صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 41

موضوع: شهیار قنبری - ترانه سرای نوین ایران زمین

  1. #31
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    دلريخته
    shahriyar
    روز پائيزي ميلاد تو در يادم هست
    روز خاكستري سرد سفر يادت نيست
    ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
    در شب آخر پرواز خطر يادت نيست
    تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست
    نيزه بر باد نشسته ست و سپر يادت نيست
    يادم هست، يادت نيست، …
    خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
    پس چرا گشت شبانه، در به در يادت نيست؟
    من به خط و خبري از تو قناعت كردم
    قاصدك، كاش نگويي كه خبر يادت نيست
    يادم هست، يادت نيست، …
    عطش خشك تو بر ريگ بيابان ماسيد
    كوزه اي دادمت اي تشنه، مگر يادت نيست؟
    تو كه خودسوزي هر شب پره را مي فهمي
    باورم نيست كه مرگ بال و پر يادت نيست
    تو به دل ريختگان چشم نداري، بيدل
    آنچنان غرق غروبي كه سحر يادت نيست
    يادم هست، يادت نيست، …

  2. #32
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گزینه یی از قدغن های این هفته

    *
    گزینه یی از قدغن های
    یکشنبه بیست و یکم ژانویه ی 2007
    *
    شهیار قنبری
    *
    *

    *
    *
    آن چه سرزمین ما را از سرزمین های دیگر جدا می کند ، تاریخ اش یا قانون اساسی اش نیست. نگاهِ ماست ، عادت های روزانه ی ماست، شکل ِزنده گی ماست که چنین پرده ی دهشتناکی آفریده است.
    *
    به زبان فروغ ، شاعر همیشه روشن، می توان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه یی جهان را دید.می توان سر در برف داشت و گفت ما از همه به تریم. نه شرقی ، نه غربی که هیچ کجایی.
    *
    اما شب هنگام وقتی که در بستر بی خوابی جا به جا می شوی و می بینی رویایی با تو نیست ، که هر چه هست کابوس است ، شعار های نخ نما، رهایت می کند و آن چه بر جای می ماند ، حقیقتِ توست که زیبا نیست ، زنده نیست، بیمار ِ بیمار است.
    *
    بیش از یک ربع قرن ، روز شب ات بی رنگِ بی رنگ بوده اند ، خانه ات ، خانه ی بی کتاب ات ، خانه ی بی موسیقی ات ، خانه ی بی سازت ، وحشتکده یی بیش نیست ، چرا که در کوچه سمفونی زنده گی با رنگین مکان نُت هایش جاری نیست.
    *
    زنده گی جایی در پستوی خانه مخفی شده است ، عشق را لای صد تکه پارچه پیچیده ای که مبادا شب پایان ، رازت را کشف کنند. زیبایی جُرم است.رنگ ها جلف اند و آدم را جهنمی می کنند. زیبایی اسم اعظم نیست.
    *
    در چنین شکنجه گاهی ، آدم چه بخواهد چه نخواهد ، به سمت سیاهی می رود. اگر روزی در آرامش به شب برسد ، انگار که کم آورده ای ..! مگر می شود آب از آب تکان خورد؟! بروم بگردم ببینم کسی جایی به سمت من سنگ ریزه یی پرتاب نکرده باشد.
    *
    و این جوری بی آن که بخواهی تبدیل می شوی به کلکسیونر جنگ و ستیز. کلکسیونر زشتی ، اگر چه هدفی مقدس پیش روی توست : نبرد با سیاهی ، نبرد با جهل ، نبرد با زشتی ... اما بی آن که بخواهی ، همه ی روز و شب ات وسط آشغال دانی می گذرد بی آن که ریه هایت را آن گونه که سپهری شاعر می خواهد از اکسیژن خوش بختی پُر کنی
    *
    جنگ جوی حقیقت ، جنگ جوی نور باید وسط زیبایی زنده گی کند تا پشت زشتی را با خاک یکی کند. در غزل نمایش از زبان یکی از شخصیت ها می گویم :
    *
    من با کار می آیم ، آنان با کارد.
    *
    با زشتی نمی توان به جنگ زشتی رفت. دردا اما می بینم که دوستانم حتا این درس تاریخی را باور نکرده اند ، این که برای نشان دادن زخم ، ساده ترین کار ، نشان دادن تصویر زشتِ زخم است .کار هوشیاران و بیداران و زیبایی آفرینان اما به همین سبب دشوارتر از همه است.چرا که باید با پرده ای زیبا ، همه ی زشتی زخم را نشان دهند.
    *
    همین، کار را دشوار می کند، همین است که هنرمند جایگاهی فراتر از همه دارد و هنرمندان ِ راستین پیامبران اند. ر
    *
    می گویی : اما همه که هنرمند نیستند.
    *
    می گویم : همه اما می توانند در جهانی که هنرمندان آفریده اند زنده گی کنند. در جهان زیبایی
    *

