می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
" آی آدم ها .. "
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
" آی آدم ها... "
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
حمید مصدق
در کوی تو مستانه
میافتم و میخیزم
دلداده و دیوانه
میافتم و میخیزم
من مست و پریشانم
می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه
میافتم و میخیزم
تا آنکه تو را یابم
میگردم و میجویم
پس بر در آن خانه
میافتم و میخیزم
چو شمع شب عاشق
می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه
میافتم و میخیزم
گر دست دهد روزی
تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه
میافتم و میخیزم
گفتی که ز جان برخیز
در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه
میافتم و میخیزم
من مست قدح نوشم
از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه
میافتم و میخیزم
دیوانه رویت من
چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه
میافتم و میخیزم
باز آی و گرنه می
هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه
میافتم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
زهر جدایی (سعدی)
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
●
وقتست گر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
●
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
●
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
●
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
●
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
●
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
●
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
●
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
●
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
●
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
●
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
●
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
●
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرکس این همه نشتر بخورد خون بچکاند
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
قاصدک!
هان،
چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
در دلِ من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب
قاصدِ تجربههای همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ،
که فریبی تو، فریب
قاصدک!
هان،
ولی ... آخر ... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توأم،
آی!
کجا رفتی؟ آی ...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم؛ خُردَک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند...
قاصدک!
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد .
وقتی آواز درختان تبر خورده باغ
در فضا می پیچد
از تو می پرسیدم :
به کجا باید رفت ؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهائی هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی می داد
یک نفر دارد فریاد زنان می گوید
در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
شهریست در خموشی و
دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را؛
یا هست آنچه نیست
و یا نیست آنچه هست
داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
زخمی نهاد بر دلم و
آشنا شدیم
با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم !
سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
یخ بسته است، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و
مردی گریخته
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بیقرار کو؟
●
چون روزگار غم که رود رفتهایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
●
چون میروم به بستر خود میکشد خروش
هر ذرّهی تنم به نیازی که یار کو؟
●
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
●
آن شعلهی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسههای گرم فزون از شمار کو؟
●
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو؟
●
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
●
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفتهای ولیک بگو اختیار کو؟
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم ...
سیمین بهبهانی
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)