صفحه 5 از 10 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 91

موضوع: اشعار طنز

  1. #41
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    دانشگاه آزاد

    همان روزي كه فرزندم بشد وارد به دانشگاه
    برآمد از درون سينه ام از غصّه وغم آه
    شده دانشجوي آزاد ومن دربند وبيچاره
    چرا كه نيك مي دانم هزينه ساز و سرباره
    ازاين پس الوداعي بايدم با خنده و شادي
    وباهرچه پس اندازوحقوق و پول وآزادي
    شده آغاز دوران رياضت ، سختي و حرمان
    هرآن چيزي بنا كردم بشد درلحظه اي ويران
    زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تي وي رنگي
    همه چيزم شده قرباني اين كار فرهنگي
    به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
    حديث و طنز تلخی شد دگرموضوع وام او
    از آن ترسم كه تا پايان تحصيلات فرزندم
    وتاگيرد ليسانس خويش اين دردانه دلبندم
    نه سقفي روي سر باشد نه فرشي زير پاي من
    به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
    شود او فارغ التحصيل و ساقط گردد از من حال
    شود« جاويد» دراو حسرت شغل و زمن هم مال


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #42
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    بعضی*ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،

    بعضی*ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،

    بعضی*ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،

    بعضی*ها یک عمر زندگی می*کنند برای رسیدن به زندگی،

    بعضی*ها زمین*ها را از خدا مجانی می*گیرند و به بندگان خدا گران می*فروشند،

    بعضی*ها حمال کتابند،

    بعضی*ها بقال کتابند،

    بعضی*ها انباردارکتابند،

    بعضی*ها کلکسیونر کتابند

    بعضی*ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،

    بعضی*ها اصلا‏ قیمتی ندارند،

    بعضی*ها به درد آلبوم می*خورند،

    بعضی*ها را باید قاب گرفت،

    بعضی*ها را باید بایگانی کرد،

    بعضی*ها را باید به آب انداخت،

    بعضی*ها هزار لایه دارند،

    بعضی*ها ارزششان به حساب بانکی*شان است،

    بعضی*ها همرنگ جماعت می*شوند ولی همفکر جماعت نه،

    بعضی*ها را همیشه در بانک*ها می*بینی یا در بنگاه*ها.

    بعضی*ها در حسرت پول همیشه مریضند،

    بعضی*ها برای حفظ پول همیشه بی*خوابند،

    بعضی*ها برای دیدن پول همیشه می*خوابند،

    بعضی*ها برای پول همه کاره می*شوند.

    بعضی*ها نان نامشان را می*خورند،

    بعضی*ها نان جوانیشان را می خورند،

    بعضی*ها نان موی سفیدشان را می خورند،

    بعضی*ها نان پدرانشان را می خورند،

    بعضی*ها نان خشک و خالی می خورند،

    بعضی*ها اصلا نان نمی خورند،

    بعضی*ها با گلها صحبت می*کنند،

    بعضی*ها با ستاره*ها رابطه دارند،

    بعضی ها صدای آب را ترجمه می*کنند،

    بعضی ها صدای ملائک را می*شنوند،

    بعضی ها صدای دل خود را هم نمی*شنوند،

    بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی*دهند،

    بعضی ها در تلاشند که بی*تفاوت باشند،

    بعضی ها فکر می*کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آن هاست،

    بعضی ها فکر می کنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آن هاست،

    بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می*دانند،

    بعضی ها فکر می کنند پول مغز می*آورد و بی پولی بی مغزی،

    بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می*کشند،

    بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می*گیرند،

    بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی*کشند،

    بعضی ها یک درجه تند زندگی می*کنند، بعضی*ها یک درجه کند،

    هیچ کس بی*درجه نیست،

    بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می*خورند،

    بعضی ها در تمام زندگی*شان نقش بازی می*کنند،

    بعضی ها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ،

    بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،

    بعضی ها به اندازه کره زمین و بعضی به وسعت کل هستی هستند،

    بعضی ها به پز می گویند پرستیژ،

    و بعضی ها خیلی جور های مختلف هستند.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #43
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مژده ي وام

