صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 71

موضوع: حمید مصدق

  1. #31
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    او را رها كنيد

    اي عاشقان عهد كهن
    نفرينتان به جان من
    او را رها كنيد
    نفرين اگر به دامن او گيرد
    نرسم خدا نكرده بميرد
    از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد
    او را رها كنيد
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #32
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شبي بر ساحل زنده رود

    ماه روي خويش را در آب مي بيند
    شهر در خواب است
    گويي خواب مي بيند
    رود
    اما هيچ تابش نيست
    رود همچون شهر خفته قصد خوابش نيست
    رود پيچان است
    رود مي پيچد بروي بستري از ريگ
    شهر بي جان است
    سايه اي لرزان
    مست آن جامي كه نوشيده است
    ياد آن لبها كه در روياي مستي بخش بوسيده است
    در كنار رود
    مي سپارد گام
    مي رود آرام
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #33
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    آتش عشق

    سوز جان بگذار و بگذر
    اسير وناتوان بگذار و بگذر
    چو شمعي سوختم از آتش عشق
    مرا آتش بگذار و بگذر
    دلي چون لاله بي داغ غمت نيست
    بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر
    مرابا يك جهان اندوه جانسوز
    تو اي نامهربان بگذار و بگذر
    دوچشمي را كه مفتون رخت بود
    كنون گوهرفشان بگذار و بگذر
    درافتادم به گرداب غم عشق
    مرا در اين ميان بگذارو بگذر
    به او گفتم حميد از هجر فرسود
    به من گفتا : جهان بگذار و بگذر
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #34
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    چند گويم من از جدايي ها

    هان چه حاصل از آشنايي ها
    گر پس از آن بود جدايي ها
    من با تو چه مهرباني ها
    تو و بامن چه بيوفايي ها
    من و از عشق راز پوشيدن
    تو و با عشوه خودنمايي ها
    در دل سرد سنگ تو نگرفت
    آتش اين سخنسرايي ها
    چشم شوخ تو طرفه تفسري ست
    آِكارا به بي حيايي ها
    مهر روي تو جلوه كرد و دميد
    در شب تيره روشنايي ها
    گفته بودم كه دل به كس ندهم
    تو ربودي به دلربايي ها
    چون در آيينه روي خود نگري
    مي شوي گرم خودستايي ها
    موي ما هر دو شد سپيد وهنوز
    تويي و عاشق آزمايي ها
    شور عشقت شراب شيرين بود
    اي خوشا شور آشنايي ها
    ...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #35
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    سفر نخستين

