صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 43 , از مجموع 43

موضوع: ۩►۩◄۩ خورشید به خون طپیده{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی علیه السلام ۩►۩◄۩

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    03769586002196080002
    98855699917399958592
    03769586002196080002

    «غربت تمام شد»


    03769586002196080002

    شمشیر فرود آمد.

    پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد.
    قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز.


    در افلاک غلغله شد و قدسیان بی‏تاب؛ فاطمه گریست.
    شمشیر فرود آمد... .

    ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.
    بادها شیون‏کنان، مصیبت را وزیدند.


    درختان، مویه ‏کنان نالیدند.
    ریگ‏ها، از داغ گریستند.
    رودخانه‏ها بر سرزنان، خروشیدند.

    ابرها، ضجه ‏زنان باریدند.
    عرش، ترک برداشت آفتاب گرفت.
    روز، شب شد.

    کوه‏ها، رشته رشته شدند.
    گل‏ها، رنگ باختند.
    اندوه جهان همیشگی شد.

    خانه‏ زاده کعبه در محراب، به خون غلطید.
    شمشیر فرود آمد...
    عطش کینه‏ای زهرآلود، سیراب شد.


    شصت و سه سال رنج مداوم، به ثمر نشست.
    فضیلت‏ها، بی‏پدر شدند.
    مهربانی‏ها، ناتمام ماندند.

    پرچم هدایت بر زمین افتاد.
    کانون ایمان لرزید.
    ساقی کوثر، دیده فرو بست.


    کوفه تنها شد.
    کوفه ماند و یک محراب خالی.
    کوفه ماند و تا همیشه حسرت.

    کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت.
    کوفه ماند و خاطره شیرین پنج سال عدالت محض.
    کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی.

    کوفه ماند و داغ غریب بی‏کسی.
    شمشیر فرود آمد!

    «فزت و رب الکعبه»
    غربت مولا تمام شد.



    03769586002196080002
    93478896477742990021
    03769586002196080002

    خدیجه پنجی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    44693279526289030577
    53201722028368152034


    «ای آسمانی ‏ترین عاشق حق»



    53201722028368152034


    امشب، زمین نظاره ‏گر اشک‏های مهتاب است و فردا آفتاب مویه
    می‏کند در خویش می‏شکند، پژمرده می‏شود.


    امشب، زمین سیاه‏پوش غمی سرخ است و فردا سیل ناله ‏ها
    در همه سو پیداست.

    امشب، دل آسمان گرفته است و آرامش از همه جا رخت
    بربسته و فردا، توفان سهمناک حادثه‏ ای تلخ
    دل‏های مؤمنان خدا را سخت می‏لرزاند.

    فردا برکه دل‏ها، سرشار از اندوه می‏شود و دیدگان سرخ
    عاشقان حق، پر از درد فراق می‏شود.


    فردا، قاصدک‏ها هم دیگر خبری از شادمانی و سرور زمزمه
    نمی‏کنند و همه جا و همه چیز رنگ ماتم و عزا می‏گیرد.

    آری! این همه سوگ و ماتم در سوگ «مرتضی» است.
    ای آسمانی‏ترین عاشق حق!

    ای که نامت از نام خداست مشتق!
    ای پسر خانه خدا!

    در نگاه تو، آفتاب می‏خندید، صلابت مصطفی در تو بود
    عشق با تو معنا می‏شد، مکه از تو شرف و عزت گرفت، مدینه به تو افتخار می‏کرد.


    برکت دستان مبارکت، پایگاه توحید را از لوث بت‏ها پاکیزه
    کرد و خیبر کفر را بازوان الهی تو شکست.

    ذوالفقار تو، ستون فقرات ایثار و عشق و ایمان را راست نگاه
    داشت،عطر شب ‏بو و همیشه ‏بهار در زمین پراکند و حقیقت راه
    چونان پیشانی آفتاب، برفراز کرد!


    ای اولین مدار ایمان! ای محور حق!
    ای همیشه همراه خدا!

    شمشیری که بر تو فرود آمد، جهان را سوزاند، عشق ر
    ا یتیم کرد، ایمان را به سوگ نشاند و در جان ما، درد داغ ریخت.


    ای پیشوای ما! ای پدر ایثار و ایمان!
    ای افتخار شهادت!

    یاد تو، نام تو و راه تو، سبزترین گل همیشه ‏بهار دل‏های مؤمنان است.


    53201722028368152034
    37814856897250797110
    53201722028368152034


    حمزه کریم خانی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض




    26643568592360517217
    44945230328145487675
    26643568592360517217


    «بغض آسمان»


    26643568592360517217


    آسمان، بغض كرده بود و ستاره‏ ها از نگاه به صورت چروكيده ‏اش شرم داشتند.
    هيچ صدايى نمى ‏امد و تاريخ محكم گوشهاى خود را مى ‏فشرد
    تا صداى آخرين نجواى او را نشنود.

