مرد
    وين پاكباخته
    اندوهگين و مست بكاشانه ميرود
    دلمرده ميخزد
    ديوانه ميرود

  6. #46
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    اي قهرمان خسته ميدان زندگي !
    اي رهنورد خسته تن و خسته جان من !
    موي سپيد گونه تو گرد راه تست
    آثار خسته جاني تو در نگاه تست
    در راه عمر تو كه همه پاك بود و پاك ـ
    بسيار ديده ام كه نشيب و فراز بود
    بسيار ديده ام كه بچشم نجيب تو ـ
    درد و ملال بود و غمي جانگداز بود
    اما به زندگاني پر افتخار تو ـ
    نه حرف عجز بود، نه دست نياز بود.
    ***
    دست تو پاك بود و دلت پاك و چشم، پاك
    روح تو جز بشهر حقيقت سفر نكرد
    جان تو جز به راه مروت گذر نكرد
    مرد خدا توئي
    روشندلي كه دين و شرف را بروزگار ـ
    هرگز فداي يافتن سيم و زر نكرد
    ***
    تو پاكدامني
    در چهره تو نقش مسيحا نشسته است
    اندهگين مباش ـ
    گر روزگار، با تو گهي كجمدار بود.
    زيرا نصيب تو ـ
    از اين شكستها شرف و افتخار بود.
    ***
    اي مرد پاكباز !
    در راه عمر، هر كه سبكبار ميرود ـ
    پا مينهد به درگه حق، رو سپيد و پاك
    و آن سيم و زد طلب كه گرانبار زيسته است
    دست گناه مينهدش در دهان خاك
    ***
    اي قهرمان خسته تن و خسته جان من !
    دانم تو كيستي
    دانم تو چيستي
    يكعمر در سراچه دلتنگ زندگي ـ
    مردانه زيستي
    در پيش خلق، خنده بلب داشتي ولي ـ
    پنهان گريستي .
    در چشم من مسيح بزرگ زمانه اي
    اي مرد پاكزاد
    بر جان پاك تو ـ
    از من درود باد ـ
    از من درود باد .


  7. #47
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    غوغاي توفاني كه كار مرگ مي كرد ـــ
    انگيخت در گرداب دريائي بلائي
    كشتي شكست و باد بان را باد بر كند
    آشفته شد چون موج دريا ،نا خدائي
    ***
    او بود و فرزندان رنگ از رخ پريده ـــ
    او بود ودريا بود وتوفان و بلا بود
    بيچاره ، در چنگال توفاني بلا خيز
    چشمش به فرزندان و دستش بر خدا بود
    ***
    او چون حبابي بود در گرداب مانده ـــ
    دستي نبودش تا كه با دريا ستيزد
    درمانده يي پا بند فرزندان خود بود
    پايي نبودش تا كه از دريا گريزد.
    ***
    او سرنوشت تلخ فرزندان خود را ـــ
    در دست توفان ، در دل گرداب مي ديد
    در چنگ موج بي امان زندگي سوز ـــ
    بنياد عمر خويش را بر آب مي ديد
    ***
    من نا خداي كشتي بي باد بانم
    گرداب من ، اين موج خيز زندگاني
    من پاسبان جان فرزندان خويشم
    اما نمياد ز دستم پاسباني
    ***
    من ، آن حبابم در دل گرداب مانده
    دستي ندارم تا كه با دريا ستيزم
    در مانده ايي پا بند فرزندان خويشم
    پايي ندارم تا كه از دريا گريزم.

  8. #48
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    مردم نميدانند پشت چهره من ـ
    يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است
    مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي
    تا آنكه دانند ـ
    بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است
    وز دولت باران اشكم ـ
    گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است
    ***
    من هيچگه بر درد « خود » زاري نكردم
    اندوه من، اندوه پست « آب و نان »‌نيست
    اين اشكها بي امان از تو پنهان ـ
    جز گريه بر سوك دل بيچارگان نيست
    ***
    شبها ز بام خانه ويرانه خود ـ
    هر سو ببامي ميدود موج نگاهم
    در گوش جانم ميچكد بانگي كه گويد:
    « من دردمندم »
    « من بي پناهم »
    ***
    از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !
    « من تيره بختم »
    «‌ من موج اشكم »
    « من ابر آهم »
    بانگ يتيمم ميخلد ناگاه در گوش:
    « كاي بر فراز بام خود استاده آرام !»
    « من در حصار بينوائيها اسيرم » ـ
    « در قعر چاهم »
    ***
    بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !
    من تيره روزم ـ
    بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »
    ***
    ناگه دلم ميلرزد از اين موج اندوه
    اشكم فرو ميريزد از اين سوك بسيار
    در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »
    ***
    با موج اشك و هاله يي از شرم گويم:
    كاي شب نشينان تهي دست !
    وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !
    آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !
    من خود تهي دستم، توان ياري ام نيست
    در پيشگاه زرد رويان، رو سياهم
    شرمنده ام از دستگيري
    اما در اين شرمندگي ها بيگناهم
    دستي ندارم تا كه دستي را بگيرم
    اين را تو ميداني و ميداند خدا هم