    با خود شبي به سير و سفر رفتم
    با سايه ام به گشت وگذر رفتم
    با سايه گفتگوي من آن شب ادامه داشت
    شب
    با پياله هاي پياپي
    پايان نمي گرفت
    هر جام
    جام خاطره اي بود
    در دل هزار پرسش و بر لب سكوت تلخ
    رفتيم رود را به تماشا كه او تشست
    با اولين تساره شب آغاز گشته بود
    با اولين پياله شب ما
    شب ما را به سوي صبح
    سوي سپيده سحري مي برد
    شب شهر خفته را
    خاموش زير چتر سياهش گرفته بود
    زاينده رود
    در دل مرداب مي نشست كه او برخاست
    و دستهاي نحيفش را
    بر نرده هاي آهني ساحل آويخت
    و سايه سياهش
    بر روي آبهاي روان ريخت
    بانگي ؟
    نه ناله اي
    از سينه بركشيد
    و آن سكوت كامل ساحل را آشفت
    چونان نسيم
    كه برگ درختان را
    پنداشتي كه زمزمه سايه
    در هيچ مي نشست
    گفتي كه واژه ها
    در حجم بي نهايت
    نابود مي شدند
    و باز هم سكوت
    گفتم
    سكوت چيست ؟،
    آري سكوت تو هرگز دليل پايان نيست
    خنديد
    خنده ؟
    نه
    كه زهر خند خفته به لب بود
    اين بار
    گويي طنين صوت مي آمد
    از ژرفناي چاه شگرفي مغموم
    با واژههاي درهم نامفهوم
    گفتي نه گفتگوست
    كه نجوايي
    مي گفت
    گفتي سكوت ؟
    هرگز
    گاهي سكوت واژه گويايي ست
    يك اسب شيهه مي كشد و سرنوشت ما
    تغيير مي كند
    حاصل چه بوود آنهمه فرياد را كه من ؟
    گر شيهه بود شيوم من شايد
    اما شيون به هيچ كار نيامد
    و سوگواري
    درماتم گلي كه به گرداب برگذشت
    بيهوده
    آن شب كه دست من
    از دشت چيد آن شقايق وحشي را
    آنگاه
    برگ درخت توت دم دستش را چيد
    با مت دشتي پر از شقايق
    دشتي پر از شقايق وحشي بود
    آنگاه برگ درخت توت رها بر آب مي رفت
    ما نيز بر ساحلي كه خلوت و خاموشي
    و پاسي از شبانه گذشته رفتيم
    نه رفتني مصمم
    كه گامهاي تفرج بود
    بي آنكه قصد گردش و تفريحي
    با مرد كشت سوخته اي گرم گشت مي رفتم
    و انحناي گرده او
    پنداشتي كه بار مصيبت را
    بر خويش مي كشيد
    پرسيدمش كه
    رود آن خشمناك رود
    گفتي چه شد ؟
    به دامن مردابها نشست ؟
    ناگاه ايستاد
    چشمش به چشم خسته من افتاد
    بر ديدگان خسته خواب آلود
    مي گفت
    گفتي چه رود ؟ رود ؟ آن خشمناك رود ؟
    لختي سكوت كرد
    سپس افزود
    هيهات
    الحق كه ما چه پست و پليديم
    و من علي الخصوص
    من رود پاك را
    در لحظه هاي خشم
    در ذهن خود به دامن مرداب برده ام
    بيچاره من كه خرمن عمرم را
    با دست خويشتن
    در شعله هاي آتش خشمم نشانده ام
    بر كام ما نگشت و نكرديم
    كاري كه چرخ نگردد
    اين گرد گرد چرخ كهن گشت و كشت و گشت
    ما روزهاي معركه در خواب بوده ايم
    آنگاه مي گريست
    كه من گفتم
    اين جاي گريه نيست
    آرام گريه كن
    كه هق هق گريستن تو سكوت را
    دديم صداي هق هق او اوج مي گرفت
    گفتم
    بگذر ز گريه مرد
    آنجا نگاه كن
    آن پرخروش رود خروشنده
    اينك اين خاموش
    در پاسخم سرود
    آري شگفت رود
    اما شگفت نيست ؟
    آن پرخروش رود خروشنده اي
    كه در من بود ؟
    اينك اين در بطالت در ياس در كدورت خود تنها
    تابنده آفتاب
    از ما دريغ داشت طلوعش را
    آيا
    اين خيل خواب در خور خرگوشان
    از چشم خلق خيمه نخواهد كند ؟
    آنگاه مي فروش
    ما را به يك پياله محبت كرد
    در امتداد رود ما گفتگوكنان رفتيم
    گفتم
    هنوز هم ؟
    شايد كه آب رفته به جوي آيد
    خنديد يعني
    گيرم كه آب رفته به جوي آيد
    با آبروي رفته چه بايد كرد ؟
    مي گفت
    در سرزمين هرز
    سرشاخه هاي سبز
    نمي رويد
    ديدم
    ايمان به نااميدي بسيار خويش داشت كه ترسيدم
    از دور عابري
    با سوزناك زمزمهاي گرم ناله بود
    هر كاو نكاشت مهر و ز خوبي گلي نچيد
    در رهگذر باد نگهبان لاله بود
    گفتم
    شب ديرگاه شد
    دستان سايه جانب من آمد
    يعني برو كه رخصت رفتن داد
    رفتم
    درانتهاي جاده نگاهم بر او فتاد
    او بود از روي نرده خم شده
    روي رود
    ديدم سيماب صبحگاهي
    از سر بلندترين كوهها فرو ميريخت
    گفتم
    برخيز و خواب را
    برخيز و باز روشني آفتاب را
    ...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #36
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    تمنا

    كاش آن آينه اي بودم من

    كه به هر صبح تو را مي ديدم

    مي كشيدم همه اندام تو را در آغوش

    سرو اندام تو با آنهمه پيچ

    آنهمه تاب

    آنگه از باغ تنت مي چيدم

    گل صد بوسه ناب
    ...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #37
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    زير خاكستر

