صفحه 4 از 9 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 82

موضوع: پرسش هایی راجب آیات و سورهای قرآنی

  1. #31
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    در سورۀ مبارکۀ صافات، خداوند متعال به کرات عبارت "الاّ عباد الله المخلَصين" را متذکر می شوند. چرا واژۀ مخلصین به صورت اسم مفعول، و نه اسم فاعل به کار برده شده است؟ آیا اسم مفعول نسبت به اسم فاعل برتری دارد و به این معنا است که خداوند فقط آنهایی را که خودش خالص کرده، هلاک نمی کند؟

     Reply

    سیاق آیات مورد نظر سورۀ صافات، سرگذشت امت های گذشته را بیان می کند که خداوند به خاطر شرک.شان اکثر آنان را عذاب کرده، جز عدۀ اندکی که برای خود، پاک.شان ساخته است.
    مخلَصین لزوماً انبیا را شامل نمی شود، بلکه غیر انبیا را هم شامل می شود؛ چرا که بعد از این در همین سوره، جریان حضرت نوح (ع) را بیان می.کند که مسلماً کسانی که با او وارد کشتی شده و نجات یافتند انسان های عادی، ولی خداپرست بودند.
    همچنین همیشه اسم فاعل بر اسم مفعول برتری ندارد، بلکه نسبت به موادی که در این ساختار می آید، فرق دارد؛ مثلاً رازق (اسم فاعل و صفت خداوند) بر مرزوق برتری دارد؛ چرا که مرزوق صفت مخلوقات است و صفت خالق، برتر از صفت مخلوقات است و از این قبیل است خالق و مخلوق و...، امّا این جا مخلِص؛ یعنی خالص کننده و مخلَص؛ یعنی کسی که بعد از تحمل رنج های مخلَِصین، توسط خداوند مخلَص و پاک گشته است. به همین جهت، مخلَصین مقام بالاتری نسبت به مخلِصین دارند.

     Creply
    سیاق آیات مورد نظر به شرک و تکذیب آیات خدا توسط کفار و عذاب الاهی که آنها را تهدید می کند، اشاره دارد. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیات 73 - 74 سورۀ صافات[1] می گوید: این کلامی است که سیاقش برای انذار مشرکین این امت است. می خواهد مشرکین این امت را به مشرکین امت های قبل تشبیه کند؛ چون اکثر امت های گذشته گمراه شدند، همان طور که اینان گمراه گشتند و به سوی آن امت ها رسولانی فرستاده شد همان طور که به سوی این امّت رسولی فرستاده شد. آنها رسولان خود را تکذیب کردند مگر عدۀ معدودی که مخلَص بودند و منظور از این عده، بندگان مخلَص خدا (غیر از انبیا) و یا اعم از مخلَصین و انبیا است.[2]
    پس منظور از مخلَصین در این آیۀ مبارکه تنها انبیا نیستند، بلکه بندگان مخلص خداوند را هم شامل می شود و کسانی هلاک می شوند که از مشرکین باشند، کما این که در زمان حضرت نوح (ع) و ابراهیم (ع) که داستان.شان بعد از این در این سوره می آید جز عدۀ کمی، بقیّه مشرک بودند و هلاک شدند.
    فرق بین مخلِص و مخلَص به فرق بین معانی آنها در این ماده (خَلَصَ) برمی گردد نه به صیغۀ اسم فاعل و اسم مفعول؛ یعنی چنین نیست که هر جا صفتی به صورت اسم مفعول آمده باشد، صفت بارزتر و برتری نسبت به جایی که به صورت اسم فاعل آمده، باشد یا بر عکس، بلکه این به مادۀ فعل بستگی دارد؛ مثلاً رازق (اسم فاعل) از صفات خداوند بوده و صفت روزی رسانی خداوند را بیان می کند و مرزوق (اسم مفعول) صفت مخلوقات خداوند است که خداوند به آنها رزق و روزی می دهد. مسلّم است که صفت خداوند از صفت مخلوق بالاتر است، همچنین است خالق و مخلوق و.... . اما در مادّۀ (خَلَصَ) مُخلِص؛ یعنی خالص کننده که بیشتر در مواردی که انسان در مراحل نخستین تکامل و خودسازی است به کار برده می شود، اما مُخلَص مراحل عالی و پس از جهاد با نفس را بیان می کند. همان مرحله ای که شیطان از نفوذ و وسواس در آنان مأیوس می شود[3] و به معنای خالص شده (توسط خداوند) است. خداوند در سورۀ حجر از قول شیطان می فرماید: "... همۀ نسل انسان را گمراه می کنم، مگر بندگان مُخلَص تو را"؛[4]یعنی هرگز قدرت شیطان به مُخلَص های امت نمی رسد و بقیۀ امت اگر چه در این درجه نیستند، ولی لزوماً چنین نیست که غیر از این مُخلَص ها بقیّه هلاک شوند. چه بسا انسان های مُخلِص زیادی که با کوشش و جهاد نفس خود را از بسیاری از ناپاکی ها پاک کرده و به درجات عالی می رسند و عده ای از آنها بر حسب ظرفیت.شان، توسط خداوند از آن آلودگی های باقی مانده پاک شده و به مقام پاک شدگان می رسند که البته نیل به این درجه به خاطر کوشش های فراوانی است که در مسیر مخلص شدن داشته اند و از طرفی حکمت خداوند نیز مؤثر است.

    [1] . "فانظر کیف کان عاقبه المنذرین* الا عباد الله المُخلَصین".
    [2] . تفسیر المیزان، ج 17، ص 217.
    [3] . شرح و تفسیر لغات قرآن کریم، شریعت مداری، ج 1، ص 715.
    [4] . حجر، 40.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #32
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    پیامبران اولی العزم کدام پیامبرانند؟چرا اولی العزم اند؟اسم کتاب شان چیست؟چرا زرتشت با داشتن کتاب و یا داوود با داشن کتاب اولی العزم نیستند؟


     Reply

    واژۀ اولوالعزم در آیۀ 35 سورۀ احقاف آمده است. عزم به معنای حکم و شریعت است و اولوالعزم یعنی پیامبرانی که دارای شریعت و دین مستقل و جدیدی بوده اند. در روایات برای پیامبران اولوالعزم شرایطی ذکر شده است:
    1. داشتن دعوت جهان شمول
    2. داشتن شریعت و دین
    3. داشتن کتاب الهی
    به طور خاص، فقط 5 تن از پیامبران الاهی دارای چنین خصیصه هایی بوده اند؛ یعنی هم دعوت همگانی، هم شریعت و هم کتاب الاهی داشته اند. آن پنج تن، حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(ع) و پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) هستند. در روایات از کتاب حضرت نوح و حضرت ابراهیم (ع) به نام صحف یاد شده و تورات کتاب حضرت موسی، انجیل کتاب حضرت عیسی (ع) و قرآن کتاب پیامبر اسلام (ص) است.

     Creply
    کلمۀ "اولوالعزم" یک بار در قرآن آمده است. خداوند می.فرماید: "همانند رسولان اولوالعزم صبر کن و...".[1]
    عزم به معناى ارادۀ محكم و استوار است. راغب در مفردات می گوید: عزم به معناى تصميم گرفتن بر انجام كارى است.[2]
    در لغت نامه لسان العرب آمده است: رسولان اولوالعزم کسانی هستند که تصميم بر انجام امر خدا که بر آن متعهد َشده اند گرفته اند.[3] در قرآن مجيد، عزم گاهى به معنای صبر به كار رفته[4]و گاه به معناى وفاى به عهد.[5]
    در کتاب های تفسیری آمده است: با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آیين تازه با مشكلات و گرفتارى‏هاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن، عزم و ارادۀ محكم‏ترى لازم داشتند، به اين دسته از پيامبران، اولوالعزم اطلاق شده استو اگر بعضى، عزم و عزيمت را به معناى حكم و شريعت تفسير كرده‏اند،[6] به همين مناسبت است، و گرنه عزم در لغت به معناى شريعت نيامده است.[7]
    اولوالعزم بودن پیامبر، نشانۀ صاحب شریعت بودن آن پیامبر است. به عبارت دیگر، آن پیامبر، دارای دینی خاص است که پیامبران هم زمان او یا متأخر از او باید دین او را ترویج دهند،[8] تا زمانی که پیامبری با آیین جدید و شریعت تازه ظهور کند.
    خداوند هم در قرآن به تشریع دین و ابلاغ آن توسط پیامبران اشاره می کند و نام چهار پیامبر - غیر از پیامبر اسلام که آخرین دین الاهی توسط وی آورده شده و در این آیه مورد خطاب است - را که دارای دین و شریعتی خاص بودند، می.آورد: "برایتان از دین همان را تشریع کرد که نوح (ع) را بدان توصیه فرمود، و آنچه ما به تو وحی کردیم و به ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) توصیه نمودیم این بود که دین را بپا دارید و در آن تفرقه نیندازید".[9]
    پیامبران اولوالعزم در روایات:
    اگر چه بعضی از مفسّران ـ عموماً غیر شیعه ـ قرون اولیّۀ اسلام، پیامبران اولوالعزم را کسانی دانسته اند که مأمور به جهاد بودند و یا مکاشفات شان را اظهار کرده اند، و در تعیین مصداق هم از نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، ایّوب، یا ابراهیم، نوح، هود (ع) و محمد (ص) نام برده اند،[10] ولی روایات ائمه (ع)، هم به وجه تسمیۀ اولوالعزم صراحت دارد و هم به بیان صفات اولوالعزم و تعیین مصداق.
    صفات اولوالعزم در روایات این چنین بیان شده است:
    1. دارای دعوت همگانی و جهان شمول برای انس و جنّ بوده اند.[11]
    2. دارای شریعت و دین مستقل و تازه ای بوده.اند.[12]
    3. دارای کتاب آسمانی بوده.اند.[13]
    در این سه مورد، به سه خصوصیت بارز این پیامبران اشاره شده است؛ یعنی دعوت جهان شمول، دین و کتاب الاهی. در روایتی از امام صادق (ع) شرط دوم و سوم کنار هم آمده است که برای جواب به قسمت بعدی سؤال (چرا بعضی از انبیا با این که کتاب داشته اند، ولی اولوالعزم نبوده اند؟) کفایت می.کند.
    امام رضا (ع) در جواب کسی که از ایشان می.پرسد این پیامبران چگونه اولوالعزم شدند؟ می.فرمایند: "چون که برانگیخته شدند (نوح و ابراهیم و ...) به کتاب و شریعتی خاص".[14]
    پس داشتن کتاب یکی از شرایط پیامبران اولوالعزم است. امّا دو شرط مهم دیگر نیز در این جا وجود دارد که یکی داشتن دعوتی جهان شمول برای همۀ انسان ها و جنّیان و دیگری داشتن شریعتی مستقل و تازه است.
    باید توجه داشت معنای شریعت مستقل این نیست که با شریعت پیامبران قبل کاملا متفاوت باشد و با آن سازگاری نداشته باشد، بلکه معنایش این است که بنابر مقتضیات زمان شریعت ها هم متفاوت می .شد که این امری طبیعی است.
    حضرت داود (ع) اگر چه دارای کتاب آسمانی است، ولی کتاب او، کتاب احکام و شریعت مستقل و تازه نبود، چنان که حضرت آدم، شیث و ادریس (ع) هم دارای کتاب بودند، ولی اولوالعزم نبودند.[15]
    در روایات، به صراحت اسامی پیامبران اولوالعزم بیان شده است. از امام علی بن الحسین (ع) نقل شده که فرمودند: "اولوالعزم پنج نفرند: حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی (ع) و حضرت محمد (ص).[16] همچنین این معنا از امام صادق[17] و امام رضا (ع)[18] نیز رسیده است. در روایات، از کتب نوح و ابراهیم (ع) به نام "صحف" یاد شده است، گر چه در قرآن از کتاب موسی (ع) نیز به نام صحف نام برده شده است،[19] ولی به مجموع آن صحیفه.ها تورات می گویند. کتاب حضرت عیسی (ع) انجیل و کتاب حضرت محمد (ص) هم قرآن است.
    امّا "اوستا" که کتاب زرتشتیان است، آیا همان کتاب آسمانی زرتشت باشد، جای تأمل است. در قسمت های مختلف اوستا نقل قول های وی و یا صحبت هایی که او با خدا یا مردم می.کند بیان شده است.[20] (برای توضیح بیشتر به "یسنا" (قدیمی ترین و مهم ترین بخش اوستا)، فصل 46 بندهای 2 ـ 1، رجوع شود. گرچه بر طبق روایات، وی پیامبر الاهی و صاحب کتاب بوده است.[21]

