صفحه 41 از 46 نخستنخست ... 31373839404142434445 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 401 تا 410 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #401
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بباد صبا گفتم از شوق دوش

    که: درکارم، ار میتوانی، بکوش


    نشانی از آن نوشدارو بیار

    که سودای او بردم از مغز هوش


    نه زان گونه تلخست کام دلم

    که شیرین توان کردن او را بنوش


    رفیقا، مکن پر نصیحت، که من

    ندارم دماغ نصیحت نیوش


    مرا آتش عشق در اندرون

    ز خامی بود گر نیایم به جوش


    مکن دورم از باده خوردن، که باز

    مرا تازه عهدیست با می‌فروش


    دو چشم من از عشق او چون پرست

    لبم گر بخوشد ز غم، گو: بخوش


    چو آگه شوی از شب بیدلی

    به روزش مرنجان و رازش بپوش


    بهل، تا روم بر سر عشق من

    چو من رفتم، آنگه ز پی می‌خروش


    به کام بداندیش گشت اوحدی

    که بر نیک خواهان نمیکرد گوش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #402
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    پستهٔ آن ماه مروارید گوش

    چون بخندد بشکند بازار نوش


    صورت او مایهٔ لطفست و ناز

    پیکر او سایهٔ عقلست و هوش


    نرگس جادو فریبش سحر پاش

    سنبل هاروت بندش لاله پوش


    چون مگس برسر نهد هر لحظه دست

    از لب چون لعل او شکر فروش


    در غم او باز دیگ سینه را

    آتشی کردم، که ننشیند ز جوش


    خاطر ما کی خراشیدی چنین؟

    گر به گوش او رسیدی این خروش


    دوش آب دیده از سر می‌گذشت

    در غم آن زلفهای تا به دوش


    اوحدی، تا کی کشی بار غمش؟

    از کشش چون نیست سودی، پس مکوش


    گر به قولت گوش میدارد، بنال

    ور سخن در وی نمی‌گیرد، خموش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #403
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دو هفتهٔ دگر از بوی باد مشک فروش

    شود چو باغ بهشت این زمین دیبا پوش


    درخت غنچه کند، غنچه پیرهن بدرد

    به وقت صبح چو مرغان برآورند خروش


    شود چو روی فلک پرستاره روی زمین

    ز سوسن و سمن و یاسمین و مرزنگوش


    چمن ز شکل ریاحین و رنگ سبزهٔ تر

    چنان شود که تو گویی در آمدست به جوش


    ز جویبار به گردون رسد غریو طیور

    ز کوهسار به صحرا رود فغان وحوش


    ز بهر جلوه عروس چمن در آویزد

    ز ژاله عقد جواهر به روی گردن و گوش


    روند در سر گل در چمن پری رویان

    بدان صفت که رود بر سر ستاره سروش


    علم زنند گل سرخ و زرد بر سبزی

    چو بر صحیفهٔ مینا ز زر تخته نقوش


    به بام شاخ برآید گل از سراچهٔ باغ

    چنانکه بر افق چرخ زهره و زاوش


    میان باغ ز هر گونه عاشقی سرمست

    چنانکه مردم هشیار سر کشند به دوش


    طمع مدار خموشی ز اوحدی پس ازین

    که در بهار نباشند بلبلان خاموش


    تو نیز عمر خود، ای هوشمند، خوش گذران

    که عمر خوش گذراند همیشه صاحب هوش


    بهار تازه در آمد، غم کهن بگذار

    ز باغ سبزه بر آمد، شراب سرخ بنوش


    درخت و چوب که دیدی چه تر شود به بهار؟

    نه کم ز چوب و درختی، تو در بهار مخوش


    گرت هواست که عشرت کنی، به دانش کن

    ورت رضاست که سیکی خوری، به نیکی کوش


    مگر در پی آزرم و قول من بشنو

    مباش بر سر آزار و پند من بنیوش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #404
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ای رخت خرم و دهانت خوش

    وآن نظر کردن نهانت خوش


    روش قد نازنینت خوب

    شیوهٔ چشم ناتوانت خوش


    وصل آن رخ به جان همی طلبم

    به رخم در نگر که جانت خوش!