    ‹‹ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ››
    وندران لحظه ي خوش مژده ي وامم دادند
    ‹‹ چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي››
    آن شبی را که به سرگشت غم دربدری
    هاتفي گفت دگردوره ي عفسرت بگذشت
    چون كه بيدار شد از خواب گران خفته ي بخت
    خيز از جا و برو تا بفسفتاني وامت
    تا نباشد دگرَت غصه ي ظهر و شامت
    زين سپس غصه ي نان وغم هجران فغذا
    گشت پايان وبَدَل گشت خوشي جاي عزا
    مرغ و ماهي كه براي تو چو يك رويا بود
    بعد از اين مي خوري و مي بري از آنان سود
    مرد قصّاب شود خوش رفتار
    زيد فبقال بَسی خوش كفردار
    مي تواني بستا ني گيلاس
    آلو و موز و شليل و آناناس
    بعد ازاين يار تو باشد موجر
    چون شوي خوب ترين مستأجر
    غصه ي كفش و لباس فرزند
    يا غم شهريه ي آن دلبند
    بفشود زايل و آسوده شوي
    از غم و درد تو پالوده شوي
    چون كه دانشگه آزاد رَوَد
    با خيالف خوش و دلشاد رود
    زين سپس همسر تو، ياور تو
    مي شود دوستي اش باور تو
    مي رود از دل او حسرت زر
    هرچه خواهي بگذارد بر سر
    گرچه‹‹ جاويد›› شود تا به ابد
    قسط وامي كه زجيبت برود
    ليك خوش باش و نخورغصه ي وام
    بس زيادند چو تو در اين دام

    پالوده= پاک شده از آلودگی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #44
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    ماجرای جهیزیه
    من كه اينسان مفلس و مفلوك و بى‏سيم و زرم
    هر چه آوردم ز هر جا شد جهيز دخترم
    فرش و اسباب و لباس و هر چه اندر خانه بود
    زوجه‏ام بفروخت، حتى آنچه بود اندر برم‏
    صبح چون برخاستم از خواب، شلوارم نبود
    با يكى پيژامه پاره كرد بيرون از درم
    روز ديگر هم بسى گشتم به دنبال كلاه
    عاقبت معلوم شد رفته كلاهى بر سرم
    ژنده پيراهن كه بر تن داشتم مفقود شد
    گوئيا هرگز چنين چيزى نديده پيكرم
    اول بازار تا آخر بهر دكان روى
    بر سر هر صفحه بينى نام در هر دفترم
    چون روم از خانه بيرون هر طلبكارى كه ديد
    مى‏كند دنبال در هر كوچه و هر معبرم
    آن يكى از بهر ضامن برده نزد قاضيم
    وين دگر بهر سند آورده اندر محضرم
    اختيارم دست زن افتاد و شد روزم سياه
    كرد تقليد و نشاند از خاك، بر خاكسترم‏
    گفتمش اى زن بسى بيچاره‏تر كردى مرا
    چيست تقصيرم، كه دختر داشتن شد كيفرم؟
    دختر من با فلان دختر بود فرقش زياد
    دختر داراست او و من فقير و مضطرم
    گفت باشد اختيار تو كنون در دست من
    بهر دختر شوى دادن تو زنى، من شوهرم
    كم فضولى كن كه از خانه برونت مى‏كنم
    گفتم اى زن، چاكرم، عبدم، عبيدم،


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #45
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    مادر چرا مرا ۲۰ ساله کردی؟



    میان پادگان اواره کردی



    از ان روزی که سربازی به پا شد

    ستم بر ما نشد بر دختران شد



    منم سر بازه بدبخته زمونه



    اسیر یک گروهبان دیوونه

    جناب سر گروهبان صدایم زد دویدم



    به سر گروهبان دیر رسیدم



    چنان با سیلی زد تو گوشم

    خیال کردم که من سبزی فروشم



    بسوزد آنکه سر بازی پنا کرد



    تمام عشرت ما را فنا کرد

    بسوزد انکه سر بازی را بنا کرد



    تمام دختران را چشم به راه کرد



    خداوندا به شیراز امدم من

    با پای خود به زندان آمدم من



    نگو زندان بگو زندانه هارون



    که دلها در جوانی میشود خون

    به دروازه ۰-۷ که رسیدم



    صدای طبل و شیپور را شنیدم



    به صف کردم تراشیدم سرم را

    ابای ارتشی کردم تنم را



    گروهبانها مرا بیچاره کردن



    لباسه شخصیم را پاره کردند

    از بس که خوردم خورشته سیب زمینی



    شدم سرباز نیروی زمینی



    خیال کردم که سربازی ۲ سال است



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #46
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    جديد ترين نفرين از محسن چاوشي
    ....الهي تو بميري من نميرم