  9. #49
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود
    اي خدا بشنو نواي بنده اي آلوده دامان را
    غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست
    مهربانا! خلوتم از گريه لبريزست
    اي خدا! تنها تو مي بيني بجانم اشك پنهان را
    پاك يزدانا!
    با همه آلوده داماني-
    روح من پاكست و ذوق بندگي دارم
    گرزيانمندم بعمري ازگنهكاري
    در كفم سرمايه شرمندگي دارم
    ***
    اي چراغ شام تار بينوايان!
    در كوير تيرگيها رهنوردي پير و رنجورم
    ديده ام هر جا كه ميچرخد نشان از كورسوئي نيست
    سينه مالان ميخزم بر خار و خارا سنگ اين وادي-
    ميزنم فرياد،اما ضجه ام را بازگوئي نيست.
    ***
    ايزدا!پاك آفرينا!بي همانندا!
    جان پاكم سوي تو پر ميكشد چون مرغ دست آموز
    آنكه مي پيچد بپاي جان من ابليس نادانيست
    راز پوشا! من سيه روئي پشيمانم
    هر سر موي سياهم آيه شام سيه روئيست
    رشته موي سپيدم پرتو صبح پشيمانيست
    ***
    زندگي بخشا!
    هر زمان از مرگ ياد آرم ـ
    بند بند استخوانم مي كشد فرياد از وحشت
    ز آنكه جز آلودگي ره توشهاي در عمق جانم نيست
    واي اگر با اين تهيدستي بدرگاه تو روي آرم
    گر تهيدست و گنهكارم،پشيمانم
    جز زبان اشك خجلت ،ترجمانم نيست.
    ***
    روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
    تا بباري بر كوير جان من باراي رحمت را
    من تو راميخواهم ازتو اي همه خوبي!
    عشق خود رادردلم بيدار كن نه شوق جنت را
    ***
    اي خداي كهكشانها!
    تا ببينم در سكوتي سرد و سنگين آسمانت را-
    نيمه شبها ديده ميدوزم به اخترهاي نوراني
    تاديار كهكشانها ميپرم با بال انديشه-
    ليك من ميمانم و انديشه و اقليم حيراني
    ***
    در درون جان من باغي ز توحيد است،اما حيف-
    گلبنانش از غبار معصيت ها سخت پژمرده است
    وز سموم بس گنه، اين باغ، افسرده است
    تا بشويد گرد را از چهره اين باغ-
    بر سرم گسترده كن اي مهربان! ابر هدايت را
    تا يخشكد بوستان جان من در آتش غفلت-
    برمگير از پهندشت خاطرم چتر عنايت را
    ***
    كردگارا!
    گفتگوي با تو عطر آگين كند موج نفسها را
    آنچه خرم ميكند گلزار دل را،گفتگو با تست
    نيمه شبها دوست ميدارم بدرگاهت نيايش را
    ندبه من ميدواند بررخم باران اشك شرم-
    تا بدين باران شكوفاتر كند باغ ستايش را
    ***
    اي سخن را زندگي از تو!
    من بجام شعر خود ريزم شراب واژه ها را،گرم-
    تا ببخشم مستي پاكي بجان بندگان تو
    بي نيازا! شرمگين مردي تهي دستم
    آنچه دارم در خور تقديم،شعر واشك خود بر آستان تو؟
    ***
    سر به محراب تو سايد شرمگين مردي گنه آلود
    اي خدا! بشنو نواي بندهاي آلوده دامان را
    غمگسارا! سينه ام از غم گرانبارست
    مهربانا! خلوتم ازگريه لبريزست
    اي خدا! تنها تو مي بيني بجانم اشك پنهان را

  10. #50
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    من كيم؟ گنج مهر و وفايم
    من كيم؟ آسمان سخايم
    من كيم؟ چهره يي آشنايم
    مادرم، جلوه گاه خدايم
    من كيم؟ عاشق روي فرزند
    جان من پر كشد سوي فرزند
    بر نخيزد دل از كوي فرزند
    عاشقم، عاشقي مبتلايم
    ***
    تو كه اي؟ سرو آزاده ي من
    نور چشم خدا داده من
    چشم تو، جام من، باده ي من
    تو اميدم، توانم، بقايم.
    ***
    سالها دل بمهر تو بستم
    پشت خود را ز غمها شكستم
    نيمه شبها براهت نشستم
    تا شود از تو روشن سرايم .
    ***
    چون روي بامدادان ز پيشم
    غمزده، خسته جان، دلپريشم
    بي خبر از دل و جان خويشم
    همدم غم، اسير بلايم .
    ***
    تا كه شب سوي من باز گردي
    بادل خسته همراز گردي
    همدم جان ناساز گردي
    بر فلك هست، دست دعايم .
    ***
    من ز دنيا، تو را برگزيدم
    رنج بي حد بپايت كشيدم
    تا شود سبز، باغ اميدم ـ
    جان ز تن رفت و نيرو ز پايم .
    ***
    زندگي بي تو، شوري ندارد
    بي تو جانم سروري ندارد
    چشم من بي تو نوري ندارد
    اي جمال تو نور و ضيايم .
    ***
    يادم آيد يكي نيمه شب بود
    در تن و جان تو سوز تب بود
    جان من زين مصيبت بلب بود
    شاهدم گريه ها يهايم .
    ***
    بي خبر بودي از زاري من
    غافل از رنج بيداري من
    فارغ از درد و غمخواري من
    و آنهمه ندبه و ناله هايم .
    ***
    بودي آن عهدها خاكبيزان
    ميخراميدي افتان و خيزان
    من بدنبال تو اشكريزان
    تا كه در پاي تو سر بسايم
    ***
    بود آن روزگاران، شبانم
    نرگسي مست تر از شرابم
    سيمگون سينه، چون ماهتابم
    رفت از كف جمال و صفايم .
    ***
    بلبل من! نواي تو خواهم
    عمر را در هواي تو خواهم
    زندگي را براي تو خواهم
    تو بپائي اگر من نپايم .

صفحه 5 از 11 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/