صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    به همين دليل درباره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در حديثى چنين آمده است : ((فعند ذلك استخلص اللّه عزّوجلّ لنبوّته و رسالته من الشّجرة المشرّفة الطيّبة ... محمدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اختصّه للّنبوّة و اءصطفاه بالرّسالة ؛ در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را براى نبوّت و رسالتش از شجره پرارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.))(294)
    و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان عليهم السّلام روايت شده مى خوانيم : ((وجدت ابن آدم بين اللّه و بين الشّيطان فان اءحبّه اللّه تقدّست اءسمائه ، خلّصه و استخلصه و الّا خلّى بينه و بين عدوّه ؛ فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى بينم ، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص ) دوست دارد، خالص و مخلصش ‍ مى سازد، وگرنه او را در برابر شيطان رها مى سازد.))(295)
    كوتاه سخن اين كه : مساءله خلوص و اخلاص در نيّت و اعتقاد و اخلاق و عمل ، از مهمترين گامها و اساسى ترين پايه هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است .
    اخلاص در روايات اسلامى
    اين معنى در روايات اسلامى نيز فوق العاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشه هايى از آن را در ذيل از نظر مى گذرانيم :
    1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ثلات لايغّل عليهنّ قلب رجل مسلم اخلاص العمل للّه عزّوجلّ و النّصيحة لائمة المسلمين و اللّزوم لجماعتهم ؛ سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايت كنند): خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و مُلازمت جماعت مسلمين و جدانشدن از آن .))(296)
    2- در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است : ((الاخلاص سِرّ من اسرارى اءستودعه قلب من اءحببته من عبادى ؛ اخلاص يكى از اسرار من است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوست بدارم به وديعه مى گذارم)).(297)
    3- امير مؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((الاخلاص
    اءشرف نهاية ؛ اخلاص باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مى رسد.))(298)
    4- و در تعبير بلند ديگر مى فرمايد:((الاخلاص اعلى الايمان ؛ اخلاص برترين مقام ايمان است .))(299)
    5- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مى خوانيم : ((فى اخلاص ‍ الاءعمال تنافس اولوا النّهى و الاءلباب ؛ رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است .))(300)
    6- اين مساءله تا آنجا اهمّيّت دارد كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تفاوت مقامات مؤ منان را در تفاوت درجات اخلاص مى شمرد و مى فرمايد: ((بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤ منين))(301)
    7- امير مؤ منان على عليه السّلام نيز آخرين مرحله يقين رااخلاص معرّفى مى كند و مى فرمايد: ((غاية اليقين الاخلاص ))(302)
    8- اخلاص بقدرى اهمّيت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسان مى گردد، چنان كه در حديث رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اءخلص قلبك يكفك القليل من العمل))(303)
    9- اخلاص تا آن حد اهمّيّت دارد كه على عليه السّلام آن را عبادت مقرّبان درگاه خدا مى شمرد، و مى گويد: ((الاخلاص عبادة المقرّبين .))(304)
    10- اين بحث دامنه دار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السّلام به پايان مى بريم كه فركود: ((طوبى لمن اءخلص للّه العبادة و الدّعاء و لم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لم ينس ذكراللّه بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره ؛ خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مى بيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مى شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است ، غمگين نشود.))(305)
    حقيقت اخلاص
    مرحوم فيض كاشانى در محجّة البيضاء در اين زمينه چنين مى نويسد: ((حقيقت اخلاص آن است كه نيّت انسان از هرگونه شرك خَفى و جَلىّ پاك باشد))، قرآن مجيد مى فرمايد:و انّ لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم ممّا فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشّاربين ؛ در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است ، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم .(306)
    ((شير خالص آن است كه نه رگه هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نه غير آن ، صاف و پاك و بدون غَلّوغش باشد؛ نيّت عمل خالص نيز همان گونه است ، بايد هيچ انگيزه اى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.))(307)
    در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانه هاى مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مى كنيم :
    1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((انّ لكّل حقّ حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّى لايحبّ اءن يحمد على شى ء من عمل للّه ؛ هر حقيقتى نشانه اى دارد، هيچ بنده اى به حقيقت اخلاص نمى رسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهى اش بستانيد.))(308)
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((اءمّا علامة المخلص فاءربعة ؛ يسلم قلبه ، و تسلم جوارحه ، و بذل خيره و كفّ شرّه ؛ امّا علائم مخلص چهار چيز است : قلبش تسليم خداست ، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست ، خير خود را در اختيار مردم مى گذارد و شرّ خود را بازمى دارد.))(309)
    3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لايكون العبد عابدا للّه حقّ عبادته حتّى ينقطع عن الخلق كلّه اليه ، فحينئذ يقول هذا خالص لى فيتقبّله بكرمه ؛ هيچ عبادت كننده اى حقّ عبادت خود را به جا نمى آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجّه او شود؛ در اين هنگام ، خداوند مى فرمايد: اين براى من خالص شده است ؛ پس به كرمش او را مى پذيرد.))(310)
    4- و بالاخره امام صادق عليه السّلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده ، و درباره اخلاص مى فرمايد: ((مااءنعم اللّه عزّوجلّ على عبد اءجلّ من اءن لايكون فى قلبه مع اللّه غيره ؛ خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بنده اى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد.))(311)
    اكنون با توجّه به اهمّيّت فوق العاده اخلاص ، و تاءثير عميق آن در پيمودن راه حق ، و وصول به مقامات عاليه قرب الى اللّه ، اين سؤ ال پيش مى آيد كه اخلاص را چگونه مى توان به دست آورد؟
    بى شك اخلاص نيّت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيّه است ؛ هر قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤ ثّرى را در عالم هستى ، جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش تواءم با خلوص است ؛ زيرا جز خدا مبداء تاءثيرى نمى بيند كه براى او كار كند.