    [1]. احقاف، 35.
    [2]. مفردات راغب، واژه عزم.
    [3]. "و أُولُو العَزْمِ من الرُّسُلِ: الذينَ عَزَمُوا على أَمرِ الله فيما عَهِدَ إليهم، لسان‏العرب، ج 12، ص 399.
    [4] . شورى، 43 .
    [5] . طه، 115 .
    [6] . علامه طباطبائی می گوید: این که عزم به معنای "عزیمت" یعنی حکم و شریعت باشد، توسط روایات اهل بیت (ع) تأیید شده است. ترجمۀ المیزان، ج 18، ص 332.
    [7] . تفسير نمونه، ج 21، ص 379.
    [8] . مصباح یزدی، اصول عقائد، ص 239.
    [9] . شوری، 13.
    [10] . بحار الانوار، ج 11، ص 35، چاپ بیروت، وفا.
    [11] . همان، ص 32.
    [12]. همان، ص 34؛ علل الشرائع، ج 1، ص 149، باب 101.
    [13] . همان، ص 35.
    [14] . همان، ص 56.
    [15] . المیزان، ج 2، ص 142؛ ترجمۀ المیزان، ج 2، ص 213.
    [16] . بحار الانوار ، ج 11، ص 32.
    [17] . همان، ج 11، ص 56.
    [18] . علل الشرائع، ج 1، ص 149، باب 101.
    [19] . اعلی ، 19.
    [20] . رابرت هیوم، ادیان زندۀ جهان، ص 278. همچنین برای توضیح بیشتر به "یسنا" قدیمی ترین و مهم ترین بخش اوستا، فصل 46، بندهای 2 و 1 رجوع شود.
    [21] . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 53، ح 1678؛ سفینة البحار، ج 4، ص 346.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #33
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    چراخواوند در قران از ضمير مذكربراي خودش استفاده كرده است؟و چرا مذكر بر مونث تعميم داده شده است؟

     Reply

    علّت این که خداوند در قرآن کریم از ضمیر مذکر برای خودش استفاده نموده، این است که قرآن به زبان عربی نازل شده است، و استفاده از ضمیر مذکر برای خداوند متعال مطابق قواعد و ادبیات زبان عربی است. چون خداوند متعال نه مؤنث حقیقی است و نه مذکر حقیقی، و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود. علاوه این که نشانه های لفظی مذکر و مؤنث بیان کننده منزلت و جایگاه ارزشی نمی باشند.

     Creply
    زبان قرآن عربى است و زبان عربى برخلاف برخی از زبان ها، از دو نوع ضمایر مذکّر و مؤنت برخوردار است طبیعى است که هر کتابى بخواهد با این زبان نوشته شود، اگر چه کتاب الاهى باشد، باید از قواعد آن زبان پیروى کرده و بر آن ساختار باشد. زبان عربی به علّت نداشتن ضمیر خنثی، بعضی از چیزهایی که فارغ از جنسیت باشند را با ضمیر مذکّر می آورد. البته نظیر این، در زبان های دیگری؛ مثل زبان فرانسه نیز وجود دارد. با اتکا به این نکته می توان نتیجه گرفت که آوردن ضمیر مذکّر، ربطی به صفات مردانه ندارد. در واقع می توان گفت که قرآن مغلوب نگاه مرد سالارانه متداول در فرهنگ زمانه خویش نشده است، بلکه یک ویژگی زبانی است، که گوینده را پایبند به رعایت آن می کند. بنابر این، قرآن به مقتضاى این که به زبان عربى نازل شده است، با همین گفتمان سخن مى‏گوید و هماهنگ با قواعد عربى از ضمایر و واژگان مذکر برای خداوند بهره مى‏گیرد.
    به بیان دیگر:
    از طرفی؛ در زبان عربی، اسم ها و فعل ها (به جز فعل های متکلم وحده و متکلم مع الغیر) دو نوع می باشند: مذکر و مؤنث، و مذکر و مؤنث نیز به حقیقی و مجازی تقسیم می شوند.
    موجوداتی که دستگاه ها و آلات ذکورت و انوثت (مردانگی و زنانگی) داشته باشند، مذکر و مؤنث حقیقی اند و گرنه مجازی خواهند بود. مذکر حقیقی مانند «رجل» (مرد) و «جمل» (شتر نر ) و مؤنث حقیقی مانند «امرأة» (زن) و «ناقة» (شتر ماده)؛ و مذکر مجازی مانند: «قلم» و «جدار» (دیوار)، مؤنث مجازی مانند: «دار» (خانه) و «غرفه» (اطاق). و کار برد مؤنث مجازی در مواردی؛ مانند، اسامی شهرها و اعضاء زوج بدن، قیاسی و بر طبق قاعده است و در بقیۀ موارد قاعدۀ خاصی ندارد و سماعی است؛ یعنی ملاک فقط شنیدن از عرب زبان ها است و باید دید عرب زبان ها در چه مواردی به کار می برند و اگر چیزی مؤنث حقیقی و مجازی و نیز مذکر حقیقی نباشد، مذکر مجازی خواهد بود.[1]
    و از طرف دیگر چون خداوند نه زاینده و نه زائیده شده و نه چیزی مثل اوست.[2] و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوندباید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود.
    به این نکته هم باید توجه داشت که نشانه های لفظی مؤنث و مذکر، بار ارزشی ندارند و نشانه و دلیل بر کرامت و منزلت نیست، لذا اگر نشانه های لفظی مذکر، به خاطر کرامت و منزلت خاص، دارای ارزش بود، برای غیر انسان و برخی از موجودات پلیدی مثل شیطان و ابلیس ... نباید از افعال یا اسامی یا ضمایر و ... دارای نشانه های لفظی مذکر استفاده می شد.
    و همین طور اگر نشانه های لفظی مؤنث ، دلیل و نشانه ی نقص و بی ارزشی بود، برای موجودات با ارزشی مانند:خورشید، (شمس)، زمین (ارض)، مردان (الرجال)، آب ( ماء) و ...، و برای بهترین اعمال و بهترین جایگاه ها مثل؛ نماز (صلوة) ، زکات (زکاة)، جنت، نشانه های لفظی مؤنث نمی آوردند[3].

    [1] صرف ساده،ص 145و28.
    [2] لم یلد و لم یولد. (توحید/3). لیس کمثله شیء(شوری/11)
    [3] نک: زن در آینه جلال و جمال، جوادی آملی، ص78.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #34
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    1. مرتبه و درجۀ متن صریح آیات قرآن در برابر روایات معتبر چگونه است؟ آیا همسانند؟



     Reply
    3. آنچه خداوند در قرآن به صراحت ذکر فرموده و آنچه حداقل به صراحت بیان نشده، چه فرقی با هم دارند؟ آیا نشان دهندۀ درجۀ اهمیت است یا خیر؟
    2. اگر قرار باشد نمره بدهیم مثلا در مقابل ارزش 100 قرآن، چه نمره ای به روایات می دهیم؟
    قرآن کریم و روایات معتبر، هر دو از منابع دینی محسوب شده و دارای اعتبار و حجیت هستند.در مورد قرآن بحث سندی انجام نمی گیرد؛ زیرا آیات قرآن مضبوط و مشخص اند و نزول آنها از جانب خداوند متعال است و جای هیچ گونه بحثی ندارد. تنها از جهت دلالت و فهم درست معنای آن آیه، بحث هایی انجام می گیرد.
    اما در مورد حدیث، هم بحث سندی لازم است و هم بحث از نظر دلالت؛ یعنی هم باید انتساب آن قول به معصوم بررسی گردد و هم باید معنا و مفاد آن روشن شود.
    اگر کلامی مستقیماً از معصوم شنیده شود یا در قطعی بودن صدور آن از معصوم هیچ شک و شبهه ای نباشد، ارزش و اعتبار آن با قرآن مجید برابر است و هر دو حجیت و سندیت دارند و باید طبق مفاد آنها حکم کرد و عمل نمود. در صورت شک در صحت نقل یک حدیث، مرتبۀ قرآن کریم مسلماً بالاتر است و به عنوان معیار صحت و سقم روایات محسوب می گردد.

