صفحه 4 از 19 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 185

موضوع: ◄*♥*►دهلوی * اشعار * غزلیات◄*♥*►

  1. #31
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت


    امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت
    وز گریه‌ی شادی جگرم آب دگر داشت
    هنگام سحر خلق به محراب و دل من
    ز ابروی بتی روی به محراب دگر داشت
    قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم
    بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت
    نی داشت خبر از خود و نی از می و مجلس
    خسرو که خرابی ز می ناب دگر داشت



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #32
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت


    تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت
    از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت؟
    اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند
    دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت
    داغ دگر این است که از گریه بشستم
    آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #33
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت


    بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
    بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
    صحرا و چمن پهلوی من هست بسی لیک
    همره تو شو ای دوست که تنها نتوان رفت
    مائیم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
    اینجا بتوان مرد و از اینجا نتوان رفت
    گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
    گفتی بتوان جان من اما نتوان رفت
    ای قافله در بادیه‌ام پای فرو ماند
    بگذر تو که در کعبه به این پا نتوان رفت
    مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
    نازیسته از پیش مسیحا نتوان رفت


    هر صبر و سلام که دل سوخته را بود
    اندر شکن سلسله‌ی خم به خمش رفت
    یک روز به شالای وصالش نرسانید
    آن عمر گران مایه که ما را به غمش رفت


    مشنو سخن عاشقی از هرزه زبانان
    کاین کار دلست ای پسر و کار زبان نیست



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #34
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است


    ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
    عالم به مراد دل و اقبال غلام است
    صیدی که دل خلق جهان بود بدامش
    المنته لله که امروز بدامست
    ازطاق دو ابروی تو ای کعبه‌ی مقصود
    خلقی بگمانند که محراب کدامست
    چشم تو اگر خون دلم ریخت عجب نیست
    او را چه توان گفت که او مست مدامست
    خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش
    عاشق که ترا دید چه پروای سلامست


    در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد
    من زیستن خلق ندانم که چسان است
    ترکی که دو ابروش نشسته است به دلها
    قربانش هزارست اگر چش دو کمان است


    هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن
    بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست
    دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم
    چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست
    عشق از دل ماکم نتوان کرد که ذاتی است
    چون مایه‌ی آتش که ز خارا نتوان شست
    از دردی خم شوی مصلای من مست
    کز آب دگر کهنه مارا نتوان شست


    نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد
    تا روشنی دیده بیابد زغبارت
    ای قبله‌ی صاحب نظران روی چو ماهت
    سر فتنه‌ی خوبان جهان چشم سیاهت
    هر گه که ز بازار روی جانب خانه
    چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت
    نزدیک توام چون نگذارند رقیبان
    دزدیده بیایم کنم از دور نگاهت
    خسرو چکنی ناله و هردم چه کشی آه
    آن سرو روان را چه غم از ناله و آهت


    شب دوشینه جان سویش چنان رفت
    که زان اوست گویی زان من نیست



    یکایک تلخی دوران چشیدم
    زهجران هیچ شربت تلخ تر نیست
    اسیر هجر و نومید از وصالم
    شبم تاریک و امید سحر نیست
    به یک جان خواستم یک جام شادی
    ز دور چرخ گفتا رایگان نیست



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #35
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    نسیما آن گل شبگیر چون است؟


    نسیما آن گل شبگیر چون است؟
    چسانش بینم و تدبیر چون است؟
    دل من ماند در زلفش که داند
    که آن دیوانه از زنجیر چونست؟
    نگویی این چنین بهر دل من
    که آن بالای هم‌چون تیر چون است؟
    ز لب آید همی بوی شرابش
    دهانش داد بوی شیر چون است؟
    من ازوی نیم کشت غمزه گشتم
    هنوزم تا به سر تدبیر چون است؟
    اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
    لبش در عذر آن تقصیر چون است؟
    نپرسد هرگز آن مست جوانی
    که حال توبه‌ی آن پیر چونست؟
    ز زلفش سوخت جان مردم آری
    بگو آن دام مردم گیر چون است؟



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #36
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    بیا کز رفتنت جانم خراب است