    اين حقيقت در روايات اسلامى در عبارات كوتاه و پرمعنايى منعكس است : امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((اءلاخلاص ‍ ثمرة اليقين ؛ اخلاص ميوه درخت يقين است .))(312)
    و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين يكى از اسباب يقين مى باشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه ((اءلاخلاص ثمرة العبادة ؛ اخلاص ميوه درخت عبادت است .))(313)
    و نيز از آنجا كه علم و معرفت يكى از سرچشمه هاى يقين است ، و يقين چنان كه گفتيم سرچشمه اخلاص است ، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود: ((ثمرة العلم اخلاص العمل ؛ ميوه علم اخلاص ‍ عمل است .))(314)
    و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السّلام به سرچشمه هاى اخلاص چنين اشاره شده است : ((اءوّل الدّين معرفته ، و كمال معرفته التّصديق به ، و كمال التّصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص ‍ له ؛ سرآغاز دين معرفت خداست ، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست ، و كمال تصديقش ذاتش ، توحيد و شهادت بر يگانگى او مى باشد؛ و كمال توحيد او اخلاص است .))(315)
    موانع اخلاص
    بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد؛ بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است ، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش مى كنند.
    بعضى از مراحل رياكارى و آلودگى نيّت به قدرى روشن است كه هر كسى آن را درمى يابد؛ مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مى كند و مى گويد نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده ، تا حاضران تو را انسانى مؤ من و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است !
    گاه اين وسوسه هاى شيطانى به شكل مخفى ترى صورت مى گيرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى شود؛ مثلا، مى گويد: تو انسان برجسته اى و مردم به تو نگاه مى كنند، اگر نماز و اعمالت را زيباسازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بى خبر گاه تسليم چنين وسوسه اى مى شود، و در درّه هولناك ريا سقوط مى كند.
    گاه وسوسه هاى شيطان از اين هم پيچيده تر و پنهان تر است ؛ مثل اين كه به نمازگزار مى گويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، رياكار است ، و به اين ترتيب او را وادار مى كند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع رياكارى خفى است كه ممكن است بسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفى تر و پنهان تر.(316)
    براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوّع و پنهان است كه هيچ انسانى جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمى يابد.
    در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمّى درباره آفات اخلاص آمده است :
    از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى ؛ چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است ؟))(317)
    در حقيقت ، عمده ترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديث شريف بيان شده است . آرى ! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مى سازد.
    در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((قلّل الآمال تخلص لك الاءعمال ؛ آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!))(318)
    اين نكته حائز اهمّيّت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس ‍ مى شود كه آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است ، به او مى گويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجا ممكن است نيّتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان ، يا هنگامى كه در ميان جمعيّت به نماز برمى خيزى مستحبّات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مبادا آلوده رياگردى . و بسيار ديده ايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبّات مؤ كّدى كه شرع ، به آن دعوت كرده است باز مانده اند.
    و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دو كرده است . مى فرمايد: ((الّذين ينفقون اءموالهم بالّليل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عندربّهم ولاخوف عليهم و لاهم يحزنون ؛ آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.))(319)
    اين حديث را با ذكر نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اين كه داشتن اخلاص ‍ در خلوت و تنهايى . چندان افتخار نيست ، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
    آثار اخلاص
    از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مى شود، آثار فوق العاده مهمّى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پُرمعنى به آن اشاره شده است .
    در حديث معروفى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((مااءخلص عبد للّه عزّوجلّ اءربعين صباحا الاّ جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه ؛ هيچ بنده اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمى سازد مگر اين كه چشمه هاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانش ‍ جارى مى شود.))(320)
    در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مى خوانيم : ((عند تحقّق الاخلاص تستنير البصائر؛ به هنگام تحقّق اخلاص ، چشم بصيرت انسان نورانى مى شود.))(321)
    در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((فى اخلاص النّيّات نجاح الامور؛ در اخلاص نيّت پيروزى در كارها است .))(322)
    اين نكته روشن است كه هر قدر نيّت خالصتر باشد به باطن كارها اهمّيّت بيشترى داده مى شود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حدّ اعلى خواهد بود؛ به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطن اهمّيّت داده مى شود و كارها و برنامه ها تو خالى مى گردد و به همين امر سبب شكست است .
    و نيز به همين دليل ، در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((لوخلصت النّيّات لزكّت الاعمال ؛ اگر نيّات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.))(323)
    رياكارى
    نقطه مقابل اخلاص ((ريا)) است ، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمّت شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه اى از نشانه هاى منافقان و نوعى شِرك به خدا معرفى كرده اند.
    رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست . رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مى دارد.
    رياكارى يكى از ابزارهاى مهّم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست .
    با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسى مى كنيم .
    1- يا ايّها الّذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالّذى ينفق ماله رئاء النّاس و لايؤ من باللّه و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى ء مّمّا كسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره ، آيه 264)
    2- فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه اءحدا (سوره كهف ، آيه 110)
    3- اءنّ المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى يرآؤ ن النّاس و لايذكرون اللّه الاّ قليلا (سوره نساء، آيه 142)
    4- والّذين ينفقون اءموالهم رئاءالنّاس ولايؤ منون باللّه ولاباليوم الآخر و من يكن الشّيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه 38)
    5- ولاتكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاءالنّاس و يصدّون عن سبيل اللّه و اللّه بما يعملون محيط (سوره انفال ، آيه 47)
    6- فويل للمصلّين الّذين هم عن صلاتهم ساهون ، الّذين هم يرآؤ ن و يمنعون الماعون (سوره عاعون ، آيه 4تا7)
    ترجمه :
    1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند!
    2- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عادت پروردگارش شريك نكند.
    3- منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز برمى خيزند با كسالت برمى خيزند و در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند.
    4- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خدا و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنهااست ) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.
    5- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا بازمى داشتند (و سرانجام شكست خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (و آگاهى ) دارد.
    6- پس واى بر نمازگزارانى كه ، در نماز خود سهل انگارى مى كنند، همان كسانى كه ريا مى كنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى نمايند!
