صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 34 , از مجموع 34

موضوع: شاهنامه به نثر

  1. #31
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    فرستادن فریدون جندل را به یمن


    بعداز چند سال، فریدون صاحب 3 پسر شد. 2 پسر از شهرناز و یک پسر از ارنواز و این‌پسر بچه‌ها پیش پدر بسیار عزیز بودند، او همه گونه فنون را به فرزندان خود آموخت و وقتی آنها کاملا به سن جوانی رسیدند، یکی از بزرگان دربار را به نام جندل پیش خود فرا خواند وگفت:
    درجهان بگرد و سه دختر خوب‌رو و با هنر که سه خواهراز یک پدر و مادر باشند، برای پسران من‌پیدا کن.
    جندل با چند نفر به هرگوشه جهان رفت تا اینکه در یمن نشانی سه خواهر که بسیار زیبا وهر سه دختران پادشاه یمن بودند، بدو دادند. جندل به دربار شاه یمن رفت، پس از احترام به شاه و سپاس ‌فراوان به ایزد، سه دختر او را برای پسران شاه ایران خواستگاری کرد.
    شاه یمن این سه دختر را مثل چشم خودش دوست داشت و نمی توانست آنها را از خودش دور کند. پس به فرستاده گفت: صبر کن، من فردا به تو جواب می دهم و بزرگان را صدا کرد و آنچه که‌از جندل شنیده بود به آنها گفت و یادآور شد که به شاه ایران نمی تواند جواب رد بدهد زیرا که او مقتدر است و با ضحاک چه کردوچطور او را در بند و ظلم را در ایران ریشه کن کرد. در ضمن دختران خود را هم بسیار دوست دارم، رأی شما چه‌می باشد. بزرگان گفتند تو از فریدون نترس، ما را اگر جنگی با او باشد حتما پیروز خواهیم شد.
    پس همانطور که صلاح میدانی رفتار کن و جواب او را بده.
    وگـر چــاره ای کرد خواهی همی ‌بتــرسی از این پادشـاهی همـی
    ازو آرزوهـــای پرمایــه جـــوی ‌کــه کــردار آنــرا نبــــند روی
    چـو بشنــید از آن کاردانان سخن ‌نــه سـر دید آن را به گیـتی نه بن


    وقتی که سخن بزرگان را شنید که به او گفتند تقاضاهای بزرگی از فریدن بخواه که نتواند اجرا کند پادشاه یمن از رای وسخن آنها چیزی را متوجه نشد، خودش پاسخ مناسب برای‌فریدون فرستاد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #32
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پاسخ دادن شاه یمن جندل را






    شاه یمن پس از دورود وسپاس فراوان به فریدون ، بدو پیغام داد که من گوش‌به فرمان تو هستم، پسرهای خودت را بفرست به یمن تا من دخترهایم را دست در دست آنهابگذارم و بعداز فرستادن مقداری هدیه برای جندل، او بسوی ایران حرکت کرد.
    و آنچه که ازپادشاه یمن شنیده بودرا به فریدون بازگفت: و شاه هم سه پسر را صدا کرد و به آنها دستورات‌لازم را داد، و گفت چگونه رفتار کنند، سه دختر را انتخاب کنند و جواب های درست به‌پادشاه یمن بدهند. با ادب و سنجیده سخن بگویند، طرز انتخاب سه دختر را هم به آنها آموخت.
    کـه فرهنــگتان هست و ارج هنـر بــــدانیــد این را همـه در بـــدر
    کرانمایــــه و پاک بر ســه گــهـر نهــــاده همــه دل بگفــــــت پدر
    ز پیــش فریــدون بــــــرون آمدند پــر از دانــش و پرفسـون آمدند


    و هر سه پسر با هدایا و همراهان راهی یمن شدند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #33
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن


    وقتی که شاه یمن از آمدن پسرهای فریدون آگاه شد، به پیشواز آنها رفت و با سپاس وگرامی داشت، آنها را به کاخ آورد.
    غذا های گوناگون و می بسیار تدارک دید، ولی پسران فریدون می رانخوردند و مودب به سوالهای شاه جواب دادند . بزرگ و کوچک و میانه، دختران را برای پدرمشخص کر دند.
    شاه یمن بعداز تشکر از پسران آنها را به خوابگاه فرستاد که استراحت کنند. و به یک دیو گفت که سرمای سختی بوجود بیاورد و با سرمای سخت به آنها آسیب برساند تا شاید از فکر ازدواج با دخترهای او صرف نظر کنند. ولی پسرها که نخوابیده بودندبرای فرار از گزند سرما، از جای ‌بلند شدند و تا روشنی خورشید راه رفته، باهم صحبت می کردند. صبح شاه پیش پسران آمد و آنها را سالم‌ دید.
    بنـــــــــزد ســه دامــاد آزاد مـــــــرد که بیـــند رخانشان شده لاجورد
    فـــــــسرد ، بسـرماه و برگشــته کار بــمانـــده سه دختر براو یــادگار
    چنیـــــن خواست کردن بدیشان نگاه ‌نـه بـــرآرزو گشت خورشید ماه


    وقتی که دید افسون سرما به آنها کارگر نشده و هر سه سالم هستند، پس مجبور شد که‌ دختران را به آنها بدهد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #34
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پیوند خویشی شاه یمن با فرزندان فریدون


    در نزد بزرگان سه دختر را بنام آن سه پسر کرد و با مقدار زیادی جواهر و دیگر غنایم آنهارا راهی ایران نمود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/