صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 41

موضوع: گلستان سعدی-باب اول - در سیرت پادشاهان

  1. #31
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و يکم
    وزراي انوشيروان درمهمي از مصالح مملکت، انديشه همي کردند و هريکي از ايشان دگرگونه راي همي زدند، و ملک همچنين تدبيري انديشه کرد بزرجمهر را راي ملک اختيار آمد. وزيران درنهانش گفتند: راي ملک را چه مزيت ديدي بر فکر چندين حکيم؟ گفت: بموجب آنکه انجام کارها معلوم نيست و راي همگان در مشيت است که صواب آيد يا خطا؛ پس موافقت راي ملک اوليتر است تا اگر خلاف صواب آيد بعلت متابعت از معاتبعت ايمن باشم.



    خلاف راى سلطان راى جستن
    به خون خويش باشد دست شستن

    اگر خود روز را گويد شب است اين
    ببايد گفتن آنك ماه و پروين

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #32
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و دوم
    شيادي گيسوان بافت يعني علوي است و با قافله حجاز به شهري در آمد که از حج همي‌آيم و قصيده‌اي پيش ملک برد که من گفته‌ام. نعمت بسيارش فرمود و اکرام کرد تا يکي از نديمان حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت: من او را عيداضحي در بصره ديدم. معلوم شد که حاجي نيست. ديگري گفتا: پدرش نصراني بود در ملطيه. پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به ديوان انوري دريافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفي کنند تا چندين دروغ درهم چرا گفت. گفت: اي خداوند روي زمين يک سخنت ديگر در خدمت بگويم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمايي سزاوارم. گفت: بگو تا آن چيست؟ گفت :



    غريبى گرت ماست پيش آورد
    دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ

    اگر راست مى‌خواهى از من شنو
    جهان ديده بسيار گويد دروغ

    ملک را خنده گرفت و گفت: ازين راست‌تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است. فرمود تا آنچه مامول اوست مهيا دارند و بخوشي برود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #33
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و سوم
    يکي از وزرا به زير دستان رحم کردي و صلاح ايشان را بخير توسط نمودي. ا تفاقا به خطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در مواجب استخلاص او سعي کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان شکر سيرت خوبش به افواه بگفتند تا ملک از سر عتاب او درگذشت. صاحبدلي برين اطلاع يافت و گفت:



    تا دل دوستان به دست آرى
    بوستان پدر فروخته به

    پختن ديگ نيكخواهان را
    هر چه رخت سراست سوخته به

    با بدانديش هم نكويى كن
    دهن سگ به لقمه دوخته به

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #34
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و چهارم
    يکي از پسران هارون‌الرشيد پيش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنام مادر داد. هارون ارکان دولت را گفت: جزاي چنين کس چه باشد. يکي اشاره به کشتن کرد و ديگري به زبان بريدن و ديگري به مصادره و نفي. هارون گفت: اي پسر کرم آن است که عفو کني و اگر نتواني تو نيزش دشنام مادر ده، نه چندانکه انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما و دعوي از قبل خصم.



    نه مرد است آن به نزديك خردمند
    كه با پيل دمان پيكار جويد

    بلى مرد آنكس است از روى تحقيق
    كه چون خشم آيدش باطل نگويد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #35
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و پنجم
    با طايفه بزرگان به كشتى در نشسته بودم؛ زورقي در پي ما غرق شد، دو برادر به گردابي در افتادند. يكى از بزرگان گفت ملاح را، که بگيراين هردوان را که بهر يکي پنجاه دينارت دهم. ملاح در آب افتاد و تا يکي را برهانيد آن ديگر هلاک شد گفتم بقيت عمرش نمانده بود ازين سبب در گرفتن او تاخير کرد و در آن دگر تعجيل. ملاح بخنديد و گفت آنچه تو گفتي يقين است و دگر ميل خاطر برهانيدن اين بيشتر بود که وقتي در بياباني مانده بودم و مرا بر شتري نشانده و زدست آن دگر تازيانه‌اي خورده‌ام در طفلي گفتم صدق الله من عمل صالحا فلنفسه و من اساة فعليها.



    تا توانى درون كس مخراش
    كاندر اين راه خارها باشد

    كار درويش مستمند برآر
    كه تو را نيز كارها باشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #36
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و ششم
    دو برادر يکي خدمت سلطان کردي و ديگر به زور بازو نان خوردي. باري اين توانگر گفت درويش را که چرا خدمت نکني تا از مشقت کار کردن برهي گفت: تو چرا کار نکني تا از مذلت خدمت رهايي يابي که خردمندان گفته‌اند: نان خود خوردن و نشستن به، که کمر شمشير زرين بخدمت بستن.