    شرح و تفسير
    در نخستين آيه ، منّت گذاردن و آزاردادن و رياكردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك ) معرفى مى كند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشان مى دهد كه شخص رياكار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاقهاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاءذى ) سپس اين گونه افراد را به كسى تشبيه مى كنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى نمايد و به خدا و روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالّذى ينفق ماله رئاءالنّاس و لا يؤ من باللّه واليوم الاءخر)
    در ذيل آيه ، مثال بسيار گويا و پرمعنائى براى اين گونه اشخاص زده و مى فرمايد: ((مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!)) (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)
    اين گونه اشخاص (به يقين ) ((از كارى كه انجام داده اند بهره اى نمى گيرند و خداوند كافران را هدايت نمى كند!)) (لايقدرون على شى ء مّمّا كسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين )
    در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى شمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين رياكارى پاشيده شده كه هيچ گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و هيچ گونه بذر مفيدى را پرورش نمى دهد؛ آرى ! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذناپذير و اعمالشان بى ريشه و نيّاتشان آلوده است .
    جالب اين كه در آيه اى كه پشت سر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پربركت تشبيه مى كند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده د باران كافى بر آن مى بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى تابد و نسيم باد از هر طرف به آن مى وزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مى سازد.
    در دومين آيه ، پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مخاطب قرار داده و دستور مى دهد مساءله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند؛ مى فرمايد: ((بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه ) به من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است .)) (قل انّما اءنا بشر مثلكم يوحى الىّ اءنّما الهكم اله واحد)
    سپس نتيجه گيرى مى كند كه بر اين اساس ، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شرك باشد و مى فرمايد: ((پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش ‍ دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!)) (فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا ولايشرك بعبادة ربّه اءحدا)
    به اين ترتيب ، شرك در عبادت ، هم اساس توحيد را ويران مى سازد و هم اعتقاد به معاد را؛ و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود به بهشت جاويدان عمل خالص است .
    قابل توجّه اين كه در شاءن نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام ((جُندَب بن زُهِير)) خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم عرض كرد من كارهايم را براى خدا به جا مى آورم و هدفم رضاى اوست امّا هنگامى كه مردم از آن آگاه مى شوند مسرور و شاد مى شود؛ پيامبر فرمود: ((انّ اللّه طيّب و لايقبل ما شورك فيه ؛ خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمى پذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!)) سپس آيه فوق نازل شد.(324)
    در شاءن نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد: ((من جهاد فى سبيل اللّه را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيّت مرا در جهاد بدانند.)) در اين هنگام آيه فوق نازل شد.(325)
    شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (326) و نشان مى دهد كه آيه بالا بعد از سؤ الات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و رياكار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است .
    در حديث ديگرى نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((من صلّى يرائى فقد اءشرك و من صام يرائى فقد اءشرك و من تصّدق يرائى فقد اءشرك ثمّ قرء فمن كان يرجوا لقاء ربّه ...؛ كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جاآورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه : فمن كان يرجوا لقاء ربّه ... را تلاوت فرمود.))(327)
    در سومين آيه ، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مى فرمايد: ((منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز مى ايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند!)) (انّ المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى يرآؤ ن النّاس و لايذكرون اللّه الّا قليلا)
    اين نكته قابل توجّه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى باشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجّه مردم ! بنابراين ، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقان باشد.
    در چهارمين آيه ، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى با شيطان شمرده و مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان و همنشين آنها است ) و كسى كه شيطان قرين اوست بد قرينى انتخاب كرده است .)) (والّذين ينفقون اءموالهم رئاءالنّاس ولايؤ منون باللّه ولاباليوم الآخر و من يكن الشّيطان له قرينا فسآء قرينا).
    به اين ترتيب ، رياكاران دوست شيطان و فاقد ايمان قاطع به مبداء و معاد هستند.
    در پنجمين آيه ، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفّار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هواپرستى و خودنمائى بوده است نهى مى كند، مى فرمايد: ((مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم رااز راه خدا بازمى داشتند و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (كامل ) دارد.)) (ولاتكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاءالنّاس و يصدّون عن سبيل اللّه و اللّه بما يعملون محيط)
    next page

    fehrest page


    back page

  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    طبق قرائنى كه در آيه موجود است بتصديق مفسّران ، آيه اشاره به حركت سپاهيان قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكّه آلات لهوولعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتّى اگر دَم از بت پرستى مى زدند آن هم رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
    بعضى از مفسّران نيز گفته اند از آنجا كه بدر يكى از مراكز تجمّع و از بازارهاى عرب بود و در عرض سال گاهى در آنجا اجتماع مى كردند، ابوجهل محصوصا وسائل عيش ونوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.
    به هر حال قرآن مؤ منان را از اين گونه كارها نهى مى كند و به آنها دستور مى دهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بى تقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.
    در آخرين آيه مورد بحث ، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مى كند و مى فرمايد: ((واى بر نمازگزارانى كه نماز را به دست فراموشى مى سپارند و از آن غفلت مى كنند، آنها كه ريا مى كنند و مردم را از ضروريّات زندگى بازمى دارند.)) (فويل للمصلّين ، الّذين هم عن صلاتهم ساهون ، الّذين هم يرآؤ ن و يمنعون الماعون )
    تعبير به ((ويل)) در قرآن مجيد در 27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين و خطرناك است . به كاربردن ، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدّت زشتى عمل آنها مى كند.
    از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مى شود و بخوبى روشن مى گردد كه يكى از موانع مهمّ تهذيب نفس ‍ و پاكى قلب و روح همين رياكارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيّت و پاكى دل است .
    ريا در روايات اسلامى
    در احاديث اسلامى فوق العاده به اين مساءله اهمّيّت داده شده و رياكارى به عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشه اى از آن در ذيل اشاره مى شود:
    1- در حديثى از پيغمبر اكرم مى خوانيم : ((اءخوف ما اءخاف عليكم الرّيا و الشّهوة الخفيّة ؛ خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسيم رياكارى و شهوت پنهانى است !))(328)
    ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزه هاى مخفى رياكارى است .