    زير خاكستر ذهنم باقي ست
    آتشي سركش و سوزنده هنوز
    يادگاري است ز عشقي سوزان
    كه بودم گرم و فروزنده هنوز
    عشقي آنگونه كه بنيان مرا
    سوخت از ريشه و خاكستر كرد
    غرق درحيرتم از اينكه چرا
    مانده ام زنده هنوز
    گاهگاهي كه دلم مي گيرد
    پيش خودم مي گويم
    آن كه جانم را سوخت
    ياد مي آرد از اين بنده هنوز
    سخت جاني را ببين
    كه نمردم از هجر
    مرگ صد بار به از
    بي تو بودن باشد
    گفتم از عشق تو من خواهم مرد
    چون نمردم هستم
    پيش چشمان تو شرمنده هنوز
    گرچه از فرط غرور
    بعد تو ليك پس از آنهمه سال
    كس نديده به لبم خنده هنوز
    گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت
    سالها هست كه از دديه من رفتي ليك
    دلم از مهر تو آكنده هنوز
    دفتر عمر مرا
    دست ايام ورقها زده است
    زير بار غم عشق
    قامتم خم شد و پشتم بشكست
    در خيالم اما
    همچنان روز نخست
    تويي آن قامت بالنده هنوز
    در قمار غم عشق
    دل من بردي و با دست تهي
    منم آن عاشق بازنده هنوز
    آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
    گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
    زير خاكستر جسمم باقي است
    آتش سركش و سوزنده هنوز
    ...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #38
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    خواب خوب

    پس از توفان
    پس از تندر
    پس از باران
    سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش
    مي افتاد
    نه بيد از باد نه برگ از برگ مي جنبيد
    شكاف ابرها راهي به نور مي دادند
    دوباره راه را بر ماه مي بستند
    و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز م يكردم
    تو را مي خواستم خوب اي خوبي
    به ديدار تو من مي آمدم با شوق با شادي
    تو را مي بينم اي گيسو پريشان در غبار ياد
    تو با مهربانتر از مني يا من ؟
    تو با من مهرباني ميكني چون مهر مهر مهرباني با من
    پس از توفان پس از تندر پس از باران
    گل آرامش آوازي
    به رنگ چشمهاي روشنتدارد
    نسيمي كز فراز باغ مي آيد
    چه خوش بوي تنت دارد
    من اينك در خيال خويش خواب خوب مي بينم
    تو مي آيي و از باغ تنت صد بوسه مي چينم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #39
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    دل من مي سوزد

    كه قناري هارا پر بستند

    كه پر پاك پرستو ها را بشكستند

    و كبوترها را

    آه كبوترها را





    دل من در دل شب

    خواب پروانه شدن مي بيند

    مهر در صبحدمان داس به دست

    خرمن خواب مرا مي چيند





    واي باران!باران!

    شيشه پنجره را باران شست

    از دل من اما

    چه كسي نقش تو را خواهد شست





    آسمان سربي رنگ

    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

    مي پرد مرغ نگاهم تا دور





    واي باران

    باران

    پر مرغان نگاهم را شست.....
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #40
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    غزلواره

    این عشق ماندنی
    این شعر بودنی
    این لحظه های با تو نشستن
    سرودنی ست
    این لحظه های ناب
    در لحظه های بی خودی و مستی
    شعر بلند حافظ
    تو شنودنی ست
    این سر نه مست باده
    این سر که مست مست دو چشم سیاه توست
    اینک به خک پای تو می سایم
    کاین سر به خک پای تو با شوق سودنی ست
    تنها تو را ستودم
    آنسان ستودمت که بدانند مردمان
    محبوب من به سان خدایان ستودنی ست
    من پکباز عاشقم از عاشقان تو
    با مرگ آزمای
    با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست
    این تیره روزگار
    در پرده غبار دلم را فروگرفت
    تنها به خنده
    یا به شکر خنده های تو
    گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست
    در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
    من نیز می ربایم
    اما چه ؟
    بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست
    تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
    غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست
    بگشای در به روی من و عهد عشق بند
    کاین عهد بستنی این در گشودنی ست
    این شعر خواندنی
    این شعر ماندنی
    این شور بودنی
    این لحظه های پرشور
    این لحظه های ناب
    این لحظه های با تو نشستن
    سرودنی ست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/