صفحه 33 از 46 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 321 تا 330 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #321
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    مشعل

    مگو که شهر پر از قصه ی نهانی ی ِ ماست
    به لوح دهر همین قصه ها نشانی ی ِ ماست
    ز چشم خلق چه پوشم؟ که قصه های دراز
    عیان به یک نگه خامش نهانی ی ِ ماست
    اگر چه هر غزلی همچو شعله ما را سوخت
    فروغ عشق، چو مشعل، ز صد زبانی ی ِ ماست
    اگر چه لاله ی ما شد ز خون دل سیراب
    چه غم؟ که رونق باغی ز باغبانی ی ِ‌ماست
    به گور مهر، شبانگه، به خون سرخ شفق
    نوشته قصه ی پر دردی از جوانی ی ِ ماست
    شبی به مهر بجوش و ببین که چرخ حسود
    سحر دریده گریبان ز مهربانی ی ِ‌ماس
    مکش به دیده ی مغرور ما کرشمه ی وصل
    که چشم پوشی ما عین کامرانی ی ِ ماست
    ز مرگ نیست هراسی به خطارم سیمین!
    که جان سپردن صدساله زندگانی ی ِ ماست...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #322
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    موج

    نیست اشکم این که من از چشم تر افشانده ام
    بحرم و، با موج، بر ساحل گهر افشانده ام
    گر ندیدی آب آتشگون، بیا اینک ببین
    کاینهمه آتش من از چشمان تر افشانده ام
    در شبم با روی روشن جلوه یی کن، زان که من
    بر رخ این شبنم به امّید سحر افشانده ام
    از کنارت حاصلم غیر از پریشانی نبود
    گر چه در پایت به سان موج، سر افشانده ام
    من نه آن پروانه ام کز شوق ِ شمعش بال سوخت
    آن گـُلم کز سوزِ دِی بر خک پر افشانده ام
    چون گهر، در حلقه ی بازوی من چندی بمان
    کز فراغت عمری از مژگان گهر افشانده ام
    ای نهال شعر ِ‌سیمین، برگ و بارت سرخ بود
    زان که در پایت بسی خون جگر افشانده ام.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #323
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    یار گسسته

    چشمی سیاه و چهری، مهتاب رنگ داشت
    یک روز از در آمد و بنشست و بوسه خواست.
    آن بوسه جوی شوخ - که با یاد او خوشم -
    اینک گذشته عمری و می جویمش، کجاست؟
    با او در آرزوی وفا آشنا شدم؛
    اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت.
    آن آفتاب عشق - که یادش به خیر باد -
    یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت.
    او رفت و دل به دلبرکان ِ ‌دگر سپرد،
    تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام.
    گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست،
    گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام.
    یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم؛
    همواره پیش دیده ی من نقش روی اوست:
    این است آن دوچشم فسون ساز آشنا،
    این هم لبان اوست- لب بوسه جوی اوست.
    هر چند او شکست، ولی من هنوز هم
    دارم عزیز حرمت عهد شکسته را...
    هر چند او گسست، ولی من هنوز هم
    دارم به دل محبت یار گسسته را...
    گویند دوستان که: « ازین عشق درگذر،
    با یار زشت منظر، یاری روا نبود
    «از سینه ی ستبر و قد ِ‌سرو و روی نغز
    «در او یکی از این همه خوبی به جا نبود
    «این داستان کهن شد و این قصه ناپسند؛
    «باید که ترک عشق غم آلود او کنی.
    «باید ز همگنان ِ ‌فراوان این دیار
    «همراز و همدم دگری جست و جو کنی...»
    ای دوستان! حکایت خود مختصر کنید
    کمتر سخن ز همدم و همراز آورید-
    زیبا به شهر من همه ارزانی ی ِ شما:
    زشت مرا، که رفت، به من باز آورید!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #324
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شور نگاه