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((اءدنى الرّيا شرك ؛ كمترين ريا شرك به خداست .))(329)
    3- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: ((لايقبل اللّه عملا فيه مقدار ذرّة من رياء؛ خداوند عملى را كه ذرّه اى از ريا در آن باشد قبول نمى كند!))(330)
    4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((انّ المرائى ينادى عليه يوم القيامة يا فاجر يا غادر يا مرائى ضلّ عملك و حبط اءجرك اذهب فخذ اءجرك ممّن كنت تعمل له ؛ روز قيامت شخص رياكار را صدا مى كنند و مى گويند اى فاجر! اى حيله گر پيمان شكن ! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير!))(331)
    5- يكى از اصحاب مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را گريان ديدم ، عرض كردم : چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: ((انّى تخوّفت على امّتى الشّرك ، اءمّا انّهم لايعبدون صنما و لاشمسا و لاقمرا و لاحجرا، ولكنّهم يرائون باءعمالهم ؛ من بر امّتم از شرك و چندگانه پرستى بيمناكم ! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مى كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى شوند).))(332)
    6- در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: انّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول اللّه عزّوجلّ اجعلوها فى سجّين انّه ليس ايّاى اءراد بها؛ فرشته عمل بنده اى را با شادى به آسمان مى برد هنگامى كه حَسنات او را به بالا مى برد خداوند عزّوجل مى فرمايد آن را در جهنّم قرار دهيد، او عمل خود را به نيّت من انجام نداده است !))(333)
    7- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((يقول اللّه سبحانه انّى اءغنى الشّركاء فمن عمل عملا ثمّ اءشرك فيه غيرى فاءنا منه برى ء و هو للّذى اءشرك به دونى ؛ خداوند سبحان مى فرمايد: من بى نيازترين شريكانم ، هر كس عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم ، و اين عمل از آنِ كسى است كه شريك قرار داده نه از آنِ من !))(334)
    اين هفت حديث پرمعنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است بخوبى نشان مى دهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمى كند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مى كند.
    از امامان معصوم عليهم السّلام احاديث تكان دهنده اى ديده مى شود، از جمله :
    8- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از جدّش نقل مى كند: ((سياءتى على النّاس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيّتهم ، طمعا فى الدّنيا لايريدون ما به عند ربّهم يكون دينهم رياء، لايخالطوهم خوف يعمّهم اللّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است ، و اين به خاطر طمع در دنيا مى باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى كنند، دين آنها ريا است ، و خوف خدا در قلبشان نيست ، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى فرستد و آنها همچون فرد غريق او را مى خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى كند!))(335)
    9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((كلّ رياء شرك انّه من عمل للنّاس كان ثوابه للنّاس و من عمل للّه كان ثوابه على اللّه ؛ هر ريائى شرك است ، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است ، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست !))(336)
    10- در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل ...؛ رياكار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است !))(337)
    و نيز فرمود: ((ما اءقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا؛ چه زشت است كه باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد))!(338)
    و در اين زمينه روايات از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ائمّه هدى بسيار فراوان است .
    فلسفه تحريم ريا
    شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مى كنند از عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصوّرشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى كند نيّت او هر چه مى خواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان ، مسجد، جادّه و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيّتش هر چه باشد بلاخره عمل او نيكو است ، به فرض كه قصدش ريا كارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است . بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيّتشان هر چه مى خواهد باشد.
    ولى اين اشتباه بزرگى است ؛ زيرا اوّلا، هر عملى داراى دو نوع تاءثير است : تاءثيرى در خود انسان مى گذارد، و تاءثيرى در بيرون . ريا كار با عمل خود درون خود را ويران مى سازد و از مقام والاى توحيد دور مى شود و در قعر درّه شِرك پَرتاب مى گردد؛ مردم را وسيله عزّت و احترام خود مى بيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى سپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى است سر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مى آورد.
    ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مى شود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند و اهمّيّتى به باطن عمل نمى دهد و چه بسا اين امر سبب مى شود كه آن اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه هاى جبران ناپذير از آن ببينند.
    به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعه اى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتوا تهى مى شود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى كنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مى روند كه ظاهر جالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربان هولناكى بر جامعه وارد مى كند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست .
    نشانه هاى رياكاران
    بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديث بالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مى شوند، البتّه جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است ، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى دهد بعدا مى فهمد كه عمل او ريائى بوده است ، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤ منين پيشين نقل مى كنند كه نماز جماعت ساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صفّ اوّل مى ايستاد، يك روز دير به جماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس ‍ كرد از اين جريان ناراحت است ، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مى بينند، بايد هميشه در صف اوّل باشد!
    ولى افراط و تفريط در اين مساءله مانند همه مسائل ، اشتباه و خطاست ، بايد از علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است .
    علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالب دارند؛ از جمله ، مرحوم فيض ‍ كاشانى در ((محجّة البيضاء)) سؤ الى به اين صورت طرح مى كند: ((اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ريا كار نيست از كجا بداند؟))
    سپس به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: ((اين امر نشانه هايى دارد، از جمله اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاه تر و مقبول تر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حَسد او را به دل نگيرد، آرى ! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).))
    ((نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيّتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجّه آن عالم و اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).))
    ((نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشت سر او در كوچه و بازار به راه بيفتند خوشحال نباشد.))(339)
    بهترين محك براى شناختن اعمال ريائى از غيرريائى همان معيارهائى است كه در روايات اسلامى آمده است ؛ از جمله :
    1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءمّا علامة المرائى فاربعة : يحرص فى العمل للّه اذا كان عنده اءحد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل اءمره على المحمدة و يحسن سمته بجهده ؛ امّا علامت رياكار چهار چيز است : هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مى كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است ! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش ‍ كنند، و سعى مى كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.))(340)
    2- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است فرمود:
    ((للمرائى اءربع علامات :
    يكسل اذا كان وحده
    و ينشط اذا كان فى النّاس
    و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه
    و ينقص منه اذا لم يثنى عليه ؛
    رياكار چهار علامت دارد:
    اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى دهد،
    و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى دهد،
    هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى افزايد،
    و هرگاه ثنا نگويند از آن مى كاهد!))(341)
    شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است .(342)
    خلاصه ، هر كارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مى دهد مى توان دريافت .
    ايم مطلب به اندازه اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مى دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى دهد ريا است و هم آن راكه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است .
