صفحه 35 از 90 نخستنخست ... 253132333435363738394585 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 341 تا 350 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

  1. #341
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

    کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند


    لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

    پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند


    آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

    شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده‌اند


    پندارم آهوان تتارند مشک ریز

    لیکن به زیر سایهٔ طوبی چریده‌اند


    رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد

    کاین حوریان به ساحت دنیا خزیده‌اند


    آب حیات در لب اینان به ظن من

    کز لوله‌های چشمهٔ کوثر مکیده‌اند


    دست گدا به سیب زنخدان این گروه

    نادر رسد که میوهٔ اول رسیده‌اند


    گل برچنند روز به روز از درخت گل

    زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده‌اند


    عذر است هندوی بت سنگین پرست را

    بیچارگان مگر بت سیمین ندیده‌اند


    این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند

    وین روح بین که در تن آدم دمیده‌اند


    آن نقطه‌های خال چه شاهد نشانده‌اند

    وین خط‌های سبز چه موزون کشیده‌اند


    بر استوای قامتشان گویی ابروان

    بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند


    با قامت بلند صنوبرخرامشان

    سرو بلند و کاج به شوخی چمیده‌اند


    سحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ

    کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده‌اند


    ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد

    کز کودکی به خون جگر پروریده‌اند


    دامن کشان حسن دلاویز را چه غم

    کآشفتگان عشق گریبان دریده‌اند


    در باغ حسن خوشتر از اینان درخت نیست

    مرغان دل بدین هوس از بر پریده‌اند


    با چابکان دلبر و شوخان دلفریب

    بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند


    هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق

    نشنیده‌ام که باز نصیحت شنیده‌اند


    زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی

    ساکن که دام زلف بر آن گستریده‌اند


    گر شاهدان نه دنیی و دین می‌برند و عقل

    پس زاهدان برای چه خلوت گزیده‌اند


    نادر گرفت دامن سودای وصلشان

    دستی که عاقبت نه به دندان گزیده‌اند


    بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار

    مردان چه جای خاک که بر خون طپیده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #342
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

    جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند


    حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

    علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند


    کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

    نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند


    بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

    ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند


    دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

    که مدتی ببریدند و بازپیوستند


    به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

    که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند


    یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

    که سروهای چمن پیش قامتش پستند


    اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

    خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند


    مثال راکب دریاست حال کشته عشق

    به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند


    به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

    جواب داد که آزادگان تهی دستند


    به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

    که ره به عالم دیوانگان ندانستند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #343
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    آخر ای سنگ دل سیم زنخدان تا چند

    تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند


    خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

    تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند


    گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

    چشم در منظر مطبوع تو حیران تا چند


    بیم آنست دمادم که برآرم فریاد

    صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند


    تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز

    ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند


    رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست

    خوردن خون دل خلق به دستان تا چند


    سعدی از دست تو از پای درآید روزی

    طاقت بار ستم تا کی و هجران تا چند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #344
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند

    تا دگربار که بیند که به ما پیوندند


    خیلتاشان جفاکار و محبان ملول

    خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند


    آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

    عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند


    طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین

    مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند


    ما همانیم که بودیم و محبت باقیست

    ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند


    عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند

    جرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند


    مرض عشق نه دردیست که می‌شاید گفت

    با طبیبان که در این باب نه دانشمندند


    ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند

    که در این مرحله بیچاره اسیری چندند


    طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند

    مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند


    مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست

    شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #345
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

    نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند


    تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند

    تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند


    آن که گویند به عمری شب قدری باشد

    مگر آنست که با دوست به پایان آرند


    دامن دولت جاوید و گریبان امید

    حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند


    نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس

    که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند


    عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

    خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند


    بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی

    که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند


    یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند

    بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند


    سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

    باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند


    تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت

    بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #346
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شاید این طلعت میمون که به فالش دارند

    در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند


    که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

    یا مگر آینه در پیش جمالش دارند


    عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی

    این همه میل که با دانه خالش دارند


    نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت

    نه حریفی که توقع به وصالش دارند


    غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد

    تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند


    عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست

    مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند


    دوستی با تو حرامست که چشمان کشت

    خون عشاق بریزند و حلالش دارند


    خرما دور وصالی و خوشا درد دلی

    که به معشوق توان گفت و مجالش دارند


    حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست

    دردمندان خبر از صورت حالش دارند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #347
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند

    و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند


    و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

    کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند


    به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

    چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند


    هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد

    اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند


    روا بود همه خوبان آفرینش را

    که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند


    قمر مقابله با روی او نیارد کرد

    و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند


    به چند سال نشاید گرفت ملکی را

    که خسروان ملاحت به یک نظر گیرند


    خدنگ غمزه خوبان خطا نمی‌افتد

    اگر چه طایفه‌ای زهد را سپر گیرند


    کم از مطالعه‌ای بوستان سلطان را

    چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند


    وصال کعبه میسر نمی‌شود سعدی

    مگر که راه بیابان پرخطر گیرند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #348
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

    هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند


    چگونه انس نگیرند با تو آدمیان

    که از لطافت خوی تو وحش نگریزند


    چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر

    حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند


    غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن

    به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند


    تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس

    کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند


    قرار عقل برفت و مجال صبر نماند

    که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند


    مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق

    دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند


    رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی

    که شرط نیست که با زورمند بستیزند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #349
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

    گرفتگان ارادت به جور نگریزند


    امیدواران دست طلب ز دامن دوست

    اگر فروگسلانند در که آویزند


    مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

    که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند


    نشان من به سر کوی می‌فروشان ده

    من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند


    بگیر جامه صوفی بیار جام شراب

    که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند


    رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار

    هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند


    مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد

    رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند


    به خونبهای منت کس مطالبت نکند

    حلال باشد خونی که دوستان ریزند


    طریق ما سر عجزست و آستان رضا

    که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #350
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    آفتاب از کوه سر بر می‌زند

    ماه روی انگشت بر در می‌زند


    آن کمان ابرو که تیر غمزه اش

    هر زمانی صید دیگر می‌زند


    دست و ساعد می‌کشد درویش را

    تا نپنداری که خنجر می‌زند


    یاسمین بویی که سرو قامتش

    طعنه بر بالای عرعر می‌زند


    روی و چشمی دارم اندر مهر او

    کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند


    عشق را پیشانیی باید چو میخ

    تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند


    انگبین رویان نترسند از مگس

    نوش می‌گیرند و نشتر می‌زنند


    در به روی دوست بستن شرط نیست

    ور ببندی سر به در بر می‌زند


    سعدیا دیگر قلم پولاد دار

    کاین سخن آتش به نی در می‌زند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 35 از 90 نخستنخست ... 253132333435363738394585 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/