صفحه 34 از 35 نخستنخست ... 24303132333435 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 331 تا 340 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #331
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گل دو سه روزیست ترا میهمان

    میبردش فتنهٔ باد خزان


    گفت ز سرما و زمستان مگو

    مسلهٔ توبه به مستان مگو


    نو گل ما را ز خزان باک نیست

    باد چرا میبردش خاک نیست


    ما ز گل اندود نکردیم بام

    دامن گل بستر ما شد مدام


    عاشق دلسوخته آگه نشد

    آگه ازین فرصت کوته نشد


    شب همه شب بر سر آنشاخه خفت

    هر سحرش چشم بدت دور گفت


    کاش بدانگونه که امید داشت

    باغ و چمن رونق جاوید داشت


    چونکه مهی چند بدینسان گذشت

    گشت خریف و گه جولان گذشت


    چهر چمن زرد شد از تند باد

    برگ ز گل، غنچه ز گلشن فتاد


    دولت گلزار بیکجا برفت

    وان گل صد برگ بیغما برفت


    در رخ دلدار جمالی نماند

    شام خوشی، روز وصالی نماند


    طرح چمن طیب و صفائی نداشت

    گلبن پژمرده بهائی نداشت


    دزد خزان آمد و کالا ربود

    راحت از آن عاشق شیدا ربود


    دید که هنگام زمستان شده

    موسم هشیاری مستان شده


    خرمنش از برق هوی سوخته

    دانه و آذوقه نیندوخته


    اندهش از دیده و دل نور برد

    دست طلب نزد همان مور برد


    گفت چنین خانه و مهمان کجا

    مور کجا، مرغ سلیمان کجا


    گفت یکی روز مرا دیده‌ای

    نیک بیندیش کجا دیده‌ای


    گفت حدیث تو بگوش آشناست

    منعم دوشینه چرا بی نواست


    در صف گلشن نه چنان دیدمت

    رقص کنان، نغمه زنان دیدمت


    لقمهٔ بی دود و دمی داشتی

    صحبت زیبا صنمی داشتی


    بر لب هر جوی، صلا میزدی

    طعنه بخاموشی ما میزدی


    بسترت آنروز گل آمود بود

    خاطرت آسوده و خشنود بود


    ریخته بال و پر زرین تو

    چونی و چونست نگارین تو


    گفت نگارین مرا باد برد

    میشنوی؟ آن گل نوزاد مرد


    مرحمتی میکن و جائیم ده

    گرسنه‌ام، برگ و نوائیم ده


    گفت که در خانه مرا سور نیست

    ریزه خور مور بجز مور نیست


    رو که در خانهٔ خود بسته‌ایم

    نیست گه کار، بسی خسته‌ایم


    دانه و قوتی که در انبان ماست

    توشهٔ سرمای زمستان ماست


    رو بنشین تا که بهار آیدت

    شاهد دولت بکنار آیدت


    چرخ بکار تو قراری دهد

    شاخ گلی روید و باری دهد


    ما نگرفتیم ز بیگانه وام

    پخته ندادیم بسودای خام


    مورچه گر وام دهد، خود گداست

    چون تو در ایام شتا، ناشتاست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #332
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به ماه دی، گلستان گفت با برف

    که ما را چند حیران میگذاری


    بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ

    چه خواهد بود گر زین پس نباری


    بسی گلبن، کفن پوشید از تو

    بسی کردی بخوبان سوگواری


    شکستی هر چه را، دیگر نپیوست

    زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری


    هزاران غنچه نشکفته بردی

    نوید برگ سبزی هم نیاری


    چو گستردی بساط دشمنی را

    هزاران دوست را کردی فراری


    بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس

    ز ما ناید بجز تیمارخواری


    هزاران راز بود اندر دل خاک

    چه کردستیم ما جز رازداری


    بهر بی توشه ساز و برگ دادم

    نکردم هیچگه ناسازگاری


    بهار از دکهٔ من حله گیرد

    شکوفه باشد از من یادگاری


    من آموزم درختان کهن را

    گهی سرسبزی و گه میوه‌داری


    مرا هر سال، گردون میفرستد

    به گلزار از پی آموزگاری


    چمن یکسر نگارستان شد از من

    چرا نقش بد از من مینگاری


    به گل گفتم رموز دلفریبی

    به بلبل، داستان دوستاری


    ز من، گلهای نوروزی شب و روز

    فرا گیرند درس کامکاری


    چو من گنجور باغ و بوستانم

    درین گنجینه داری هر چه داری


    مرا با خود ودیعتهاست پنهان

    ز دوران بدین بی اعتباری


    هزاران گنج را گشتم نگهبان

    بدین بی پائی و ناپایداری


    دل و دامن نیالودم به پستی

    بری بودم ز ننگ بد شعاری


    سپیدم زان سبب کردن در بر

    که باشد جامهٔ پرهیزکاری


    قضا بس کار بشمرد و بمن داد

    هزاران کار کردم گر شماری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #333
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    برای خواب سرو و لاله و گل

