صفحه 46 از 78 نخستنخست ... 3642434445464748495056 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 451 تا 460 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #451
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند

    فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده‌اند

    شحنه‌ی نوروز نعل نقره خنگش ساخته است

    هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده‌اند


    رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح

    گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده‌اند


    در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف

    بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده‌اند


    بیست و یک پیکر که از صقلاب دارد خیلتاش

    گرد راه خیل او تا قیروان افشانده‌اند


    تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان

    عاملان طبع جان بر میزبان افشانده‌اند


    تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان

    خازنان بحر در بر میهمان افشانده‌اند


    وز برای آنکه ماهی بی‌نمک ندهد مزه

    ابر و باد آنک نمک‌ها پیش خوان افشانده‌اند


    گر بدی مه بر زمین مرده از بهر حنوط

    توده‌ی کافور و تنگ زعفران افشانده‌اند


    ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت

    طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده‌اند


    خورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وار

    آن همه کافور کز هندوستان افشانده‌اند


    تا جهان ناقه شد از سرسام دی ماهی برست

    چار مادر بر سرش توش و توان افشانده‌اند


    باز نونو در رحم‌های عروسان چمن

    نطفه‌ی روحانیان بین کز نهان افشانده‌اند


    مغز گردون را زکام است از دم باد شمال

    کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده‌اند


    چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر

    شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده‌اند


    شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون

    گرد زمرد بر عذارش زان عیان افشانده‌اند


    کاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارم

    صف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده‌اند


    باد مشک‌آلود گوئی سیب تر بر آتش است

    کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده‌اند


    روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه

    نور خود بر یوسف مصر آستان افشانده‌اند


    مهر و مه گوئی به باغ از طور نور آورده‌اند

    بر سر شروان شه موسی بنان افشانده‌اند


    یا روان‌های فریبرز و منوچهر از بهشت

    نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده‌اند


    خسرو مشرق جلال الدین خلیفه‌ی ذو الجلال

    کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده‌اند


    پیشکارانش خراج از هند و چین آورده‌اند

    چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده‌اند


    آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند

    آستین بر اردشیر و اردوان افشانده‌اند


    تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم

    بس که دندان‌ها ز بیم آن زبان افشانده‌اند


    نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند

    خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده‌اند


    نی ز آتش سوزد و اینان ز نی‌های رماح

    دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده‌اند


    زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار

    کاتشین قاروره‌اش بر بادبان افشانده‌اند


    سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه‌گر

    کز هوا سنگ عراده‌ش در دکان افشانده‌اند


    عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت‌اند

    حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده‌اند


    خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو

    خورده‌اند و بر جهودان استخوان افشانده‌اند


    از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس

    دانها کاین نه رواق باستان افشانده‌اند


    وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس

    نورها کاین هفت شمع بی‌دخان افشانده‌اند


    در زمین چار عنصر هفت حراث فلک

    تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده‌اند


    آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر

    بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده‌اند


    گر کمندی وقتی اندر حلق ***اران روم

    سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده‌اند


    بندگان شه کمند از چرم شیران کرده‌اند

    در کمر گاه پلنگان جهان افشانده‌اند


    ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید

    شعله در شیر سیاه سیستان افشانده‌اند


    ابرها از تیغ و باران‌ها ز پیکان کرده‌اند

    برق‌ها ز آئینه‌ی برگستوان افشانده‌اند


    تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان

    کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده‌اند


    از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار

    بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده‌اند


    دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن

    ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده‌اند


    گر به عهد موسی امت را گه قحط از هوا

    باز من و سلوی سلوت رسان افشانده‌اند


    شکر الله کز بقای شاه موسی دست ما

    بر شماخی میوه و مرغ جنان افشانده‌اند


    روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده‌اند

    زیر پایش افسر نوشیروان افشانده‌اند


    تا به دور دولت او گشت شروان خیروان

    عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده‌اند


    عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل

    بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده‌اند


    بر حقند آنان که با عیسی نشستند ار زرشک

    خاک بر روی طبیب مهربان افشانده‌اند


    آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته‌اند

    پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده‌اند


    ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان

    بر نتیجه سنگ و موم و ریسمان افشانده‌اند


    پیش تیغش کاتش نمرود را ماند ز چرخ

    کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده‌اند


    جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش

    دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده‌اند


    تازیانش کابل و بلغار دارند آبخور

    گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده‌اند


    مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد

    زان غبار ره که ایام الرهان افشانده‌اند


    آتش و باد مجسم دیده‌ای کز گرد و خوی

    کوه البرز از سم و قلزم زران افشانده‌اند


    از دو سندان چار دندان زحل درهم شکست

    جفته‌ای کز نیم راه آسمان افشانده‌اند


    دی غباری بر فلک می‌رفت گفتم کاین غبار

    مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده‌اند


    تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم

    روشنان خاک سیاهش در دهان افشانده‌اند


    کوکب دری است یا در دری کز هر دری

    دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده‌اند


    پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته‌اند

    بر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده‌اند


    تا قلم را مار گنج پادشاهی کرده‌اند

    از دهان مار گنج شایگان افشانده‌اند


    بر لعاب گاو کوهی دیده‌ی آهوی دشت

    از لعاب زرد مار کم زیان افشانده‌اند


    ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم

    کاب نیل از تارک آن ترجمان افشانده‌اند


    گوئی آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشت

    میغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده‌اند


    چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند

    اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده‌اند


    این منم یارب که در بزم چنین اسکندری

    چشمه‌ی حیوانم از لفظ و لسان افشانده‌اند


    چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا

    از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده‌اند


    داستانی نیست در دست جهان به زین سخن

    راستان جان بر سر این داستان افشانده‌اند


    تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین

    گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده‌اند


    صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو

    کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده‌اند


    بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار

    سعد و نحسی کان دو علوی در قران افشانده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #452
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شب روان در صبح صادق کعبه‌ی جان دیده‌اند

    صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده‌اند

    از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح

    هم به صبح از کعبه‌ی جان روی ایمان دیده‌اند


    در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح

    همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده‌اند


    وادی فکرت بریده محرم عشق آمده

    موقف شوق ایستاده کعبه‌ی جان دیده‌اند


    روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش

    صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیده‌اند


    خوانده‌اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک

    در دل از خط ید الله صد دبستان دیده‌اند


    نام سلطان خوانده هم بر یاسج سلطان از آنک

    دل علامت گاه یاسج‌های سلطان دیده‌اند


    از کجا برداشته اول ز بغداد طلب

    در کجا در وادی تجرید امکان دیده‌اند


    صبح‌دم رانده ز منزل تشنگان ناشتا

    چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیده‌اند


    در طواف کعبه‌ی جان ساکنان عرش را

    چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده‌اند


    در حریم کعبه‌ی جان محرمان الیاس‌وار

    علم خضر و چشمه‌ی ماهی بریان دیده‌اند


    در سجود کعبه‌ی جان ساکنان سدره را

    همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده‌اند


    در طریق کعبه‌ی جان چرخ زرین کاسه را

    از پی دریوزه جای کاسه گردان دیده‌اند


    کشتگان کز کعبه‌ی جان باز جانور گشته‌اند

    ماهی خضرند گوئی کآب حیوان دیده‌اند


    کعبه‌ی جان ز آن سوی نه شهر جوی و هفت ده

    کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده‌اند


    بر گذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل

    کعبه‌ی جان را به شهر عشق بینان دیده‌اند


    خاکیان دانند راه کعبه‌ی جان کوفتن

    کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده‌اند


    کعبه‌ی سنگین مثال کعبه‌ی جان کرده‌اند

    خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده‌اند


    هر کبوتر کز حریم کعبه‌ی جان آمده

    زیر پرش نامه‌ی توفیق پنهان دیده‌اند


    عاشقان اول طواف کعبه‌ی جان کرده‌اند

    پس طواف کعبه‌ی تن فرض فرمان دیده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #453
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تا خیال کعبه نقش دیده‌ی جان دیده‌اند

    دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده‌اند

    عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب

    کعبه را هر هفت کرده‌ی هفت مردان دیده‌اند


    هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده

    ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیده‌اند


    ماه نو را نیمه‌ی قندیل عیسی یافته

    دجله را پر حلقه‌ی زنجیر مطران دیده‌اند


    بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار

    قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده‌اند


    طاق ایوان جهان‌گیر و وثاق پیر زن

    از نکونامی طراز فرش ایوان دیده‌اند


    از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان

    بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیده‌اند


    تاجدارش رفته و دندانه‌های قصر شاه

    بر سر دندانه‌های تاج گریان دیده‌اند


    رانده ز آنجا تا به خاک حله و آب فرات

    موقف الشمس و مقام شیر یزدان دیده‌اند


    پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را

    همچو جیش نحل جوش انسی و جان دیده‌اند


    بس پلنگان گوزن افکن که چون شاخ گوزن

    پشت خم در خدمت آن شیر مردان دیده‌اند


    در تنور آنجای طوفان دیده اندر چشم و دل

    هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده‌اند


    رانده از رحبه دواسبه تا مناره یکسره

    از سم گوران سر شیران هراسان دیده‌اند


    بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع

    اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیده‌اند


    شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر

    تا شکر ریز عروسان بیابان دیده‌اند


    روزها کم خور چو شب‌ها نو عروسان در زفاف

    زقه‌هاشان از درای مطرب الحان دیده‌اند


    حله‌هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار

    پاره‌ها خلخال و مشاطه شتربان دیده‌اند


    در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم

    سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده‌اند


    سرخ رویانی چو می بی می همه مست خراب

    بر هم افتاده چو میگون لعل جانان دیده‌اند


    پختگان چون بختیان افتان و خیزان مست شوق

    نی نشانی از می و ساقی و می‌دان دیده‌اند


    وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار

    باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیده‌اند


    بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم

    وز دو سو چون مشرفین او را دو زهدان دیده‌اند


    چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل

    در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده‌اند


    جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار

    وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیده‌اند


    بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج

    واقصه سرحد بحر و مکه پایان داده‌اند


    دست بالا همت مردم که کرده زیر پای

    پای شیبی کان عقوبت گاه شیطان دیده‌اند


    بادیه چون غمزه‌ی ترکان سنان دار از عرب

    جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیده‌اند


    بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گیاش

    شیر مادر دختر و گشنیز پستان دیده‌اند


    از گلاب ژاله و کافور صبحش در سموم

    خیش خانه کسری و سرداب خاقان دیده‌اند


    دائره‌ی افلاک را بالای صحن بادیه

    کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیده‌اند


    بادیه باغ بهشت و بر سر خوان‌های حاج

    پر طاووس بهشتی را مگس ران دیده‌اند


    وز طناب خیمه‌ها بر گرد لشکرگاه حاج

    صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده‌اند


    قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج

    کوس را از زیر دستان زیر و دستان دیده‌اند


    چار صف‌های ملک در صفه‌های نه فلک

    بر زباله جای استسقای باران دیده‌اند


    بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک

    پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیده‌اند


    گرم گاهی کفتاب استاده در قلب اسد

    سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیده‌اند


    تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور

    شاف شافی هم ز حصرم هم زرمان دیده‌اند


    از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز

    بر در فید آسمان را منقطع سان دیده‌اند


    من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه

    کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیده‌اند


    پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز

    کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیده‌اند


    از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من

    برکها را برکه‌های بحر عمان دیده‌اند


    کوه محروق آنکه همچون زربه شفشاهنگ در

    دیو را زو در شکنجه‌ی حبس خذلان دیده‌اند


    از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان

    ناف باحورا به حاجر ماه آبان دیده‌اند


    وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست

    در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیده‌اند


    ز آب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد

    سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده‌اند


    از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج

    حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده‌اند


    سبزی برگ حنا در پای دیده لیک ز اشک

    سرخی رنگ حنا در نوک مژگان دیده‌اند


    خه‌خه آن ماه نو ذی‌الحجه کز وادی العروس

    چون خم تاج عروسان از شبستان دیده‌اند


    ماه نو در سایه‌ی ابر کبوتر فام راست

    جون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده‌اند


    ز آب و خاک سارقیه صفینه پیش چشم

    بس دواء المسک و تریافاکه اخوان دیده‌اند


    در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق

    خار و حنظل گل شکرهای صفاهان دیده‌اند


    دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق

    نفخه‌ی صور اندر این پیروزه پنگان دیده‌اند


    از نشاط کعبه در شیر ز قوم احرامیان

    شیره‌ی بستان قرین شیر پستان دیده‌اند


    شیر زدگان امید و سینه رنجوران عشق

    در زقومش هم دو پستان هم سپستان دیده‌اند


    زندگان کشته نفس آنجا کفن بر سرکشان

    زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیده‌اند


    شیر مردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان

    از هو الله بر خدنگ آه پیکان دیده‌اند


    بر در امیدشان قفل از فقل حسبی زده

    تا ز دندانه کلیدش سین سبحان دیده‌اند


    آمده تانخله‌ی محمود در راه از نشاط

    حنظل مخروط را نارنج گیلان دیده‌اند


    جمله در غرقاب اشک و کرده هم سیراب از اشک

    خاک غرقاب مصحف را که عطشان دیده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #454
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    غم کرد ریاض جان مه و سال مرا

    آئینه ندارد دل خوشحال مرا

    صیاد ز بس که دوستم می‌دارد

    بسته است در آغوش قفس بال مرا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #455
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل خاص تو و من تن تنها اینجا

    گوهر به کفت بماند و دریا اینجا

    در کار توام به صبر مفکن کارم

    کز صبر میان تهی‌ترم تا اینجا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #456
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا

    چون شمع به بزم درد افروخت مرا

    من گریه و سوز دل نمی‌دانستم

    استاد تغافل تو آموخت مرا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #457
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق تو بکشت عالم و عامی را

    زلف تو برانداخت نکونامی را

    چشم سیه مست تو بیرون آورد

    از صومعه بایزید بسطامی را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #458
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا

    با توبه‌ی من داشت نمک جنگ هوا


    هر لکه‌ی ابرم چو عزائم خوانی

    در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #459
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عیسی لب و آفتاب روئی پسرا

    زنار خط و صلیب موئی پسرا

    لشکرکشی و اسیر جوئی پسرا

    خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #460
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا

    شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا

    پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا

    خوارند چو پیش مهر پروین و سها

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 46 از 78 نخستنخست ... 3642434445464748495056 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/