    به دست آهك تفته كردن خمير
    به از دست بر سينه پيش امير

    عمر گرانمايه در اين صرف شد
    تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا

    اى شكم خيره به نانى بساز
    تا نكنى پشت به خدمت دو تا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #37
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و هفتم
    کسي مژده پيش انوشيروان عادل آورد. گفت: شنيدم که فلان دشمن تو را خداي عزوجل برداشت. گفت: هيچ شنيدي که مرا بگذاشت؟



    اگر بمرد عدو جاى شادمانى نيست
    كه زندگانى ما نيز جاودانى نيست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #38
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و هشتم
    گروهى حكما به حضرت کسري در بمصلحتي سخن همي گفتند و بزرگمهر که مهتر ايشان بود خاموش. گفتندش: چرا با ما، دراين بحث سخن نگويي؟ گفت: وزيران بر مثال اطبا‌اند و طبيب دارو ندهد جز سقيم را پس چو بينم که راي شما برصوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.



    چو كارى بى‌فضول من بر آيد
    مرا در وى سخن گفتن نشايد

    و گر بينم كه نابينا و چاه است
    اگر خاموش بنشينم گناه است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #39
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي و نهم
    هارون الرشيد را چون ملک ديار مصر، مسلم شد گفت بخلاف آن طاغي که به غرور ملک مصر دعوى خدايى كرد نبخشم اين مملکت را مگر به خسيس‌ترين بندگان. سياهي داشت نام او خصيب در غايت جهل ملک مصر بوي ارزاني داشت و گويند عقل و درايت او تا بجايي بود که طايفه‌اي حراث مصر شکايت آوردندش که پنبه کاشته بوديم باران بي‌وقت آمد و تلف شد گفت پشم بايستي کاشتن.



    اگر دانش به روزى در فزودى
    ز نادان تنگ روزى‌تر نبودى

    به نادانان چنان روزى رساند
    كه دانا اندر آن عاجز بماند

    بخت و دولت به كاردانى نيست
    جز بتاييد آسمانى نيست

    اوفتاده است در جهان بسيار
    بى تميز ارجمند و عاقل خوار

    كيمياگر به غصه مرده و رنج
    ابله اندر خرابه يافته گنج

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #40
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت چهلم
    يکي را از ملوک کنيزکي چيني آوردند. خواست تا در حالت مستى با وي جمع آيد؛ کنيزک ممانعت کرد. ملک در خشم رفت و مرو را بسياهي که لب زيرينش از پره بيني در گذشته بود و زيرينش به گريبان فروهشته هيکلي که صخرالجن از طلعتش برميدي و عين‌القطر از بغلش بگنديدي.



    تو گويى تا قيامت زشترويى
    بر او ختم است و بر يوسف نكويى

    چنانكه ظريفان گفته‌اند:



    شخصى نه چنان كريه منظر
    كز زشتى او خبر توان داد

    آنكه بغلى نعوذ باالله
    مردار به آفتاب مرداد

    آورده‌اند که سيه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبيد و مهرش برداشت. بامدادان که ملک کنيزک را جست و نيافت حکايت بگفتند خشم گرفت و فرمود تا سياه را با کنيزک استوار ببندند و از بام جوسق بقعر خندق در اندازند يکي از وزراي نيک‌محضر روي شفاعت بر زمين نهاد و گفت سياه بيچاره را درين خطايي نيست ساير بندگان و خدمتگاران بنوازش خداوندي متعودند گفت اگر در مفاوضه او شبي تاخير کردي چه شدي که من او را افزون از قيمت کنيزک دلداري کردمي گفت اي خداوند روي زمين نشنيده‌اي:



    تشته سوخته در چشمه روشن چو رسيد
    تو مپندار كه از پيل دمان انديشد

    ملحد گرسنه در خانه خالى برخوان
    عقل باور نكند كز رمضان انديشد

    ملک را اين لطيفه پسند آمد و گفت اکنون سياه ترا بخشيدم کنيزک را چه کنم؟ گفت: کنيزک سياه را بخش که نيم خورده او هم او را شايد



    هرگز آن را به دوستى مپسند
    كه رود جاى ناپسنديده

    تشنه را دل نخواهد آب زلال
    نيم خورده دهان گنديده

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/