    چه شبها کرده‌ام شب زنده‌داری


    به خیری گفتم اندر وقت سرما

    که میل خواب داری؟ گفت آری


    به بلبل گفتم اندر لانه بنشین

    که ایمن باشی از باز شکاری


    چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم

    که باید صبر کرد و بردباری


    شکستم لاله را ساغر، که دیگر

    ننوشد می بوقت هوشیاری


    فشردم نرگس مخمور را گوش

    که تا بیرون کند از سر خماری


    چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی

    بگفت ار راست باید گفت، یاری


    ز برف آماده گشت آب گوارا

    گوارائی رسد زین ناگواری


    بهار از سردی من یافت گرمی

    منش دادم کلاه شهریاری


    نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن

    نمیکردیم گر ما پرده‌داری


    اگر یکسال گردد خشک‌سالی

    زبونی باشد و بد روزگاری


    از این پس، باغبان آید به گلشن

    مرا بگذشت وقت آبیاری


    روان آید به جسم، این مردگانرا

    ز باران و ز باد نو بهاری


    درختان، برگ و گل آرند یکسر

    بدل بر فربهی گردد نزاری


    بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم

    نه بیهوده است این چشم انتظاری


    نثارم گل، ره آوردم بهار است

    ره‌آورد مرا هرگز نیاری


    عروس هستی از من یافت زیور

    تو اکنون از منش کن خواستگاری


    خبر ده بر خداوندان نعمت

    که ما کردیم این خدمتگذاری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #334
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شنیدستم که وقت برگریزان

