صفحه 45 از 47 نخستنخست ... 3541424344454647 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 441 تا 450 , از مجموع 464

موضوع: شعر نو

  1. #441
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    قصه ام ديگر زنگار گرفت:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.
    پرتويي لغزد اگر بر لب او،
    گويدم دل: هوس لبخندي است.

    ***
    خيره چشمانش با من گويد:
    كو چراغي كه فروزد دل ما؟
    هر كه افسرد به جان، با من گفت:
    آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
    ***
    خشت مي افتد از اين ديوار.
    رنج بيهوده نگهبانش برد.
    دست بايد نرود سوي كلنگ،
    سيل اگر آمد آسانش برد.
    ***
    باد نمناك زمان مي گذرد،
    رنگ مي ريزد از پيكر ما.
    خانه را نقش فساد است به سقف،
    سرنگون خواهد شد بر سرما.
    ***
    گاه مي لرزد باروي سكوت:
    غول ها سر به زمين مي سايند.
    پاي در پيش مبادا بنهيد،
    چشم ها در ره شب مي پايند!
    ***
    تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
    بايدم دست به ديوارگرفت.
    با نفس هاي شبم پيوندي است:
    قصه ام ديگر زنگار گرفت.


    سهراب سپهری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #442
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
    بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از
    ایمان خود، چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
    احمد شاملو


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #443
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سر گشته اي به ساحل دريا،
    نزديك يك صدف،
    سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است !
    ***گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او،
    چيزي نهفته بود، كه مي گفت ،
    از سنگ بهتر است !
    ***جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر،
    از سنگ مي دميد !
    انگار
    دل بود ! مي تپيد !
    اما چراغ آينه اش در غبار بود !
    ***دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود،
    خود را به او نمود .
    آئينه نيز روي خوش آشنا بديد
    با صدا اميد، ديده در او بست
    صد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد،
    در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد
    سنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد !
    آئينه را شكست !



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #444
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

    خواب دیدم خسته و افسرده ام

    روی من خروارها از خاک بود

    وای قبر من چه وحشتناک بود

    تا میان گور رفتم دل گرفت

    قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

    ناله می کردم ولیکن بی جواب

    تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

    بالش زیر سرم از سنگ بود

    غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

    خسته بودم هیچ کس یارم نشد

    زان میان یک تن خریدارم نشد

    هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

    سوره حمدی برایم خواند و رفت

    نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

    ترس بود و وحشت و دلواپسی

    آمدند از راه نزدم دو ملک

    تیره شد در پیش چشمانم فلک

    یک ملک گفتا بگو نام تو چیست

    آن یکی فریاد زد رب تو کیست

    ای گنهکار سیه دل بسته پر

    نام اربابان خود یک یک ببر

    در میان عمر خود کن جستجو

    کارهای نیک و زشتت را بگو

    ما که ماموران حق داوریم

    نک تو را سوی جهنم می بریم

    دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

    دست و پایم بسته در زنجیر بود

    نا امید از هر کجا و دلفکار

    می کشیدندم به خفت سوی نار

    ناگهان الطاف حق آغاز شد

    از جنان درهای رحمت باز شد

    مردی آمد از تبار آسمان

    نور پیشانیش فوق کهکشان

    چشمهایش زندگانی می سرود

    درد را از قلب آدم می زدود

    گیسوانش شط پر جوش و خروش

    در رکابش قدسیان حلقه بگوش

    صورتش خورشید بود و غرق نور

    جام چشمانش پر از شرب طهور

    لب که نه سرچشمه آب حیات

    بین دستش کائنات و ممکنات

    خاک پایش حسرت عرش برین

    طره یی از گیسویش حبل المتین

    بر سرش دستار سبزی بسته بود

    بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

    در قدوم آن نگار مه جبین

    از جلال حضرت عشق آفرین

    دو ملک سر را به زیر انداختند

    بال خود را فرش راهش ساختند

    غرق حیرت داشتند این زمزمه

    آمده اینجا حسین فاطمه

    صاحب روز قیامت آمده

    گویی بهر شفاعت آمده

    سوی من آمد مرا شرمنده کرد

    مهربانانه به رویم خنده کرد

    گفت آزادش کنید این بنده را

    خانه آبادش کنید این بنده را

    اینکه اینجا این چنین تنها شده

    کام او با تربت من وا شده

    مادرش او را به عشقم زاده است

    گریه کرده بعد شیرش داده است

    بارها بر من محبت کرده است

    سینه اش را وقف هیئت کرده است

    اینکه می بینید در شور است و شین

    ذکر لالائیش بوده یا حسین(ع)

