ما ماهی های اوزون برون
محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم!
ما ماهی های اوزون برون
محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم!
در آثار و رموز طبيعت جوري دقت كن؛ گوئي جاسوس خداوندي
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز ِ زندگانیم
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
شب و نازی،من وتب
مگه يادش که هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
کبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرک با گلوي من مي خوند
شاپرک با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي کرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تکاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيکرانه است دريا
کوچيکه قايق من
هاي ... آهاي
تو کجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يک قايق يخ کرده روي درياچه يخ ، يخ کردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يک کسي اسممو گفت
تو منو صدا کردي يا جيرجيرک آواز مي خوند
من : جيرجيرک آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : کاشکي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : کاشکي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي کنه ؟
من : سردمه
نازي : خب برو زير لحاف
من : صد لحاف هم کمه
نازي : آتيشو الو کنم ؟
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
کوره روشن کردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
نازي : چکنم ؟ ها چه کنم ؟
من : ما چرامي بينيم
ما چرا مي فهميم
ما چرا مي پرسيم
نازي : مگس هم مي بينه
گاو هم ميبينه
من : مي بينه که چي بشه ؟
نازي : که مگس به جاي قند نشينه رو منقار شونه به سر
گاو به جاي گوساله اش کره خر را ليس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خيلي هم خوبه که ما ميبينيم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه مي شد
اگه ما نمي ديديم از کجا مي فهميديم که سفيد يعني چه ؟
که سياه يعني چي؟
سرمون تاق مي خورد به در ؟
پامون مي گرفت به سنگ
از کجا مي دونستيم بوته اي که زير پامون له مي شه
کلم يا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگي کندوي زنبور چشم آدمه
من : درک زيبايي ، درکي زيباست
سبزي سرو فقط يک سين از الباي نهاد بشري
خرمت رنگ گل از رگ گلي گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسي است که نمي دانيم کيست
مي آيد يا رفته است ؟
چشم با ديدن رودونه جاري نمي شه
بازي زلف دل و دست نسيم افسونه
نمي گنجه کهکشون در چمدون حيرت
آدمي حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هيجاني ست بشر
در تلاش روشن باله ماهي با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پيچش نور در آتش
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه که دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
سردمه
مثل پايان زمين
نازي
نازي : نازي مرد
من : تا کجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود کجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به کودکي
قول مي دهم که از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم
مثل يک خارک سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به کودکي
نازي : نمي شه
کفش برگشت برامون کوچيکه
من : پابرهنه نمي شه برگردم ؟
نازي : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نيست
من : براي گذشتن از ناممکن کيو بايد ببينيم
نازي : رويا را
من : رويا را کجا زيارت بکنم ؟
نازي ک در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمي آد
نازي : بشمار تا سي بشمار ... يک و دو
من : يک و دو
نازي : سه و چهار
در گهواره از گریه تاسه می رود
کودک کر و لالی که منم
هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور
از سطح پهن پیشانیم می گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید
پنج یا شش ماه
خوشبختی جز رضایت نیست
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست
از یاد رفته است
خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید
همین است
برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
برای حفظ رضایت
نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید
پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)