    شد از باد خزان، برگی گریزان


    میان شاخه‌ها خود را نهان داشت

    رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت


    بخود گفتا کازین شاخ تنومند

    قضایم هیچگه نتواند افکند


    سموم فتنه کرد آهنگ تاراج

    ز تنها سر، ز سرها دور شد تاج


    قبای سرخ گل دادند بر باد

    ز مرغان چمن برخاست فریاد


    ز بن برکند گردون بس درختان

    سیه گشت اختر بس نیکبختان


    به یغما رفت گیتی را جوانی

    کرا بود این سعادت جاودانی


    ز نرگس دل، ز نسرین سر شکستند

    ز قمری پا، ز بلبل پر شکستند


    برفت از روی رونق بوستان را

    چه دولت بی گلستان باغبان را


    ز جانسوز اخگری برخاست دودی

    نه تاری ماند زان دیبا، نه پودی


    بخود هر شاخه‌ای لرزید ناگاه

    فتاد آن برگ مسکین بر سر راه


    از آن افتادن بیگه، برآشفت

    نهان با شاخک پژمان چنین گفت


    که پروردی مرا روزی در آغوش

    بروز سختیم کردی فراموش


    نشاندی شاد چون طفلان بمهدم

    زمانی شیردادی، گاه شهدم


    بخاک افتادنم روزی چرا بود

    نه آخر دایه‌ام باد صبا بود


    هنوز از شکر نیکیهات شادم

    چرا بی موجبی دادی به بادم


    هنرهای تو نیرومندیم داد

    ره و رسم خوشت، خورسندیم داد


    گمان میکردم ای یار دلارای

    که از سعی تو باشم پای بر جای


    چرا پژمرده گشت این چهر شاداب

    چه شد کز من گرفتی رونق و آب


    بیاد رنج روز تنگدستی

    خوشست از زیردستان سرپرستی


    نمودی همسر خوبان با غم

    ز طیب گل، بیاکندی دماغم


    کنون بگسستیم پیوند یاری

    ز خورشید و ز باران بهاری


    دمی کاز باد فروردین شکفتم

    بدامان تو روزی چند خفتم


    نسیمی دلکشم آهسته بنشاند

    مرا بر تن، حریر سبز پوشاند


    من آنگه خرم و فیروز بودم

    نخستین مژدهٔ نوروز بودم


    نویدی داد هر مرغی ز کارم

    گهرها کرد هر ابری نثارم


    گرفتم داشتم فرخنده نامی

    چه حاصل، زیستم صبحی و شامی


    بگفتا بس نماند برگ بر شاخ

    حوادث را بود سر پنجه گستاخ


    چو شاهین قضا را تیز شد چنگ

    نه از صلحت رسد سودی نه از چنگ


    چو ماند شبرو ایام بیدار

    نه مست اندر امان باشد، نه هشیار


    جهان را هر دم آئینی و رائی است

    چمن را هم سموم و هم صبائی است


    ترا از شاخکی کوته فکندند

    ولیک از بس درختان ریشه کندند


    تو از تیر سپهر ار باختی رنگ

    مرا نیز افکند دست جهان سنگ


    نخواهد ماند کس دائم بیک حال

    گل پارین نخواهد رست امسال


    ندارد عهد گیتی استواری

    چه خواهی کرد غیر از سازگاری


    ستمکاری، نخست آئین گرگست

    چه داند بره کوچک یا بزرگست


    تو همچون نقطه، درمانی درین کار

    که چون میگردد این فیروزه پرگار


    نه تنها بر تو زد گردون شبیخون

    مرا نیز از دل و دامن چکد خون


    جهانی سوخت ز اسیب تگرگی

    چه غم کاز شاخکی افتاد برگی


    چو تیغ مهرگانی بر ستیزد

    ز شاخ و برگ، خون ناب ریزد


    بساط باغ را بی گل صفا نیست

    تو برگی، برگ را چندان بها نیست


    چو گل یکهفته ماند و لاله یکروز

    نزیبد چون توئی را ناله و سوز


    چو آن گنجینه گلشن را شد از دست

    چه غم گر برگ خشکی نیست یا هست


    مرا از خویشتن برتر مپندار

    تو بشکستی، مرا بشکست بازار


    کجا گردن فرازد شاخساری

    که بر سر نیستش برگی و باری


    نماند بر بلندی هیچ خودخواه

    درافتد چون تو روزی بر گذرگاه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #335
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بنفشه صبحدم افسرد و باغبان گفتش

    که بیگه از چمن آزرد و زود روی نهفت


    جواب داد که ما زود رفتنی بودیم

    چرا که زود فسرد آن گلی که زود شکفت


    کنون شکسته و هنگام شام، خاک رهم

    تو خود مرا سحر از طرف باغ خواهی رفت


    غم شکستگیم نیست، زانکه دایهٔ دهر

    بروز طفلیم از روزگار پیری گفت


    ز نرد زندگی ایمن مشو که طاسک بخت

    هزار طاق پدید آرد از پی یک جفت


    به جرم یک دو صباحی نشستن اندر باغ

    هزار قرن در آغوش خاک باید خفت


    خوش آن کسیکه چو گل، یک دو شب به گلشن عمر

    نخفت و شبرو ایام هر چه گفت، شنفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #336
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خمید نرگس پژمرده‌ای ز انده و شرم

