بازنگاه عميق تحسين آميز ، من اونو نزدم، مادرم زده
خب مادر كه دوساله به اتاق شما نيومدن مي تونستين برش دارين چرا برنداشتين؟
نخواستم جاي قاب روي ديوار بمونه
اولا اين خونه پارسال رنگ شده، پس ميتونستين بعد از رنگ، ديگه اون قاب رو نزنين . دوما گمان نكنم در بند تجملات باشين و در و ديوار براتون مهم باشه
اينها رو ديگه از كجا مي دونين ؟
ثريا خانم گفتن .امروز گفتن آقا از بس تميزي رو دوست دارن هرسال خونه رو رنگ مي كنن و من فهميدم پارسال اين خونه رنگ شده . ديروز هم گفتن آقا دربند تجملات نيستن و سادگي رو بيشتر دوست دارن . مجبورن ظواهر مادي زندگي رو رعايت كنن
چه جالب ثريا حسابي غيبت منو كرده ؟
اگر بيان خوبيها رو غيبت مي دونين ، بايد بگم بله .
يعني اينجا از صبح تا شب تعريف خوبيهاي بندهس؟
اونها واقعايت رو ميگن
شما محبت دارين جايزه بزرگي پيش من دارين خانم ، چون ماشاءا..... استادين ، دقيق، تميز، باهوش و با درايت
لطف دارين
ادامه بدين
چيه از موعظه ام خوشتون اومده
راستش آره. دوست دارم پاي صحبتهاتون بشينم
خب پس خوب گوش كنين . شما هنوز خدا رو دوست دارين چون سالهاست تو قلبتون ريشه كرده ولي بخاطر مصيبتهايي كه بهتون وارد شده، دارين ازش فرار مي كنين و باهاش لجبازي مي كنين . به اصلتون برگردين جناب متين تا آرامش بگيرين . ياد خدا آرامبخش دلهاست . فكر مي كنين من چطور آرومم؟ فقط با ياد اون .مي دونين؟ مصيبتهايي كه به من وارد شده بمراتب درد آورتره، ولي خدا رو از ياد نبردم . اين دختر حساسي كه روبهروي شما نشسته، غم غصه زيادي تو دلشه ، اما حتي عوض اينكه براي پرداخت اجاره خونهش گريه كنه مي خنده، چون هم اميدواره و ميدونه خدا رو داره و هم ، ديگه اشكي براي ريختن نداره . چون..................
بغض ديگر به من مجال صحبت نداد .نزديك بود بزنم زير گريه و براي اينكه نپرسد پس اين اشكها چيست ، بلند شدم و گفتم : ببخشيد مهندس ، با اجازه و بطرف اتاق حركت كردم در پاگرد نگاهي به مهندس انداختم . سرش را به مبل تكيه داده بود ، پا روي پا انداخته بود، دستش را زير گونه اش گذاشته بود و به من خيره شده بود .
روي تختم افتادم ومدتي اشك ريختم . آخه تو كجا طاقت داشتي ببيني برادرت با دستهاي خودش ، خودش رو حلق آويز كرده ، اونهم از ميله بارفيكسي كه هميشه براي تقويت عضلات ازش استفاده ميكرد .تو كجا ميتونستي ببيني پدرت با اونهمه دبدبه و كبكبه ، مسخره عام و خاص شده و پرت و پلا ميگه .چطور ميتونستي ببيني مادرت جلوي چشمات از غصه ذره ذره آب شه و بميره .چطور از شهر و ديارت آواره شدي چطور غرورت رو زير پا گذاشتي . ولي نه، با اينهمه بدبختي و غم باز هم خدا رو مي پرستم و عاشقشم ، دوستش دارم و به اميد لطفش زندگي مي كنم . بدبختيها را ما خودمون به سر خودمون مي آريم
بعد از اينكه گريه هايم تمام شد به اتاق مادرجون رفتم
حالتون چطوره مادر؟ ميايين قدم بزنيم؟
خب،پس يه چيزي براتون بيارم بپوشين كه سرما نخورين .حوصله غرغر مهندس رو ندارم
وقتي ژاكت تن او ميكردم به چشمهايم خيره شد. انگار فهميد گريه كرده ام . دستش را بالا آورد و روي چشمم كشيد ، باز چشمهايم پر از اشك شد. نتوانستم خود را كنترل كنم و اشكهايم سرازير شدند . با مهرباني اشكهايم را پاك كرد . سرم را روي دامنش گذاشتم وگريستم .دست نوازشش را روي سرم كشيد .مي دانستم دلش ميخواهد بداند چرا گريه ميكنم .گفتم : دلم براي مادرم،پدرم و برادرم تنگ شده .احساس مي كنم خيلي تنهام مادرجون .نگران آينده هستم .
