صفحه 49 از 57 نخستنخست ... 39454647484950515253 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 481 تا 490 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #481
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    رویا
    با امیدی گرم و شادی بخش
    با نگاهی مست و رویایی
    دخترک افسانه می خواند
    نیمه شب در کنج تنهایی
    بیگمان روزی ز راهی دور
    می رسد شهزاده ای مغرور
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    تار و پود جامه اش از زر
    سینه اش پنهان بزیر رشته هایی از در و گوهر
    می کشاند هر زمان همراه خود سویی
    باد ... پرهای کلاهش را
    یا بر آن پیشانی روشن
    حلقه موی سیاهش را
    مردمان در گوش هم آهسته می گویند
    آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو
    در جهان یکتاست
    بیگمان شهزاده ای والاست
    دختران سر می شکند از پشت روزنها
    گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
    سینه ها لرزان و پر غوغا
    در تپش از شوق پندار
    شاید او خواهان من باشد
    لیک گویی دیده شهزاده زیبا
    دیده مشتاق آنان را نمی بیند
    او از این گلزار عطر آگین
    برگ سبزی هم نمیچیند
    همچنان آرام و بی تشویش
    می رود شادان براه خویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    مقصد او ... خانه دلدار زیبایش
    مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
    کیست پس این دختر خوشبخت ؟
    ناگهان در خانه می پیچد صدای در
    سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
    اوست ... آری ... اوست
    آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
    نیمه شبها خواب میدیدم که می ایی
    زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
    با نگاهی گرم و شوق آلود
    بر نگاهم راه می بندد
    ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
    ای نگاهت باده ای در جام مینایی
    آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
    ره بسی دور است
    لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است
    می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
    می خزم در سایه آن سینه و آغوش
    می شوم مدهوش
    بازهم آرام و بی تشویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
    مردمان با دیده حیران
    زیر لب آهسته میگویند
    دختر خوشبخت ...!
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #482
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گمشده
    بعد از آن دیوانگی ها ‚ ای دریغ
    باورم ناید که عاقل گشته ام
    گوییا او مرده در من کاینچنین
    خسته و خاموش و باطل گشته ام
    هر دم از ایینه می پرسم ملول
    چیستم دیگر بچشمت چیستم ؟
    لیک در اینه می بینم که وای
    سایه ای هم زانچه بودم و نیستم
    همچو آن رقاصه هندو بناز
    پای میکوبم ولی بر گور خویش
    وه که با صد حسرت این ویرانه را
    روشنی بخشیده ام از نور خویش
    ره نمیجویم بسوی شهر روز
    بیگمان در قعر گوری خفته ام
    گوهری دارم ولی آن را ز بیم
    در دل مردابها بنهفته ام
    می روم ... اما نمیپرسم ز خویش
    ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
    بوسه می بخشم ولی خود غافلم
    کاین دل دیوانه را معبود کیست
    او چو در من مرد نا گه هر چه بود
    در نگاهم حالتی دیگر گرفت
    گوییا شب با دو دست سرد خویش
    روح بی تاب مرا در بر گرفت
    آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
    او که در من بود دیگر نیست نیست
    می خروشم زیر لب دیوانه وار
    او که در من بود آخر کیست کیست ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #483
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    قربانی
    امشب بر آستان جلال تو
    آشفته ام ز وسوسه الهام
    جانم از این تلاش به تنگ آمد
    ای شعر ... ای الهه خون آشام
    دیریست کان سروده خدایی را
    در گوش من به مهر نمی خوانی
    دانم که باز تشنه خون هستی
    اما ... بس است این همه قربانی
    خوش غافلی که از سر خود خواهی
    با بندهات به قهر چها کردی
    چون مهر خویش در دلش افکندی
    او را ز هر چه داشت جدا کردی
    دردا که تا بروی تو خندیدم
    در رنج من نشستی و کوشیدی
    اشکم چو رنگ خون شقایق شد
    آن را بجام کردی و نوشیدی
    چون نام خود بپای تو افکندم
