صفحه 38 از 90 نخستنخست ... 283435363738394041424888 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 371 تا 380 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

  1. #371
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

    با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود


    خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

    وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود


    پارس در سایه اقبال اتابک ایمن

    لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود


    شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت

    که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود


    یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن

    نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود


    فتنه سامریش در نظر شورانگیز

    نفس عیسویش در لب شکرخا بود


    من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست

    یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود


    دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد

    همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #372
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

    وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود


    دشمن گر آستین گل افشاندت به روی

    از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود


    گر خاک پای دوست خداوند شوق را

    در دیدگان کشند جلای بصر بود


    شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد

    یار عزیز جان عزیزش سپر بود


    یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست

    تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود


    گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی

    در پای دوست هر چه کنی مختصر بود


    ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج

    تیغی که ماه روی زند تاج سر بود


    مشتاق را که سر برود در وفای یار

    آن روز روز دولت و روز ظفر بود


    ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم

    آن را که جان عزیز بود در خطر بود


    آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد

    او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود


    با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق

    خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود


    جانا دل شکسته سعدی نگاه دار

    دانی که آه سوختگان را اثر بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #373
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مرا راحت از زندگی دوش بود

    که آن ماه رویم در آغوش بود


    چنان مست دیدار و حیران عشق

    که دنیا و دینم فراموش بود


    نگویم می لعل شیرین گوار

    که زهر از کف دست او نوش بود


    ندانستم از غایت لطف و حسن

    که سیم و سمن یا بر و دوش بود


    به دیدار و گفتار جان پرورش

    سراپای من دیده و گوش بود


    نمی‌دانم این شب که چون روز شد

    کسی بازداند که باهوش بود


    مؤذن غلط کرد بانگ نماز

    مگر همچو من مست و مدهوش بود


    بگفتیم و دشمن بدانست و دوست

    نماند آن تحمل که سرپوش بود


    به خوابش مگر دیده‌ای سعدیا

    زبان درکش امروز کان دوش بود


    مبادا که گنجی ببیند فقیر

    که نتواند از حرص خاموش بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #374
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ناچار هر که صاحب روی نکو بود

    هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود


    ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار

    کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود


    نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی

    بعد از هزار سال که خاکش سبو بود


    پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک

    نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود


    ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار

    مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود


    مویی چنین دریغ نباشد گره زدن

    بگذار تا کنار و برت مشک بو بود


    پندارم آن که با تو ندارد تعلقی

    نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود


    من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم

    گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود


    بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام

    چون ناله کسی که به چاهی فرو بود


    سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن

    کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #375
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود

    سر نه چیزست که شایسته پای تو بود


    خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر

    وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود


    ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست

    که نه آن ذره معلق به هوای تو بود


    تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من

    هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود


    به وفای تو که گر خشت زنند از گل من

    همچنان در دل من مهر و وفای تو بود


    غایت آنست که ما در سر کار تو رویم

    مرگ ما باک نباشد چو بقای تو بود


    من پروانه صفت پیش تو ای شمع چگل

    گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود


    عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید

    که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود


    خوش بود ناله دلسوختگان از سر درد

    خاصه دردی که به امید دوای تو بود


    ملک دنیا همه با همت سعدی هیچست

    پادشاهیش همین بس که گدای تو بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #376
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود

    کو را به سر کشته هجران گذری بود


    آن دوست که ما را به ارادت نظری هست

    با او مگر او را به عنایت نظری بود


    من بعد حکایت نکنم تلخی هجران

    کان میوه که از صبر برآمد شکری بود


    رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند

    گویی که در آن نیم شب از روز دری بود


    گویم قمری بود کس از من نپسندد

    باغی که به هر شاخ درختش قمری بود


    آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی

    کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود


    در عالم وصفش به جهانی برسیدم

    کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود


    من بودم و او نی قلم اندر سر من کش

    با او نتوان گفت وجود دگری بود


    با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدست

    در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود


    سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی

    کان دل بربودند که صبرش قدری بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #377
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود

    مجنون از آستانه لیلی کجا رود


    گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست

    بسیار سر که در سر مهر و وفا رود


    ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست

    قارون اگر به خیل تو آید گدا رود


    مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست

    چون می‌رود ز پیش تو چشم از قفا رود


    حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی

    کاین پای لایقست که بر چشم ما رود


    در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست

    الا در آن مقام که ذکر شما رود


    ای هوشیار اگر به سر مست بگذری

    عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود


    ما چون نشانه پای به گل در بمانده‌ایم

    خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود


    ای آشنای کوی محبت صبور باش

    بیداد نیکوان همه بر آشنا رود


    سعدی به در نمی‌کنی از سر هوای دوست

    در پات لازمست که خار جفا رود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #378
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود

    وان چنان پای گرفتست که مشکل برود


    دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

    تا تحمل کند آن روز که محمل برود


    چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم

    که اگر راه دهم قافله بر گل برود


    ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست

    همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود


    موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست

    که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود


    سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت

    قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود


    نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب

    پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود


    کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

    مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود


    گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال

    چون بباید به سر راه تو بی‌دل برود


    روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری

    پرده بردار که هوش از تن عاقل برود


    سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود

    حیف باشد که همه عمر به باطل برود


    قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر

    مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #379
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

    یار با یار سفرکرده به تنها نرود


    باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

    صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود


    بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست

    کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود


    هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق

    به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود


    به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

    به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود


    با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

    که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود


    گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست

    رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود


    باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

    که در ایام گل از باغچه غوغا نرود


    همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید

    آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود


    هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی

    گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود


    ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

    تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود


    گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند

    هر که او را غم جانست به دریا نرود


    سعدیا بار کش و یار فراموش مکن

    مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #380
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

    هر که مجموع نشستست پریشان نرود


    آن که در دامنش آویخته باشد خاری

    هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود


    سفر قبله درازست و مجاور با دوست

    روی در قبله معنی به بیابان نرود


    گر بیارند کلید همه درهای بهشت

    جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود


    گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی

    اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود


    هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست

    مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود


    صفت عاشق صادق به درستی آنست

    که گرش سر برود از سر پیمان نرود


    به نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفت

    برو ای خواجه که این درد به درمان نرود


    به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق

    نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود


    عشق را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن

    هیچ عیار نباشد که به زندان نرود


    سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت

    شب به پایان رود و شرح به پایان نرود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 38 از 90 نخستنخست ... 283435363738394041424888 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/