    عاشق نه چنان باید
    کز غم سپر اندازد
    در پای تو آن شاید
    کز شوق سر اندازد
    من مرغک مسکین را
    هرگز سر وصلت نیست
    در قلّه ی این معنی
    سیمرغ پر اندازد
    در عشق گمان بستم
    کآرامش جان باشد
    با عقل بگو اینک
    طرحی دگر اندازد
    چون خک، مرا یکسر،
    بر باد دهد آخر
    این عشق که بر جانم
    هر دم شرر اندازد
    همچون صدف اندر جان
    پرورده امش پنهان
    این قطره که بر دامان
    مژگان تر اندازد
    دل چشمه ی خون گردد،
    وز دیده برون گردد
    ترسم چو فزون گردد،
    کاشانه براندازد
    آن قامت و آن بالا
    دارد چه حکایت ها
    زیباست ولی در پا
    دام خطر اندازد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #325
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    سبزه ی گمشده

    گر چه با اینه خویی سر کار تو نبود
    با من این سنگدلی نیز قرار تو نبود
    غرق خون شد دل من، جام صفت، گر چه لبم
    آشنا با دو لب باده گسار تو نبود
    چرخ، در پیش رخت، اینه ی ماه گرفت
    کس سرافرازتر از اینه دار تو نبود
    سبزه ی گمشده در سایه ی جنگل بودم
    بر من ای مهر دل افروز! گذار تو نبود
    موج مهرت به سر ما قدم لطف نسود
    همچو گرداب، به جز خویش، مدار تو نبود
    عیب ِ‌دامان ترم بود که آتش نگرفت
    ورنه، ای عشق! گناهی ز شرار تو نبود
    ای که خورشید شُدی، روی نهادی به گریز
    جر سوی مشرق ِ برگشت، فرار تو نبود
    زلفْ آغشته به آژیده ی سیمین کردم
    تا نگویی سحری باش با شب تار تو نبود.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #326
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    چشم شوم

    دوستان! دست مرا باید برید!
    دشنه یی! تا درد خود درمان کنم:
    نقش چشمی درکف دست من است؛
    همتی! کین نقش را پنهان کنم.
    هر شبانگه کافتاب دلفروز
    روشنی را از جهان وا می گرفت،
    چشم او می آمد و، پر خون ز خشم
    در کنار بسترم جا می گرفت.
    شعله می انگیخت در جانم به قهر
    کاین تویی ای بی وفا ای خویشکام؟
    داده نقد دل به مهر دیگران
    غافل از من، بی خبر از انتقام؟!
    هر چه بر هم می فشردم دیده را
    تا نبینم آن عتاب و خشم را،
    زنده تر می دیدم - ای فسوس! - باز
    پرتو رنج آور آن چشم را...
    یک شب از جا جستم و، دیوانه وار
    خشمگین او را نهان کردم به دست:
    چون بلورین ساغری خُرد و ظریف
    از فشار پنجه های من شکست!
    شاد شد دل تا شکست آن چشم شوم
    کاندر او آن شعله های خشم بود؛
    لیک، چون از هم گشودم دست را،
    در کفم زخمی چو نقش چشم بود!
    هر چه مرهم می نهم این زخم را،
    می فزاید درد و بهبودیش نیست
    هر چه می شویم به آب این نقش را،
    همچنان برجاست... نابودیش نیست!
    دوستان! دست مرا باید برید!
    دشنه یی! تا درد خود درمان کنم:
    پیش چشمم نقش درد است آشکار؛
    همتی! کاین نقش را پنهان کنم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #327
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شعله

    با او به شِک‎ْوه گفتم کو رسم دلنوازی؟
    چو شعله تندخو شد کاینجا زبان درازی؟!
    در آستان دلبر، سر باختن نکوتر
    کانجا به پا درافتد آن سر که در نبازی
    در بزم باده نوشان، از قهر، رخ مپوشان.
    با ناز خود فروشان، ماییم و بی نیازی
    در پای دلستانی، دادیم نقد جانی:
    این مایه شد میسر: کردیم کارسازی
    آه از حریف نکس - این دل، بیا کزین پس
    گیریم اختران را، چون مهره ها، به بازی!
    ننگ است، ننگ، سیمین! چون غنچه چشم تنگی؛
    در باغ دهر باید، چون تک، دستبازی.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #328
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    ای خوش آن روز