     Creply
    قرآن کریم و روایات معتبر، هر دو از منابع دینی محسوب شده و دارای اعتبار و حجیت هستند.در مورد قرآن بحث سندی انجام نمی گیرد؛ زیرا آیات قرآن مضبوط و مشخص اند و نزول آنها از جانب خداوند متعال و جای هیچ گونه بحثی ندارد. تنها از جهت دلالت و فهم درست معنای آن آیه، بحث هایی انجام می گیرد.
    اما در مورد حدیث، هم بحث سندی لازم است و هم بحث از نظر دلالت؛ یعنی هم باید انتساب آن قول به معصوم بررسی گردد و هم باید معنا و مفاد آن روشن شود.
    اگر کلامی مستقیماً از معصوم شنیده شود یا در قطعی بودن صدور آن از معصوم هیچ شک و شبهه ای نباشد، ارزش و اعتبار آن با قرآن مجید برابر است و هر دو حجیت و سندیت دارند و باید طبق مفاد آنها حکم کرد و عمل نمود.
    اما از آن جا که از زمان معصومان بیش از 1200 سال می گذرد و طی این مدت احادیث بسیاری از بین رفته و احادیث بسیاری نیز جعل شده اند، خود معصومان یکی از راه های اطمینان بخش برای شناخت صحت یک روایت را موافقت با قرآن و عدم مخالفت با آن ذکر کرده اند.[1] بنابراین، در صورت شک در صحت نقل یک حدیث، مرتبۀ قرآن کریم مسلماً بالاتر است و به عنوان معیار صحت و سقم روایات محسوب می گردد.
    در میان مسلمانان همیشه افراط و تفریط هایی در مورد ارزش و اعتبار حدیث وجود داشته است. در صدر اسلام برخی شعار «حسبنا کتاب الله» (قرآن ما را کفایت می کند) سر دادند و گمان داشتند که با وجود قرآن، نیازی به روایت و حدیث ندارند و گردآوری سخنان پیامبر و اهل بیت و اصحاب او را کنار نهادند. پس از سال ها جریانی افراطی در میان اهل تسنن به وجود آمد که می تواند شعار آن را «حسبنا الروایات» دانست؛ زیرا گمان داشتند با وجود احادیث نیازی به قرآن ندارند، تا جایی که گفته شد: «حدیث به وسیلۀ قرآن نسخ نمی شود، اما می تواند ناسخ قرآن باشد».[2] اخباریان شیعه نیز حجیت ظاهر قرآن را زیر سؤال برده و معتقد شدند تا مطلبی از قرآن در روایت تأیید نگردد، فهم آن برای ما ممکن نیست. حتی برداشت از قرآن را حرام و آن را تفسیر به رأی دانستند.
    این در حالی است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «ان تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی...»؛ من دو چیز گرانبها در بین شما می گذارم یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگری عترت من (اهل بیت)، تا زمانی که به این دو تمسک بجویید هرگز گمراه نخواهید شد. [3]
    یعنی هم قرآن و هم کلمات معصومان برای مسلمانان حجت است. این دو منبع شناخت دین و راه سعادت هستند و باید به هر دو تمسک نمود. منتها ممکن است در قرآن مطلبی به اجمال آمده باشد و شرح و تفصیل آن را پیامبر و یا اهل بیت معصوم او بیان کرده باشند، یا مطلبی به صورت کلی مطرح شده باشد و در روایات موردی را تخصیص زده و استثنا کرده باشند. این وظیفه ای است که قرآن بر عهدۀ پیامبر گذاشته و فرموده: «ما بر تو ذکر (قرآن) را نازل کرده تا تو (ای رسول) آن را برای مردم تبیین و تشریح نمایی».[4]
    این وظیفه، بر اساس روایت های رسیده از پیامبر گرامی اسلام (ص) [5] بر عهدۀ اهل بیت معصوم او نهاده شده تا پس از او با ارائه تفسیر معصومانه از قرآن کریم مشکلات دینی مردم را برطرف سازند.[6]
    مسئلۀ مهم در استفاده از قرآن کریم و روایات فهم مفاد و محتوای آنها است که نیاز به تخصص بالایی دارد، شناخت ناسخ از منسوخ، محکم از متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید و ... از آن جمله است.
    همین طور نگاه عمیق به مورد روایت که آیا امام معصوم در صدد بیان هست یا نه؟ و این که نظر اسلام را در این زمینه بیان می کند یا نه؟ و قابل تعمیم به موارد مشابه در تمامی ازمنه و امکنه هست یا نه؟ و مطالب دیگر که مربوط به علوم قرآن و حدیث و فقه و اصول فقه و فلسفه فقه می شود، همگی در استفاده از قرآن و روایت نقش دارند و باید ملاحظه شوند.
    اما این که آیا مطالب صریح قرآن اهمیت بیشتری نسبت به مسائلی که به صراحت بیان نشده اند دارند یا خیر؟
    باید در پاسخ گفت: خیر. صراحت آیات در موردی نشان دهندۀ اهمیت آن مطلب نیست، یا دست کم همیشه چنین نیست. بله می توان ادعا کرد که هر چه مربوط به وظایف و تکلیف مردم است که باید آن را انجام دهند یا از آن اجتناب کنند؛ مانند آیات احکام به صراحت بیان شده اند. همچنین مطالبی که مربوط به حقوق مردم نسبت به یکدیگر است و به زندگی روزمره آنها مربوط می شود، بیانی روشن و صریح دارند. اما مطالب دیگری هست که از درجه اهمیت بالاتری برخوردارند؛ مانند آیاتی که مربوطه به خود خداوند و صفات و افعال او هستند و یا مربوط به امور اخروی هستند؛ مانند بهشت و جهنم و وضع و کیفیت آن دو، و یا مربوط به موجودات فرا مادی؛ نظیر فرشته و جن، در هاله ای از ابهام بیان شده اند.
    لذا از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «کتاب خدا بر 4 گونه است. عبارت، اشارت، لطایف و حقایق؛ عبارت برای عوام، اشارت برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق مربوط به انبیا است».[7]
    حضرت در جایی دیگر می فرماید: «قرآن ظاهری دارد و باطنی. ظاهرش حکم است و باطنش علم، ظاهرش زیبا و دلربا و باطنش عمیق و ژرف است».[8]
    بنابراین، می توان ادعا نمود مطالب ناب قرآنی، همچون درهای مکنون و پوشیده در صدف، در لایه های زیرین و در بطن آیات قرار دارند و باید برای رسیدن به آنها تلاش و کوشش مضاعف نمود.
    نکتۀ پایانی این که گاهی مصالحی در کار بوده است تا بعضی از مسائل به صراحت در قرآن نیاید همانند عدم تصریح به نام امام علی (ع) در قرآن یا گنجاندن آیات مربوط به ایشان در بین آیات غیر مرتبط و... .
    برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه های:
    1. نام امامان‏ (ع) در قرآن، سؤال 200 (سایت: ۱۲۲۳).
    2- اثبات امامت امام علي (ع) از قرآن، سؤال 324(سایت: ۱۸۱۷).

    [1] حرعاملی، وسائل الشیعة، ج 11، ص 330، کتاب قضا و شهادات، باب اختلاف روایات، ح اول، مقبوله عمر بن حنظله.
    [2]ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 251.
    [3]متقی هندی، کنزالعمال، ج 1، ص 44.
    [4]نحل، 44.
    [5]مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه.
    [6] برای آگاهی بیشتر، نک: هادوی تهرانی، مهدی، تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول، دفتر ششم، ص 75- 80.
    [7]فیض کاشانی، الصافی فی تفسیر القرآن، مقدمه.
    [8]مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 17.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #35
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    اصطلاح ام المؤمنین چگونه به وجود آمد؟

     Reply

    ام المؤمنین اوّلین بار در زمان پیامبر (ص) با نازل شدن آیۀ 6 سورۀ احزاب دربارۀ همسران آن حضرت نسبت به مؤمنان اصطلاح شده است. این که زنان رسول خدا (ص) مادران امت اند، حکمی است شرعی و مخصوص آن حضرت. این حکم (تشبیه همسران پیامبر (ص) به مادران مؤمنان) تشبیه در بعضی از آثار مادری است نه همۀ آنها. از دلایل این حکم می توان به موارد زیر اشاره کرد:
    اولاً: احترام نهادن به زنان پیامبر (ص)
    ثانیاً: حرمت نهادن به شخص آن حضرت
    ثالثاً: پیش گیری از سوء استفاده های برخی مغرضان که قصد داشتند بعد از مرگ رسول خدا (ص) با ازدواج با همسران آن حضرت به مقاصد سیاسی و اهداف سوءشان برسند.