    افکندیم به دامن دام ننگ
    آه ... ای الهه کیست که میکوبد
    اینه امید مرا بر سنگ ؟
    در عطر بوسه های گناه آلود
    رویای آتشین ترا دیدم
    همراه با نوای غمی شیرین
    در معبد سکوت تو رقصیدم
    اما... دریغ و درد که جز حسرت
    هرگز نبوده باده به جام من
    افسوس ... ای امید خزان دیده
    کو تاج پر شکوفه نام من ؟
    از من جز این دو دیده اشک آلود
    آخر بگو...چه مانده که بستانی ؟
    ای شعر ...ای الهه خون آشام
    دیگر بس است ... اینهمه قربانی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #484
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه پرست
    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستانی جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #485
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    نغمه درد
    در منی و این همه ز من جدا
    با منی ور دیده ات بسوی غیر
    بهر من نمانده راه گفتگو
    تو نشسته گرم گفتگوی غیر
    غرق غم دلم به سینه می تپد
    با تو بی قرار و بی تو بی قرار
    وای از آن دمی که بیخبر زمن
    بر کشی تو رخت خویش از این دیار
    سایه تو ام بهر کجا روی
    سر نهاده ام به زیر پای تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز
    تا که برگزینمش به جای تو
    شادی و غم منی به حیرتم
    خواهم از تو ... در تو آورم پناه
    موج وحشیم که بی خبر ز خویش
    گشته ام اسیر جذبه های ماه
    گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد
    رشته وفا مگر گسستنی است ؟
    بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
    عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
    دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
    وه ... مگر به خوابها ببینمت
    غنچه نیستی که مست اشتیاق
    خیزم و ز شاخه ها بچینمت
    شعله میکشد به ظلمت شبم
    آتش کبود دیدگان تو
    ره مبند... بلکه ره برم شوق
    در سراچه غم نهان تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #486
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    گناه
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    درآغوشی که گرم و آتشین بود
    گنه کردم میان بازوانی
    که داغ و کینه جوی و آهنین بود
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    گنه کردم چشم پر ز رازش
    دلم در سینه بی تابانه لرزید
    ز خواهش های چشم پر نیازش
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    پریشان در کنار او نشستم
    لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
    ز اندوه دل دیوانه رستم
    فروخواندم به گوشش قصه عشق
    ترا می خواهم ای جانانه من
    ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
    ترا ای عاشق دیوانه من
    هوس در دیدگانش شعله افروخت
    شراب سرخ در پیمانه رقصید
    تن من در میان بستر نرم
    بروی سینه اش مستانه لرزید
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    کنار پیکری لرزان و مدهوش
    خداوندا چه می دانم چه کردم
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #487
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    زندگی
    آه ای زندگی منم که هنوز
    با همه پوچی از تو لبریزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه بر آنم که از تو بگریزم
    همه ذرات جسم خکی من
    از تو ای شعر گرم در سوزند
    آسمانهای صاف را مانند
    که لبالب ز باده ی روزند
    با هزاران جوانه میخواند
    بوته نسترن سرود ترا
    هر نسیمی که می وزد در باغ
    می رساند به او درود ترا
    من ترا در تو جستجو کردم
    نه در آن خوابهای رویایی
    در دو دست تو سخت کاویدم
    پر شدم پر شدم ز زیبایی
    پر شدم از ترانه های سیاه
    پر شدم از ترانه های سپید
    از هزاران شراره های نیاز
    از هزاران جرقه های امید
    حیف از آن روزها که من با خشم
    به تو چون دشمنی نظر کردم
    پوچ پنداشتم فریب ترا
    ز تو ماندم ترا هدر کردم
    غافل از آنکه تو به جایی و من
    همچو آبی روان که در گذرم
    گمشده در غبار شون زوال
    ره تاریک مرگ می سپرم
    آه ای زندگی من اینه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روی اینه ام سیاه شود
    عاشقم عاشق ستاره صبح
    عاشق ابرهای سرگردان
    عاشق روزهای بارانی
    عاشق هر چه نام توست بر آن
    می مکم با وجود تشنه خویش