    ....سر قبرت بيام پارتي بگيرم

    ...الهي سرخك و اوريون بگيري

    ....تب مالت و بلاي جون بگيري

    ....الهي از سرت تا پات فلج شه

    .... كمرت بشكنه دستت قلم شه

    ....الهي حصبه و ام اس بگيري

    ....سر راه بيمارستان بميري

    .....الهي كور بشي چشمات نبينه

    ....بميري گم بشي حقت همينه

    .....الهي آسم نوع آ بگيري

    ....هنوز كه زنده اي پس كي ميميري؟

    ....الهي همسر ايدزي بگيري

    ....بفهمي كه داري از ايدز ميميري


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. #47
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    با معذرت از پيشگاه مولانا
    اندر احوالات گراني

    بشنو از نی چون حکايت می کند از گرانی ها شکايت می کند

    چون زبان بنده را ببريده اند بال پرواز مرا هم چيده اند

    سکه خواهم کيسه کيسه بی شمار تا گرانی را کنم شايد مهار

    هرکسی بر رخ نهد يک تپه ريش بيمه گردد تا ابد با پشم خويش

    من به هر بيچاره ای گريان شدم يار بی چيزان و درويشان شدم

    هرکه آمد فتنه زد در کار من همچو ملايان نشد غمخوار من

    هان چه بايد کرد ما را زور نيست حاضريم از بهر مردن گور نيست

    مرگ ما نزديک اما دور نيست کس به فکر اين تن رنجور نيست

    هر که را پارتی نباشد نيست باد گشته فربه بطن آقا، نيست باد

    آتش فقر است کاندر ری فتاد زآه مظلومان ترک در پی فتاد

    مرگ بر آنکس که از ملت بريد تحت نام دين و مذهب هی چريد

    چون گرانی درد جانسوزی که ديد بهر بی چيزان چنين روزی که ديد

    هان تورم ديده ها خون می کند عاقلان را پاک مجنون می کند

    محرم ما اهل عيش و نوش نيست همچو ملايان ازرق پوش نيست

    چون که عکس حضرتش در ماه شد ملت بيچاره ای گمراه شد

    گر رود محمود گو رو باک نيست از تو ابله تر بروی خاک نيست

    پول نفت آور به سفره دير شد مرد مستضعف ز جانش سير شد

    جمله می باشند اندر فکر نام کس نمی باشد به فکر اين غلام

    بند تزوير و ريا بگسل پسر تيشه زن بر اتحاد زور و زر

    گر کنون بر خاک مالی پوزه ای می شوی راحت ز هر دريوزه ای

    کيسۀ سودا گران گر پر نشد نان ملا هم ولی آجر نشد

    چون وکيلان هر کسی چالاک شد بی کوپن ، بنزين درون باک شد

    غم مخور ای ملت والای ما نفت می باشد به زير پای ما

    ای که گشته مايۀ افسوس ما غرب و شرق آيند بر پابوس ما

    از تو جام عده ای زرناک شد کاخشان تا قبۀ افلاک شد

    نفت را باشد هزاران عاشقا می کند هر صامتی را ناطقا

    گر من اين حرف و سخن نا گفتمی شب ز اندوه درون نا خفتمی

    هر که از ملت شود اکنون جدا می شود رسوا به نزديک خدا

    چونکه صبر و تاب ملت در گذشت بر کسی ديگر نيارد او گذشت

    تيغ خشم ما ببرّد نای او مشت ملت کی کند پروای او

    ظالمان را نيست راه پيش و پس خشم ملت حبس گرداند نفس

    چون که دلها لخته لخته خون بود لاجرم اين گفته آتشگون بود

    گوش هرکس محرم اين راز نيست جز دل شوريده کس جانباز نيست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  13. #48
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ابوالقاسم حالت از کتاب بچه ها برق آمده


    در پرتو شمع
    مسکین به خانه رفت شب و دید مسکنش
    تاریک و روشن است ز نور ضعیف شمع

    شد شاد و شد گرم تماشا همینکه دید
    برگرد شمع یک دوسه پروانه اند جمع

    از روی شوق همسر خود را به پیش خواند
    گفتا: ببین چه منظره ی عاشقانه ایست

    الحق که پرفشانی پروانه دیدنی است
    زیرا ز جانفشانی عاشق نشانه ایست

    یک لحضه پیش چو نظر انداختم به شمع
    این شعر آبدار به یاد من اوفتاد

    «اول بنا نبود که سوزند عاشقان
    آتشبه جان شمع فتد کاین بنا نهاد»

    یک شعر هست کآنچه به مغز آورم فشار
    گوینده اش درست نیاید به خاطرم:

