صفحه 4 از 9 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 86

موضوع: *** حكايتهاي بهلول ***

  1. #31
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ديوانه كشتن هارون الرشيد



    روزي هارون الرشيد از كنار گورستان مي گذشت .

    بهلول و " عليان " مجنون را ديد كه با هم نشسته اند

    و سخن ميرانند. خواست با ايشان مطا يبه كند. دستور

    داد هر دو را آوردند.

    گفت : من امروز" ديوانه " مي كشم. جلاد را طلب كن.

    جلاد في الفور حاضر شد با شمشير كشيده. و عليان را

    بنشاند كه گردن زند.

    گفت : اي هارون چه مي كني؟

    هارون گفت : امروز" ديوانه " مي كشم.

    گفت عليان : سبحان االه ، ما در اين شهر:

    " دو ديوانه " داريم،

    تو" سوم " شدي . تو ما را بكشي ،

    " چه كسي تو را بكشد؟ ."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #32
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بهلول وداروغه :


    دو همسايه بانزاع کرده نزد داروغه آمدند .


    داروغه سبب نزاع را ازآندو سوال کرد وهر کدام ازآنها ادعا مي کرد که :


    لا شه سگ مرده اي که در کو چه افتاده ، به خانه طرف نزديک تراست وبايد


    آن را از کوچه بردارد .


    اتفا قا بهلول هم درآن محضربود.


    داروغه ازبهلول سوال کرد :


    دراين باب عقيده شما چيست؟ بهلول گفت :


    کوچه مال عموم است وبه هيچکدام ازاين دو نفر مربوط نيست واين کار بعهده داروغه شهراست که بايد دستور دهد تا لا شه سگ رااز ميان کوچه فوري بردارند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #33
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    آمدن بهلول از قبرستان وسوال از او:


    روزي بهلول ازقبرستان مي آمد، از او پرسيد ند:


    ازکجا مي آيي ؟ گفت :


    ازپيش اين قافله که دراين سرزمين نزول کرده اند . گفتند :


    آيا از آنها سوالا تي هم کرده اي ؟ فرمود :


    آري ، از آنها پرسيدم کي از اينجا حرکت و کوچ خواهيد نمود ،جواب دادند که: ما انتظار شما را داريم تا هروقت همگي به ما ملحق شديد،حرکت کنيم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #34
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بهلول وشاعر:


    شاعري که درحضوربهلول به ياوه سرايي مشغول بود ، گفت:


    مي خواهم اشعارم رابه دروازه هاي شهرآويزان کنم .


    بهلول در جواب گفت:


    کسي چه مي داند که اين اشعار را شما سروده ايد،مگر اينکه تو راهم با اشعارت به دروازه ها آويزان کنند تا مردم بدانند که اين اشعار راشماگفته ايد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #35
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بهلول ودعاي باران:


    بهلول روزي عده اي از مردم راديد که به بيابان مي روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالي بودباران نيامذه بود.


    مردم عده اي از اطفال مکتب را همراه خود مي بردند.


    بهلول پرسيد که :


    اطفال را کجا مي بريد؟


    درجواب گفتند:


    چون اطفال گنا هکارنيستند،دعاي آنها حتما مستجاب خواهد شد .


    بهلول گفت: اگر چنين است،پس نبايد هيچ مکتبداري تا کنون زنده باشد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #36
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گفتگوي بهلول با مرد عرب :


    بهلول روزي با عربي همراه شد .


    از عرب پرسيد :اسم شما چيست ؟


    عرب در جواب گفت :مطر .يعني (باران ).


    بهلول گفت : کنيه تو چيست ؟


    عرب گفت :ابوالغيث . يعني ( پدر باران ) .


    بهلول پرسيد : پدرت نامش چيست ؟


    عرب گفت : فرات .بهلول پرسيد : کنيه پدرت چيست ؟


    عرب گفت : ابوالفيض . يعني (پذر اب باران )


    بهلول پرسيد :نام مادرت چيست ؟


    عرب جواب داد : سحاب . يعني (ابر).


    بهلول پرسيد : کنيه او چيست ؟


    عرب گفت : ام اابحر. يعني ( مادر دریا )
    بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم .


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #37
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    قاضي شهر فوت كرد و جمعيت انبوهي به

    تشييع آمده بودند . كسي بهلول را گفت: زمان

    تشييع جنازه بهتر است آدم در جلوي تابوت قرار

    گيرد يا عقب تابوت؟

    بهلول گفت: جلو يا عقب تابوت فرقي ندارد ،

    بايد سعي كرد:

    " توي تابوت قرار نگرفت؟ ."


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #38
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بهلول روزی عده ای از مردم رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامذه بود. مردم عده ای از اطفال مکتب را همراه خود می بردند.بهلول پرسید که :اطفال را کجا می برید؟درجواب گفتند:چون اطفال گنا هکارنیستند،دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد .بهلول گفت: اگر چنین است،پس نباید هیچ مکتبداری تا کنون زنده باشد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #39
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بهلول و پل صراط !


    آورده اند كه بهلول بيشتر اوقات در قبرستان مي نشست
    روزي هارون كه به قصد شكار از آنجا ميگذشت از وي پرسيد:بهلول اينجا چه ميكني؟
    بهلول گفت:به ديدن اشخاصي آمده ام كه نه غيبت مردم را مي نمايند ،نه از من توقعي دارند ونه من را آزار ميدهند.
    هارون گفت:آيا با ديدن قبرستان ،مي تواني از پل صراط و سؤال و جوابش مرا آگاهي دهي؟
    بهلول گفت:در همين محل آتشي بيفروزيد و سيني فلزي بر روي آن نهيد تا داغ شود ،پس به هارون گفت: من با پاي برهنه بر آن مي ايستم و نام خود وهرچه دارم و هرچه امروز خوردم و آشاميدم ذكر مي نمايم ،تو نيز بايد چنين كني...

    پس روي سيني ايستاد به سرعت گفت:بهلول و خرقه اي و نان جو و سركه و فوري پايين جست.

    چون نوبت به هارون رسيد در معرفي نامش آنقدر بر سيني ايستاد كه پايش بسوخت و طاقت نياورد وبيفتاد.

    آنگاه بهلول گفت: اي هارون اين نمونه دنيوي سؤال و جواب آخرت است.
    آنها كه درويشند و از تجملات دنيا بهره اي ندارند آسوده از پل صراط بگذرند و آنها كه پايبند دنيا بوده اند ميسوزند و گرفتار ميشوند!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #40
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.
    شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت :
    اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم.
    بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم.
    اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

    شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود.

    بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است؟
    آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 4 از 9 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/