    خون سوزان لحظه های ترا
    آنچنان از تو کام میگیرم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #488
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بعدها
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    در بهاری روشن از امواج نور
    در زمستانی غبار آلود و دور
    یا خزانی خالی از فریاد و شور
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    روزی از این تلخ و شیرین روزها
    روز پوچی همچو روزان دگر
    سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
    دیدگانم همچو دالانهای تار
    گونه هایم همچو مرمرهای سرد
    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
    من تهی خواهم شد از فریاد درد
    می خزند آرام روی دفترم
    دستهایم فارغ از افسون شعر
    یاد می آرم که در دستان من
    روزگاری شعله میزد خون شعر
    خک میخواند مرا هر دم به خویش
    می رسند از ره که در خکم نهند
    آه شاید عاشقانم نیمه شب
    گل به روی گور غمنکم نهند
    بعد من ناگه به یکسو می روند
    پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
    روی کاغذها و دفترهای من
    در اتاق کوچکم پا می نهد
    بعد من با یاد من بیگانه ای
    در بر اینه می ماند به جای
    تار مویی نقش دستی شانه ای
    می رهم از خویش و میمانم ز خویش
    هر چه بر جا مانده ویران می شود
    روح من چون بادبان قایقی
    در افقها دور و پنهان میشود
    می شتابند از پی هم بی شکیب
    روزها و هفته ها و ماهها
    چشم تو در انتظار نامه ای
    خیره میماند به چشم راهها
    لیک دیگر پیکر سرد مرا
    می فشارد خک دامنگیر خک
    بی تو دور از ضربه های قلب تو
    قلب من میپوسد آنجا زیر خک
    بعد ها نام مرا باران و باد
    نرم میشویند از رخسار سنگ
    گور من گمنام می ماند به راه
    فارغ از افسانه های نام و ننگ
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #489
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    جنون
    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که میرسد از راه ؟
    یا نیازی که رنگ میگیرد
    درتن شاخه های خشک و سیاه ؟
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    با نسیمی که میترواد از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان؟
    لب من از ترانه میسوزد
    سینه ام عاشقانه میسوزد
    پوستم میشکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه میسوزد
    هر زمان موج میزنم در خویش
    می روم میروم به جایی دور
    بوته گر گرفته خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور
    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ای بهار سپید ؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست ای بهار سپید
    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را به خویش می خواند ؟
    سبزه ها لحظه ای خموش خموش
    آنکه یار منست می داند
    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر او در جهان نمی گنجد
    آه گویی که این همه آبی
    در دل آسمان نمیگنجد
    در بهار او زیاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را
    ای بهار ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریاد و آرزو شده ام
    می خزم همچو مار تبداری
    بر علفهای خیس تازه سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #490
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    سرود زیبایی
    شانه های تو
    همچو صخره های سخت و پر غرور
    موج گیسوان من در این نشیب
    سینه میکشد چو آبشار نور
    شانه های تو
    چون حصار های قلعه ای عظیم
    رقص رشته های گیسوان من بر آن
    همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
    شانه های تو
    برجهای آهنین
    جلوه شگرف خون و زندگی
    رنگ آن به رنگ مجمری مسین
    در سکوت معبد هوس
    خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
    جای بوسه های من بر روی شانه هات
    همچو جای نیش آتشین مار
    شانه های تو
    در خروش آفتاب داغ پر شکوه
    زیر دانه های گرم و روشن عرق
    برق می زند چو قله های کوه
    شانه های تو
    قبله گاه دیدگان پر نیاز من
    شانه های تو
    مهر سنگی نماز من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 49 از 57 نخستنخست ... 39454647484950515253 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/