    *

    آنان که کاری به کار تاریخ ندارند و می گویند : " به من چه " ، آنان که سرزمین ِ تنبل را تنبل تر می خواهند و این که هرگز به فکر پژوهش و تحقیق نباشد، بدانند که دیگران ِ جهان، محض خنده ، سال ها آرشیو صومعه ها ، کلیساها و به ویژه وَتیکان را زیر و رو کرده اند تا امروز با سربلندی بگویند :می دانیم که مزار مونالیزا کجاست.

    *
    سال به سال و قرن به قرن برگشتند به آغاز ماجرا و مونالیزا ، همسر تاجر فلورانسی ، دیجو کوندو را یافته اند. کسی که مدل لئوناردو بوده است برای تابلوی تاریخی اش: لبخند ژُکوند-مونالیزا .
    *
    بخش های خبری تلویزیون های اروپا این تصاویر را پیش رویت می نشانند .تاریخ در برابر توست. آدم هوشیار زیر و زبر می شود وقتی می بیند مونالیزا به راستی روزی در این جهان زنده گی می کرده است و لئوناردو ، لئوناردو داوینچی ، لئوناردوی نابغه هم با عشق قلم مویش را بر بوم می کشیده است تا یکی از شگفت انگیزترین پرده های همیشه را بیافریند . ر
    *
    برای هوشیاران جهان تاریخ یعنی همه چیز . تاریخ از آن ِ همه است . از آن ِ انسان است. در این میانه فقط بی هوشان و دروغ زنان و سیاه کاران اند که می گویند :

    ر " به من چه " ... مرا با تاریخ کاری نیست . تاریخ را خودم آن گونه که می خواهم می نویسم.
    *
    چند سال پیش در همین شهر یک آگهی تلویزیونی خنده دار ساختند برای انتشار کار کسی که تاریخ را دوست نمی دارد، که متن اش این جوری بود:

    او تاریخ ترانه ی یک سرزمین است. کدام ترانه ی تاریخی را شنیده اید که کار او نباشد.

    اشکال کار در این است که بر لبه ی پرتگاهی ایستاده اید و به دشمنی با کسی برخاسته اید که حافظه اش به خوبی دیروز کار می کند و اهل آرشیو و سند و مدرک و تاریخ است و نمی گوید " به من چه " که بر عکس می گوید ر"همه چیز به من مربوط است".

    *



    اَنتُن چخوفِ بزرگ که هنوز و همچُنان ما در ایران به اشتباه او را آنتوان چخوف صدا می کنیم می گوید :
    *
    بگذار نسل فردا به سرخوشی برسد اما از خود بپرسد که پدران ما برای چه زیسته اند و برای چه رنج برده اند .
    *
    عشق ، دوستی و احترام مردم را به اندازه ی نفرت مشترکی که از چیزی دارند متحد نمی کند.
    *
    آدم در برابر بدی مقاومت نمی کند، در برابر خوبی مقاومت می کند.
    *
    مردم هنر آشنا و دَم دست را دوست می دارند . هنری که سال ها با آن بزرگ شده اند.
    *
    اگر می خواهی خوش بین باشی و زنده گی را درک کنی ،
    از باور کردنِ آن چه مردم می گویند و می نویسند و تماشا می کنند و برای خود کشف می کنند، دست بردار .


    افسوس! آن چه ترسناک است اسکلت آدمی نیست ، این حقیقت است که دیگر از آدم نمی ترسند.
    *
    خداوندا ! به من اجازه نده که محکوم کنم یا در باب آن چه نمی دانم و نمی فهمم ، حرفی بزنم.
    *
    روزنامه نگار در روزنامه دروغ می نوشت و همیشه خیال می کرد که دارد از حقیقت می نویسد.

    *
    اما شاید جهان از دندان های یک هیولا آویزان است.

