صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 35 , از مجموع 35

موضوع: داستانهاى بحارالانوار جلد دوم

  1. #31
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    تاءثير يك انگشتر

    فاطمه زهرا (س ) از پدر بزرگوار خود درخواست انگشترى نمود، آن جناب فرمود بهتر از انگشتر به تو نياموزم ؟ هنگاميكه نماز شب خواندى از خداوند بخواه به آرزوى خود مى رسى . در دل شب پس از اداى نافله دست به درگاه خدا دراز كرد و درخواست انگشترى نمود هاتفى گفت فاطمه (س ) آنچه خواستى در زير مصلى آماده است .
    دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله دست بزير جانماز برد انگشترى بى مانند از ياقوت مشاهده كرده آنرا برداشت همان شب در خواب ديد وارد قصرهاى بهشتى گرديده در سومين قصر تختى را ديد كه بر سه پايه ايستاده است فرمود اين قصر متعلق به كيست گفتند از دختر پيغمبر فاطمه زهرا است سؤ ال كرد سبب چيست كه اين تخت داراى سه پايه است . جواب دادند چون صاحبش در دنيا انگشترى خواسته به جاى آن پايه اى از اين سرير كسر گرديده در اين هنگام از خواب بيدار شد فردا صبح خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب گرديد. داستان خواب را شرح داد حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:
    معاشر آل عبدالمطلب ليس لكم الدنيا انما لكم الاخرة و ميعادكم الجنة ما تصنعون بالدنيا فانها زائلة .
    اى بازماندگان عبدالمطلب براى شما دنيا شايسته نيست شما را بهشت جاويدان سزاوار است وعده گاهتان آنجاست دنياى فانى را چه مى خواهيد؟!
    رو به فاطمه (س ) كرده فرمود دخترم انگشتر را به جاى خود برگردان همان شب فاطمه زهرا (س ) انگشتر را زير مصلى نهاد در خواب ديد وارد قصرهاى شب گذشته شد ولى تخت را با چهار پايه مشاهده فرمود پس از سؤ ال . گفتند چون انگشتر را برگردانيدى پايه تخت نيز به جاى خود برگشت (85).


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #32
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    با يك آرزوى دراز صد تازيانه خورد

    روزى حجاج بن يوسف ثقفى در بازار گردش مى كرد، شيرفروشى را مشاهده كرد، با خود صحبت مى كند در گوشه اى ايستاد و به گفته هايش -- گوش داد مى گفت اين شير را مى فروشم درآمدش فلان قدر خواهد شد استفاده ى آنرا با درآمدهاى آينده رويهم مى گذارم تا به قيمت گوسفندى برسد يك ميش تهيه مى كنم هم از شيرش بهره مى برم و بقيه ى درآمد آن سرمايه ى تازه اى مى شود بالاخره با يك حساب دقيق به اينجا رسيد كه پس -- از چند سال ديگر سرمايه دارى خواهم شد مقدار زيادى گاو و گوسفند خواهم داشت . آنگاه دختر حجاج بن يوسف را خواستگارى مى كنم ، پس از ازدواج با او شخص با اهميتى مى شوم اگر روزى دختر حجاج از اطاعتم سرپيچى كند با همين لگد چنان مى زنم كه دنده هايش خورد شود، همينكه پايش را بلند كرد به ظرف شير خورده به زمين ريخت .
    حجاج جلو آمد به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازيانه جانانه بر پيكرش بزنند، شيرفروش از ريختن شيرها كه سرمايه كاخ آرزويش بود خاطرى افسرده داشت از حجاج پرسيد براى چه مرا بى تقصير مى زنيد، حجاج گفت مگر نه اين بود كه اگر دختر مرا مى گرفتى چنان لگد مى زدى كه پهلويش بشكند اينك به كيفر آن لگد بايد صد تازيانه بخورى .