    ای خوش آن روز که با یار سر و کارم بود
    بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود
    آن که من بسته ی زنجیری ی ِ‌مویش بودم
    وه، چه خوش بود! که او نیز گرفتارم بود
    گر چه در خانه ی من بود ز هر گونه چراغ
    یاد او شمع شب افروز شب تارم بود
    صبحدم نور چو در پنجره ها می خندید
    در بَرم خنده به لب بوسه طلب* یارم بود
    وقت تابیدن ِ خورشید در ایینه ی آب
    روی او نیز در ایینه ی پندارم بود
    حیف و صد حیف که امروز به هیچم بفروخت
    آن سیه چشم که یک روز خریدارم بود.
    گر چه یارم شده امروز دلازارم، لیک
    یاد می آرم از آن روز که دلدارم بود...
    *آمد ز درم«خنده به لب بوسه طلب»مست. «لعبت والا»

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #329
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    تکاپو

    دیدمت باز در گذرگاهی
    از پی سال ها جدایی ها.
    کودکی باز زنده شد در من:
    آن صفاها و بی ریایی ها...
    زنده شد بوسه های پنهانی
    که شب اندر خیال ما می ریخت
    روز، اما کنار یکدیگر
    همه از چشم ما حیا می ریخت
    آه از آن گفته های عشق آمیز
    که به دل بود و در نهان ما را
    لیک جز درس و جز کتاب، سخت
    خود نمی رفت بر زبان ما را
    دیدمت، دیدمت، ولی افسوس
    که تو دیگر نه آن چنان بودی
    من خزان دیده باغ دردانگیز،
    تو خزان دیده باغبان بودی!
    پنجه ی غول سرکش ایام
    زده بر چهر تو شیاری چند؛
    مخمل گیسوی سیاه مرا
    دوخته با سپیدی تاری چند.
    رفته ایام و، دیده ی من و تو
    هم چنان سوی مقصدی نگران...
    وه، چه مقصد، که کس نجسته ورا
    زین تکاپو- نه ما و نی دگران.
    ما که بودیم؟- رهنوردی کور
    در گذرگاه، راه گم کرده،
    یا به زندان عمر، محبوسی
    گردش سال و ماه گم کرده.
    ما که بودیم؟ - رود پرجوشی
    پی دریا به جست و جو رفته،
    لیک در کام ریگزاری خشک
    نیمه ره ناگهان فرو رفته.
    ما که بودیم؟ - شمع پرنوری
    شعله افکن به جان خاموشی،
    شب به پایان نرفته، سوخته پک
    خفته در ظلمت فراموشی.
    سال ها رفت و، سال های دگر
    باز، چون از کنار هم گذریم،
    همچنان خسته از طلب، شاید
    سوی مقصود خویش ره نبریم!
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #330
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    گل یخ

    این چنین سخت که آشفته ات ای چشمْ کبودم
    به خدا شیفته ی هیچ سیه چشم نبودم
    زنگِ‌ بالای سیاهی ست کبودی، که من اینک
    نقش هر چشم سیه را ز دل خویش زدودم
    دیر در دامنت آویختم ای عشق! چه سازم؟
    به زمستان تو همچون گل یخ دیده گشودم
    بوسه ی گمشده ام بود به لب های تو پنهان
    که به دلخواه، شبی بر لب کس چهره نسودم
    جگرم چک شد از خنجر خونریز ملامت
    تا چو گل راز دل خویش به بیگانه نمودم
    سوختم، سوختم از عشق تو چون شاخه ی خشکی
    به امیدی که براید ز سر کوی تو دودم.
    آهِ سرد است، نه شعر این که سراید لب سیمین
    آتش مهر تو باید که شود گرم، سرودم.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 33 از 46 نخستنخست ... 2329303132333435363743 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/