    دیگران غرق خوشی و هلهله

    دیدم او را غرق شور و هروله

    با ادب در مجلس ما می نشست

    او به عشق من سر خود را شکست

    سینه چاک آل زهرا بوده است

    چای ریز مجلس ما بوده است

    خویش را در سوز عشقم آب کرد

    عکس من را بر دل خود قاب کرد

    اسم من راز و نیازش بوده است

    خاک من مهر نمازش بوده است

    پرچم من را بدوشش می کشید

    پا برهنه در عزایم می دوید

    اقتدا به خواهرم زینب نمود

    گاه میشد صورتش بهرم کبود

    بارها لعن امیه کرده است

    خویش را نذر رقیه کرده است

    تا که دنیا بوده از من دم زده

    او غذای روضه ام را هم زده

    اینکه در پیش شما گردیده بد

    جسم و جانش بوی روضه می دهد

    حرمت من را به دنیا پاس داشت

    ارتباطی تنگ با عباس داشت

    نذر عباسم به تن کرده کفن

    روز تاسوعا شده سقای من

    گریه کرده چون برای اکبرم

    با خود او را نزد زهرا می برم

    هرچه باشد او برایم بنده است

    او بسوزد صاحبش شرمنده است

    در قیامت عطر و بویش میدهم

    پیش مردم آبرویش میدهم

    باز بالاتر به روز سرنوشت

    میشود همسایه من در بهشت

    آری آری هرکه پا بست من است

    نامه ی اعمال او دست من است



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #445
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پاییز در پنجره ریخته بود
    و شیروانی پیر ، بی حوصله ، دست رد می زد بر سینه ی
    قطرات پرهیاهوی باران
    من و تو
    در ایوان کوچک خانه چشم هایمان را
    به این منظره دوخته بودیم
    و من
    یواشکی
    نفس هایت را
    نت به نت یادداشت می کردم
    باد آهسته
    تار موهایت را می نواخت
    و تو
    چشمانت را به آسمان
    پیشکش کرده بودی
    آری
    نگاهت را
    از آسمان نگیر
    برای پرواز
    بال و پر کافی نیست
    پرنده را
    برای پرواز
    بهانه ای باید …


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #446
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پاییز در پنجره ریخته بود
    و شیروانی پیر ، بی حوصله ، دست رد می زد بر سینه ی
    قطرات پرهیاهوی باران
    من و تو
    در ایوان کوچک خانه چشم هایمان را
    به این منظره دوخته بودیم
    و من
    یواشکی
    نفس هایت را
    نت به نت یادداشت می کردم
    باد آهسته
    تار موهایت را می نواخت
    و تو
    چشمانت را به آسمان
    پیشکش کرده بودی
    آری
    نگاهت را
    از آسمان نگیر
    برای پرواز
    بال و پر کافی نیست
    پرنده را
    برای پرواز
    بهانه ای باید …


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #447
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد


    و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.


    نگاهت تلخ و افسرده است.


    دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.


    غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.


    تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.


    تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.


    تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
    تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.



    تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران


    تو را این خشکسالی های پی در پی


    تو را از نیمه ره بر گشتن یاران


    تو را تزویر غمخواران ز پا افکند


    تو را هنگامه شوم شغالان


    بانگ بی تعطیل زاغان


    در ستوه آورد.



    تو با پیشانی پاک نجیب خویش


    که از آن سوی گندمزار


    طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است


    تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت


    تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت


    که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است


    تو با چشمان غمباری


    که روزی چشمه جوشان شادی بود


    و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست


    خواهی رفت.


    و اشک من ترا بدروردخواهد گفت


    من اینجا ریشه در خاکم


    من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم


    من اینجا تا نفس باقیست می مانم


    من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم؟!


    امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست


    من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم


    من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی


    گل بر می افشانم


    من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید


    سرود فتح می خوانم


    و می دانم


    تو روزی باز خواهی گشت


    فریدون مشیری


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #448
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    قصه ام ديگر زنگار گرفت:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.
    پرتويي لغزد اگر بر لب او،
    گويدم دل: هوس لبخندي است.
    ***
    خيره چشمانش با من گويد:
    كو چراغي كه فروزد دل ما؟
    هر كه افسرد به جان، با من گفت:
    آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
    ***
    خشت مي افتد از اين ديوار.
    رنج بيهوده نگهبانش برد.
    دست بايد نرود سوي كلنگ،
    سيل اگر آمد آسانش برد.
    ***

    باد نمناك زمان مي گذرد،
    رنگ مي ريزد از پيكر ما.
    خانه را نقش فساد است به سقف،
    سرنگون خواهد شد بر سرما.
    ***
    گاه مي لرزد باروي سكوت:
    غول ها سر به زمين مي سايند.
    پاي در پيش مبادا بنهيد،

    چشم ها در ره شب مي پايند!
    ***

    تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
    بايدم دست به ديوارگرفت.
    با نفس هاي شبم پيوندي است:
    قصه ام ديگر زنگار گرفت


    سهراب سپهري


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #449
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از هجوم نغمه اي بشكافت گور مغز من امشب:

    مرده اي را جان به رگ ها ريخت،
    پا شد از جا در ميان سايه و روشن،
    بانگ زد بر من: مرا پنداشتي مرده
    و به خاك روزهاي رفته بسپرده ؟
    ليك پندار تو بيهوده است:
    پيكر من مرگ را از خويش مي راند .
    سرگذشت من به زهر لحظه هاي تلخ آلوده است .
    من به هر فرصت كه يابم بر تو مي تازم .

    شادي ات را با عذاب آلوده مي سازم .
    با خيالت مي دهد پيوند تصويري
    كه قرارت را كند در رنگ خود نابود .
    درد را با لذت آميزد،
    در تپش هايت فرو ريزد .
    نقش هاي رفته را باز آورد با خود غبار آلود .
    ***
    مرده لب بر بسته بود .
    چشم مي لغزيد بر يك طرح شوم .
    مي تراويد از تن من درد .
    نغمه مي آورد بر مغزم هجوم

    سهراب سپهري


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #450
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    شناور سوی ساحل های ناپیدا
    دو موج رهگذر بودیم
    دو موج همسفر بودیم.

    گریز ما
    نیاز ما
    نشیب ما
    فراز ما
    شتاب شاد ما ، با هم
    تلاش پاک ما ، توام
    په جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا.

    شبی در گردبادی تند ، روی قله خیزاب
    رها شد او ز آغوشم
    جدا ماندم ز دامانش
    گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب.

    از ان پس در پی همزاد ناپیدا
    بر این دریای بی خورشید
    که روزی شب چراغش بود و می تابید
    به هر ره می روم نالان ، به هر سو می دوم تنها.
    سیاوش کسرایی



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 45 از 47 نخستنخست ... 3541424344454647 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/