صفحه 32 از 46 نخستنخست ... 2228293031323334353642 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 311 تا 320 , از مجموع 454

موضوع: دیوان اشعار اوحدی

  1. #311
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود

    روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود

    من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه

    بیگانه می‌کنی دگر، ای آشنا، ز خود؟


    هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من

    پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود


    وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان

    گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود


    چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟

    چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟


    ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار

    او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود


    غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو

    سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #312
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟

    مثل تو نمی‌یابم، آخر به چه مانی خود؟

    هر کس که تو می‌بینی حالی بتو می‌گوید:

    من هیچ نمی‌گویم، دانم که تو دانی خود


    چون ز آتش آن شادی رنگیم نیفزودی

    زین دود که بر کردی رنگی برسانی خود


    من فاش همی دیدم روی تو ز هر رویی

    اکنون چو نظر کردم از دیده نهانی خود


    کس را چو نمی‌خواهی کاگه شود از حالت

    خواهی که نماند کس، تا شاد بمانی خود


    همراه شوی با ما و آنگاه چو کار افتاد

    در غم بهلی مار را، تنها بدوانی خود


    چون اوحدی از بیشی عذر تو همی خواهد

    دانم که بهر جرمش از پیش نرانی خود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #313
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در هر ولایتی ز شرف نام ما رود

    گر دوست بر متابعت کام ما رود

    ای باد صبح دم، خبر او بیار تو

    آنجا مجال نیست که پیغام ما رود


    هر حاصلی که داد به عمر دراز دست

    ترسم که در سر هوس خام ما رود


    هر لحظه نامه‌ای بنویسم به مجلسی

    روزی مگر به مجلس او نام ما رود


    دل را گر آرزوست که یابد مراد خود

    ناچار بر مراد دلارام ما رود


    زین سان که کم نمی‌کند آن شوخ سرکشی

    بسیار فتنها که در ایام ما رود


    ای اوحدی،مریز دگر دانهٔ سخن

    کان مرغ نیست یار که در دام ما رود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #314
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آن فروغ دیده و آن راحت دل می‌رود

    رخت بردارید، همراهان، که محمل می‌رود

    کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من

    جمله را خر در خلاب و بار در گل می‌رود


    ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی

    شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل می‌رود


    مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت

    نی، که بر جایست نقش یار و مشکل می‌رود


    حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم

    و آنکه این را حق نمی‌داند به باطل می‌رود


    منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین

    خرم آن جانی که با جانان به منزل می‌رود


    در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر

    آنکه امروزش همی بینم که عاقل می‌رود


    باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی

    هر کجا می‌آیم آن صورت مقابل می‌رود


    آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت

    این زمان بینش که پنهان خونش از دل می‌رود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #315
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود

    گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود

    مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کرده‌ایم

    مشکل خیال روی تو از دل بدر شود


    گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی

    گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود


    غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی

    گر آب زندگیست، که بیمارتر شود


    گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست

    کار دلست و راست به خون جگر شود


    از فرق آسمان برباید کلاه مهر

    دستی که در میان تو روزی کمر شود


    روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام

    تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #316
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    رخت دل بدزدد نهان شود

    دلم بر تو زین بد گمان شود

    چو زلف تو جستم کمند شد

    گر ابروت جویم کمان شود


    به وصل تو تعجیل کرد نیست

    مبادا کزین پس گران شود


    دلت می‌دهم، بوسه‌ای بده

    کزان بوسه دل جفت جان شود


    وگر نیستت بر من ایمنی

    بیارم کسی، تا ضمان شود


    نتانم که وصف لبت کنم

    گرم موی بر تن زبان شود


    سرم پیر شد ور رسم بتو

    ز سر بار دیگر جوان شود


    نگوید به ترک تو اوحدی

    گرش دین و دنیا زیان شود


    ازو به نیابی معاملی

    که گویی چنین کس چنان شود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #317
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود

    وانکه دور افتد ازین دایره گمراه شود

    راز خود با دل هر ذره همی گوید دوست

    تا ازین واقعه خود جان که آگاه شود؟


    به حقیقت همه پروانهٔ‌شمع رخ اوست

    روی خوبان جهان، گر به مثل ماه شود


    گر چه بر راه دلم دام نهد از سر زلف

    زان رسنها، دلم آن نیست، که در چاه شود


    لبش از کام دلی دور نباشد، لیکن

    نادر آید به کف آن دولت و ناگاه شود


    حیرتش هر نفس آهیم بر آرد ز جگر

    ترسم آیینهٔ دل در سر این آه شود


    با مراد دل معشوق همی باید ساخت

    کار عاشق، به نوا، خواه نشد، خواه شود


    کاه باید که بنازد که خریداری یافت

    کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود


    هر که دانست حکایت نتوانست از وی

    عارفان را سخن اینجاست که کوتاه شود


    اوحدی، بر درش افتادگی از دست مده

    زانکه افتادگی اینجا مدد جاه شود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #318
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود

    راه ترا هزار و دو منزل یکی شود

    زین آب و گل گذر کن و مشنو که: در وجود

    آن کو گل آفریند با گل یکی شود


    یک اصل حاصل آید و آن اصل نام او

    روزی که اصل و فرع مسایل یکی شود


    جز در طریق عشق ندیدم که: هیچ وقت

    مقتول با ارادت قاتل یکی شود


    آنکش گشاده شد نظری بر جمال حق

    مشنو که: با مزخرف باطل یکی شود


    گر صد هزار نقش بداری مقابلش

    با او مگر حقیقت قابل یکی شود


    راه ار برد به حلقهٔ ابداعیان دلت

    پست و بلند و خارج و داخل یکی شود


    بسیار شد عجایب این بحر و چون ز موج

    کشتی بر آوریم به ساحل یکی شود


    زین لا و لم به عالم توحید راه تو

    وقتی بری، که سامع و قایل یکی شود


    تا در میان حدیث من و اوحدی بود

    این داوری دو باشد و مشکل یکی شود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #319
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود

    دم به دمم درد دل بیش و بتر می‌شود

    عمر به سر شد مرا در غم هجران تو

    تا تو نگویی: مرا بی‌تو به سر می‌شود


    از رخ چون شمع خود روشنییی پیش تو

    کین شب تاریک ما دیر سحر می‌شود


    چند بپوشیدم این راز دل و خلق را

    از سخن عاشقان زود خبر می‌شود


    هر چه تو خواهی بگوی، کین همه دشنام تلخ

    چون به لبت می‌رسد شهد و شکر می‌شود


    گر نه دل اوحدی سوخته‌ای، هر دمش

    سینه چه جان می‌کند، دیده چه تر می‌شود؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #320
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود

    شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود

    گنج حسن و دلبری زیر نگین لعل اوست

    لا جرم دل در سر زلف چو مارش میشود


    بارها از بند او آزاد کردم خویش را

    باز دل در بند زلف تابدارش میشود


    بیدلی را عیب کردم در غم او، عقل گفت:

    چون کند مسکین؟ که از دست اختیارش میشود


    طالب گل مدعی باشد که رخ درهم کشد

    ورنه وقت چیدن اندر دیده خارش میشود


    عاشق بیچاره راز خویش میپوشد، ولی

    راز دل پیدا ز چشم اشکبارش میشود


    اوحدی آشفته شد تا آن نگار از دست رفت

    رخ به خون دل ز بهر آن نگارش میشود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 32 از 46 نخستنخست ... 2228293031323334353642 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/