     Creply
    1. "ام المؤمنین"؛ یعنی مادر مؤمنان. این اصطلاح با نازل شدن آیۀ اولویت: "پیامبر (ص) نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است و همسران او مادران آنها ]مؤمنان[ محسوب می شوند..."،[1] دربارۀ زنان آن حضرت نسبت، به مؤمنان رایج شده است. خداوند در این آیه، زنان رسول خدا را به منزلۀ مادر برای همۀ مؤمنان دانسته، البته مادر معنوی و روحانی. همان گونه که پیامبر (ص) پدر روحانی و معنوی امت است.
    2. این حکم – که زنان پیامبر(ص) مادران امت اند – حکمی شرعی و مخصوص آن جناب است.[2] چنان که در سورۀ احزاب، برابری زنان پیامبر (ص) با دیگر زنان نفی شده است: "ای زنان پیامبر (ص)، شما هم چون یکی از زنان معمولی نیستید".[3]
    3. تشبیه همسران رسول خدا به مادران، تشبیه در بعضی از آثار مادری است، نه همۀ آنها؛ یعنی مادران نسبت به فرزندان خود حقوقی دارند و احکامی طرفینی بین آنها حکم فرماست که در این جا تمام آن احکام جاری نیست. در این جا فقط دو حکم که همان وجوب احترام و حرمت نهادن به زنان پیامبر (ص) و حرمت ازدواج با آنها باشد، جاری است. چرا که مادر به غیر از وجوب احترام و حرمت نکاح، آثار دیگری نیز دارد؛ مثلاً از فرزند خود ارث می برد و فرزند از او ارث می برد، نگاه کردن به روی او جایز است، با دخترانی که از شوهر دیگر دارد، نمی شود ازدواج کرد و ... . ولی همسران پیامبر (ص) به غیر از آن دو حکم (وجوب احترام و حرمت ازدواج) احکام دیگری ندارند. بنابراین، این حکم – تشبیه همسران رسول خدا به عنوان مادران مؤمنان – تأثیرش در دو مسئله است: الف: وجوب احترام، ب: حرمت ازدواج.[4]
    4. این حکم اولاً: به جهت احترام نهادن به زنان پیامبر (ص) است. از آن جا که آنان همسران رسول خدا (ص) و به او منسوب بوده و در بین مسلمانان از احترام خاصی برخوردار بودند. بدیهی است که با دیگر زنان هم نوع خود فرق داشتند، چنان که قرآن کریم فرموده است. [5]
    ثانیاً: احترام نهادن به شخصیت خود پیامبر اکرم (ص) است. چنان که از شأن نزول آیه استفاده می شود تعدادی از مخالفان، به عنوان انتقام جویی و توهین به ساحت مقدس پیامبر (ص)، قصد داشتند بعد از رحلت آن حضرت با همسرانش ازدواج کنند.
    ثالثاً: پیش گیری از برخی سوء استفاده ها و توطئه های دشمنان که قصد داشتند بعد از مرگ رسول خدا با ازدواج با همسران آن حضرت، به مقاصد سیاسی و اهداف پلیدشان برسند. به عقیدۀ استاد مطهری؛ سرّ ممنوعیت ازدواج زنان پیامبر (ص) با اشخاص دیگر، این است که همسر بعدی از شهرت و احترام آن زن – که در میان مسلمان دارای احترام خاصی بود – سوء استفاده نکند و احیانا آن زنان ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند.[6]

    [1] "النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتم..."، احزاب، 6.
    [2] طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمۀ فارسی)، ج 16، ص 414.
    [3] "یا نساء النبی لستن کاحد من النساء..."،احزاب، 32.
    [4] نک: تفسير نمونه، ج 17، ص 207 - 205.
    [5] احزاب، 32.
    [6] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 19، ص 431. همچنین جهت اطلاع بیشتر، رک: تفسیر المیزان، ج 16، آیات 1- 54 سورۀ احزاب؛ تفسیر نمونه، ج 17، همان آیات، ص406 و 405.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #36
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    چرا قرآن به زبان عربی است و چرا به زبان دیگری نیست؟

     Reply

    زبان، مهم ترین وسیله برای برقراری ارتباط بین انسان هاست. خداوند این توانایی بر تکلّم و صحبت کردن را از نعمت های بزرگ خود برمی شمارد که در ابتدای سوره ی الرحمن به آن اشاره می کند. پیامبرانی را که خداوند برای هدایت انسان ها مبعوث می فرمود باید برای ارتباط با قوم خود به زبان همان قومی که در میان آنها مبعوث شده اند صحبت می کردند و دستورات اخلاقی و احکام و عقاید را به همان زبان برایشان بیان می کردند. با توجه به شرایط قبل از بعثت در میان جاهلیّت عرب، خداوند پیامبراکرم (ص) را در میان قوم عرب مبعوث فرمود، پس باید به زبان آنها صحبت کرده و معجزه ای می آورد که قابل فهم باشد. لذا قرآن، معجزه ی پیامبر (ص)، نیز به زبان عربی نازل شد. اگر چه نباید خصوصیات ذاتی زبان عربی، از جمله قانون مند بودن قالب های فصاحت و بلاغت بسیار آن و ... را نادیده گرفت.
    اما سؤال دیگر این است که چرا آخرین پیامبر (ص) خدا عرب زبان بود، تا به دنبال آن، کتابش نیز به زبان عربی باشد؟ در پاسخ باید گفت: با توجه به این که عرب ها مردمی هستند که به زبان، راه و روش و آیین و نسب خود تعصب خاصی دارند (عامل درونی حفظ) و در طول تاریخ، هیچ حکومت و سلطه ی خارجی هم نتوانسته آنان را به تغییر زبان مجبور کند(عدم عامل بیرونی برای تغییر) و امکانات فراوان زبان عربی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ بدون ابهام گویی و نارسایی، سرزمین حجاز و زبان عربی، بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین و بقای دین خاتم و کتاب ایشان بود. بنابراین، یکی از دلایل نازل شدن قرآن به زبان عربی، حفظ و صیانت ابدی آن بوده است.

     Creply
    یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد... .».[1] این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر (ص) حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد.
    قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژه ی عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد.[2]
    پس لبّ و اصل قرآن، فراتر از زبان و گنجانده شدن در زبان خاصی است، امّا درباره ی این که چرا به زبان عربی نازل شده، باید گفت: جدا از خصوصیات ذاتی زبان عربی که این زبان را زبانی قانون مند و در قلّه ی فصاحت و بلاغت در بین زبان ها قرار داده است، پیامبر (ص) اسلام بر قومی مبعوث شد که به زبان عربی سخن می گفتند و ایشان برای ابلاغ پیام خداوند، باید معجزه ای قابل فهم برای آنان ارائه می کرد تا او را انکار نکنند، به خدا ایمان آورند و در راه گسترش دین تلاش کنند. البته این قابل فهم بودن به معنای فهم همه ی حقائق قرآن نیست؛ چرا که حقائقش نامحدود است، بلکه فهم زبان و فهم اجمالی بعضی از حقائق، مورد نظر است.
    مردم جاهلیت عرب قبل از بعثت، در پست ترین شرایط زندگی می کردند به همین خاطر، خداوند پیامبر (ص) را در میان قوم عرب برانگیخت. علی (ع) در مورد شرایط جاهلیت قبل از اسلام و آمدن پیامبر (ص) می فرماید: «خدا پیامبر (ص) اسلام را به هنگامی مبعوث فرمود که مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها به سر می بردند، هوای و هوس بر آنها چیره شده، و خود بزرگ بینی و تکبّر به لغزش های فراوانشان کشانده بود، و نادانی های جاهلیت، پست و خوارشان کرده، و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند و بلای جهل و نادانی دامنگیرشان بود، پس پیامبر (ص) در نصیحت و خیر خواهی، نهایت تلاش را کرد و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه ی نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود».[3]
    وجود این شرایط، باعث شد که پیامبر (ص) در میان قوم عرب برانگیخته شود، پس باید قرآن به زبان عربی می بود، نه به دیگر زبان ها. ولی آنچه مهم است بهره گیری از قرآن است که منحصر به عرب زبانان نیست. خداوند می فرماید: «اگر ما قران را غیر عربی نازل می کردیم آن وقت عرب ها می گفتند چرا آیاتش به روشنی بیان نشده است و چرا با عرب به زبان غیر عربی و یا غیر فصیح صحبت می کند. بگو: این قرآن برای کسانی است که ایمان بیاورند که اگر عرب باشند و یا غیر عرب، قرآن برای آنان هدایت و شفا است و کسانی که ایمان نمی آورند، در حقیقت گوششان دچار سنگینی شده و همین قرآن مایه ی کوری آنان است و به همین جهت در قیامت از فاصله ای دور ندا می شوند».[4]
    اما امکان دارد سؤال دیگری پیش آید که چرا آخرین پیامبر (ص) خدا عرب زبان بود تا به دنبال آن کتابش نیز به زبان عربی باشد؟ چرا این توفیق نصیب فارس ها و ... نشد؟
    در این جا باید چند نکته را ذکر کرده و سپس جواب دهیم:
    الف: وقتی سخن از آخرین پیامبر (ص) است باید عده ای باشند که پیام را دریافت کرده و به خوبی از آن نگهبانی کنند (عامل درونی حفظ).
    ب: از طرفی عده ای همیشه درصدد از بین بردن دین و نگهبانان آن هستند، همان طور که در تاریخ همه ی انبیا مشاهده می کنیم (عامل بیرونی برای تغییر)، بنابراین باید راهکاری برای مقابله با این مشکل اندیشیده شود.
    ج: از طرفی بنا نیست که پیوسته - خصوصاً بعد از وفات پیامبراکرم (ص)- با معجزه و کارهای خارق العاده از دین و قرآن محافظت شود.
    با توجه به این مقدمات، به سراغ انسان ها و محیط زندگی آنان می رویم، تا ببینیم در کدام محیط و کدام شرایط، این نکات بیشتر قابل تحقق است.
    اوّلاً: عرب ها مردمی هستند که به زبان، راه و روش و آیین و نسب خود تعصب خاصی دارند، به طوری که نمی توان آنها را از زبان و فرهنگ خود جدا کرد. حتی در این دوره هم بعد از این همه تبلیغات انترناسیونالیستی حاضرنشدند لباس سنتی خود را کنار بگذارند (عامل درونی حفظ).
    ثانیاً: عرب های حجاز به گونه ای بودند که نه تنها خود از زبان مادری شان دست بردار نبودند، بلکه در طول تاریخ، هیچ حکومت و سلطه ی خارجی هم نتوانست آنان را به این کار مجبور کند؛ یعنی، از بیرون تأثیر نمی پذیرفتند (عدم عامل بیرونی برای تغییر).
    ثالثاً: زبان عرب های حجاز با توجه به کثرت ضمائر، تفاوت ضمیرهای تثنیه، مفرد و جمع، تفاوت صیغه های مذکر و مؤنث و داشتن انواع گوناگون جمع، داشتن کنایات، استعارات و ... از امکانات فراوانی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ، بدون ابهام گویی و نارسایی برخوردار است.
    با توجه به این نکات، برای بقای دین خاتم و کتاب ایشان، سرزمین حجاز و زبان عربی بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین بود. قرآن با جاذبه های درونی و آوا و آهنگ دلپذیر آن، در ذهن اعراب بادیه که دوستدار کلام موزون و فصیح بودند، جای باز کرد و از انواع تحریف های لفظی در امان ماند. بنابراین، نازل شدن قرآن به زبان عربی برای حفظ و صیانت ابدی آن بوده است.[5] البته می توان گفت نازل شدن قرآن به زبان عربی، لطف و مرحمتی به عرب زبانان بوده و اگر به غیر عربی نازل می شد، عرب زبانان که قشر وسیعی بودند به آن ایمان نمی آوردند. خداوند می فرماید: «هرگاه ما آن (قرآن) را بر بعضی از عجم (غیر عرب) نازل می کردیم و او آن را برایشان می خواند، آنان ایمان نمی آوردند».[6]

