تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟
خسته از این زندگی با غصه های بیشمار...
تا کجای قصه باید از دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟
خسته از این زندگی با غصه های بیشمار...
ای دل
وی دل
وی دل
دارم از یاد تو میرم
عشق من کاری بکن
شاید از غصه بمیرم عشق من کاری بکن
امون از این عشقی که عاشقم نیست
امون از این گل که شقایقم نیست
امون از این یار نفس بریده
امون از این بغضی که هق هقم نیست
تازه میخواستم تو دل تو جا شم
تازه میخواستم به تو مبتلا شم
خراب شدی رو سر آرزوهام
تاوان این عشق رو من از تو میخوام
قورت می دهم
همه دلتنگیهایم را
و تلخ نوشته هایم را
سر می کشم
انکار نمی کنم
لج کرده ام
که برایت بنویسم
گریه کنم
عاشقت بمانم
لج کرده ام
دوستت داشته باشم
دلم می خواهد باور کنی
دوستت دارم
اي تمام باور عاشقانه ام!
تمناي چشمان سياهم را
به چه فروختي؟
به محبتيدروغين؟
به اندكي عشق؟
يا به تمنا ينگاهي ديگر؟!
بار خدايا دلم تنگ است
براى من در اين دنيا
اميد و عشق بى رنگ است
اتش دل شعله ور كردن همه ننگ است
خدايا رحمتى كن من دلم تنگ است
از اين نامردمى ها بى وفايى ها و ادم ها كه
حتى قلبشان از جنس سنگ است
خدايا تو به زير چترى از باران كه مى بارد
براى دل پناهم ده
به جرم عاشقى اواره اين كوچه ها گشتم
درون كعبه عشقت تو را هم ده
خداوندا تو مى بينى تو مى دانى تمام دردهاى عشق ديرين را
فقط ازچشم هاى اشكبار من تو مى خوانى
كمك كن در زمانى كه دلم تنگ است
بخوانم اسم زيبايت
براى گوش جان نامت خوش اهنگ است
کس ز حـال دل خــونم خـــبری داشـت نداشت
دل پر از غـصــــه و دلبر خــبری داشـت نداشت
روزگارم ســــپری گشــت در این وهـم عجـیـب
که دلم پیــش دلش پا و سری داشت نداشـت
کوه غــم نالــه برآورد بکـــــــــــــش نالـــه ز دل
ناله ام بر دل ســـنگـش اثری داشـت نداشــت
طاق ابروی کجش قســـمت من بـود ز عـشـق
عشق او جز غم و آزار بری داشـــت نداشــــت
چه کنم ســـهم من از غصه زیادســت به عـمر
دگری این همه عـمرش ثمری داشـت نداشــت
مهر با روز به قهر است و مهـــش نیز به شـــب
روز دل شب شدم اما قــمری داشت نداشـــت
می زنم مهر بر این لب که نســـــوزد دل کــس
شعر کس نیز چو شعرم شرری داشت نداشت
تورو از خاطره م برده
تب تلخ فراموشی
دارم خو میکنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موموج موج پریشونی تورو از ذهن من شسته
خدایا فاصله ت تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم چقد تا اسمون راهه
من از تکرار بیزارم
از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تورو از یاد من برده
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابم
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابم
چرا گریه م نمیگیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم
کجای جاده دلتنگه؟
میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیزاره
سر راه بهشت من درخت سیب می کاره
تو مثه نم نم بارون و من اون خشکی خاکم
که اگه یه روز نباشی می دونی که من هلاکم
یه چراغ پرفروغی واسه تاریکی شبهام
با تو ظلمت نمی مونه عشق من بمون که تنهام
می شه با ناز نگاهت غصه ها رو در به در کرد
میشه از عشق تو خوندو همه دنیا رو خبر کرد
با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم واسه چشمات دل عاشقم می میره
با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم زنده میشه عطر بارون و میگیره
با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه
ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم
میشه با ناز نگاهت غصه ها رو در به در کرد
میشه از عشق تو خوندو همه دنیارو خبر کرد
با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره
داره کم کم زنده میشه عطر بارون و میگیره
با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه
ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم
با تو ظلمت نمی مونه،آره غربت نمی مونه
تو اگه باشی کنارم دیگه حسرت نمی مونه
ای همه دارو ندارم،ای تموم انتظارم
تو هجوم بی کسی ها حالا تنها تورو دارم
شب من سرد و دل تنگ است
و
کوچ روزها بی تو خالی و بی رنگ است
و من تنها و سرگردان
میان کلبه ای محزون و تاریک
شراب عشق تو لاجرعه می نوشم
و نجوا می کنم با خود که:
آیا می توان بی تو در شادیها بود؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم گاهی می گیرد
گاهی می سوزد
گاهی تنگ می شود
و حتی گاهی...
......گاهی نه
خیلی وقت ها می شکند
خیلی وقت ها دلم
می شکند
اما هنوز می تپد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)