    جايگاه ظلم

    بهلول وارد قصر هارون شد. مسند مخصوص او را خالى ديد بر روى آن نشست پاسبانان قصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون ديدند با شلاق و تازيانه او را از آن مكان بيرون كردند. هارون از اندرون خارج شد، بهلول را ديد در گوشه اى نشسته و گريه مى كند. از خدمتكاران علت گريه او را پرسيد. گفتند چون در مسند شما گستاخانه نشسته بود ما او را آزرديم هارون آنها را توبيخ و ملامت كرد بهلول را نيز تسلى داد.
    بهلول گفت من به حال تو گريه مى كنم نه بواسطه خودم . زيرا با همين چند دقيقه كه در جايگاه و مسند تو نشستم اين طور مرا آزردند بر تو چه خواهد گذشت كه سالها بر اين مسند ظلم نشسته اى و تكيه بر اين دستگاه ستم كرده اى و از عواقب هولناك آن نمى ترسى ؟!

    از مكافات ستم غافل مشو

    ابوعمر از بزرگان و مشاهير كوفه بود مى گويد در قصر كوفه حضور عبدالملك بن مروان نشسته بودم در آن هنگام سر بريده مصعب ابن زبير را در مقابل خود گذاشته بود. از ديدن اين منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت چنان حالم تغيير كرد كه عبدالملك متوجه شد. گفت ترا چه شد كه اينطور ناراحت شدى ؟
    گفتم در پناه خدا قرارت مى دهم خاطره اى از اين قصر در نظرم مجسم شد كه از آن لرزه بر من وارد گرديد. در همين مكان پيش عبيدالله بن زياد لعنة الله عليه نشسته بودم سر مقدس حسين بن على عليه السلام را در مقابل او ديدم ، پس از چندى باز همين جا در حضور مختار بن ابى عبيده سر عبيدالله را مشاهده كردم ، بعد از گذشت مدتى در همين مكان نشسته بودم مصعب بن زبير امير كوفه بود، سرمختار را در پيش روى خود گذاشته بود. اينك نيز سر مصعب بن زبير در مقابل شما است . عبدالملك از شنيدن اين سخن سخت تكان خورد، از جاى خود برخاست پس از آن دستور داد عمارت و قصر را ويران كنند. و نيز نوشته اند عبدالملك گفت (لا اراك الله الخامس فقام و اءمر بهدم القصر) از جا حركت كرده گفت خدا پنجمى را نشانت ندهد دستور داد قصر را ويران كنند.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #33
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((81)) كارى برتر از طلاى روى زمين موسى عليه السلام پيش از نبوت از مصر فرار كرد و پس از تحمل آن همه سختى و گرسنگى ، به مدين رسيد. ديد عده اى براى آب دادن گوسفندان در كنار چاهى گرد آمده اند. در ميان آنها دختران شعيب پيغمبر هم بودند.
    موسى به دختران شعيب كمك كرد و گوسفندان آنها را آب داد. دختران به خانه برگشتند. پس از آنكه موسى زير سايه اى آمد و از فرط گرسنگى دعا كرد كه خداوند نانى براى رفع گرسنگى به او برساند.
    يكى از دختران حضرت شعيب عليه السلام نزد موسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواهد تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد. موسى همراه دختر به منزل شعيب آمد. وقتى وارد شد، ديد غذا آماده است . موسى كنار سفره نمى نشست و همچنان ايستاده بود. شعيب به او گفت :
    - جوان ! بنشين شام بخور.
    موسى پاسخ داد: پناه به خدا مى برم .
    شعيب گفت : چرا؟ مگر گرسنه نيستى ؟
    موسى جواب داد: چرا! ولى مى ترسم كه اين غذا پاداش آب دادن گوسفندان باشد. ما خاندانى هستيم كه كارى را كه براى خدا و آخرت انجام داده ايم ، اگر در برابر آن زمين را پر از طلا كنند و به ما بدهند ذره اى از آن را نخواهيم گرفت .
    شعيب قسم خورد كه غذا به خاطر پاداش نيست و مهمان نوازى عادت او و پدران اوست . آن گاه موسى نشست و مشغول غذا خوردن شد.(90)