    [1] . ابراهیم، 4.
    [2] . المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.
    [3] . نهج البلاغه، ترجمه ی دشتی، خطبه ی 95.
    [4] . فصلّت، 44.
    [5] . فصلنامه ی بینات، شماره ی 27، ص 38 – 41.
    [6] . شعراء، 198- 199.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #37
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    مفسران ما كلمۀ "و اضربوهن" (زنان را بزنید) را در آیۀ نشوز چگونه تفسیر و یا توجیه نموده اند؟

     Reply

    در تعالیم اسلام، زنان از جایگاه با ارزشی برخوردارند و در روایات پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) مورد توصیف و تمجید قرار گرفته اند. در روایات ما زنان صالح به عنوان منشأ خیر و برکت و با ارزش تر از گرانبهاترین و بهترین متاع دنیا معرفی شده اند. همچنین اسلام تنبیه زنان را ممنوع دانسته و مردانی را که مرتکب این عمل شوند، بدترین موجودات می داند. تنها یک مورد استثنا شده است و آن زنانی هستند که حقوق شوهران شان را نادیده گرفته و تمهیدات دیگر در هدایت آنان کارگر نیفتد. نشوز زنان و اجازۀ زدن آنها درآیۀ 34 سورۀ نساء اشاره به این دسته از زنان است.
    در این آیه ابتدا صفات زنان شایسته و مطیع بیان شده است. سپس خداوند برای همسران زنانی که احتمال دارد ناشزه (ناسازگار) باشند، وظایفی را بیان می دارد. مرحلۀ اول، پند و اندرز نسبت به این گونه از زنان است. مرحلۀ دوم، دوری از آنها در بستر است که نسبت به مرحلۀ اول کمی شدیدتر است و سپس در مرحلۀ سوم مسئلۀ زدن مطرح می شود. در این باره باید به چند نکته توجه داشت:
    1. این مرحله؛ آخرین مرحله است و طبیعی است در صورتی که مراحل پیشین جواب گو باشد این مرحله اجرا نخواهد شد.
    2. تنبیه بدنی؛ طبق کتب فقهی، باید ملایم و خفیف بوده و باعث شکستگی و جراحت و کبودی بدن نشود.
    3. تنبیه بدنی؛ خود نیز دارای مراتبی است و حتی در روایات به زدن با چوب مسواک هم اشاره شده است. پس در صورتی که مرتبۀ پایین جواب گو باشد، مرتبۀ بالاتر جایز نخواهد بود.
    4. این مسئله مختص به زنان نبوده و در مسئلۀ ناسازگاری مردان نیز حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلف و حتی تعزیر (تنبیه بدنی) به وظایف خود آشنا نماید.