    چو دید جلوهٔ گلهای بوستانی را


    فکند بر گل خودروی دیدهٔ امید

    نهفته گفت بدو این غم نهانی را


    که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین

    شدم نشانه بلاهای آسمانی را


    مرا به سفرهٔ خالی زمانه مهمان کرد

    ندیده چشم کس اینگونه میهمانی را


    طبیب باد صبا را بگوی از ره مهر

    که تا دوا کند این درد ناگهانی را


    ز کاردانی دیروز من چه سود امروز

    چو کار نیست، چه تاثیر کاردانی را


    به چشم خیرهٔ ایام هر چه خیره شدم

    ندید دیدهٔ من روی مهربانی را


    من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم

    زمانه در دلم افکند بدگمانی را


    چنان خوشند گل و ارغوان که پنداری

    خریده‌اند همه ملک شادمانی را


    شکستم و نشد آگاه باغبان قضا

    نخوانده بود مگر درس باغبانی را


    بمن جوانی خود را بسیم و زر بفروش

    که زر و سیم کلید است کامرانی را


    جواب داد که آئین روزگار اینست

    بسی بلند و پستی است زندگانی را


    بکس نداد توانائی این سپهر بلند

    که از پیش نفرستاد ناتوانی را


    هنوز تازه رسیدی و اوستاد فلک

    نگفته بهر تو اسرار باستانی را


    در آن مکان که جوانی دمی و عمر شبی است

    بخیره میطلبی عمر جاودانی را


    نهان هر گل و بهر سبزه‌ای دو صد معنی است

    بجز زمانه نداند کس این معانی را


    ز گنج وقت، نوائی ببر که شبرو دهر

    برایگان برد این گنج رایگانی را


    ز رنگ سرخ گل ارغوان مشو دلتنگ

    خزان سیه کند آن روی ارغوانی را


    گرانبهاست گل اندر چمن ولی مشتاب

    بدل کنند به ارزانی این گرانی را


    زمانه بر تن ریحان و لاله و نسرین

    بسی دریده قباهای پرنیانی را


    من و تو را ببرد دزد چرخ پیر، از آنک

    ز دزد خواسته بودیم پاسبانی را


    چمن چگونه رهد ز آفت دی و بهمن

    صبا چه چاره کند باد مهرگانی را


    تو زر و سیم نگهدار کاندرین بازار

    بسیم و زر نخریده است کس جوانی را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #337
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بزرگی داد یک درهم گدا را

    که هنگام دعا یاد آر ما را


    یکی خندید و گفت این درهم خرد

    نمی‌ارزید این بیع و شرا را


    روان پاک را آلوده مپسند

    حجاب دل مکن روی و ریا را


    مکن هرگز بطاعت خودنمائی

    بران زین خانه، نفس خودنما را


    بزن دزدان راه عقل را راه

    مطیع خویش کن حرص و هوی را


    چه دادی جز یکی درهم که خواهی

    بهشت و نعمت ارض و سما را


    مشو گر ره شناسی، پیرو آز

    که گمراهیست راه، این پیشوا را


    نشاید خواست از درویش پاداش

    نباید کشت، احسان و عطا را


    صفای باغ هستی، نیک کاریست

    چه رونق، باغ بیرنگ و صفا را


    به نومیدی، در شفقت گشودن

    بس است امید رحمت، پارسا را


    تو نیکی کن بمسکین و تهیدست

    که نیکی، خود سبب گردد دعا را


    از آن بزمت چنین کردند روشن

    که بخشی نور، بزم بی ضیا را


    از آن بازوت را دادند نیرو

    که گیری دست هر بیدست و پا را


    از آن معنی پزشکت کرد گردون

    که بشناسی ز هم درد و دوا را


    مشو خودبین، که نیکی با فقیران

    نخستین فرض بودست اغنیا را


    ز محتاجان خبر گیر، ایکه داری

    چراغ دولت و گنج غنا را


    بوقت بخشش و انفاق، پروین

    نباید داشت در دل جز خدا را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #338
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بغاری تیره، درویشی دمی خفت

    دران خفتن، باو گنجی چنین گفت


    که من گنجم، چو خاکم پست مشمار

    مرا زین خاکدان تیره بردار


    بس است این انزوا و خاکساری

    کشیدن رنج و کردن بردباری


    شکستن خاطری در سینه‌ای تنگ

    نهادن گوهر و برداشتن سنگ


    فشردن در تنی، پاکیزه جانی

    همائی را فکندن استخوانی


    بنام زندگی هر لحظه مردن

    بجای آب و نان، خونابه خوردن


    بخشت آسودن و بر خاک خفتن

    شدن خاکستر و آتش نهفتن


    ترا زین پس نخواهد بود رنجی

    که دادت آسمان، بیرنج گنجی


    ببر زین گوهر و زر، دامنی چند

    بخر پاتابه و پیراهنی چند


    برای خود مهیا کن سرائی

    چراغی، موزه‌ای، فرشی، قبائی


    بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج

    نخواهد بود غیر از محنت و رنج


    چو میباید فکند این پشته از پشت

    زر و گوهر چه یکدامن چه یکمشت


    ترا بهتر که جوید نام جوئی

    که ما را نیست در دل آرزوئی


    مرا افتادگی آزادگی داد

    نیفتاد آنکه مانند من افتاد


    چو ما بستیم دیو آز را دست

    چه غم گر دیو گردون دست ما بست


    چو شد هر گنج را ماری نگهدار

    نه این گنجینه میخواهم، نه آن مار


    نهان در خانهٔ دل، رهزنانند

    که دائم در کمین عقل و جانند


    چو زر گردید اندر خانه بسیار

    گهی دزد از در آید، گه ز دیوار


    سبکباران سبک رفتند ازین کوی

    نکردند این گل پر خار را بوی


    ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم

    چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم


    فسون دیو، بی تاثیر خوشتر

    عدوی نفس، در زنجیر خوشتر


    هراس راه و بیم رهزنم نیست

    که دیناری بدست و دامنم نیست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #339
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به سر خاک پدر، دخترکی

