صفحه 43 از 65 نخستنخست ... 3339404142434445464753 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 421 تا 430 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #421
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت

    ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت


    مخمور بادهٔ طرب انگیز شوق را

    جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت


    گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم

    از من رمید و توسن بختم رماند و رفت


    چون صید او شدم من مجروح خسته را

    در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت


    جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد

    تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت


    خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت

    گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت


    گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی

    آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت


    چون بنده را سعادت قربت نداد دست

    بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت


    برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق

    دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #422
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

    مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت


    دل را چو لاله از می‌گلگون شکفته دار

    اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت


    خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار

    در پای یار سرکش خورشید چهره افت


    هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن

    ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت


    از کوی او چگونه توانم که بگذرم

    بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت


    شد مدتی که دیده اختر شمار من

    یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت


    ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت

    ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت


    شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد

    طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت


    خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک

    دریا شنیده‌ئی که بدامن توان نهفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #423
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای جان جهان جان وجهان برخی جانت

    داریم تمنای کناری ز میانت


    چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق

    من هیچ ندیدم به لطافت چو دهانت


    گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی

    زان باب که من عاجزم از کنه بیانت


    گرمدعی از نوک خدنگت سپر انداخت

    من سینه سپر ساخته‌ام پیش سنانت


    ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت

    کی رونق بستان ببرد باد خزانت


    هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی

    وز دور من خسته به حسرت نگرانت


    گر خلق کنندم سپر تیرملامت

    من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت


    تا رخت تصوف بخرابات نیاری

    در بتکده کی راه دهد پیر مغانت


    باید که نشان در میخانه بپرسی

    ورنی ز جهان محو شود نام و نشانت


    خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر

    گر دست دهد صحبت آن سرو روانت


    زینسان که توئی غرقهٔ دریای مودت

    گر خاک شوی باد نیارد بکرانت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #424
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت

    بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت


    تو چه معنی که هرگز نرسیده‌ام بکنهت

    تو چه آیتی که هرگز نشنیده‌ام بیانت


    تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن

    چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت


    اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت

    که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت


    چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن

    تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت


    چو کسی نمی‌تواند که ببوسد آستینت

    برویم و رخت هستی ببریم از آستانت


    چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو

    که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت


    چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت

    دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت


    بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو

    چو کمر شدست راضی بکناری از میانت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #425
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست

    امام شهر بمحراب می‌رود سرمست


    جمال او در جنت بروی من بگشود

    خیال او گذر صبر بر دلم در بست


    کنون نشانهٔ تیر ملامتم مکنید

    که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست


    مرا چو مست بمیرم بهیچ آب مشوی

    مگر بجرعهٔ دردی کشان باده پرست


    برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد

    کسی که کرد صبوحی به بزمگاه الست


    به جام باده چراغ دلم منور کن

    که شمع شادیم از تند باد غم بنشست


    در آن مصاف که چشم تو تیغ کینه کشید

    بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکست


    بود لطایف خواجو بهار دلکش شوق

    از آن چو شاخ گلش می‌برند دست بدست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #426
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت

    روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت


    صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت

    خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت


    زلف هندوی تو باید که پریشان نشود

    زانکه پیوسته بود همره و هم زانویت


    سحر اگر زانکه چنینست که من می‌نگرم

    خواب هاروت ببندد به فسون جادویت


    بیم آنست که دیوانه شوم چون بینم

    روی آن آب که زنجیر شود چون مویت


    عین سحرست که هر لحظه بروبه بازی

    شیرگیری کند و صید پلنگ آهویت


    روز محشر که سر از خاک لحد بردارند

    هرکسی روی بسوئی کند و من سویت


    مرغ دل صید کمانخانهٔ ابروی تو شد

    چه کمانست که پیوسته کشد ابرویت


    بر سر کوی تو خواجو ز سگی کمتر نیست

    گاه گاهی چه بود گر گذرد در کویت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #427
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ

    بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ


    بیا و بادهٔ نوشین روان بنوش که هست

    بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ


    مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست

    که پیش همت او هست ملک عالم هیچ


    غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم

    که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ


    دلم ز عشق تو شد قطره‌ئی و آنهم خون

    تنم ز مهر تو شد ذره‌ای و آنهم هیچ


    غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد

    دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ


    تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم

    ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ


    از آن دوای دل خسته در جهان تنگست

    که نیستش بجز از پستهٔ تو مرهم هیچ


    دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو

    بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #428
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    میانش موئی و شیرین دهان هیچ

    ازین موئی می بینم وز آن هیچ


    دهانش گوئی از تنگی که هیچست

    بدان تنگی ندیدم در جهان هیچ


    میانش یک سر مویست و گوئی

    ندارد یک سر مو در میان هیچ


    دهانش بی گمان همچون دلم تنگ

    میانش بی سخن همچون دهان هیچ


    بجز وصف دهان نیست هستش

    نمی‌آید حدیثم بر زبان هیچ


    میانش چون تنم در بی نشانی

    دهانش چون دلم وز وی نشان هیچ


    خوشا با دوستان در بوستان عیش

    که باشد بوستان بی دوستان هیچ


    گل سوری نبینم در بهاران

    چو روی دلستان در گلستان هیچ


    برون از اشک از چشمم نیابد

    کنارسبزه و آب روان هیچ


    برو خواجو که باگل درنگیرد

    خروش بلبل فریاد خوان هیچ


    سحرگه خوش بود گل چیدن از باغ

    ولیکن گر نگوید باغبان هیچ

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #429
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بنوش لعل مذاب از زمردین اقداح

    ببین که جوهر روحست در قدح یا راح


    خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام

    عقیق ناب مروق ز سیمگران اقداح


    بریز خون صراحی که در شریعت عشق

    شدست خون حریفان سبیل و خمر مباح


    بشوی دلق مرقع به آب دیدهٔ جام

    که بی قدح نبود در صلاح و تو به صلاح


    لب تو باده گساران روح را ساقیست

    رخ تو خلوتیان صبوح را مصباح


    در تو زمرهٔ ارباب شوق را منزل

    غم تو مخزن اسرار عشق را مفتاح


    فروغ روی چو ماه تو مشرق الانوار

    کمند زلف سیاه تو قابض الارواح


    دهد دو دیدهٔ من شرح مجمع البحرین

    کند جمال تو تقریر فالق الاصباح


    بساز بزم صبوحی کنون که خواجو را

    لب تو جام صبوحست و طلعت تو صباح

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #430
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حیات بخش بود باده خاصه وقت صبوح

    که راح را بود آندم خواص جوهر روح


    فکنده مرغ صراحی خروش در مجلس

    چو بلبلان سحر در چمن بوقت صبوح


    مباش بی لب یاقوت و جام یاقوتی

    که نیست بی می و معشوق در زمانه فتوح


    مرا چو توبه گنه بود توبه کردم از آن

    که گر نکرد گناه از چه توبه کرد نصوح


    نوشته‌اند بر اوراق کارنامهٔ عشق

    که رند را نبود در صلاح و توبه صلوح


    مرا که از درت امید فتح بابی نیست

    در دو لختی چشمست بر رهت مفتوح


    خیال نرگس مستت چو در دلم گذرد

    شود ز خنجر خونریز او دلم مجروح


    فشاند برجگر ریش من غم تو نمک

    نبشت دفتر حسن ترا خط تو شروح


    گر آب دیده ز سر برگذشت خواجو را

    گمان مبر که بطوفان هلاک گردد نوح

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 43 از 65 نخستنخست ... 3339404142434445464753 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/