    امّا همان گونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساءله جايز نيست چرا كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مى شوند به اين عنوان كه مى ترسيم عمل ما ريائى باشد.
    در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن باخبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى زند.(343)
    از اينجا روشن مى شود كه تشويق نيكوكاران نسبت به اعمال صالحى كه انجام داده اند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهايى است كه بزرگان هميشه انجام مى داده اند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمى شود، مشروط به اين كه انگيزه اش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.
    در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شده است ، و اين نشان مى دهد كه انسان مى تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزه هاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.
    در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق ((سرّا و علانيّة)) يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا ((سِرّا و جهرا)) كه همان معنا را مى دهد شده است .(344)
    اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مى شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شكوه حجّ خانه خدا و تشييع جنازه مؤ من و جهاد و امثال آن ؛ درست است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مى كند و اين نيز ضايعه بزرگى است .
    طريق درمان ريا
    راه مبارزه با رياكارى ، مانند همه ، اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است : نخست توجّه به علل و ريشه هاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموم است .
    گفتيم ريشه ريا همان ((شِرك افعالى)) و عدم توجّه به حقيقت توحيد است .
    اگر پايه هاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزّت و ذلّت و روزى و نعمت به دست خداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمى كنيم !
    اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همه چيز است ، و به مصداق ((اءن ينصركم اللّه فلا غالب لكم و اءن يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده ؛ اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمى تواند شما را يارى كند!))(345)
    و اگر به اين حقيقت قرآنى توجّه كنيم كه تمام عزّت نزد خدا و به دست خداست : ((اءيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّةّ للّه جميعا؛ آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى ريزند مى خواهند عزّت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزّتها از آن خداست !))(346)
    آرى ! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجّه مردم و كسب و جاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!
    بعضى از علماى اخلاق گفته اند ريشه اصلى رياكارى حبّ جاه و مقام است كه اگر آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مى گردد: علاقه به ستايش مردم ، فرار از مذمّت و نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است .
    سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل اللّه مى زنند كه انسان گاه به جهاد مى رود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مى رود تا او را به ترس و جُبن متهّم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مى گذارد! تنها كسى مى تواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.
    اين از يك سو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه : ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مى افتد و همه را خاكستر مى كند؛ نه تنها عبادات و طاعات انسان را برباد مى دهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است .
    ريا همچون موريانه اى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مى كند و بر سر صاحبش ويران مى سازد.
    رياكارى نوعى كفر و نفاق و شِرك است .
    رياكارى شخصيّت انسان را در هم مى كوبد و آزادگى و حريّت و كرامت انسانى را از او مى گيرد و بدبخترين مردم در قيامت ريا كارانند!
    توجّه به اين حقايق ، اثر باز دارنده مهمّى بر ريا كاران دارد.
    اين نكته نيز قابل توجّه است كه پنهان كردن نيّتهاى آلوده به ريا، براى مدّت طولانى ممكن نيست ، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مى شوند و از لابه لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيّت آنها فاش مى شود، و ارزش خود را نزد خاصّ و عام از دست مى دهند؛ توجّه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهّمى دارد.
    لذّتى كه از عمل خالص و نيّت پاك به انسان دست مى دهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست ، و همين امر براى خلوص نيّت كافى است .
    بعضى از علماى اخلاق گفته اند: يكى از طريق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بركتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.
    ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعه اى است بزرگ !
    آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
    اين سؤ الى است كه بسيارى از خود مى كنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاط مى كنيم آيا اين نشانه ريا نيست ؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيّت و روحانيّتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مى شود هيچ منافاتى با خلوص نيّت ندارد؛ آرى ! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى شود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيّت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد
    اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است :
    در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : كه در پاسخ سؤ الى كه يكى از يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مى بيند و صاحب عمل خوشحال مى شود، آيا اين معنى با خلوص نيّت منافات دارد؟ فرمود:لاباءس ، ما من اءحد الاّ و هو يحبّ اءن يظهر له فى النّاس الخير اذا لم يكن صنع ذلك لذالك !؛ اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد.(347)
    در حديث ديگر مى خوانيم كه ((ابوذر)) شبيه اين سؤ ال را از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش ‍ (به قصد قربت ) انجام مى دهد و مردم او را دوست مى دارند؛ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((تلك عاجل بشرى المؤ من ؛ اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤ من (در دنيا) مى شود.))(348)
    تفاوت ريا و سمعه ؟
    در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيّت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است ؟!
    در جواب عرض مى كنيم : ((ريا)) آن است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببيند و از اين طريق كسب و جاهت و موقعيت براى عمل كننده حاصل شود، ولى ((سمعه)) آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتّى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل ، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطّلاع مردم مى رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيّت در ميان اين دو نيست .
    ولى اگر سمعه را از اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مى شوند و او را مى ستايند شاد و خوشحال مى شود، اين حالت به يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.
    و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيّت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى نامند) موجب بطلان عمل نمى گردد هر چند ارزش كار او را بسيار پائين مى آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است .
    بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به دَه صورت ترسيم كرده اند:
    نخست اين كه ، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است .
    دوّم اين كه ، هدفش هم خدا است و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مى شود.
    سوّم اين كه ، تنها بر بعضى از اجزاءِ واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هر چند محلّ تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كرده اند، هر چند احتياط آن است كه جزءِ ريائى را دوباره به جا آورد و بعد از پايان ، نماز را اعاده نمايد.
    چهارم اين كه ، در بعضى از اجزاء مستحبّ مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجب بطلان عمل دانسته اند.
    پنجم اين كه ، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) به جا مى آورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است .
    ششم اين كه ، در مورد زمان عمل ، ريا مى كند؛ مثلا، اصل نماز به قصد خداست امّا انجام آن در اوّل وقت به نيّت ريا مى باشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است .
    هفتم اين كه ، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد؛ مثل اين كه انجام نماز را با جماعت يا با حالت خضوع و خشوع به قصد ريا باشد هر چند نسبت به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است ؛ زيرا اين ويژگى ها از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متّحد مى باشد.
