بعدا" فهمیدم اون روز مهشید وقتی متوجه ی خراب شدن اوضاع میشه به شركت مسعود میره و تمام وقایع رو برای مسعود میگه و همراه اون به خونه اش میرن...از طرفی سهیلا بعد از خروج از منزل من كه در شرایط بسیار بد روحی قرار گرفته بوده با مسعود تماس میگیره و میگه قصد جدا شدن از من رو داره...مسعود از سهیلا میخواد كه به شركت من بره و همراه با غزاله به خونه ی مسعود بیاد...در منزل مسعود وقتی سهیلا واقعیت رو از زبان مسعود و مهشید میشنوه از تصمیمش منصرف میشه...اما مسعود به قول خودش برای گوشمالی دادن حسابی من و برای اینكه ساعاتی در درد بیشتر بسوزم از سهیلا و غزاله میخواد كه پاسخ تلفنهای من رو ندهند...زمانیكه با اون حال به خونه ی مسعود رفتم دقایقی قبل مهشید برای همیشه خداحافظی كرده و رفته بود...مسعود سهیلا و غزاله رو به یكی از اتاق خوابها می فرسته و میخواد كه از اونجا خارج نشن تا با من صحبت كنه و...
امروز چند سالی میشه كه از تمام وقایع تلخ زندگیم فرسنگها دور شده ام...
زندگی در كنار سهیلا نهایت خوشبختی رو برای من به ارمغان داشته و داره و خواهد داشت...
حالا صاحب دو فرزند هستیم...پسرم نوید كه همیشه برام نوید یك زندگی همراه با عشق است...و دختر نازنینم نغمه كه اون هم برام زیباترین نغمه ی دل انگیز زندگی شده...
و حضور سهیلا...
این فرشته ی بی نظیر زندگی من...
كسی كه با نام پرستار مادرم وارد زندگی من شد...
اما امروز تمام زندگی و هستی من در وجودش خلاصه شده...
همسری كه مظهر پاكی...صداقت...نجابت...و عشق است...
سهیلای من...عشق من...هستی من...با تمام وجودم دوستت دارم..
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)