زورو هرچه صوت زد اسب با وفایش نیامد .دلش را به دریازد وعلامت معروفش را روی شکم گروهبان گارسیا انداخت تا اسب برسد واو را نجات بدهد ولی از اسبش خبری نشد .
ناامید سوار الاغی شدو از مهلکه گریخت ....
بعد ها باخبر شد اسب باوفایش عاشق اسب گروهبان گارسیا شده.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)