     Creply
    قبل از این که به بیان نظریات مفسران در بارۀ كلمۀ "و اضربوهن" (زنان را بزنید) در آیۀ نشوز بپردازیم لازم است، اشاره ای به دیدگاه اسلام در بارۀ ارزش زن داشته باشیم. تعالیم عالیۀ اسلامی ارزش فراوانی برای زنان و همسران قائل گردیده وروایات اسلامی آنان را مورد تمجید قرار داده اند. امام جعفر صادق (ع) فرمود: "بیشترین خیر و بركت ها در وجود پربار زنانگذاشته شده است".[1] پیشوای ششم جهان تشیع، زنان را به دو دستۀ خوب و بد تقسیم نمودهودر مورد خوبان آنها می فرماید: "ارزش این گونه زنان، از طلا و نقره و جواهرات دیگر بالاتر است و هیچ گونه جواهری در برابر آنان ارزش و بهایی ندارد".[2] رسول خدا (ص) نیز می فرمایند: "این جهان به منزلۀ متاعی است كه بهترین متاع و دست آوردآن، زنان نیكو سیرت اند".[3]
    این سخنان ارزش مند معصومین (ع) به قسمتی ازارزش های زنان اشاره نموده و وجود آنان را سرچشمه خیر و بركت و ارزش وجودی و معنوی آنان را بالاتر از گرانبهاترین اشیای دنیا معرفی مینماید.
    تنبیه زن ممنوع است
    قوانین اسلامی در این زمینه، ما رامتوجه نكته های حساسی می نماید؛ چرا که تنبیه بدنی و آزردن روحی زنان را جنایت خانوادگی می داند. زنان مانند مردان موجوداتی شریف و عزیزاند. بنابراین، كتک زدنبرای انسان ها قابل تحمل نیست و این دل های تپنده و قلب های مهربان، موجودی شریف وظریف اند و بدن آنان همانند اندام حیوانات نیست كه تحمل زدن و آزار را داشته باشدو آئین اسلام تنبیه آنان را ممنوع ساخته است. در اين زمينهحضرت رسول (ص) می فرمایند:
    "ای مردم در مورد همسران خودخیلی مراقبت نمایید؛ زیرا آنان با پیمان های الاهی در اختیار شما قرار گرفته اند وشما با كلمات مخصوص خداوند، آنان را برای خود حلال كرده اید. آیا در این صورت، سزاوار است این امانت ها را مورد ضرب و جرح قرار داده و دل های آنان را كه كانونعشق و محبت اند، رنجور سازید"؟.[4]
    نیز می فرمایند: "یكی از نشانه های بدترین مردان این است كه همسرشو بنده اش را بزند و به آنها رحم و عطوفت نشان ندهد".[5]
    اما گروهیاز زنان حقوق شوهر را نادیده می گیرند، در تأمین نیازهای جنسی وی كوتاهی نموده وبدون اجازۀ او از خانه خارج می شوند، با اخلاق رذیلۀ خودشان صفا و محبت خانوادگی رابه كانونی از آتش تبدیل می كنند و با دخالت های نابجای خود در امور زندگی شوهرانخویش، آنان را متأثر می سازند. این گروه از زنان استثنایی از دیدگاه اسلام فاقد ارزشانسانی بوده، به شدت مورد تقبیح قرار گرفته اند. رسول خدا (ص) می فرمایند: "بدترین چیزها در عالم هستی، زنان ناسازگارند".[6]
    در زبان قرآن وحدیث و فقه اسلامی به این گونه زنان "ناشزه" می گویند كه ریشۀ آن از غرور و خودبرتربینی آنان سرچشمه می گیرد. در نتیجه این گروه استثنایی، از شوهران خود پیروینمی كنند و زندگی را بر شوهران خود تلخ و ناگوار می سازند. دین مقدس اسلام برایاصلاح و تنبیه چنین افرادی راه عاقلانه ای در پیش گرفته است. قرآن کریم در این آیۀ شریفه (آیۀ نشوز) که در سورۀ نساء است نکات لطیف و زیبایی در مورد روابط زناشویی و مسائل خانوادگی بیان کرده است و خوشبختانه علوم جدید توانسته است مقداری از اسرار آن را کشف و بیان نماید و در حقیقت این آیۀ یکی از معجزات علمی قرآن کریم است، هر چند همۀ قرآن از ابعاد مختلف دارای اعجاز است.
    پر واضح است که مسائل خانوادگی و خصوصا روابط زن و شوهر دارای لطافت و ظرافت خاصی است که گاهی باید محبت و عشق را در چهرۀ خشم نشان داد و گاهی خشم و قهر را در چهرۀ محبت و دوستی، و رعایت حد فاصل میان این دو و شناخت موارد ابراز محبت از موارد ابراز خشم، کار آسانی نیست. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی و تربیتی و روان کاوان از دیرباز برای درک این نکات تلاش فراوانی نموده و کتاب های متعددی نگاشته اند، ولی هنر قرآن و روایات پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) این است که اصول و کلیات و نکات مهم و نیازهای اساسی انسان را به طور کوتاه و زیبا و ساده که قابل فهم و عمل برای همه باشد، در اختیار انسان ها قرار داده اند.
    در بررسی کامل و دقیق آیۀ 34 سورۀ شریفۀ نساء باید به مطالب زیادی اشاره کرد. اما آنچه را که به طور اختصار می توان گفت، این است که آیۀ شریفه پس از این که وظیفۀ سرپرستی و نگه داری و تأمین هزینه های زندگی و خانواده را بر عهدۀ مرد می گذارد، زنان را نسبت به وظایفی که در خانه بر عهده دارند به دو دسته تقسیم می کند:
    دستۀ اول: "صالحان و رستگاران"؛ آنها کسانی هستند که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهداند و نه تنها در حضور شوهر که در غیاب او نیز مسائل را رعایت می کنند. بدیهی است مردان موظف اند در برابر این گونه زنان، نهایت احترام و حق شناسی را انجام دهند.
    دستۀ دوم: زنانی هستند که از وظایف خود سرپیچی کرده و نشانه های ناسازگاری در آنها دیده می شود. قرآن برای مردان در برابر این گونه زنان، وظایفی را بیان داشته که باید مرحله به مرحله انجام گردد و در هر صورت، مراقب باشند که از حریم عدالت، تجاوز نکنند. این وظایف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است:
    مرحلۀ اول: "زنانی را که از طغیان و سرکشی آنها می ترسید موعظه کنید و پند و اندرز دهید"؛ به این ترتیب آنها که پا را از حریم نظام خانوادگی فراتر می گذارند، قبل از هر چیز باید آنان را به وسیلۀ اندرزهای دوستانه و بیان نتایج بد این گونه کارها به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود.
    مرحلۀ دوم: "در صورتی که اندرزهای شما سودی نداد در بستر از آنها دوری کنید"؛ این عکس العمل و بی اعتنایی و به اصطلاح قهر کردن، نشانۀ عدم رضایت مرد از رفتار همسر خود است و شاید همین واکنش خفیف در روح زن مؤثر گردد.
    مرحلۀ سوم: "واضربوهن: آنها را تنبیه بدنی کنید"؛ اگر سرکشی و پشت پا زدن به وظایف و مسئولیت ها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شکنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه اندرزها تأثیر کنند و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی بخشد، راهی جز شدت عمل باقی نمی ماند و در این جا اجازه داده شده که از طریق "تنبیه بدنی" آنها را به انجام وظایف خویش وادار کنند.
    ممکن است اشکال شود که اسلام چگونه به مردان اجازه داده که در مورد زن، به تنبیه بدنی متوسل شوند؟ جواب این ایراد با توجه به معنای آیه و روایاتی که در این باره وارد شده و توضیح آن در کتب فقهی و همچنین با توضیحاتی که روان شناسان امروز می دهند چندان پیچیده نیست؛ زیرا:
    اوّلاً: آیه، مسئلۀ تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه ناشناسی مجاز شمرده که هیچ وسیلۀ دیگری دربارۀ آنها مفید واقع نشود، و اتفاقاً این موضوع، امر تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد. در تمام قوانین دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، به خشونت متوسل می شوند.
    ثانیاً: "تنبیه بدنی" در این جا ـ همان طور که در کتب فقهی نیز آمده است .ـ باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که موجب شکستگی، مجروح شدن و کبودی بدن نگردد.
    ثالثاً: روان کاوان، امروزه معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی به نام مازوئیسم (آزار طلبی) هستند و اگر این حالت در آنها تشدید شود، تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است. بنابراین، این بخش آیه ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه مختصر بدنی در مورد آنان جنبۀ آرام بخش دارد و خود یک نوع درمان روانی است و اسلام خواسته است با تجویز داروی پند و اندرز و قهر و تنبیه بدنی خفیف، این بیماران را درمان کند، نه این که با حکم به جدایی، موجب شدت بیماری آنها و محرومیت فرزندان از نعمت گرمی و صفای خانواده و به هم خوردن نهاد اصلی جامعۀ یعنی کانون خانواده گردد.
    مسلم است که اگر یکی از این مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفۀ خود اقدام کند، مرد حق ندارد بهانه گیری کرده، در صدد آزار زن برآید، لذا به دنبال این جمله می فرماید: "اگر آنها اطاعت کنند به آنها تعدی نکنید".
    نکتۀ قابل توجه این است که هر چند حد نهایی تنبیه بدنی، نرسیدن به حد شکستگی و جراحت و کبودی بدن، تعیین شده است، ولی از آنجایی که هدف از ضرب و زدن، رسیدن به حالت اطاعت و برطرف نمودن حالت نشوز زن است، پس باید در تنبیه بدنی، سلسله مراتب آن را رعایت نمود و اگر هدف و مقصود با زدن مرتبۀ خیلی خفیف حاصل می شود، شدت عمل و زدن مرحلۀ بالاتر جایزنیست و شاید روایاتی که می فرمایند مراد از زدن، زدن با چوب مسواک است[7]، بیان رعایت سلسله مراتب زدن بوده است که وقتی منظور با همین نوع زدن حاصل می شود، در این صورت، مرحله بالاتر جایز نیست.
    ممکن است گفته شود نظیر این طغیان و سرکشی گاهی در مردان نیز پدید می آید، پس آیا مردان نیز مشمول چنین مجازات هایی خواهند شد؟
    در پاسخ می گوییم: آری مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظایف، مجازات می گردند، ولی باید در نظر داشت حالتی که در بعضی مردان وجود دارد آزاردهی (سادیسم) است و این بیماری اگر شدت یافت درمانش تنبیه بدنی توسط زن نیست؛ چون اولاً: غالباً درمان این بیماری با تنبیه بدنی نیست. ثانیاًً غالباً زن توان این کار را ندارد. ثالثاً: حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلفی حتی از طریق تعزیر (مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا سازد.
    خداوند در پایان آیۀ شریفه مجدداً به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوء استفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همۀ قدرت ها است، بیندیشند: "زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است".[8]

    [1] . اكثر الخیر فی النساء، من ‏لایحضره ‏الفقیه، ج 3، ص 385.
    [2] . الكافی، ج 5، ص 332.
    [3] . مستدرك‏الوسائل، ج 14، ص 150.
    [4] مستدرك‏الوسائل ج : 14 ص : 252
    [5] . تهذیب‏الأحكام، ج 7 ، ص 400 .
    [6]. مستدرك‏الوسائل، ج 14، ص 165.
    [7]. تفسیر برهان، ج 1، ص 367 ، (به نقل از تفسیر افضل، ج 1، ص 523).
    [8]. برگرفته از تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #38
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    آیا ليلة القدر متعدد است؟ و آيا روز هم جزو شب قدر است؟

     Reply
    شب قدر، شب مبارک و پر اهمیتی است که بنابر نص قرآن کریم در ماه رمضان قرار دارد.
    در بارۀ آنچه که در سؤال آمده استچند احتمال مطرح می شود:
    1. منظور از تعدد شب قدر، یعنی در یک سال همان طور که مردم می گویند شب 19 و 21 و 23 شب قدر باشد.
    2. منظور از تعدد شب قدر، این باشد که شب قدر در زمان رسول الله (ص) وجود داشته است و بعد از ایشان، هم تکرار می شود.
    3. منظور از تعدد شب قدر، این باشد که با توجه به اختلاف افق شهرهای مسلمان نشین و اختلاف در روزهای ماه مبارک رمضان هر منطقه شب قدر مخصوصی به خود داشته باشند.
    در جواب باید گفت: آنچه که مردم می گویند یک تسامح در گفتار است و یک شب قدر که شب نزول قرآن و تقدیر امور است بیشتر نداریم. خداوند می فرماید: "انا انزلناه فی لیلة القدر"، در شب قدر نازل کردیم نه در شب های قدر.
    نسبت به احتمال دوم باید گفت: بنا بر آیات قرآن و روایات شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم (ص) و نزول قرآن مجيد نبوده، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در همه سال تكرار مى‏شود، همانند عید قربان که در هر سال تکرار می شود؛ چراکه خداوند می فرماید:
    1. "تنزل الملائکة و الروح فیها..."
    2. " فیها یفرق کل امر حکیم".
    در این دو آیه "تنزل" و "یفرق" هر دو با صیغۀ مضارع آمده اند و دلالت بر استمرار می کنند.
    در روایات هم آمده است: شب قدر در هر سال است و در این شب امر یک سال نازل می شود.
    نسبت به احتمال سوم باید گفت: اختلاف افق باعث تعدد شب قدر نمی شود و مسلمانان اگر برای تشخیص شب اول ماه رمضان کوتاهی نکرده و به وظیفۀ شرعی خود در این باره عمل کرده و شب هایی را به خاطر احتمال شب قدر بودن، احیا نموده باشند، یقینا از الطاف خداوندی بهره مند می شوند و لو این که آن شب، واقعا شب قدر نباشد. البته بدیهی است که بعضی از خصوصیات شب قدر؛ مثل نزول ملائکه بر ولی خدا فقط در شب قدر واقعی اتفاق می افتد.
    از روایات بر می آید که روز قدر در فضیلت داشتن همانند شب قدر است، اگر چه اموری؛ مانند تدبیر کارها و نزول ملائک در شب قدر صورت می گیرد. خداوند می فرماید: "ملائکه و روح در این شب تقدیرات امور را نازل می کنند".[i]

    [i] قدر، 4.



