صفحه 34 از 90 نخستنخست ... 243031323334353637384484 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 331 تا 340 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

  1. #331
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

    غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد


    مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان

    زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد


    آب از گل رخساره او عکس پذیرفت

    و آتش به سر غنچه گلنار برآمد


    سجاده نشینی که مرید غم او شد

    آوازه اش از خانه خمار برآمد


    زاهد چو کرامات بت عارض او دید

    از چله میان بسته به زنار برآمد


    بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش

    اندر نظر هر که پری وار برآمد


    من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب

    دیبای جمال تو به بازار برآمد


    کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم

    آن کام میسر شد وین کار برآمد


    سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد

    کز باغ دلش بوی گل یار برآمد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #332
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد

    راست گویی به تن مرده روان بازآمد


    بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

    بامداد از در من صلح کنان بازآمد


    پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان

    باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد


    دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست

    باد نوروز علی رغم خزان بازآمد


    مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت

    دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد


    باور از بخت ندارم که به صلح از در من

    آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد


    تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب

    هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد


    عشق روی تو حرامست مگر سعدی را

    که به سودای تو از هر که جهان بازآمد


    دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید

    کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #333
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    روز برآمد بلند ای پسر هوشمند

    گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند


    طفل گیا شیر خورد شاخ جوان گو ببال

    ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند


    تا به تماشای باغ میل چرا می‌کند

    هر که به خیلش درست قامت سرو بلند


    عقل روا می‌نداشت گفتن اسرار عشق

    قوت بازوی شوق بیخ صبوری بکند


    دل که بیابان گرفت چشم ندارد به راه

    سر که صراحی کشید گوش ندارد به پند


    کشته شمشیر عشق حال نگوید که چون

    تشنه دیدار دوست راه نپرسد که چند


    هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر

    بس که بخواهد شنید سرزنش ناپسند


    در نظر دشمنان نوش نباشد هنی

    وز قبل دوستان نیش نباشد گزند


    این که سرش در کمند جان به دهانش رسید

    می‌نکند التفات آن که به دستش کمند


    سعدی اگر عاقلی عشق طریق تو نیست

    با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #334
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

    کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند


    وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر

    باری نکشیدم که به هجران تو ماند


    سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس

    کاندوه دل سوختگان سوخته داند


    دیوانه گرش پند دهی کار نبندد

    ور بند نهی سلسله در هم گسلاند


    ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری

    در آتش سوزنده صبوری که تواند


    هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید

    وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند


    سلطان خیالت شبی آرام نگیرد

    تا بر سر صبر من مسکین ندواند


    شیرین ننماید به دهانش شکر وصل

    آن را که فلک زهر جدایی نچشاند


    گر بار دگر دامن کامی به کف آرم

    تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند


    ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

    کاندر دل من حسرت روی تو بماند


    قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان

    گر چشم من اندر عقبش سیل براند


    فریاد که گر جور فراق تو نویسم

    فریاد برآید ز دل هر که بخواند


    شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت

    پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند


    زنهار که خون می‌چکد از گفته سعدی

    هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #335
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    آن سرو که گویند به بالای تو ماند

    هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند


    دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

    با غمزه بگو تا دل مردم نستاند


    زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح

    وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند


    بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

    همخانه من باشی و همسایه نداند


    هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت

    دست از همه چیز و همه کس درگسلاند


    امروز چه دانی تو که در آتش و آبم

    چون خاک شوم باد به گوشت برساند


    آنان که ندانند پریشانی مشتاق

    گویند که نالیدن بلبل به چه ماند


    گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند

    بلبل نتوانست که فریاد نخواند


    هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای

    برخیزد و خلقی متحیر بنشاند


    در حسرت آنم که سر و مال به یک بار

    در دامنش افشانم و دامن نفشاند


    سعدی تو در این بند بمیری و نداند

    فریاد بکن یا بکشد یا برهاند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #336
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دلم خیال تو را ره نمای می‌داند

    جز این طریق ندانم خدای می‌داند


    ز درد روبه عشقت چو شیر می‌نالم

    اگر چه همچو سگم هرزه لای می‌داند


    ز فرقت تو نمی‌دانم ایچ لذت عمر

    به چشم‌های کش دلربای می‌داند


    بسی بگشت و غمت در دلم مقام گرفت

    کجا رود که هم آن جای جای می‌داند


    به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی

    که چاره در غم تو های های می‌داند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #337
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

    عیش خلوت به تماشای گلستان ماند


    می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

    خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند


    خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

    من بگویم به لب چشمه حیوان ماند


    تا سر زلف پریشان تو محبوب منست

    روزگارم به سر زلف پریشان ماند


    چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل

    تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند


    هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد

    زینهار از دل سختش که به سندان ماند


    نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد

    یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند


    تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک

    من چنان زار بگریم که به باران ماند


    طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی

    کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند


    هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست

    حیوانیست که بالاش به انسان ماند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #338
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حسن تو دایم بدین قرار نماند

    مست تو جاوید در خمار نماند


    ای گل خندان نوشکفته نگه دار

    خاطر بلبل که نوبهار نماند


    حسن دلاویز پنجه‌ایست نگارین

    تا به قیامت بر او نگار نماند


    عاقبت از ما غبار ماند زنهار

    تا ز تو بر خاطری غبار نماند


    پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی

    بگذرد امسال و همچو پار نماند


    هم بدهد دور روزگار مرادت

    ور ندهد دور روزگار نماند


    سعدی شوریده بی‌قرار چرایی

    در پی چیزی که برقرار نماند


    شیوه عشق اختیار اهل ادب نیست

    بل چو قضا آید اختیار نماند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #339
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

    من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند


    پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

    گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند


    پرده بر عیبم بپوشیدند و دامن بر گناه

    جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته‌اند


    تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده‌اند

    یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته‌اند


    دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس

    دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته‌اند


    ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده‌اند

    حال سرگردانی آدم به رضوان گفته‌اند


    داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر

    آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند


    ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی

    ماجرای عشق از اول تا به پایان گفته‌اند


    پیش از این گویند سعدی دوست می‌دارد تو را

    بیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند


    عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال

    این سخن در دل فرود آید که از جان گفته‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #340
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند

    بلبلان را در سماع آورده‌اند


    ساقیان لاابالی در طواف

    هوش میخواران مجلس برده‌اند


    جرعه‌ای خوردیم و کار از دست رفت

    تا چه بی هوشانه در می‌کرده‌اند


    ما به یک شربت چنین بیخود شدیم

    دیگران چندین قدح چون خورده‌اند


    آتش اندر پختگان افتاد و سوخت

    خام طبعان همچنان افسرده‌اند


    خیمه بیرون بر که فراشان باد

    فرش دیبا در چمن گسترده‌اند


    زندگانی چیست مردن پیش دوست

    کاین گروه زندگان دل مرده‌اند


    تا جهان بودست جماشان گل

    از سلحداران خار آزرده‌اند


    عاشقان را کشته می‌بینند خلق

    بشنو از سعدی که جان پرورده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 34 از 90 نخستنخست ... 243031323334353637384484 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/