    هشتم اين كه ، اصل عمل به نيّت خداست امّا مقدّمات آن جنبه ريائى دارد؛ مثل اين كه نماز را در مسجد به قصد خدا به جا مى آورد ولى حركت به سوى مسجد به قصد ريا است ، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمى دانند زيرا مقدّمات ريائى خارج از عمل بوده است ، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مى كند.
    نهم اين كه ، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيّت ريا انجام مى دهد، مثل اين كه اصل نماز را به قصد خدا انجام مى دهد ولى انداختن تحت الحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى شود.(349)
    دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مى شوند بى آن كه هيچ تاءثيرى در كيفيّت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمل نيست بلكه در حقيقت ريا محسوب نمى شود، زيرا ريا آن است كه انگيزه اى براى عمل شود.
    در اينجا به پايان بحث ريا مى رسيم هر چند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى كنيم .
    next page

    fehrest page


    back page

  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    سكوت و اصلاح زبان
    در بسيارى از روايات درباره اين دو مساءله بحث شده و اهمّيّت فوق العاده اى براى هر دو بيان گرديده است ، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهمّيّت ويژه اى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايت سكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى شوند به جائى نمى رسند، هر چند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.
    به تعبير ديگر: كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى اللّه توجّه به اين دو موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله و امانند از وصول به مقاصد عاليه مرحوم خواهند شد.
    با اين اشاره به اصل بحث بازمى گرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مى پردازيم .
    سكوت در آيات قرآن مجيد
    در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساءله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده است .
    نخست در داستان حضرت مريم عليه السّلام مى خوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت ، مخصوصا از اين كه نوزادش متولّد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى ايمان متوجّه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد؛ در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مى دهد غمگين مباش ‍ پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است )... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه ) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدى سخن نمى گويم (فاءجاءها المخاض الى جذع النّخلة قالت يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاّتحزنى قد جعل ربّك تحتك سرّيا - و هزّى اليك بجذع النّخلة تساقط عليك رطبا جنيّا - فكلى و اشربى و قرّى عينا فامّا ترينّ من البشر اءحدا؛ فقولى اءنّى نذرت للرّحمن صوما فلن اكلّم اليوم اءنسيّا)(350)
    در اين كه اين نداكننده جبرئيل بوده است يا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح ) در ميان مفسّران گفتگو است ؛ بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانسته اند ولى به گفته علّامه طباطبائى در ((الميزان)) تعبير به ((من تحتها)) (از پائين پاى او) تناسب با حضرت مسيح عليه السّلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرت مسيح عليه السّلام برمى گردد، و مناسب است كه ضمير در ((نادى)) نيز به او برگردد، ولى به هر حال آنچه در اينجا مورد توجّه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت ، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى (جبرئيل ) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرت مسيح عليه السّلام و مى دانيم نذر همواره به كارى تعلّق مى گيرد كه داراى رجحان و وطلوبيّت الهى باشد، بنابراين ((روزه سكوت)) - حدّاقل - در آن امّت يك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود؛ به همين دليل ، هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته ام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت .
    اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت .
    البتّه روزه سكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و در حديثى از امام سجّاد، علىّ بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم : ((وصوم الصّمت حرام ؛ روزه سكوت حرام است !))(351)
    همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به على عليه السّلام نيز آمده است (352)
    در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((و لاصمت يوما الى اللّيل ؛ روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!))(353)
    البتّه يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان گونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((اءنّ الصّوم ليس من الطّعام و الشّراب وحده اءنّ مريم قالت اءنّى نذرت للرّحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضّوا اءبصاركم ...؛ روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمى بيند كه ) مريم گفت : من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام ؛ يعنى ، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه ) ببنديد!))(354)
    به هر حال ، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهمّيّت سكوت و ارزش آن ظاهر مى شود.
    در آيه 10 همين سوره (مريم ) اشاره ديگرى به اهمّيّت سكوت ديده مى شود آنجا كه در داستان ((زكريّا)) عليه السّلام مى خوانيم : ((هنگامى كه مژده تولّد حضرت (يحيى ) عليه السّلام در آينده نزديك به او داده شده در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه اى كرد، (قال ربّ اجعل لى آية ) و به او وحى شد كه : نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخوانى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند) (قال آتيك الاّ تكلّم النّاس ثلاث لياى سويّا).
    درست است كه در اين آيه تحسين يا مذّمتى از سكوت نيست ، ولى همين اندازه كه آن را به عنوان يك آيت الهى براى ((زكريّا)) قرار داد دليل بر اين است كه ارزش الهى دارد.
    همين معنى در سوره آل عمران ، آيه 41 نيز آمده است كه ((زكريّا)) پس از شنيدن اين مژده بزرگ (مژده صاحب فرزند شدن ، آن هم فرزند صالح و بسيار برجسته اى همچون يحيى عليه السّلام ) تقاضاى آيت و نشانه اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود: آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آتيك الاّ تكلّم النّاس ثلاثة اءيّام الاّ رمزا).
    بعضى از مفسّران احتمال داده اند كه خود داراى زكريّا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارى داشته نه اين كه زبان او بى اختيار جز با ذكر خدا باز نمى شد؛ و به تعبير ديگر، او ماءموريت به روزه سكوت در آن سه روز بود.
    ((فخر رازى)) اين قول را از ((ابومسلم)) نقل مى كند و آن را تفسير زيبا و معقولى مى شمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست ؛ زيرا زكريّا درخواست آيه و نشانه اى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمى تواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلّيف .
    به هر حال ، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاءثير چندانى ندارد؛ زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مى شود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است .
    سكوت در روايات اسلامى
    اهمّيّت ((صَمْت)) (سكوت ) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گسترده اى دارد، و نكته هاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده ، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است ، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى شود.
