بیکار بود
کسی محلش نمی گذاشت
خودکشی کرد
عز و جلال پیدا کرد و با احترام روی سر گذاشتندش
و تا آخر عمر به شغل شریف مردن مشغول شد !
بیکار بود
کسی محلش نمی گذاشت
خودکشی کرد
عز و جلال پیدا کرد و با احترام روی سر گذاشتندش
و تا آخر عمر به شغل شریف مردن مشغول شد !
تمام ماهی های رودخانه هم بمیرند، نمی میرم، لجن خوارم.
کودک بود و معصوم اما کثیف و فقیر
گل میفروخت و هیچ کس حتی نگاهش هم نمی کرد
اون موقع معنی رفتار مردم رو نمی فهمید
حالا بزرگ شده بود و تبهکار و توی چند قدمی چوبه دار
حالا همه مردم نگاهش میکردن ... و اون خوب میفهمید!!
برای شنیدن حرفایشان از زبانش چقدر عجله داشتند
وقتی خواست حرف خودش را بزند
هیچ کس برای شنیدن نبود!
این روزها هر گلی که سرختر است ، بیشتر سیلی خورده است ...
باغ ـبان ..
نهال ها را دو دستی به خاک سپرد و رفت ..
حالا زمین، بوی فقر می دهد .. !
"این نامه یعنی که
قبل از اینکه فرصت کنم بگویم قلبم جای توست
گلوله جایت را گرفت."
کافکای بزرگ
مرد داشت قدم میزد.ایستاد و به آسمان نگاه کرد. یک دسته کلاغ دید. آرزو کرد کاش یک کلاغ بود.
پرواز کرد. اوج گرفت. رسید به دسته کلاغها. سلام داد. کلاغها با سروصدای زیاد از او فاصله گرفتند. از صدای انسانی اش ترسیده بودند.
کلاغها که رفتند به زمین نگاه کرد. انسانهای زیادی کنار هم بودند. داشتند با هم صحبت میکردند.
آرزو کرد کاش انسان بود. سقوط کرد و مرد.
اول خاکمان کردند
سپس لگدمالمان
حال هم ، خشت میدان شهر شده ایم
نام میدان (( ازادی ))
دستهاي پينه بسته،كمري دوتا، زانوي دردمند، تني خسته و دلي پر اميد.
با پشت دست، دانه درشت عرق را از روي پيشاني اش پاك كرد. مرد آمد. توي دست هايش پول نبود. تفنگ بود. آمده بود تا اجرتش را بدهد. درست قبل از خشك شدن عرق پيشاني اش! رسم، رسم است!
فقط همين.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)