دو ضربه به در خورد و در باز شد .مهندس در چهارچوب در نمايان شد و با تعجبي وصف ناپذير گفت: چي شده خانم؟ چرا گريه مي كنين؟
بلند شدم . گفتم: متاسفم ، نتونستم مهارشون كنم
نوازش مادر رو يا اشكها رو
هردو . مادر دنياي محبتند و من نيازمند اون محبت
اينطور پيش بره ، فكر كنم يا بايد مادر رو ببريم تيمارستان ، يا مادر پرستار شما بشن
لبخند تلخي زدم .
براي اولين بار حسوديم شد خانم رادمنش. مي خواين مادر رو ببرين بيرون هواخوري كه ژاكت تنشون كردين؟
بله، هوش كرديم كمي قدم بزنيم
مراقب باشين سرما نخوره.مادر مدتهاست از خونه خارج نشده
يعنس داخا باغ هم نرفتن ؟!
فكر نمي كنم
شما هم ازشون نخواستين
فكر نميكردم قبول كنه
ولي مي بينين كه قبول كردن .امتحانش ضرر نداشت مهندس.والـله، آدم سالم پيش شما مريض ميشه. واي بحال بيمار
فكر ميكنم شما مهره مار داشته باشين، اما من ندارم خوش بحالتون
اين مهره مار در وجود هر آدمي هست فقط بايد بروزش بده
با لبخند گفت: خب مامان جان، حالتون چطوره؟
مادر لبخند زد
از اينكه اومدين احوالشون رو بپرسين تشكر ميكنه مهندس
وظيفهم بود . ميخواين كمكتون كنم بريم پايين مامان؟
مادر بلند شد و بطرف مهندس رفت تا با هم پايين برويم سر پله ها گفتم: من مي برمشون مهندس
لطف مي كنين پس با اجازه
دوباره ايستاد و گفت : راستي بالاخره نفهميدم چرا گريه كردين خانم رادمنش
با لبخند گفتم : گفتم كه نيازمند محبت بودم مهندس نگاهي عجيب به من كرد و بعد با لبخند نگاهش را از من برگرفت و بطرف اتاقش رفت. لابد پيش خودش مي گفت: اگه باز هم نياز به محبت داشتي بيا پيش خودم و سرت رو بذار روي پاي خودم
با مادر به باغ رفتيم و كمي قدم زديم كمي هم آقا نبي از باغ براي ما گفت روي صندلي نشسته بوديم كه صداي متسن به گوشم رسيد :بهتره برين تو، سرما ميخورين
بعد رو به آقا نبي كرد و گفت:آقا نبي لطف در رو باز كنين ، ميخوام برم بيرون
بله آقا الساعه
خوش مي گذره؟
بله مهندس. زيباتر از اين باغ كجاست؟ كم كم بهار هم داره از راه مي رسه قشنگتر هم ميشه
بله انشاءا...... اگر سعادت داشته باشيم و ارديبهشت هم اينجا باشين مي بينين چه گلهاي قشنگي داريم
انشاءا.........
با اجازه
بفرمايين خوش بگذره
برين تو، سرما ميخورين.
