علی بیست و پنج شش سال سن داشت. مردی بود قدبلند و دارای اندامی تنومند و ورزیده. تحصیلات بالایی نداشت. ولی پشتکار و هوش سرشارش باعث شده بود تا فکر شراکت با دکتری برای بازکردن داروخانه بیفتد و همین باعث شده بود درآمد خوبی هم به جیب بزند.حدود یک سالی بود با دختری به نام منیر ازدواج کرده بود، منیر زنی زیبا و نجیب و بامحبت بود و بیشتر از سیزده سال نداشت. علی آقا و منیر در منزل پدری علی آقا به اتفاق پدر و مادر او زندگی می کردند. منزل پدرش خیلی کوچک بود بطوری که زندگی چهارنفر در آن مشکل بود. وقتی منیر حامله شد و پسری به دنیا آورد علی آقا به این فکر افتاد که منزلی بزرگتر بخرد و این تصمیم او مصادف شد با تصمیم پدر برای فروش خانه. زمانی که علی آقا از تصمیم پدر مطلع شد خواست منزل را به او بفروشد.
تصمیم پدر برای فروش خانه از آنجایی ناشی شد که وزارتخانه ای که در آن کار می کرد به کارمندانش زمین واگذار می کرد پدر از این فرصت استفاده کرد و دو قطعه زمین خرید از قرار متری نه تومان، یکی به مساحت هشتصد متر که در خیابان پهلوی و جنب بیمارستان شماره دو ارتش واقع شده بود ودیگری به مساحت چهارصد متر که درست ابتدای خیابان تخت طاووس قرار داشت. از بین این دو زمین پدر هشتصد متری را انتخاب کرد و آن را به دست استاد معمار سپرد تا خانه ای برایش بنا کند. زمین در چند صد متری خیابان قرار داشت و شیب ملایمی داشت.در دو طرف خیابان درختان صنوبر زیادی کاشته شده بود که جلوه ای زیبا به خیابان می بخشید. محیط آرام و همسایه ها محدود بودند. یک روز پدر، ما را برای دیدن زمین برد. وسعت زمین وتجسم خانه ای بزرگ و زیبا همه مارا به وجد آورده بود.
با توافق پدر و استاد علی معمار قرار شد ساختمان سه طبقه ای در آنجا بنا شود. همینطور هم شد و درمدتی کمتر از یک سال ساختمان سه طبقه ای را به ما تحویل داد. ابتدا زیرزمین قرار داشت کا شامل محوطه وسیعی بود که قسمتی از آن به آب انبار اختصاص یافته بود. فضای خنک اینجا بهترین مکان برای نگهداری میوه گوشت و چیزهای فاسد شدنی بود. به همین منظور به سفارش مادر گنجه هایی ساخته شد و درگوشه ای از زیرزمین گذاشته شد که از سه طرف توری داشت و در آن قفل می شد. این گنجه ها قفسه بندی شده بود. مادر داخل آن مربا، ترشی، مرغ و گوشت و میوه نگهداری می کرد. پنجره های بزرگی که رو به حیاط باز می شد نورگیر و تهویه خوبی برای آن مکان بود، از زیرزمین چند پله تا سطح حیات فاصله بودو کنار در زیرزمین پله های بالکن بزرگ خانه قرار داشت که البته از دو طرف ساختمان به آنجا پله می خورد. بعد از آن در راهرو بود که به طبقه اول ودوم و سوم راه داشت. طبقه اول شامل سه اتاق و آشپزخانه و حمام و دستشویی بود. طبقه دوم هم دو اتاق خواب و یک پذیرایی بزرگ و اتاق ناهارخوری داشت. طبقه سوم یک تراس بزرگ داشت که از روی آن می شد خیابان و رفت وآمد ماشین ها را تماشا کرد. آن موقع هنوز لوله کشی نشده بود به خاطر همین آب توسط پمپ از آب انبار به داخل منبعی که روی خرپشته تعبیه شده بود کشیده می شد و از آنجا به لوله کشی ساختمان سرازیر می شد.
ساختمان به نحو زیبایی قد برافراشته بود. اما از آن زیباتر حیاط وسیع منزل بود که باغچه های متعددی داشت و انواع درختان میوه از توت و انجیر و سیب و گلابی گرفته تا گیلاس و آلبالو و خرمالو در آن کاشته شده بود که در هر فصلی میوه ای داشتیم. یکی از باغچه ها به سفارش مادر کرت بندی شده بود و در آن سبزیجات و کدو و بادمجان و گوجه فرنگی و خیار به عمل می آمد وسط حیاط بزرگی بود که با استخرهای کنونی برابری میکرد.
زمانی که پا به این منزل گذاشتم ده ساله بودم و به کلاس چهارم می رفتم. نامم را در مدرسه فیروز کوهی نوشتند که در خیابان شیخ هادی قرار داشت.نام حمید را که آن سال تازه به کلاس اول دبستان می رفت در مدرسه ای نزدیک مدرسه من نوشتند.
هرروز صبح مسیر خانه تا مدرسه را به وسیله اتوبوس طی می کردم. حمید را هم با خودم می بردم و پس از تعطیل شدن مدرسه به منزل برمی گرداندم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)