    «پروانه نیستم که بسوزم به شعله ای
    شمعم، تمام سوزم و دم بر نیاورم»

    صائب ز بهر زاری و سوز و گداز شمع
    یک شعر ساخته است که شیرین چو شکر است

    «در وصل و هجر، سوختکان گریه می کنند
    از بهر شمع، خلوت و محفل برابر است»

    این شعر را که حافظ شیراز گفته است
    بشنو که آمده است ز مضمون آن خوشم:

    «در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز
    استاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم»

    از این قبیل هرچه توانست شعر خواند
    در وصف شمع و گریه بی اختیار شمع

    آنگونه شوق داشت، که خود نیز گشته بود
    پروانه وار شیفته و بی قرار شمع

    گفتا زنش به خشم که: احمق دگر بس است
    کشتی مرا تو با غزل عاشقانه ات

    آنقدر پول برق ندادی که عاقبت
    باعث شدی که قطع شود برق خانه ات


    ماهنامه خورجین – شماره 39 اسفندماه
    1367


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #49
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    یکزن بیشتر نباید گرفت
    (مرحوم اشرف الدین حسینی) نسیم شمال


    دو زن در خانه آوردن خلافست
    زنان را زخود آزردن خلافست

    ز زنها تو سری خوردن خلافست
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    بلی در عهد سابق بی بهانه
    دو زن میبرد هر مردی به خانه

    ولی امروز این عهد و زمانه
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    اگر چه فالبین گفته است در فال
    دو زن در طالعت دیده است رمال

    ولی امسال با این وضع و اینحال
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    ببر یکزن تو در فصل جوانی
    دو زن باشد بلای ناگهانی

    به یک زن قناعت کن تا توانی
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    زنان چون میوه باغ بهشتند
    همه پاکیزه و نیکو سرشتند

    ولی بسته به بخت و سرنوشتند
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    دو زن در خانه ات بی خوف و تشویش
    نمایند از سبیلت وصله بر ریش

    ز تو دوری کند بیگانه و خویش
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    دو زن بردن ز شهوت یا صداقت
    بود امروزه از فرط حماقت

    ولی این کار می خواهد لیاقت
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    ببین اول قد رعنای زن را
    نظر کن عارض زیبای زن را

    بپرس از محرمان اعضای زن را
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    چو یک زن میبری نیکو نگهدار
    زن بیچاره را از خود میازار

    گر آزردی شود حق از تو بیزار
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    به عهد دولت خاقان مغفور
    که میزد طعنه اقبالش به فغفور

    سه زن بگرفت یک رمال شد کور
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    شنیدستم به عهد شاه عباس
    سیاهی بود نامش حاجی الماس

    سه زن بگرفت شد نصف سرش طاس
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    زن اول به تو حرمت گذارد
    زن دوم دمار از تو درآرد

    زن سوم بخاکت میسپارد
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    زن اول تو را در فال نیکست
    زن دوم بملک تو ملیک است

    زن سوم به خون تو شریک است
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    زن اول به پایت جان فشاند
    زن دوم تورا به هر جا کشاند

    زن سوم به قبر می تپاند
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    یکی گوید چه آوردی تو امشب
    یکی گوید کجا بودی تو دیشب

    یکی گوید چرا رفتی پریشب
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست

    یکی گوید بخر طوق برنجن
    یکی گوید بده کیک و متنجن

    یکی گوید چه شد مرغ و فسنجان
    ز یکزن بیشتر بردن خلافست


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #50
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ژيـــــــــان!

    مــشـتيا بــده جــامــي زان شــراب فـــالـوده
    تــا كــه قــوت مــن آيــد زيــــن هــواي آلـــوده
    لاستيك جر خورده ديدم و بــــه "دل گــفـتــم"
    اين جگــر زليخــار است شــادي از دلــم رفتم
    بـــي وفـــا ژيــــان مــن مي كنـد به كــار مــن
    تـــرمــز بــــلا مـــوقــــع واي حـــــال زار مــــن
    پــــــول و آبـــــــرو دادم ليك هي همي خندم
    هان چه چـاره اي دارم دل براين ژيـان بنــدم؟
    خـــانـــه ام شــد آوارم لـيك مـانده در راهــم.
    مثل خر بـــلا نـــسبــت اندرين گــل و كاهـــم!
    مــا ژيـــان ســـواران را " جز بلا نمي شــايد"
    هر چــه داشـــتم دادم كاين ژيان بـــه كار آيد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 5 از 10 نخستنخست 123456789 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/