چشم
بطرف ماشين ها رفت .بيچاره!انگار بر سر دو راهي مانده بود كه كدام ماشين را انتخاب كند.ماشين سفيد را كه يك بنز كوپه است .يا ماشين سياه را كه يك بنز دويست و سي است، يا ماشين قرمز را كه سقف ندارد و نمي دانم اسمش چيست ، ولي خيلي خوشگل است .آخيش الان اگه علي زنده بود مي گفت خيلي مامانه.بالاخره تصميم گرفت ماشين سفيد را سوار شود . گفتم: مي بيني مادر؟ به چيزي تظاهر مي كنه ولي چيز ديگه اي در دل داره انتخاب رنگ سفيد نشونه صلح و دوستي و دل روشن و صافه ، مگه نه مادر؟
مادر چند بار سرش را بالا و پايين كرد و لبخند زد
امروز از من مي پرسيد شما دوستش دارين يا نه، منم گفتم معلومه، وجود شما براشون حياتيه درست گفتم مادر؟
نگاه پر از مهرش را به من دوخت
خب بهتره بريم تو مادرجون تا سرما نخوردين. ميترسم اين صلح و دوستي آخرش به دعوا و دشمني تبديل بشه . مهندس قابل پيش بيني نيست . اونوقت منم بايد برم ليسانسم رو عوض قاب گِل بگيرم
خانم متين لبخند زيباتري زد و با هم داخل منزل رفتيم
ساعت هشت و نيم مهندس بازگشت .ما در سالن نشسته بوديم و با ثريا صحبت مي كرديم .صفورا و محبوبه هم كه ساعت هفت رفته بودند .براي صرف شام مادر را سر ميز بردم .مهندس هم نشست .من برخاستم كه بروم . ( با اجازه)
كجا تشريف مي برين خانم؟
شما راحت باشين من آشپزخونه غذا ميخورم
خيلي جدي گفت: بفرمايين بنشينين خانم، چرا انقدر تعارف مي كنين؟
تعارف نمي كنم ميخوام شما راحت باشين
خيلي خب، پس ما هم ميايم تو آشپزخونه
مثل اينكه بايد بشينم تا بيشتر شرمنده نشم
شما مزاحم نيستين لطفا بنشينين. يك صندلي براي من بيرون كشيد و من بين آنها نشستم . ثريا براي سرو غذا آمد ، وقتي ديس كريستال پر از كتلتهاي خوشمزه و هوس انگيز را روي ميز گذاشت گفتم: ثريا خانم پس سفارش من چي شد؟
كدوم سفارش خانم؟ شما كه غذايي سفارش ندادين
بجاي گلدان كه خالي بود اشاره كردم و گفتم : خواستم يه چيزي توش بذارين، نه اينكه خودش رو هم بردارين
مهندس با تعجب به ما نگاه ميكرد .ثريا گفت: آه معذرت ميخوام گيتي خانم .الان ميارم .بردم گل توش گذاشتم ، يادم رفت بيارم . الان ميارم
مهندس اصلا نپرسيد موضوع چيست . ثريا با گلدان سفيد پر از گلهاي رز صورتي و سفيد به سالن آمد و گفت: ببخشيد گيتي خانم ، فراموش كردم
متين نگاهي به گلدان روي ميز انداخت لبخند قشنگي زد و نگاهي پر معنا به من كرد و گفت: خودتون گليد خانم
خواهش مي كنم
بفرمايين ، غذاتون سرد شد
مشغول صرف غذا شديم . متين آنقدر آرام غذا ميخورد كه كيف كردم . خانم متين هم كه همانطور آرام غذا ميخورد،مصرف داروها كندترش هم كرده بود
خانم رادمنش شما حتما امشب مي خواين برين ؟
اگه اجازه بدين
خواهش مي كنم، ولي صبح سر وقت بياين كه مجبور نشم دوباره پوزش بخوام و افتخار كسب كنم
هر دو لبخند عميقي به هم زديم.
مطمئن باشين نمي ذارم به غرورتون بر بخوره مهندس . و چنگال را كنار قاشقم گذاشتم و تشكر كردم
همين غذاي شماست ، خانم؟
بله، من نميتونم زياد بخورم . سير شدم
اين غذاي يه دختر بيست وچهار ساله نيست . ضعيف مي شين
الان ضعيفم مهندس؟
اندام خوش تركيبي دارين و اين بخاطر اينه كه رعايت مي كنين ، اما از درون ضعيف مي شين زياد بخورين ولي با ورزش و پياده روي مصرفش كنين
بخاطر فرمايش شما چشم و يك كتلت ديگر برداشتم . بعد به شوخي گفتم: پس فردا نگيد ما پرستار چاق و بد هيكل نمي خوايم مهندس .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)