    ((82)) سخت ترين چيز در عالم حواريون به عيسى گفتند:
    اى معلم خوب به ما بياموز كه سخت ترين چيزها در عالم چيست ؟
    فرمود: سخت ترين چيز خشم خداوند بر بندگان است .
    گفتند: به چه وسيله مى توان از خشم خداوند در امان بود؟
    فرمود: به فرو بردن خشم خود
    پرسيدند: منشاء خشم چيست ؟
    پاسخ داد: الكبر و التجبر و المحقرة الناس
    خود بزرگ بينى ، گردن كشى و تحقير مردم . (91)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #34
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ((83)) اولين خونى كه بر زمين ريخت خداوند به آدم عليه السلام وحى كرد كه مى خواهم در زمين دانشمندى كه به وسيله آن آيين من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنين عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و ميراث نبوت و آنچه را كه به تو آموختم و هر چه كه مردم بدان احتياج دارند، همه را به هابيل بسپار.
    آدم عليه السلام نيز اين فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابيل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناك گشت . به نزد پدر آمد و گفت :
    - پدر جان ! مگر من از هابيل بزرگتر نبودم و در منصب جانشينى شايسته تر از او نيستم ؟ آدم عليه السلام فرمود:
    - فرزندم ! اين كار دست من نيست ، خداوند امر نموده ، و او هر كس را بخواهد به اين منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به اين مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى يقين پيدا كنى ، هر يك از شما قربانى به پيشگاه خدا تقديم كنيد قربانى هر كدام پذيرفته شد، او لايق تر از ديگرى است .
    رمز پذيرش قربانى آن بود كه آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابيل چون كشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خويش آماده ساخت و هابيل كه دامدارى داشت گوسفندى از ميان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزيد. در يك جا در كنار هم قرار دادند و هر كدام اميدوار بودند كه در اين مسابقه پيروز شوند. سرانجام قربانى هابيل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابيل مورد قبول واقع نشد. شيطان به نزد قابيل آمد و به وى گفت چون تو با هابيل برادر هستى ، اين پيش آمد فعلا مهم نيست ، اما بعدها كه از شما نسلى به وجود مى آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گويند ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگرديد، چنانچه هابيل را بكشى ، پدرت به ناچار منصب جانشينى را به تو واگذار مى كند. پس از وسوسه شيطان (خودخواهى و حسد كار خود را كرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعايت حقوق پدر و مادرى ، هيچ كدام نتوانست جلوى طوفان كينه و خودخواهى قابيل را بگيرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابيل نمود و عاقبت او را كشت ! (92)