     Creply
    قبل از پرداختن به جواب باید تحلیلی نسبت به سؤال صورت گیرد و روشن گردد که منظور از تعدد، در سؤال پرسشگر محترم، چیست؟ آیا مراد این است که همۀ شب هایی که در دهه آخر ماه رمضان تعیین می.شوند؛ يعني شب های 19، 21، 23، شب قدرند چون دارای اعمال مخصوصی هستند، یا شب قدر یکی از این شب ها است؟
    یا منظور از تعدد این است که پرسشگر محترم می خواهد بداند، آیا شب قدر فقط یک بار بوده و آن هم در زمان حیات رسول گرامی اسلام (ص) و يا اين كه به طور متعدد تكرار شده است؟ و اگر مسئلۀ تعدد صحيح است، آيا اين تعدد شب قدر در زمان خود حضرت اتفاق می افتاده، يا اين كه پس از حیات ایشان هم تحقق پیدا می کند؟
    یا منظور از تعدد این است که با توجه به اختلاف افق شهرهای مسلمان نشین در سراسر جهان و اختلاف ماه های قمری در این شهرها به طوری که در کشوری، اول رمضان به عنوان مثال روز سه شنبه است و در کشوری اول رمضان، روز بعد یعنی چهارشنبه است و به تبع آن، در شب های دهه آخر نیز اختلاف بوجود می آید. شب بیست و سوم ماه برای کشور اولی یک شب زودتر از دومی خواهد شد. بنابراين، شب قدر نمى‏تواند يك شب معين در سال بوده باشد. به اين ترتيب قاعدتا هر كدام بايد براى خود شب قدرى داشته باشند و شب قدر متعدد می شود.
    پاسخ احتمال اول این است که بنابر نص قرآن کریم شب قدر در ماه رمضان قرار دارد[1]، و بیش از یک شب هم نیست؛ چرا که خداوند می فرماید: "انا انزلناه فی لیلة القدر".[2] قرآن را در شب قدر نازل کردیم نه در شب های قدر، اما به جهاتی[3] این یک شب برای ما تبیین نشده است و گفته اند یکی از این شب های 19 و...، شب قدر است و همۀ این شب ها را بیدار باشید و... تا بتوانید فضیلت شب قدر را درک کنید.[4] اگر در روایات سه شب مشخص شده است[5] برای آن است که کار را برای بندگان خدا آسان کنند.
    پاسخ احتمال دوم این است که نظر قرآن و اهل بیت (ع) بر این است که شب قدر در زمان حضرت رسول اکرم (ص) بوده و همچنان باقی است.
    از آیۀ: "تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر"،[6] که صیغۀ مضارع (تنزل در اصل تتنزل بوده)، را به کار برده است، استمرار نزول ملائکه و روح فهمیده می شود.[7]
    همچنین در سورۀ دخان آیۀ 6 در مورد شب قدر آمده است: "فیها یفرق کل امر حکیم امراً من عندنا انا کنا مرسلین" که باز هم صیغۀ مضارع "یفرق" آمده که در زبان عربی نشانه استمرار فعل است.
    روایات اهل بیت (ع) نیز بر این موضوع تأکید دارند.
    امام جواد (ع) می فرمایند: علی (ع) به ابن عباس فرمود: "شب قدر در هر سالی هست و در این شب امر یک سال نازل می شود".[8]
    پیامبر اکرم (ص) در جواب ابوذر که در مورد شب قدر سؤال کرده بود، فرمودند: "این شب، تا روز قیامت هست".[9]
    مفسران اهل سنت هم بر این نظر هستند که شب قدر همچنان باقی است.[10]
    اما نسبت به احتمال سوم باید گفت: قبل از طرح پاسخ از باب مقدمه می.گوییم: در فرهنگ اسلام شب قدر به جهت خصوصیات منحصر به فردی که برای او است، از اهمیت زیادی برخوردار است و روایات زیادی در تأکید بر احیای آن و اهمیت دادن به آن وارد شده است. از آن جمله سید بن طاووس در کتاب شریف اقبال آورده است که، پیامبر (ص) از موسی(ع) نقل فرموده که گفت: الاهی من قرب تو را می خواهم، فرمود: قرب من از برای کسی است که بیدار باشد در شب قدر، گفت: الاهی رحمت تو را خواهم، فرمود: رحمت من از برای کسی است که رحم کند فقرا را در شب قدر، گفت: خدایا نجات می خواهم، نجات از آتش، فرمود: این برای کسی است که استغفار کند در شب قدر، گفت: خدایا رضای تو را می خواهم، فرمود: خشنودی من از برای کسی است که دو رکعت نماز بخواند در شب قدر.[11]
    از خصوصیات شب قدر است نزول قرآن، نزول فرشتگان و روح بر ولی خدا، همچنین بالاتر بودن عبادت آن یک شب از هزار ماه.[12] و تدبیر و تقدیر وقایع و خلایق.[13]
    اما سؤال این است که با توجه به اختلاف افق در شهرهای مختلف، آیا تمام این خصوصیات برای همه اهالی شهرها با افق های متفاوت تکرار می شود؟
    آنچه از نص قرآن کریم و ظاهر روایات بر می.آید این است که شب قدر یک شب بیشتر نیست و خصوصیاتی که به ولی الله و امام معصوم (ع) بر می گردد همه در یک شب اتفاق می افتد؛ یعنی نزول ملائکه بر امام (ع) و اندازه گیری امور و حوادث و معیشت ها، همه در یک شب خاص است.
    خداوند می فرماید: "تنزل الملائکة و الروح فیها"[14] ملائکه و روح در این شب نازل می شوند و نزول قرآن در این شب بوده است: "انا انزلناه فی لیلة القدر".[15]
    یا در روایات آمده است: در این شب امر یک سال نازل می شود.[16]
    اما از نظر درک همۀ فضیلت هایی که برای شب قدر گفته اند، عمل به وظیفه می تواند راه گشا باشد؛[17] یعنی اگر با ادله ثابت شود که روز اول ماه رمضان چه روزی است، طبعاً شب قدر هم مشخص می شود و مسلماً اعمال و شب زنده داری ها و احیای آن شب بدون اجر باقی نمی ماند و امید است که همان پاداش شب زنده داران در شب قدر به انسان داده شود، و لو این که واقعا آن شب، شب قدر نباشد[18]، البته به شب زنده داری در دهه آخر ماه رمضان توصیه شده است و شاید این سنت اسلامی بدان جهت باشد که اطمینان به درک شب قدر برای ما حاصل شود.
    حال آیا روز قدر هم در شأن و منزلت همانند شب آن است؟ در جواب باید گفت: اگرچه وقایعی همچون نزول ملائکه بر ولی الله (ع) در شب قدر است، اما روز قدر هم در ارزش و فضیلت همانند شب آن است.[19]
    مرحوم شیخ عباس قمی در اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان می گوید: روزهای این شب ها را نیز باید حرمت داشت و به عبادت و تلاوت و دعا به سر آورد؛ زیرا که در احادیث معتبره وارد شده است که روز قدر در فضیلت مثل شب قدر است.[20]

    [1] از کنار هم قرار دادن این دو آیه: " شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن" و "انا انزلناه فی لیلة القدر"، چنین چیزی استفاده می شود.
    [2] قدر، 1.
    [3] گفته شده است: خداوند چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: شب قدر را در میان شب ها، وقت قیامت را در میان اوقات، اسم اعظم را در میان اسماء ، ساعات اجابت دعا را در ساعات مختلف، رضای الاهی را در همه طاعات و اولیای خاص را میان همه بندگان، تا مردم همه ی شب ها را محترم شمرده و در همه اوقات از گناه پرهیز کنند، همه انسان ها را احترام کنند و در همه طاعات رضای او را بجویند.
    [4] شاید به خاطر همین مطلب باشد که پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) دهه آخر ماه مبارک رمضان را به احیا و شب زنده داری مشغول بودند، البته ممکن است گفته شود: پیامبر (ص) و امامان (ع) از شب قدر آگاهی داشتند و شب زنده داری آنان در دهۀ آخر دلیل و سرٌ دیگری داشته است و یا این که برای تعلیم دیگران بوده است که آنان این روش احتیاطی را عملا از معصومین یاد بگیرند.
    [5] سفیان بن سمط به امام صادق (ع) عرض کرد: شب هایی که احتمال می رود شب قدر باشند کدام اند؟ حضرت، شب 19، 21، 23 را فرمودند. دهقانی، اکبر، تفسیر نسیم، ص 465، قم، انتشارات حرم، چاپ 83،.
    [6] قدر، 4.
    [7] تفسير نمونه، ج 27، ص 185.
    [8] قمی مشهدی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، ج 14، ص 359، وزارت ارشاد.
    [9] همان.
    [10] فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 32، ص29، دارالاحیاء، بیروت.
    [11] امام خمینی، آداب الصلوة، ص 333 ، چاپ چهارم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام.
    [12] طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 20، ص 332 ، جامعه مدرسین.
    [13] برای آگاهی بیشتر رجوع شود: احکام القرآن، ابن عربی، ج 4، ص 1961، دارالمعرفة.
    [14] قدر،4 .
    [15] قدر،1 .
    [16] تفسیر کنزالدقائق، ج 14، ص 359.
    [17] البته به احتمال سوم پاسخ دیگری هم داده شده است؛ مثلا در تفسير نمونه ج 27 ص193 آمده است: شب همان سايه نيم كره زمين است كه بر ، نيم كره ديگر مى‏افتد ، و مى‏دانيم اين سايه همراه گردش زمين در حركت است ، و يك دوره كامل آن در بيست و چهار ساعت انجام مى‏شود ، بنابر اين ممكن است شب قدر يك دوره كامل شب به دور زمين باشد ، يعنى مدت بيست و چهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين را زير پوشش خود قرار مى‏دهد شب قدر است كه آغاز آن از يك نقطه شروع مى‏شود و در نقطه ديگر پايان مى‏گيرد (دقت كنيد)، روی این اساس دیگر تعدد شب قدر بخاطر تعدد افق ها از اساس منتفی می شود.
    [18] روایاتی در باب تسامح در ادله سنن نقل شده که این معنا را می فهماند.
    هشام بن سالم از ابی عبدالله (ع) نقل می کند که حضرت فرمود: اگر کسی بشنود – که فلان عمل و یا فلان کار در زمانی خاص – دارای ثواب است و عمل کند و بعد بفهمد که چنین نبوده و آن روایتی که به او رسیده صحیح نبوده خداوند آن ثواب را به او عطاء می کند اگرچه عمل بحسب واقع (واقع زمانی یا مکانی) دارای چنین اجر و ثوابی نبوده باشد. القواعد، سید محمد کاظم مصطفوی، جامعه مدرسین، ص 96.
    [19] "لیلة القدر فی کل سنة و یومها مثل لیلتها، شب قدر در هر سالی هست و روزش در ارزش همانند شبش است"، شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، به نقل از تفسیر نسیم رحمت، ص 473. آنچه در تهذیب آمده مسلما از استنباطات شخصی شیخ طوسی نیست و آن را از امام معصوم (ع) نقل کرده است.
    [20] مفاتیح الجنان، ص 389، چاپ انتشارات لقمان.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #39
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    با اینکه در قرآن کلمه ای در مورد "پل" صراط نیست ولی در مورد آن زیاد شنیده می شود...صراط فقط به معنی راه آمده آنهم نه راهی که به پل صراط ربطی داشته باشد. جریان چیست؟

