صفحه 31 از 51 نخستنخست ... 2127282930313233343541 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 301 تا 310 , از مجموع 505

موضوع: و تو رفتی و من هنوز شرمگین مانده ام(شعرهایی برای عزیز پرواز کرده)

  1. #301
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    نه او با من

    نه من با او

    نه او با من نهاد عهدي، نه من با او

    نه ماه از روزن ابري بروي بركه اي تابيد

    نه مار بازويي بر پيكري پيچيد



    شبي غمگين

    دلي تنها

    لبي خاموش

    نه شعري بر لبانم بود

    نه نامي بر زبانم بود

    دو چشمم خيره بر ره سينه پر اندوه

    باميدي كه نوميديش پايان بود

    سياهي هاي ره را بر نگاه خويش مي بستم

    و از بيراهه ها راه نجات خويش مي جستم



    نه كس با من

    نه من با كس

    سر ياري

    نه مهتابي

    نه دلداري

    و من تنهاي تنها دور از هر آشنا بودم

    سرودي تلخ را بر سنگ لبها سخت مي سودم

    نواي ناشناسي نام من را زير دندانهاي خود بشكست

    و شعر ناتمامي خواند

    بيا با من

    از آن شب در تمام شهر مي گويند

    ...
    او با تو ؟

    ولي من خوب مي دانم

    نه او با من نه من با او...
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #302
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
    امید یا خیال ؟ کدام است این ، کدام
    بس شب درین امید ، رسانیده ام به روز
    بس روز از این خیال ، بدل کرده ام به شام

    آیا شود که روزی از آن روزهای گرم
    از آفتاب ، پاره سنگی جدا شود ؟
    وآن سنگ ، چون جزیره ی آتش گرفته ای سوی دیار دوزخی ما رها شود
    ما را بدل به توده ی خاکستری کند
    خاکستری که خفته در او ، برق انتقام ؟
    از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
    امید یا خیال ؟ کدام است این کدام

    ما مرده ایم ،مرده ی در خون تپیده ایم
    ما کودکان زود به پیری رسیده ایم
    ما سایه های کهنه و پوسیده ی شبیم
    ما صبح کاذبیم، دروغین سپیده ایم
    ناپختگان کوره ی آشوب و آتشیم
    قربانیان حادثه های ندیده ایم

    بس شب درین خیال ، رسانیده ام به روز
    بس روز ازین ملال ، بدل کرده ام به شام
    آیا شود که روزی از آن روزهای سرد
    دریا چو جام ژرف برآید ز جای خویش؟
    در موج های وحشی او غوطه ور شویم
    وز سینه برکشیم سرود فنای خویش
    آنگه چنان ز بیم فنا دست و پا زنیم
    تا بگسلیم بند اسارت ز پای خویش
    از شوق این امید نهان زنده ام هنوز
    امید یا خیال ؟ کدام است این ، کدام ؟
    اینجا دوراهه ایست به سوی حیات و مرگ
    این یک به ننگ می رسد آن دیگری به نام
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #303
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    باران

    وای



    باران

    شیشه پنجره راباران شست

    ازدل من اما



    چه کسی نقش توراخواهدشست

    آسمان مهربی رنگ

    من درون قفس سرداتاقم دلتنگ



    میپرد مرغ نگاهم تادور

    وای



    باران

    پرمرغان نگاهم راشست
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #304
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    تو به من خندیدی
    و نمی دانستی
    من به چه دلهره از باغچه همسایه
    سیب را دزدیدم

    باغبان از پی من تند دوید
    سیب را دست تو دید
    غضب آلوده به من کرد نگاه

    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتی و هنوز،
    سالها هست که در گوش من آرام،
    آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان،
    میدهد آزارم


    و من اندیشه کنان
    غرق این پندارم
    که چرا،
    - خانه کوچک ما
    سیب نداشت
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #305
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
    بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
    ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش
    گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت
    توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
    كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
    چون سینه جای گوهر یكتای راستیست
    زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
    مائیم …ما كه طعنه زاهد شنیده ایم
    مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛
    زیرا درون جامه بجز پیكر فریب
    زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم
    آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
    دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهكاره رسوا! نداده بود
    بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
    در گوش هم حكایت عشق مدام ما
    “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما”
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #306
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو
    ماه مال من خورشید مال تو ... »
    خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...»
    ....
    من هم مال تو
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #307
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    دل یکی آتیش گرفته

