چقدر دلتنگم....
می خوام عبور کنم از این جاده های غریب
دلم تنگ است.....
گل مریم بخند جونم
میشه دوباره از نو شد
چقدر دلتنگم....
می خوام عبور کنم از این جاده های غریب
دلم تنگ است.....
گل مریم بخند جونم
میشه دوباره از نو شد
درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز
همه لذت بخش تر آن خنده ی پنهـانَت بود..
من چهره ات را نمیــ دیدم..
چون سرت را روی میز گذاشته بودی و میـ خندیدی!
وقتی سرت را بالا آوردی ...
آن چشمان ِ پُـر از اشک و شـور ِ تو پشت عینک میان ِ صورتی که از شدت خنده نمیـ توانست عادی شود..
جلوه نمایی میـ کرد...
چشمانَـت زلال بود..
هر چه سعی کردم خودم را در آن پیـ دا کنم نشد..!!
آری...
من در وجود ِ زلال ِ چشمان ِ تو گُم شده بودم..!
من محو زیبایی تو به راهـ ی رفتم که دیگر بازگشتـ ی نداشت..
من راه برگشت را در نگاه ِ تو گُم کردم!
ومن..
مدت هاست در این بیراهه ها قدم میـ زنم!
بی آن که بدانی چه کسی در تو جاری است...
امشب دلم گرفته است
اما...
جای دستهای نوازش گر تو
که چون مرحمی زخمهای دل شکسته ام را
تسکین میداد
بر روی شانه ی بی تکیه گاهم
خالیست
امشب دلم گرفته است اما
جایگاه سر انگشتان مهربان تو
بر گونه ی خیس من
خالیست
و جای تو
در اتاق خلوت و تاریک من
در بستر سرد و دلگیر من
همچنان خالیست
و من امشب آخرین غزل را
به یاد تو
و خالی دستانت سر میدهم
اما چه حیف
که جای تو
حتی در قلب شکسته ی من
خالیست...
و از تو و یاد تو عاریست...
اهي رفتن تنها يك واژه است
واژه اي كه در خيال جا ميگذارد تمام دلتنگي ها را
و آهسته گام برميدارد
تا دور شود از هرآنچه از او دور است و نزديك ميخواندش ............
گاهي بايد رفت
و قدم در جاده اي بي انتها نهاد
بازي روزگار است
بايد بگذري
و بروي...........
بنگر اي رهگذر
همه چيز را برداشته اي؟
؟؟؟
تنهايي ات
سكوتت
و
برگ هايي كه مرهم قلب خسته ات هستند
اما
قدم در چه راه ميگذاري؟
اين جاده بي انتهاست
بنگر
و بال هايت را با خود به همراه ببر
تا اوج گيري در بيكرانگي آسمان خيالت...............
سفرت به خير
اما
گاه و بي گاه به خاطر بياور زميني را كه از آن اوج گرفتي و رفتي* __________________
های رهگذر...
سفر رفته ای؟!
دیر گاهیست رد پایت را بر ساحل بودن نمی بینم!
نکند امواج دریای عشق تو را بلعیده باشد؟!
یا که نه...در مسیر پر پیچ و خم احساس پایت در گل مانده است؟!
های رهگذر...
حالت خوب است؟!
اگر که آری... پس ، از چه روی با گل وازه های شعرت به دیدار دوستانت نمی آیی؟!
های رهگذر...
هر جا که هستی باش!
سر سبز و سربلند و دلشاد...
به فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست .
تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست...
.................اين نقطه چين ها را كي پر خواهم كرد؟تو ميداني؟
چه سوالي !!!!!خودم هم نميدانم.............باز هم جاي خالي!!!! باز هم جوابي ندارم براي سوال هايت
درسهايم را خوب از بر نكرده ام !!!....ميبيني؟؟؟؟هنوز همان شاگرد بازيگوشم كه بودم كه حواسش به همه جا هست الا تو.....باز هم حواسم پرت است.........باز هم به قول تو در عالم نميدانم كجا به سر ميبرم
..........باز هم در خيال هاي كودكيم گم شده ام........باز هم تو از من ميپرسي و من ريز ميخندم......و چشمان تو از خنده ي كودكانه ي من برق ميزند و من جدي ميشوم......اين بار غرق ميشوم در نگاهت
از همان عالم نميدانم كجا بيرون مي ايم....خيال هاي كودكيم را فراموش ميكنم .....باز هم جاي خالي را پر نكرده ام.........باز هم حواسم پرت است....اين بار افسون چشمانت مرا گرفته......باز هم سوالت را تكرار ميكني.....زهرا حواست كجاست؟؟؟......باز هم جاي خالي...........
هر آن لحظه که با منی، هرگز از من برای من مگو
من مشتاق شنیدن از توام، تنها از تو بگو
عمر درازیست سر کردم با تنهایی، تا تنها تو بیایی...
بیایی تو و برایم بگویی بسیار
اما گفته هایت را نمیخواهم
همگان گفته هایت را شنیده اند
من نیز از همگان شنیده ام گفته ها را
گر آمدی در کنارم و یا در برم
تشنه شنیدن ناگفته هاین هستم
تنها از ناگفته هایت بگو
بخواب آرام ای عشقم که من بیدار بیدارمفراقت تا سحر هر دم کند بیمار بیمارمبخواب آرام جان من کنارت بودم و هستمبخواب آرام من امشب چو هر شب سخت هوشیارمتمام هستی ام خوابی ، برایت شعر می گویمبخواب آرام تا فردا که من مشتاق دیدارممیان سینه ام بغضی دل من گریه می خواهدز ترس بودن بی تو ، ز فکرش نیز بیزارمدلم تنگ است می دانی که بی تو هیچ و تنهایمنگر بر تلخی ام بی تو به این روز و شب تارمچه میشد گر سحر میشد دلم بی تاب روی تونوازش کن مرا هر دم که من بی عشق بیمارمبه چشمانت قسم عشقم که بی عشق تو میمیرمفدای پاکیت گردم گل زیبا و بی خارمتمام آرزوی من ، بخواب آرام چون هستمنوازش می کنم مویت بخواب آرام ، بیدارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)