عشق معجزه است
زندگي درياست
دل من معجزه را خوب شناخت
و به دريا افتاد
عشق معجزه است
زندگي درياست
دل من معجزه را خوب شناخت
و به دريا افتاد
ندانسته عاشق شدم،دانسته گريه کردم ودانسته درون خود شکستم. نگاهم سراسر اشتياق بود، نگاهم حاکي از تپيدن قلبم بود، نگاهم لبا لب،نياز بود، نگاهم شِکوه از تنهايي بود، نگاهش........... نگاهش خنده بود، نگاهش شيطنت بود، نگاه بي مهري بود، نگاهش شکستن قلبم بود، نگاهش ردِ نگاهم بود
بند كفشم را مى بندم
همه چيز را فراموش مى كنم
مى روم سرم را به ديوارهاى بلند مى كوبم
و از اتاق هاى كوچك ياد مى گيرم
كه فكرهاى بزرگ نكنم
صدای عقربه ها
ماه هاست که
در سرم می کوبد
من همچنان در فکر توام
چرا باطری ساعت تمام نمی شود؟
پشت سرت
باران
کلمه کلمه شد
تا حرف های نزده مان
کنج دنج سینه مان
تر و تازه بماند
دوستت دارم
حتی اگر قرار باشد....
شبی بی چراغ ،در حسرت یافتنت...
تمام پس کوچه ها را زیر باران،قدم بزنم...
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتا ن
و به اندازه ی دهان هایتان
اما
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند
من راه خانه ام را گم كرده ام
آيا آرزوهاي مرا در خواب
به ني لبك شكسته نديدي؟
مي خواهم يك لحظه
به اين لحظه بيانديشم
آيا ميان اين همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام؟
سنجاق مي كنم
شب را با پنجره
و تو را تكرار مي كنم
همه شب
يا تو را بر دوش مي كشم
دستت را مي گيرم
قدم مي زنيم در اتاق كوچكم
نور كمي دارد
اما
باران از پنجره اش پيداست
من هم باران مي شوم
و مي چكم
بر بنودن هم اكنونت
نه تو می مانی نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
ان چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)