    توی یکی از همین خونه‌ها، همین نزدیکی‌ها، دل یکی آتیش گرفته. از روی بام هم که نیگا کنید می‌بینید که از توی پنجره‌ی یکی از این خونه‌ها آتیش می‌ریزه بیرون. دل یکی آتیش گرفته. تو اومدی اما کمی دیر. از ته یک خیابون دراز. مث یک سایه نگرانی. کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی. به من می‌گن چیزی نگو. نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می‌گیره. دل یکی اینجا داره خاکستر می‌شه کمی دیر اومدی اما یک راست رفتی سروقت دل یکی و دست کردی توسینه‌اش و دلش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتی‌ش سر جاش. واسه‌ی همین که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر می‌شه. یکی داره تو چشات غرق می‌شه. یکی لایه شیارهای انگشتات داره گم می‌شه. یکی داره گر می‌گیره. دل یکی آتیش گرفته. کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه. میون این همه خونه که خفه خون گرفته‌اند یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر می‌شه. یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه یکی میخواد نیگات کنه. نه، می‌خواد بشنفت. می‌خواد بپره تو صدات. یکی می‌خواد ورداره ببرت اون بالا و بذارت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی می‌ترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی می‌خواد تو چشات شنا کنه. یکی اینجا سردش یکی همش شده زمستون. یکی بغض گیر کرده تو گلوش داره خفه می‌شه. وقتی حرف می‌زدی، یکی نه به چیزایی که می‌گفتی که به صدات،‌ به محض صدات گوش می‌داد. یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه. توی یکی از همین خونه‌ها، همین نزدیکی‌ها، دل یکی آتیش گرفته. کسی یک چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #308
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چند روایت معتبر در مورد عشق(مصطفی مستور)
    گفتی دوستت دارم و رفتی. من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب میآمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق. با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمیخواهم. ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه لبخندٍ تو بود.
    جای خلوتی بود. وسطِ نیستی.گفتی:"هستم." نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم:"نیستی."باز گفتی:"هستم." برخود لرزیدم و در دل گفتم نه نیستی، اینجا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخندی زدی و من تسلیم شدم. گفتم:"هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم." گفتی:"غلطی." واین هنوز پیش از قصهی دستهای تو بود.
    وقتی رفتی اندوه ماند و اندوه. از پاره ابرهای هجر باران شوق می بارید و این تکه گوشت افتاده در قفسِ قفسهی سینه ام را آتش می زد. و من ذوب میشدم و پروانه ها نه، فرشته ها حیرت میکردند و این وقتی بود که هنوز دستهایت انگشتانم را نبوییده بودند.
    یک شب که ماه بدر بود و چشمهایش را گشوده بود تا با اشتیاق به هر چه که دلش میخواهد خیره شود، تو شرم نکردی وناگهان با انگشتان دستهایت هجوم آوردی تا دستهایم را فتح کردی.انگشتانت بر شانهی انگشتانم تکیه زدند و در آغوش آنها غنودند. توترانه های عاشقانه میسرودی، من اما همه ترس شده بودم. چیزی درونم فریادمیکشید.چیزی شعله ور میشد. شراره های عشق میسوزاند و خاکستر میکرد وهمه از انگشتان تو بود. من نیست شده بودم. گفتی:"حال چهگونه است؟"گفتم:"تو همه آب، من همه عطش. تو همه ناز، من همه نیاز. تو همه چشمه، من همه تشنگی." گفتی:"تو همچنان غلطی." و این هنوز پیش از قصهی نگاه تو بود.
    فرشته ای پر کشید تا نزدیکتر آید و درشهود با ماه انباز شود. من به خاک افتادم. ناخنهایم را با انگشتانت فشردی و لبخند پاشیدی. گفتی:" برخیز!" گفتم:"نتوانم." بعد ناگهان چشمهایت تابیدند و من تاب از کف دادم. مرا طاقت نگریستن نبود. اما توان گریست بود.بعد تو اشک هایم را از گونه هایم ستردی. فرشته پیشتر آمده بود. من گویی در چیزی فرو میرفتم. گفتم:" این چیست؟" گفتی:" اندوه! اندوه!" بعد فروتررفتم. بعد تو دست بر سرم نهادی و مرا در اندوه غرق کردی. فرشته از حسادت لرزید و بالهایش از التهابِ عشقِ من سوخت.گفتی:" حال چهگونه است؟" دیگر حالی نبود. عاشقی نبود. عشقی نبود.فرشته ای نبود. هر چه بود تو بودی. بعد تو لبخند زدی و گفتی:" چنین کنندبا عاشقان."
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #309
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حرف که می زنی
    من از هراس طوفان
    زل می زنم به میز
    به زیر سیگاری
    به خودکار
    ...تا باد مرا نبرد به آسمان
    لبخند که میزنی
    من
    عین هالو ها
    زل میزنم به دست هات
    به ساعت مچی طلایی ات
    به آستین پیراهنت
    تا فرو نروم در زمین
    ...
    دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای
    در کلمه ای انگار
    در عین
    در شین
    در قاف
    در نقطه ها
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #310
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو!» اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: «بس است برو!» گفتم : « اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست.» اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آن‌قدر که گونه‌های من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: «نگاه کن این‌جا چه‌قدر شلوغ است؟» و تو خوب دیدی که آن‌جا چه ‌قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط‌کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یأس و دل‌تنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته بود و دل گیج ِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: «این‌جا رازی نیست.» گفتم: «راز؟» گفتی: «من رازم.» و آمدی تا وسط خط‌کش‌ها. من دست‌هات را در دست‌هام می‌فشردم تا نگریزی اما فریاد می‌زدم: «برو! برو!» تو سِحر خواندی. من به التماس افتادم. تو چه سبک می‌خندیدی، من اما همه‌ی وجودم به سختی می‌گریست. بعد چشم‌ها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت. آن‌چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود. و من می‌دیدم که حرف‌ها و فلسفه‌ها و کتاب‌ها و خط کش‌ها و کاغذ‌ها و یأس‌ها و تاریکی‌ها و گناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دل‌تنگی، مثل ذرات شن در شن‌زار، از سطح دل روبیده شدند و چون کاغذ پاره‌هایی در آغوش طوفان گم. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: «چیستی؟» گفتی: «راز.» گفتم: «این دل خالی است، تشنه ام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم...
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 31 از 51 نخستنخست ... 2127282930313233343541 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/