    1- در زمينه ثاءثير سكوت در تعميق تفكّر و استوارى عقل ، از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده كه فرمود:((اذا راءيتم المؤ من صموتا فادنوا منه فانّه يلقى الحكمة و المؤ من قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل ؛ هنگامى كه مؤ من را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت به شما القا مى كند، و مؤ من كمتر سخن مى گويد و بسيار عمل مى كند، و منافق بسيار سخن مى گويد و كمتر عمل مى كند.))(355)
    2- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((دليل العاقل التّفكّر و دليل التّفكّر الصمت ؛ نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن ، سكوت نمودن است .))(356)
    3- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤ منين عليه السّلام آمده است : ((اءكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلم النّاس من يدك ؛ بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان ) تو سالم بمانند!))(357)
    از اين روايات بخوبى استفاده مى شود كه رابطه دقيق ميان بارورشدن فكر و انديشه ، با سكوت وجود دارد؛ دليل آن هم روشن است ، زيرا قسمت مهمّى از نيروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مى رود؛ هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مى كند، اين نيروها متمركز مى گردد، و فكر و انديشه را به كار مى اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مى گشايد؛ به همين دليل ، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مى شمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مى گويند.
    4- از بعضى از روايات استفاده مى شود كه يكى از مهمترين عبادات سكوت است ؛ از جمله ، در مواعظ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ابوذر مى خوانيم : ((اءربع لايصيبهنّ الاّ مؤ من ، الصّمت و هو اوّل العبادة ...؛ چهار چيز است كه تنها نسيب مؤ من مى شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادات مى باشد...))(358)
    5- از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پُرگويى مايه قِساوت و سنگدلى است ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((كان المسيح عليه السّلام يقول لا تكثر الكلام فى غير ذكر اللّه فانّ الّذين يكثرون الكلام فى غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم ولكن لايعلمون ؛ حضرت مسيح عليه السّلام مى فرمود؛ جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى گويند دلهايى پُر از قساوت دارند ولى نمى دانند!))(359)
    6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم : سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است ، بلكه راهنما به سوى هر خير و نيكى است ؛ فرمود:((اءنّ الصّمت باب من اءبوااب الحكمة ، اءنّ الصّمت يكسب المحبّة انّه دليل على كلّ خير؛ سكوت درى از درهاى دانش ‍ است ، سكوت محبّت مى آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است .))(360)
    اين كه مى فرمايد: ((سكوت محبّت مى آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص ‍ حاصل مى شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى دهد.))
    7- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است . چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى سازد، عرض كرد آرى اى رسول خدا! سپس دستور به اِنفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: ((فاصمت لسانك الاّ من خير؛ سكوت اختيار كن جز از نيكيها)) و در پايان افزود: ((هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد.))(361)
    8- بى شك يكى از آثار مثبت سكوت ، آراسته شدن به زيور و وقار است . همان گونه كه در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الصّمت يكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار؛ سكوت لباس وقار بر تو مى پوشاند و مشكل عذرخواهى را از تو برمى دارد!))(362)
    شخصى كه زياد سخن مى گويد؛ اشتباهات فراوانى دارد كه هم از اُبهّت او مى كاهد، و هم او را وادار به عذرخواهى مكرّر مى كند.
    9- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است ، فرمود: ((ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار؛ اگر در سخن گفتن ، بلاغت بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست !))(363)
    از اين حديث استفاده مى شود كه سكوت حتّى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
    10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حَسن عليه السّلام پايان مى دهيم هر چند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم دور سازد؛ فرمود: ((نعم العون الصّمت فى مواطن كثيرة و اءن كنت فصيحا؛ سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هر چند سخن گويى فصيح باشى !))(364)
    رفع يك اشتباه
    آنچه در بالا درباره اهمّيّت سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكّر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيّت و اُبهّت و وقار، و عدم نياز به عذرخواهى هاى مكرّر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فروبندد، چرا كه اين خود آفت بزرگ ديگرى است .
    هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى ، بازداشتن از پُرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن ، واجب و لب فروبستن و سكوت ، حرام مسلّم است .
    مگرنه اين است كه نعمت بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرّحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است ، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت برتكلّم است . بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج ، تلاوت قرآن و اذكار، به وسيله زبان انجام مى شود: امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه ، ارشاد جاهل ، تنبيه غافل ، و راهنمايى به سوى حقّ و عدالت ، و بسيارى از شؤ ون تعليم و تربيت به وسيله زبان انجام مى گيرد؛ هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمى گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است سخنان اضافى و به اصطلاح ((فضول الكلام)) است ؛ بنابراين ، بايد از هر گونه افراط و تفريط در اين مساءله شديدا پرهيز كرد.
    امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حقّ مطلب را بخوبى ادا فرموده است .
    كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن اَفضل است يا سكوت ؟ امام عليه السّلام در جواب فرمود:
    ((لكلّ واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام اءفضل من السّكوت . قيل كيف ذلك يا بن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ؟ قال : لاءنّ اللّه عزّوجلّ ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسّكوت ، انّما بعثهم بالكلام ، و لا اءسحقّت الجنّة بالسّكوت و لا اءستوجبت ولاية بالسّكوت و لا توقّيت النّار بالسكوت اءنّما ذلك كلّه بالكلام ، ما كنت لاعدل القمر بالشّمس اءنّك تصف فضل السّكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسّكوت ))؛ ((هر كدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفات در امان باشد، سخن گفتن از سكوت اَفضل است ، عرض شد اى پسر رسول خدا چگونه است اين مطلب ؟ فرمود: اين به خاطر آن است كه خداوند متعال ، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و ماءمور نكرد، بلكه آن را به سخن گفتن مبعوث كرد، هرگز بهشت با سكوت به دست نمى آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل نمى شود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مى آيد، من هرگز ماه را با خورشيد يكسان نمى كنم ، حتّى هنگامى كه مى خواهى فضيلت سكوت را بگويى با كلام آن را بيان مى كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمى دهى !))(365)
    بى شك ((سكوت)) و ((سخن گفتن)) هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبه هاى مثبت و جنبه هاى منفى است ، و بى شك جنبه هاى مثبت سخن گفتن فزونتر از جنبه هاى منفى آن است ؛ ولى از آنجا كه جنبه هاى مثبت سخن گفتن هنگامى آشكار مى شود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد؛ به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مى كنند، و بعد از كسب سُلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن ، ماءمور به سخن گفتن و هدايت مردم مى شوند.
