قصه ام ديگر زنگار گرفت:قصه ام ديگر زنگار گرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است.
پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل: هوس لبخندي است.
***
خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
***
خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.
***
باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سرنگون خواهد شد بر سرما.
***
گاه مي لرزد باروي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند!
***
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوارگرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
سهراب سپهری
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)