     Reply
    اگر چه لفظ «پل صراط» در قرآن نیامده اما در برخی روایات، به این لفظ تصریح شده است؛ مثلاً، امام صادق (ع) در تفسیر کلمه ی مرصاد، در آیه 14 سوره ی فجر، آن را پلی دانسته اند که از جهنم می گذرد.
    جهت روشن شدن موضوع، مطالبی در باره ی کلمه ی صراط بیان می کنیم. صراط به معنای راه است و منظور از کلمه ی صراط مستقیم که در برخی آیات قرآن آمده ، راه راست و طریق هدایت در همین دنیاست که اگر کسی در این مسیر باشد، در آخرت نیز بر آن خواهد بود و اگر کسی از این مسیر منحرف گردد و پایش بلغزد، در آنجا هم سقوط خواهد کرد.
    شاهد کلام ما، روایتی است که از امام صادق (ع) نقل شده است، ایشان می فرمایند: «صراط، یعنی طریق معرفت خداوند، که شامل دو صراط می شود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است و اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود (یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند) در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی می گذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت می لغزد و به درون جهنم سقوط می کند.»
    معنای این جمله ی امام، آن است که این دو صراط با هم ارتباط دارند؛ یعنی هر که در دنیا در صراط باشد در آخرت از پل صراط به آسانی خواهد گذشت و در جهنم سقوط نمی کند و در واقع، پل صراط مطرح شده در روایات، بروز و ظهور همان پل صراط دنیاست که از آن به امام و ... تعبیر شده است و مردم مکلف هستند در این مسیر باشند.
    پس اگر در روایات، از صراط که یکی از مواقف روز قیامت است، با تعابیری چون پل صراط، پل جهنم و... یاد شده است، صرفا برای آشنایی ذهن مردم با این مسئله و سهولت فهم آن می باشد.

     Creply
    به عنوان مقدمه، باید گفت که کلمه ی صراط به معنای راه است و آنگاه که با کلمه ی مستقیم توصیف گردد، به معنای راه راست و مستقیم می باشد.
    در قرآن نیز در برخی آیات، کلمه.ی «صراط مستقیم» به کار رفته است که در ذیل، به این آیات اشاره می.شود:
    1) «خدایا ما را به راه مستقیم هدایت کن[1]
    2) «به درستی که خداوند، پروردگار من و شما است. پس او را پرستش کنید، این راه مستقیم است[2]
    3) «کسی که به خداوند تکیه کند، به راه مستقیم هدایت شده است[3]
    4) «این راه مستقیم پروردگار تو است، به تحقیق ما نشانه ها را برای کسانی که متذکر می شوند، توضیح دادیم[4]
    در همه ی این آیات، مراد از «صراط مستقیم»، راه راست و طریق هدایت در همین دنیا است که اگر کسی در این دنیا در این مسیر قدم بردارد، در آخرت نیز در مسیر مستقیم و صراط مستقیم است؛ یعنی نتیجه ی اعمال صحیح خود را در دنیا، خواهد دید.
    واضح است که مراد قرآن مجید از «صراط مستقیم» در این آیات، عمل کردن به مجموعه ی دستورات و احکام نورانی الهی است که به منزله ی بهترین راه و روش زندگی انسان ها در این جهان است و عمل به این دستورات، همانند حرکت در جاده ی مستقیمی است که انسان را به هدایت می رساند.
    به همین دلیل می باشد که در بعضی روایات، از ائمه، به صراط مستقیم تعبیر شده است.[5]
    امام صادق (ع) فرمود: «صراط، یعنی طریق معرفت خداوند، و شامل دو صراط می شود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است و اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود (یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند) در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی می گذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت می لغزد و به درون جهنم سقوط می کند.»[6]
    هم چنین ایشان در مورد آیه ی 14 سوره ی فجر: «ان ربک لبالمرصاد»[7]، می فرماید: «مرصاد پلی است بر طریقی که از جهنم می گذرد و کسی که حق مظلومی بر گردن او باشد، از آن نخواهد گذشت.»[8]
    البته این بیان امام صادق(ع) از قبیل بیان یکی از مصادیق مرصاد (کمین گاه) است. چرا که کمین گاه الهی منحصر به قیامت و پل معروف صراط نیست و خداوند در همین دنیا نیز در کمین ظالمین است ....»[9]
    بنابراین،«پل صراط» واقعیتی است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده[10] و هم در روایات، خصوصیات و ویژگی های آن بیان گردیده است.
    امام صادق (ع) فرمود: «بر روی جهنم پلی است که از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر است.»[11]
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند:«ثابت قدم ترین شما بر صراط (پل صراط)، کسی است که محبتش نسبت به اهل بیت من بیشتر است.»[12]
    نکته ی قابل توجه این است که پل صراط، یکی از مواقف روز قیامت است و در روایات، از آن با تعابیر مختلفی هم چون پل ، صراط، پل صراط، پل جهنم و ... یاد شده است. ولی منظور همه ی این روایات، این موقف است که به جهت آشنایی بیشتر اذهان ساده ی مردم، از آن به پل تعبیر شده است، نه اینکه مثل پل های این دنیا دارای پایه هایی باشد و راه گذشتن مردم و حیوانات و وسائل نقلیه باشد. مراد از پل و صراط در قرآن مجید و روایات، یعنی راه، مسیر، روش، مکتب و به عبارت دیگر، مردم باید بدانند که آن مکتب و طریقی که آنان را به سعادت حقیقی و ابدی می رساند، یک مکتب و راه و روش، با خصوصیات و ویژگی های خاص یعنی دین پروردگار متعال (اسلام حقیقی) می باشد و تنها، قدم گذاشتن در این راه است که موجب نجات و رستگاری است. و از طرف دیگر، غفلت از معرفت واقعی به ویژگی ها و ظرایف و دقایق این راه، موجب انحراف از آن و افتادن در مسیر گمراهی است.
    بنا بر این تفسیر، پل صراط، که در روایات برنده تر از «شمشیر» و باریک تر از «مو» توصیف شده است ، راه بسیار دقیق و حساب شده ای است که خداوند در همین دنیا، نقطه شروع و ابتدای آن را قرار داده است و ادامه ی این راه به جهان آخرت متصل می شود. بنابراین، کسانی که می خواهند از صراط و پل آن به راحتی عبور کنند باید از هم اکنون و در همین دنیا مواظب باشند که در این مسیر بوده و از این مسیر خارج نشوند.
    و به تعبیر دقیق تر، پل صراط در قیامت، بروز و ظهور همان پل صراط در دنیاست که از آن به امام و ... تعبیر شده

    [1] «اهدنا الصراط المستقیم»؛ فاتحة الکتاب، 5 .

    [2] «ان الله ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم»؛ آل عمران، 51 .

    [3] «و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»؛ آل عمران، 101.

    [4] «و هذا صراط ربک مستقیماً قد فصلنا الآیات لقوم یذّکّرون»؛ انعام، 126.

    [5] معانی الاخبار، ص32.

    [6]معانی الاخبار، ص32؛ میزان الحکمه، ج5، ص 346(ماده صراط).

    [7] زیرا پروردگارت به کمین.گاه است.

    [8] بحار الانوار، ج8، ص 66.

    [9] تفسیر نمونه، ج26، ص 458.

    [10]علاوه بر آنچه ذکر شد، آیات 71و 72 سوره ی مریم : « و همه.ی شما (بدون استثنا) وارد جهنم مى‏شويد، اين، امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان. سپس آنها را كه تقوا، پيشه كردند از آن رهائى مى‏بخشيم ، و ظالمان را در حالى كه ( از ضعف و ذلت ) به زانو در.آمده‏اند، در آن رها مى‏كنيم »، می تواند اشاره ای به پل صراط داشته باشد. برای آگاهی بیشتر،نک: تفسیر نمونه، ج13، صص 121-117.

    [11] میزان الحکمة، ج5، ص 346(ماده صراط).

    [12]بحارالانوار، ج8، ص 69.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #40
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

     Question
    اصطلاح "آیات سخره" به کدام یک از آیات قرآن اطلاق می شود؟

     Reply

    به آیات 54 تا 56 سورۀ اعراف آیات سخره یا آیات تسخیر گفته می شود که در روایات به آثار قرائت آنها اشاره شده است.

     Creply
    به آیات 54 تا 56 سورۀ اعراف "آیات سخره" گفته می شود.
    متن آیات به این صورت است: "انّ ربّکم الله الذی خلق السّموات و الارض فی ستّة ایّام ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل النّهار یطلبه حثیثاً والشّمس والقمر والنّجوم مسخّرات بامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربّ العالمین * ادعوا ربّکم تضرّعاً و خفیة انّه لایحبّ المعتدین * و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمةالله قریب من المحسنین".
    در مورد آثار قرائت این آیات، مطالب زیادی در روایات آمده است؛ از جمله این که قرائت این آیات (هفتاد بار) موجب رفع شرّ شیطان های جنّی و انسی می شود.[1]

    [1] مستدرك ‏الوسائل، ج 4، ص 169؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 521،ح 3134؛ جامع الدعوات، ص 19؛ اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 279؛ مرآة العق



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 4 از 9 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/