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #35
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    - بحار: ج 74، ص 52.
    2- ((يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكبير، انك الغفور الرحيم )).
    3- بحار: ج 74، ص 75 و ج 81، ص 232 و ج 95، ص 342.
    4- بحار: ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13.
    5- بحار: ج 103، ص 9.
    6- بحار؛ ج 75 ص 28.
    7- بحار: ج 22، ص 508.
    8- بحار: ج 72، ص 61.
    9- بحار: ج 73، ص 346.
    10- صفه جاى سايه اى در كنار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بود. مسلمانان تازه وارد و غريب و بى پناه آنجا اسكان داده مى شدند...
    11- بحار: 22، ص 123.
    12- بحار: ج 73، ص 346 - بحار: ج 18، ص 292 و 409 - ج 93، ص 83 و 169 با كمى تفاوت .
    13- بحار: ج 70، ص 159.
    14- بحار: ج 41، ص 11 و ج 87، ص 195.
    15- بحار: ج 42، ص 276.
    16- بحار: ج 40، ص 337.
    17- بحار: ج 70، ص 392.
    18- بحار: ج 40، ص 306.
    19- بحار: ج 40، ص 344.
    20- بحار: ج 42، ص 319.
    21- بحار: ج 68، ص 155.
    22- بحار: ج 35، ص 237 و 247. اين داستان به طور خلاصه بيان گرديد.
    23- بحار: ج 43، ص 333.
    24- بحار: ج 46، ص 15.
    25- بحار: ج 44، ص 196.
    26- دعائيكه امام عليه السلام به او تعليم فرمود، همان دعاى ((مشمول )) معروف است كه مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح نوشته است .
    27- بحار: ج 41، ص 225 و ج 95، ص 295.
    28- بحار: ج 44، ص 255.
    29- بحار: ج 45، ص 21.
    30- بحار: ج 45، ص 16.
    در خبر ديگر آمده است : وهب نصرانى بود. او با مادرش بوسيله امام حسين عليه السلام مسلمان شدند و روز عاشورا 24 نفر پياده و 12 نفر سوار از لشكر دشمن به درك فرستاد. سپس او را اسير كردند. نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت : عجب شجاعت و قدرت فوق العاده داشتى ! سپس دستور داد: گردن وهب را زدند و سر مباركش را به سوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. مادر وهب سر او را برداشت و بوسيد. آن گاه به طرف لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. سر مبارك به مردى خورد و او را كشت . سپس مادر وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و دو نفر از آنان را به هلاكت رساند. امام حسين عليه السلام به مادر وهب فرمود: برگرد! زيرا جهاد براى زن جايز نيست . مادر وهب در حالى برگشت كه مى گفت : خدا! اميد مرا نااميد مكن . امام عليه السلام به او فرمود: خداوند تو را نااميد نخواهد كرد و فرزندت در كنار پيغمبر عليه السلام خواهد بود.(ن )
    31- بحار: ج 44، ص 293.
    32- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.
    33- بحار: ج 46، ص 54.
    34- آنان كه خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خدا دوست دارد نيكوكاران را. سوره آل عمران آيه 134.
    35- بحار: ج 46، ص 54.
    36- بحار: ج 46،ص 60.
    37- بحار: ج 78، ص 135.
    38- سوره هاى محمد، آيه 2 و رعد، آيه 25 و بقره ، آيه 27.
    39- بحار: ج 74، ص 196 و 208 و جلد 78، ص 137 با تفاوت مختصر.
    40- بحار: ج 46، ص 74.
    41- آل عمران ، آيه 33. ترجمه : آنان خشم فرو نشانند، از بدى مردم درگذرند و خداوند دوستار نيكوكاران است .
    42- بحار ج 46، ص 68 - ج 71، ص 398 و 413 و ج 80، ص 329.
    43- بحار: ج 48، ص 5
    44- بحار: ج 46، ص 287.
    45- بحار: ج 3،ص 49.
    46- بحار: ج 46،ص 458.
    47- بحار: ج 47،ص 370 و ج 74، ص 292.
    48- بحار: ج 1،ص 55.
    49- بحار: ج 22،ص 129.
    50- بحار: ج 3،ص 31-32 و 141. تلفيق از دو روايت 6-5.
    51- بحار: ج 3،ص 41، ج 67، ص 137 و ج 92، ص 232 و 24 با كمى تفاوت .