    صورت و سینه بناخن میخست


    که نه پیوند و نه مادر دارم

    کاش روحم به پدر می‌پیوست


    گریه‌ام بهر پدر نیست که او

    مرد و از رنج تهیدستی رست


    زان کنم گریه که اندریم بخت

    دام بر هر طرف انداخت گسست


    شصت سال آفت این دریا دید

    هیچ ماهیش نیفتاد به شست


    پدرم مرد ز بی داروئی

    وندرین کوی، سه داروگر هست


    دل مسکینم از این غم بگداخت

    که طبیبش ببالین ننشست


    سوی همسایه پی نان رفتم

    تا مرا دید، در خانه ببست


    همه دیدند که افتاده ز پای

    لیک روزی نگرفتندش دست


    آب دادم بپدر چون نان خواست

    دیشب از دیدهٔ من آتش جست


    هم قبا داشت ثریا، هم کفش

    دل من بود که ایام شکست


    اینهمه بخل چرا کرد، مگر

    من چه میخواستم از گیتی پست


    سیم و زر بود، خدائی گر بود

    آه از این آدمی دیوپرست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #340
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دید موری در رهی پیلی سترک

    گفت باید بود چون پیلان بزرگ


    من چنین خرد و نزارم زانسبب

    که نه روز آسایشی دارم، نه شب


    بار بردم، کار کردم هر نفس

    نه گرفتم مزد، نه گفتند بس


    ره سپردم روزها و ماهها

    اوفتادم بارها در راهها


    خاک را کندیم با جان کندنی

    ساختیم آرامگاه و مامنی


    دانه آوردیم از جوی و جری

    لانه پر کردیم با خشک و تری


    خوی کردم با بد و نیک سپهر

    نیکیم را بد شمرد آن سست مهر


    فیل با این جثه دارد فیلبان

    من بدین خردی، زبون آسمان


    نان فیل آماده هر شام و سحر

    آب و دان مور اندر جوی و جر


    فیل را شد زین اطلس زیب پشت

    بردباری، مور را افکند و کشت


    فیل می‌بالد به خرطوم دراز

    مور می‌سوزد برای برگ و ساز


    کارم از پرهیزکاری به نشد

    جز به نان حرص، کس فربه نشد


    اوفتادستیم زیر چرخ جور

    بر سر ما میزند این چرخ دور


    آسیای دهر را چون گندمیم

    گر چه پیدائیم، پنهان و گمیم


    به کزین پس ترک گویم لانه را

    بهر موران واگذارم دانه را


    از چه گیتی کرد بر من کار تنگ

    از چه رو در راه من افکند سنگ


    باید این سنگ از میان برداشتن

    راه روشن در برابر داشتن


    من از این ساعت شدم پیل دمان

    نیست اینجا جای پیل و پیلبان


    لانهٔ موران کجا و پیل مست

    باید اندر خانهٔ دیگر نشست


    حامی زور است چرخ زورمند

    زورمندم من! نترسم از گزند


    بعد از این بازست ما را چشم و گوش

    کم نخواهد داد چرخ کم فروش


    فیل گفت این راه مشکل واگذار

    کار خود میکن، ترا با ما چکار


    گر شوی یک لحظه با من همسفر

    هم در آن یک لحظه پیش آید خطر


    گر بیائی یک سفر ما را ز پی

    در سر و ساقت نه رگ ماند، نه پی


    من بهر گامی که بنهادم بخاک

    صد هزاران چون ترا کردم هلاک


    من چه میدانم ملخ یا مور بود

    هر چه بود، از آتش ما گشت دود


    همعنان من شدن، کار تو نیست

    توشهٔ این راه در بار تو نیست


    در خیال آنکه کاری میکنی

    خویش را گرد و غباری میکنی


    ضعف خود گر سنجی و نیروی من

    نگروی تا پای داری سوی من


    لانه نزدیک است، از من دور شو

    پیلی از موران نیاید، مور شو

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 34 از 35 نخستنخست ... 24303132333435 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/