    آهنگ رفتن به سوى مسجد كرد. برخاست و كمربندش را محكم‏تر بست.
    اولين گام را كه برداشت، زمين و زمان به التماس افتاد.

    گويا ذرات هستى را آرزويى جز ماندن او نبود.
    اول از همه چفت در بود كه دست نياز و التماس به سويش دراز
    كرد و كمربندش را گرفت. مرد، لحظه‏اى ايستاد و با خود
    و او گفت: كمرت را براى مرگ محكم‏تر ببند.

    ... گره شال را محكم‏تر گره زد و بر آستانه در ايستاد.
    مرغان ناخفته، شب كه صدا در گلويشان شكسته بود به سويش
    دويدند، همهمه‏ اى حياط خانه را برداشت؛

    همهمه‏اى كه سوگى بزرگ در پى داشت. مرغان به سويش دويدند
    و پايين‏ترين گوشه لباسهايش را به منقار خود گرفتند.

    لابه ‏ها و التماسها، همهمه‏ ها و زمزمه ‏هاى مرد در هم تنيده شد و
    آوايى جان فرسا را نواخت كه دل صبورترين سنگهاى هستى را لرزاند.

    آوايى كه هنوز به گوش تاريخ نرسيده بود... و اين‏ها همه موسيقى
    سوگى بود كه پيش از واقعه نواخته مى ‏شد.

    ... مرد از خانه بيرون شده و با گامهايى استوار به سوى مسجد به راه افتاد.
    طنين گامهاى مطمئن ‏اش همه نفسها را در سينه حبس كرد.


    اول از همه نفس دورترين ستاره‏ها را كه از شبِ او و بيداريهايش
    خاطره داشتند. موسيقى سوگ زير ضرب اهنگ گامهايش حماسى ‏تر شد و
    قلب تاريخ را بيشتر به تپش انداخت. سينه فراخ زمين جمع شده بود و
    دوشيزه شيون ناله ‏هاى خود را با موسيقى سوگ و ضرب اهنگ محكم آن هماهنگ‏تر نمود.

    ناله ‏هايش سوزناك‏تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را مى ‏فشردند
    تا صداى شيون‏شان اركان عرش را نلرزاند و پايه‏هاى آن را فرو نريزد.

    بغض، راه بر گريه‏شان بسته بود و سكوت‏شان بلندترين فرياد شده بود و
    بيم آن مى ‏رفت كه نعره همه آزاد شود و زمين و زمان را به هم بدوزد.

    همگى آرزوى نيستى داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود
    كه مى‏ ديد و مرد، كه هيچ نمى ‏گفت.

    مسير مسجد به انتها رسيد و جمله‏اى همه بغضها را تركاند؛
    بغض گلوهايى را كه هرگز با گريه آشنا نبود: «فزت و رب الكعبه»

    ترس وجود يتيمان شهر را فرا گرفت؛
    چروك صورت مادران آنان بيشتر نمايان شد و
    گيسوانشان سپيدتر و سپيدتر و سپيدتر...


    شهر در قيرگون شب بيشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسيد.
    اما همچنان چشم و گوشهايى سنگين در خواب بودند، مرد با حالتى دگرگون
    راه برگشت را در پيش گرفت، زمين زير پايش نرم شده بود و كوچه
    گامهاى كشيده و لرزان را بر سينه خود حس مى‏كرد؛

    گامهايى كه با هر فرود مايه‏ اى گرم و سرخ را به كام خشك خاك مى ‏نشاند.
    ضرباهنگ سوگ تغيير كرده بود؛ كشيده و موزون؛ شكسته و غمگون؛

    آرام و آرام آن گونه كه ستاره‏ها سير او را ديدند و نسيم بر محاسن
    خاكسترى ‏اش وزيد.... به درِ خانه كه رسيد چراغ گامهايش
    خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد.

    در به رويش باز شد و دوشيزه سوگ نوايى ديگر در پرده كرد.
    دختران و پسران به استقبالش دويدند و مرغان با ديدن او خاطر
    پرواز را براى هميشه از ياد ستردند.

    دستهايش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چميد.
    وارد حجره شد و بر بستر غنود كه ديگر از آن برنخاست.

    مرد به خوابى آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز
    خواب خوش نديد.

    صداى زمزمه‏هاى نيايش گون و راز آلود و نيازوش او كابوسى شد
    در چشمهاى خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهرى كه بوف شوم نيرنگ تا
    هميشه بر ديوار خرابه ‏هايش نشست آن گاه كه مرغ حق از خيال شهر پر كشيد؛

    شهرى كه پس از آن طعنه ‏ها بازدمى خاكسترى شد بر دهانها و
    فضاى شهر را تيره و تار كرد و مردم شهر را يكسره سياه.

    مرغ حق از خيال سياه شهر پر كشيد و تا بام بهشت
    و تا پيشواز مادر ياسها بال گشود.


    26643568592360517217
    62214177941885595370
    26643568592360517217



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/