    52- قياس آن است كه خداند حكمى را در موردى بيان كند و بدون درك حكمت آن ، در مورد دوم در آن مورد نيز جارى گردد.
    53- بحار: ج 48،ص 46.
    54- و از فرزندان او (ابراهيم ) داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اين چنين نيكوارن را پاداش مى دهيم (همچنين زكريا و عيس
    55- بحار: ج 48،ص 127 و ج 96، ص 240.
    متاءسفانه هنوز هم اين طرز تفكر غلط در بعضى مردم و در فرهنگ برخى جوامع حكم فرماست و نسل پيغمبر صلى الله عليه و آله را منحصر در نسل پسرى مى دانند! و سلسله نسل دخترى را نسل رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نمى دانند و منشاء اصلى موضوع آن بوده است كه مادر را در توليد فرزند سهيم نمى دانستند. در صورتى كه اين تفكر نادرست از نظر حديث و علم روز و همچنين از لحاظ قضاوت عرف مردود است زيرا كه پدر و مادر در توليد نسل سهيم هستند. فرزندان دختر و پسر از لحاظ نسل بودن يكسانند، بنابراين كسانى كه نسبتشان از جانب مادر، حتى مادران بزرگ به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رسند همگى از فرزندان آن حضرت بوده و با نسل پسرى فرقى ندارند و مسئله خمس كه يك قانون الهى است مورد توجه فقهاى اسلام بوده ودر جاى خود در پيرامون آن بحث و گفتگو شده است . به طورى كه بعضى از بزرگان فقها معتقدند، نسل دخترى نيز همانند نسل پسرى ، مى توانند از خمس (سهم سادات ) استفاده كنند. (ن )
    56- بحار: ج 48،ص 130.
    57- بحار: ج 48،ص 41.
    58- بحار: ج 48،ص 73.
    59- بحار: ج 48،ص 85.
    60- بحار: ج 74،ص 187.
    61- ظهار: آن است كه مردى به زن خود گويد: پشت تو براى من مانند پشت مادرم ، خواهرم يا دخترم است و در اين صورت همسرش حرام مى شود بايد كفاره ظهار را بدهد و دوباره بر او حلال گردد و ظهار در دوران جاهليت نوعى طلاق به شمار مى رفت و سبب حرمت ابدى مى گشت ؛ ولى اسلام حكم آن را تغيير داد و تنها سبب حرمت و كفاره گرديد.
    62- بحار: ج 50، ص 78 - 75.
    63-
    باتوا على قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل واستتزلوا بعد عز من معاقلهم و اسكنوا حفرا يا بئسما نزلوا ناداهم سارخ من بعد دفنهم اءين الاساور و التيجان و الحلل اءين الوجوه التى كانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الكلل فافصح القبر عنهم حين سائلهم تلك الوجوه عليها الدور تنتقل قد طال ما اءكللوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا اليوم الاكل قد اءكلوا 64- بحار: 50، ص 211
    65- بحار: ج 3، 268، ج 36 ص 412 و ج 69، ص 1.
    66- بحار: ج 50، ص 270
    67- ظاهرا روزه وى مستحبى بوده ؛ لذا امام عليه السلام برايش آسان گرفتند.
    68- بحار: ج 2، ص 255
    69- اءبشرى بولد يملك الدنيا شرقا و غربا و يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا .
    70- بحار: ج 51: ص 10-4.
    71- بحار: ج 22 ص 317
    72- بحار: ج 22، ص 398.
    73- بحار: ج 42، ص 157.
    74- بحار: ج 46، ص 120.
    75- بحار: ج 73، ص 259.
    76- بحار: ج 47، ص 384.
    77- بحار: ج 22، ص 321.
    78- بحار: ج 69، ص 162.
    79- بحار: ج 82، ص 150
    80- بحار: ج 48، ص 172.
    81- بحار: ج 14، ص 95.
    82- بحار: ج 14، ص 507
    83- اين داستان با مختصر اختلافى ، در بحار ج 70، ص 244 و 380 نيز آمده است بحار: ج 14 ص -- 425 و 421.
    84- بحار: ج 14، ص 492 و ج 71، ص 55.
    85- بحار: ج 72، ص 320.
    86- بحار: ج 13، ص 432 و ج 71، ص 361.
    87- بحار: ج 75، ص 373.
    88- بحار: ج 14، ص 280.
    89- بحار: ج 6، ص 220، ج 14، ص 287، ج 75، ص 2 و 496.
    90- بحار: ج 13، ص 21.
    91- بحار: ج 14، ص 287.
    92- بحار: ج 11، ص 229.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/