  3. #33
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    تکه یی کوتاه از گفت و گوی شهیار قنبری و بابک افشار

    به سال 1999 میلادی در برنامه ی قدغن ها

    *

    شهیار : این جمله را چند بار در زنده گی ات شنیده ای بابک ، که " بریم ، خوبه ...مردم نمی فهمند...حالا مگه کی می فهمه ؟ " ....حیرت انگیزه !
    *
    بابک : می گم آقا مردم نمیان به تو بگن ما نمی فهمیم .نوارت رو می اندازن تو سطل آشغال و هیچ موقع به تو نمی گن. اعتراض نمی کنن. چون اصلن وقت این کارو ندارن ...فقط گوش نمی دن به نوارت.
    *
    به همین دلیله ما می بینیم همین جور تولید پشت تولید در این لس انجلس... بعد می گن بازار خرابه ...می گم آقا نوار خرابه ...آخه چه قدر شیش و هشت ...اونَم مثل هم، ...
    *
    شهیار: وحشتناکه !
    *
    بابک: همه ی شعرها و همه ی ریتم ها عین هم... خُب نمی خره ...یکی دوتاش بسه...
    *
    شهیار: همه مثل هم.
    *
    بابک: حالا برای خواننده هایی که این هارو می خونن صرف می کنه...حتا پول هم نگیرن. این ها پول هم نمی گیرن حتا دستی هم می دن که پخشش بکنن. برای این که از عروسی و مهمونی و ختنه سورون و چه و چه و این ها ، پولشون رو در میارن .پول ضبط شون رو.
    *
    شهیار: درسته.
    *
    بابک: براشون هم فرقی نمی کنه که موسیقی رو دارن به کجا می کشن...به چه کثافتی دارن می کشن.
    *
    شهیار: اصلن...اصلن...اصلن فرقی نمی کنه .
    *
    بابک: کمپانی ها هم که حالی شون نیست. الحمدلله ! ...آقا، یه ماست بند هست که نوارهای مارو برداشته زده به نام پژواک ... تمام گوگوش هارو برداشته نوارهاشو زده ، آهنگ های منو این جا برداشته زده ، ماست بندی هم داره این...
    *
    شهیار : شغل اولش

    *
    بابک : اگر نه کار اصلیش... شغل اولش ...بله ... ماست فروشه...خُب من چی برم به این بگم. می گم آخه نکنین این کارو...آخه این درست نیست.
    *
    شهیار: ببینید ، این دوتا آدمی که در کانادا بازداشت شدند ، گویا از پاریس ویدیوی کانادا...
    *
    بابک : مثل پارس ویدیوی این جا که باید بازداشت بشه واقعن...چون تمام آهنگ های فیلم منو بدون اجازه زده... تمام آهنگ ها ... شصت درصد از فیلم هایی که این جا داره پخش می کنه بدون اجازه ی منه حداقل...حالا کارگردانش رو کاری نداریم که صاحب سینماست یا تهیه کننده اش یا بازیکنش و چه و چه اش...من کاری ندارم...شصت درصد از فیلم ها ، آهنگ های من توشه و بدون اجازه ی من داره پخش می کنه.
    *
    شهیار : و بدون اجازه ی دیگران...یعنی امان از این آرشیوهای بدون اجازه ! حیرت انگیزه ! حیرت انگیزه !
    *
    خُب ، ببینید ، برای نخستین بار خبر این دزدی را ما در قدغن ها به آگاهی مردم رساندیم. شما فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ این آقا ، شاهرخ ریحانی که این جا در گزارش مجله ی جوانان هم نام شان آمده است ، تلفن کرد به رادیو صدای ایران که اعتراض بکند به آن چه ما گفته ایم در برنامه که این حرف ها چیه می زنید و من شکایت می کنم.
    *
    رادیو صدای ایران به من خبر داد که چنین اتفاقی افتاده .آقای شاهرخ ریحانی شاکی ست. من با آقای ریحانی تماس گرفتم. بگذریم که چه فارسی زیبایی داشتند و پیدا بود که بسیار مطلع اند از کاری که می کنند، گفتند که نه این ها همه شایعه است و دروغ است.ما این کاره نیستیم.
    *
    گفتم بیایید و توضیح بدید همین هارو، بیایید روی خط ، که به هر حال نیامدند.چند ماه بعد خبر رسید که سه شرکت کلتکس، ترانه و پارس ویدیو رفته اند و به کمک پلیس کانادا این دوستان را دستگیر کرده اند. از کسی شنیدم که کامیون پشتِ کامیون جنس خارج می کردند از انبارهای دزدان.
    *
    به نظر می رسد که دزدی یک امر قانونی شده.

