مردی به زنی گفت خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرینتری یا زن من گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد
مردی به زنی گفت خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرینتری یا زن من گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
غلامبارهای را گفتند چون است که راز دزد و زناکار نهان ماند و تو رسواگردی گفت کسی را که راز با بچه افتد چون رسوا نگردد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردی را علت قولنج افتاد تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته تشهد میکرد و میگفت بار خدایا بهشت نصیبم فرمای یکی از حاضران گفت ای نادان از آغاز شب تا این زمان التماس بادی داشتی پذیرفته نیامد چگونه تقاضای بهشتی که وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
زنی شب زفاف تیزی بداد و شرمگین شد و بگریست شوی گفت گریه مکن که تیز عروس نشانه افزون نعمتی باشد گفت اگر چنین است تا تیزی دیگر رها کنم شوی گفت نی خاتون که انبار را بیش از این درنگنجد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
ظریفی جوانی را دید که در مجلس بادهگساری نقل بسیار با شراب میخورد گفت چنان که میبینم تو نقل مینوشی و شراب تنقل میکنی
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند چرا چنین میخوری؟ گفت اگر به سه انگشت لقمه برگیرم دیگر انگشتانم را خشم آید
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به د شنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
ابوحارث را پرسیدند مرد هشتاد ساله را فرزند آید گفت آری اگرش بیست ساله جوانی همسایه بود
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردی در خانه پیرزنی با او گرد آمده بود پیرزن در آن میان پرسیدش تازه چه خبر گفت خلیفه را فرمان است که یک سال تمام پیرزنان را بگا.ند زن گفت به جان و دل فرمانبردارم او را دختری بود به گریه اندر شد و گفت ما را چه گناه باشد که خلیفه اندیشه ما نکند پیرزن گفت اگر اشک و خون بباری ما را یارای مخالفت با فرمان خلیفه نباشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
مردی را که دعوی پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند متعصم گفت شهادت میدهم تو پیغمبر ******** استی گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شدهام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد
وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای
چون خدا همیشه دو دستش پره
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)