    یارب، آن پرده کی براندازی؟

    تا ببینیم جاودانت خوش


    به دهن میوهٔ بهشتی تو

    میوه شیرین و استخوانت خوش


    چند گویی: زیان کنی از من؟

    سود کی کردم؟ ای زیانت خوش


    کی ببینیم تنگ چون کمرت؟

    دست خود کرده در میانت خوش


    باز ما را دلیست آشفته

    با سر زلف دلستانت خوش


    اوحدی را شبی ببینی تو

    مرده بر خاک آستانت خوش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #405
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش

    تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟


    حیف می‌داند که بعد از چند مدت بیدلی

    شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش


    هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست

    مؤمنو سجادهٔ خود، کافر و زنار خویش


    آن که هر ساعت به نوعی صاع در بارم نهد

    شرمسارش کردمی گر باز کردی بار خویش


    گفت و گوی عیب جویانم به وجهی سود داشت

    کان طبیب آگاه گشت از محنت بیمار خویش


    حاجت اینها نبود، از حال من پرسد رقیب

    گو: بیا، تا من بخوانم پیش او طومار خویش


    کیسهٔ خویش ار به طراری کسی دیگر نهفت

    من نمی‌دانم نهفتن کیسه از طرار خویش


    ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق

    ور نگویم، عاشقی خود میکند اظهار خویش


    من که بر اقرار عشق خود گرفتم صد گواه

    باز منکر چون توانم گشت بر اقرار خویش؟


    دشمنان را گر خوش آید ورنه، میدانم که دوست

    عاقبت رحمت کند بر عاشقان زار خویش


    ای که از من کار خود را چاره می‌جویی که چیست؟

    این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش


    هر چه گویی بعد ازین از عشق گوی! ای اوحدی

    تا پشیمانی نباید خوردن از گفتار خویش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #406
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش

    آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش


    من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟

    زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش


    آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش

    ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش


    ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟

    دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟


    ای بی‌وفا، ز عشق منت گر خبر شود

    دانم که شرمسار شوی از فعال خویش


    چندان مرو، که من به تامل ز راه فکر

    نقش تو استوار کنم در خیال خویش


    جد ترا، اگر ز جمالت خبر شود

    ای بس درودها که فرستد به آل خویش!


    ما را به خویش خوان و بر خویش بارده

    باشد که بعد ازین برهیم از ضلال خویش


    ای اوحدی، مقیم سر کوی یار باش

    گر در سرای دوست نیابی مجال خویش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #407
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟

    یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟


    دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم

    قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش


    چشم بربستم و از دیده و دل دور نه‌ای

    چون ببندم به حیل دیدهٔ باز دل خویش؟


    گر شبی پیش خودم بار دهی بی‌اغیار

    بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش


    از سر عربده برخیز و بر من بنشین

    تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش


    کس چه داند که چه بر سینهٔ من می‌گذرد؟

    من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش


    اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید

    جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #408
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

    ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش


    ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد

    دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش


    منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین

    تا نازنین دلت نشود مبتلای خویش


    معذور دار، اگر قمرت گفته‌ام، که من

    مستم، حدیث مست نباشد بجای خویش


    ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنا

    بیگانگی چنین مکن، ای آشنای خویش


    یک روز پیرهن ز فراقت قبا کنم

    وانگه به قاصدان تو بخشم قبای خویش


    چون گشت اوحدی ز دل و جان گدای تو

    ای محتشم، نگاه کن اندر گدای خویش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #409
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش

    ناگاه در کمند تو رفتم به پای خویش


    صدبار گفته‌ام دل خود را بدین هوس:

    کای دل به قتل خویشتنی رهنمای خویش


    وقتی علاج مردم بیمار کردمی

    اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش


    باشد بجای خویش اگرم سرزنش کنی

    تا پیش ازین چرا ننشستم بجای خویش؟


    پیش تو نیست روی سخن گفتنم، مگر

    بر دست قاصدی بفرستم دعای خویش


    گو: بوسه‌ای بده، لبت ار می‌کشد مرا

    باری گرفته باشم ازو خون بهای خویش


    ای اوحدی، چو همت او بر هلاک تست

    شرط آن بود که سعی کنی در فنای خویش


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #410
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق

    خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق


    صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست

    آنرا که زخم بر جگر آمد ز شست عشق


    گفتیم: دل ز عشق بپرداختیم و خود

    هر روز بیش می‌شود این جا نشست عشق


    هر چند سر کشیدم ازین عشق سالها

    هم زیر پای کرده مرا زور دست عشق


    ایزد مگر به لطف خلاصی دهد، که راه

    بیرون نمی‌بریم ز دیوار بست عشق


    ای نیک‌خواه عافیت اندیش خیر گوی،

    زین پس مکن نصیحت محنت پرست عشق


    پرسیده‌ای که: باده خورد اوحدی؟ بلی

    خوردست باده، لیک ز جام الست عشق


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 41 از 46 نخستنخست ... 31373839404142434445 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/