    *
    بابک : بغل ِ گوش ما دارن همین کارو می کنند.
    *
    شهیار : بغل ِ گوش مان...کسانی که اسم شان تولید کننده است دارند این کار را می کنند...آن وقت از طرفی همین دوستان می خواهند که با دزدان ِ نوار مبارزه کنند. این شوخی حیرت انگیزیه واقعن!
    *
    بابک : جالب تر از این ، همین شخص ، همین شخصی که کار شمارو داره می زنه و کار منم داره می زنه ، بارها بهش گفتم نزن ، اومده روی خط همین رادیو ، گفته که این ها دارن حق ِ آهنگ ساز و شاعر و به یغما می برن در کانادا در حالی که خودش 17 ساله این جا داره حق مارو می خوره.

    *

    شهیار : شنیدم که گفتند این بی چاره ها...

    بابک : این بی چاره ها...!


    شهیار : ما بی چاره ها...!


    بابک : ما بی چاره ها ...!

  4. #34
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    و حال حسرت ترین شادیها نصیب ماست

    نون و پنیر و هق هق سفره ی سرد عاشق
    نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق

    نون بیات و حلوا سوخته حریر دریا
    نون و پنیرو گردو قصه ی شهر جادو

    نون و پنیرو بادوم یه قصه ی نا تموم
    نون و پنیرو سبزی تو بیش از این می ارزی

    پای همه گلدسته ها دوباره اعدام صدا
    دو باره مرگ گل سرخ دوباره ها دوباره ها

    حریق سبز جنگلا به دست کبریت جنون
    از کاشی های آبی مون سرزده فواره ی خون

    نون و پنیرو بادوم یه قصه ی نا تموم
    نون و پنیرو سبزی تو بیش از این می ارزی

    قصه ی جادوگر بد که از کتابا می اومد
    نشسته بر منبر خون عاشقا رو گردن می زد

    کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود
    برای گیس گلابتون اون روز مث همیشه بود

    پونه می ریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
    می رفت که از بوی علف تمام شهر و پر کنه

    غافل از اینکه راهش رو جادوگر دزدیده بود
    رو صورت خورشید خانوم خط سیاه کشیده بود

    آهای آهای یکی بیاد یک شعر تازه تر بگه
    برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
    از مرگ جادوگر بد که از کتابها می اومد


  5. #35
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    حال شهیار از جنگ و صلح میگوید:

    شعری بر آب ، دشنه در خواب
    اسبی در مه ، مهتاب در مرداب
    زخمگاهِ آهو ، چشم براهِ جادو
    جنگجو ، جنگجو
    از آشتی بگو
    عقابِ بی پر ، بسترِ خاكستر
    طاووس در آتش ، سرداری بی سر
    چه شد؟ چه شد؟ پایانِ قفس
    چه شد؟ چه شد؟ نورِ مقدس
    جنگجو ، جنگجو
    از آشتی بگو
    پای این كتیبه ی شكسته
    پا دراز كن ای همیشه خسته
    كنار ستون های در خونگاه
    دست ما جان پناه
    خوشترین ساز در راه
    مرا ببر به كوچه ی حمید
    مرا ببر به تخت جمشید
    دبستان جهان تربیت
    ببر به كلاسِ آخر تبعید
    جنگجو ، جنگجو
    از آشتی بگو....

  6. #36
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    باج

    می سوزم و می سوزم با زخم تو می سازم
    با هر غزل چشمت من قافیه می بازم
    پیش از تو فقط شعرم معراج غرورم بود
    ای از همه بالاتر اینک به تو می نازم
    این سفره ی خالی را تو نان غزل دادی
    ای پر برکت گندم من از تو می آغازم
    من اهل زمین بودم فواره نشین بودی
    با دست تو پیدا شد بال همه پروازم
    از شینم هر لاله اسب و کوزه پر کردم
    با عشق تو رادیدم تا اوج تو می تازم
    هیهای مرا بشنو اسب و من دل خسته
    من چاوش بی خویشم با هق هق آوازم
    راه سفر عاشق از گردنه بنداز پر
    نا مردم اگر با خون این باج نپردازم