    بیا کز رفتنت جانم خراب است
    دل از شور نمکدانت کبابست
    درنگ آمدن ای عمر کم کن
    که عمر از بهر رفتن در شتاب است



    ندارد چشمه‌ی خورشید آبی
    کزان چشمه تو بردی هر چه است
    نباشد هیچ بوی نافه از مشک
    ولی موی تو یک‌سر مشک نابست
    چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
    تمامی آب آن شربت گلابست
    مرا گریک سوا لی از لب تست
    ز چشمت ده جواب ناصوابست
    سخن گوید چو خسرو پیش چشمش
    زبون غمزه‌ی حاضر جوابست



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #37
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    مرا داغ تو بر جان یادگار است


    مرا داغ تو بر جان یادگار است
    فدایش باد جان چون داغ یار است
    اگر جان می‌رود گو رو غمی نیست
    تو باقی مان که مارا با تو کار است


    تمنای دلم کردی و دادم
    بفرما گر تمنای دگر هست !
    اشارت کردی از ابرو به خونم
    مرا باری مبارک شد جمالت
    چو زنبور سیه گرد سر گل
    بگردم بر سرت بی‌خود ز بویت


    زلف تو سیه چرا است ؟ ما ناک
    بسیار در آفتاب گشتست


    صبر و دل و نام و ننگ ما بود
    عشق آمد و هر چهار برخاست


    تلخی نشنیدم از لبت هیچ
    یا خود می تو هنوز قند است؟
    خامان پنهان دهند پندم
    با سوخته‌یی چه جای پند است؟
    جان در خم زلف تست بنمای
    تا بنگرمش که در چه بند است؟
    تا خط تو نودمید گل را
    بر سبزه هزار ریشخند است؟
    خواهم سر سرو را ببرم
    گر قد تو یک سری بلند است؟


    زلفت سرو پا شکسته زان است
    کز سرو بلند اوفتادست



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #38
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    آنجاست دل من و هم آنجاست


    آنجاست دل من و هم آنجاست
    کان کج کله بلند بالا ست
    خوابش دیدیم دوش و مستیم
    کان خواب هنوز در سرماست
    آهسته رو ای صبا بدان بام
    کان مست شبانه‌ی من آنجاست
    از دوزخ اگر نشان بپرسند
    من گویم : خوابگاه تنهاست


    ای ابر گه گاهی بگو آن چشمه‌ی خورشید را
    در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت


    هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
    خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت


    مشکلست آزاد بودن دل که با دلبر نشست
    مردنست از تن جدایی دل که با جان خو گرفت
    عقل بیرون شد زمن پرسیدمش کاین چیست ؟ گفت :
    ما که هشیاریم ! با دیوانه نتوان خو گرفت


    من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت
    زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت



    بیش رفتارت بیاید راه کبکم در نظر
    گر رونده هست لیکن هم‌چو تو آینده نیست
    چون بلایی نیست چشمت را به کشتن باز کن
    هر که در عهدت به مرگ خویش میرد زنده نیست



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #39
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    چون بگیتی هر چه می‌آید روان خواهد گذشت


    چون بگیتی هر چه می‌آید روان خواهد گذشت
    خرم آنکس کونکو نام از جهان خواهد گذشت
    مهر جانی وبهاری کایدت خوش باش ازانک
    چند بعد از تو بهار و مهر جان خواهد گذشت
    خسرو بستان متاعی در دکان روزگار
    کین بهار عمر ناگه رایگان خواهد گذشت



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #40
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    با غمش خو کردم امشب گرچه در زاری گذشت


    با غمش خو کردم امشب گرچه در زاری گذشت
    یاد میکردم از آن شبها که در یاری گذشت
    مردمان گویند چونی در خیال زلف او
    چون بود مرغی که عمرش در گرفتاری گذشت
    ناخوش آن وقتی که بر زنده‌دلان بی عشق رفت
    ضایع آن روزی که بر مستان به هشیاری گذشت
    ماجرای دوش می‌پرسی که چون بگذشت حال
    ای سرت گردم چه می‌پرسی به دشواری گذشت



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 4 از 19 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/