  7. #37
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    زمين ادامه ي دستي ست که به گندم ميرسد
    زمين ادامه ي عشق است که سرخ ترين پيرهن را بر تن دارد

    و من ادامه ي زيبا ترين ترانه هاي ترس خورده ي بابا بزرگ
    به ترکه ي ناظم و درد بلند جريمه
    به وحشت سود و زيان تاجر زنگ حساب
    به کوچه هاي خشک آب شاهي و يخ بر خر
    سکوت ماندگار پدر
    و فرفره هاي بي باد مي رسم ...

    چه کسي آيا سه ماه تعطيلي ده سالگي ام را
    از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب باز پس ميگيرد جز من ؟
    که از زمين تو مي رويم ...

    زمين ادامه ي يک شعر است که عشق را ادامه ي شبنم ميداند
    و سرخ ترين شال را براي شانه هاي فقيرت ميبافد
    در سرخباد سرود و سپيده ...

    زمين ادامه ي يک ريشه است تا هميشه ي بيشه
    زمين ادامه ي يک سفره است
    که گرده ي نان را به گرده گرفته است ...

    صحرا به انفجار تر باران ايمان دارد ...

    چشم بادامي من زمين ادامه ي يک " گنبد " ستاره است
    و دشمن ادامه ي شهرزاد هزار و يکشبه ي خواب است

    زمين اما به گندم ميرسد ...

    زمين به سفره ي مردم ميرسد

  8. #38
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    ترانه ای از شهیار
    این ترانه رو شخصی به نام سپیدار اجرا کرده


    من از عطر تو سر رفتم نگو نه!
    به جنگی پر خطر رفتم نگو نه!
    نبرد تن به تن با تو چه خوبه!
    منم که بی سپر رفتم نگو نه!
    در این بستر که تعبیر بهاره
    ستاره جز تو شب پوشی نداره
    همین دستی که می سوزه میدوزه
    برات رختی که خوشبختی میاره
    ...
    همین سایه که می چسبه به دیوار
    غزل درد تو میپیچه به گیتار
    شب عریان پر از شعر نگفته
    پر ازرنگ خوش آهنگ سزاوار
    شب ما والشی از بال کفتر
    یه کشتی نقره تن در ما شناور
    شکوهی داره این بغض قدیمی
    چه عشقی داره این دل بازی از سر
    چه عشقی داره این دل بازی از سر
    من از عطر تو سر رفتم نگو نه!
    به جنگی پر خطر رفتم نگو نه!
    نبرد تن به تن با تو چه خوبه!
    منم که بی سپر رفتم نگو نه!

  9. #39
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    از تو

    تندی رگبار از تو
    سر پناه یار از تو
    قلب بر دیوار از من
    شهر بی حصار از تو
    گونه ی تبدار از من
    بغض چشمه سار از تو

    خواب گندم زار از تو
    بخشش و ایثار از تو
    هق هق بسیار از من
    تردی بهار از تو
    اسب بی سوار از من
    قصه ی فرار از تو

    نفس نفس بودن من از تو
    شکفتن و گفتن من از تو
    مرورم کن خط به خط از نو

    بیا ببین در چه حالم از تو
    ببین ببین چه زلالم از تو
    بیا شعر محال من شو
    این ترانه ها از تو
    درس و بزم از تو
    خواب این سفر از من
    راه کجا از تو

    خواب گندم زار از تو
    بخشش و ایثار از تو
    هق هق بسیار از من
    تردی بهار از تو
    اسب بی سوار از من
    قصه ی فرار از تو

  10. #40
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    سر کلاس نقاشی



    خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواس
    مثل شما با این سر و شکل و لباس
    کپه ی نور ماه سبک تر از هواس
    خورشید خانوم رهاتر از من و شماس

    هر کی می خواد با کلاشی
    سر کلاس نقاشی
    پیرهن گلدار نکشیم
    خاطره ی یار نکشیم
    درخت سرباز نکشیم
    بدتر از اون ساز نکشیم

    باید بدون عاقبت
    دو بال پرواز می کشیم
    درای این مدرسه رو
    رنگی و دلباز می کشیم
    رو کاغذای بی صدا
    ساز می کشیم ، ساز می کشیم..

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/