    در اينجا معيار روشنى داريم ، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى گوييم روى يك نوار ضبط مى كنيم و بعد با دقّت و سختگيرى و خالى از تعصّب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مى كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده ، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريّات حيات مى باشد و بقيّه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لا به لاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مى باشد.
    هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى هدف ، و احيانا بى معنى يا گناه آلود است .
    اين نكته نيز شايان توجّه است كه ((صمت)) و ((سكوت)) هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا به يك معنى تفسير شده است ، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مى شود؛ به اين معنى كه ، سكوت ترك كلام بطور مطلق است ، ولى ((صَمْت)) به معنى ترك سخن گفتن در اُمورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى كند (ترك ما لا يعنيه ) و آن چه براى سالكان الى اللّه و راهيان راه خدا و علاقه مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر ((صمت)) است نه ((سكوت)). (دقّت كنيد)
    اصلاح زبان
    آنچه در بحث پيشين ، يعنى اهمّيّت سكوت و صمت و تاءثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت ، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است ، چرا كه زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است ؛ و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى ، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است ؛ بنابراين ، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساءله سكوت مى باشد.
    اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمّيّت فوق العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته ، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيّت انسان و مهمترين دريچه روح است .
    به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لا به لاى گفته هاى او ظاهر مى شود. جالب اين كه اَطبّاى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى كردند، و در آن زمان كه مساءله آزمايش خون و ترشّحات بدن ، يا عكسبردارى وجود نداشت ، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مى شد، و پزشكان آگاه ، با يك نگاه به زبان ، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى كردند.
    در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است ؛ زبان مى تواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد؛ همان گونه كه آلودگى زبان مى تواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
    روى اين جهات ، همواره علماى اخلاق اهمّيّت خاصّى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمّى براى تقويت فضائل اخلاق ، و تكامل روح مى شمرند.
    در حديث معروفى كه در لا به لاى كلمات قصار مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده اين حقيقت منعكس شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه ؛ سخن بگوييد تا شناخته شويد، چرا كه شخصيّت انسان در زير زبان او نهفته شده است .))(366)
    و در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((لايستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه ، و لايستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه ؛ ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمى كند، مگر قلب او راستى و استقامت يابد قلب نيز راستى و استقامت نمى يابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.))(367)
    با اين اشاره به اصل سخن بازمى گرديم ، و بحث را در چهار محور آغاز مى كنيم :
    1- اهمّيّت زبان به عنوان يك نعمت بزرگ الهى
    2- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
    3- آفات زبان
    4- اصول كلّى جهت مبارزه با آفات زبان
    در محور اوّل ، قرآن مجيد در دوآيه از سوره ((بَلَد)) و ((الرّحمن)) حقّ سخن را ادا كرده است .
    در سوره بلد، آيه 8 تا 10، مى خوانيم : ((اءلم نجعل له عينين - و لسانا و شفتين - و هديناه النّجدين ؛ آيا براى او (انسان ) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان و دو لب ؟ - و او را به خير و شرّش هدايت نموديم !))
    آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است ، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت ، و معرفت خير و شرّ.
    براستى زبان شگفت انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين به عهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاى بدن نيست ؛ علاوه براين كه كمك مؤ ثّرى به بَلع غذا مى كند و در جويدن نقش مهمّى دارد و مرتّبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هُل مى دهد ولى به قدرى ماهرانه اين كار انجام مى گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى دارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است !
    گاهى بِنُدرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آرزده شده ، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت فوق العاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى آمد!
    اضافه بر اين ، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مى كند.
    ولى از همه مهمتر مساءله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظّم و پى در پى و جَست و خيز زبان در جهات ششگانه ، انجام مى گيرد.
    جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله اى براى انسان قرار داده كه بسيار سهل التّناول و در دسترس همگان است ؛ نه خسته مى شود، نه ملالى به آن دست مى دهد، و نه هزينه اى دارد.
    و از آن عجيبتر، مساءله استعداد تكلّم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك عنايت بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى تواند جمله بندى هاى نامحدودى در اشكال بى شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوّع خود ترتيب دهد.
    اضافه براين ، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است ؛ و با گذشت زمان ، بر آن نيز افزوده مى شود.
    با اين حال ، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟ شايان توجّه اين كه : در آيات بالا نعمت ((لبها)) را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى شود، و وسيله مؤ ثّرى است براى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
    و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤ ثّرى است براى كنترل زبان و مهاركردن آن ، همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((خداوند متعال به انسانها مى گويد: يا ابن آدم ان نازعك لسانك فى ما حرّمت عليك فقد اءعنتك بطبقتين فاءطبق ؛ اى فرزند آدم ! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام در چنان حالتى لب فروبند!))(368)
    در آغاز سوره الرّحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمّى درباره نعمت بيان كه مولود زبان است آمده ، و بعد از ذكر نام خداوند ((رحمان)) كه رحمتش دوست و دشمن را اِحاطه كرده ، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى دارد و مى فرمايد: ((الرّحمن - علّم القرآن - خلق الانسان - علّمه البيان ؛ خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت .))
    به اين ترتيب ، نعمت بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى كند.
    اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش ‍ تمدّنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى توانست دانشها و تجربيّات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدّن و دين و اخلاق گردد.
    بى شك اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا بازمى گردد.
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #24
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بيان ، ابزارى دارد و نتيجه اى ، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى پنداريم ، در حالى كه كارى است بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است بسيار مهمّ و بى نظير.
    زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، هواى فشرده در ريه ها، تارهاى صوتى را به صدا درمى آورند و اين صداها به كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصّى به وجود مى آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى دهد.
    وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادّى و معنوى صورت مى گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدّد زبانها (را كه به گفته بعضى از دانشمندان هم اكنون بالغ بر سه هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم ) پيچيدگى و اهمّيّت اين موضوع روشنتر مى شود، بويژه اين كه مى دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى آيد.
    به هر حال ، نعمت بيان از مهمترين و شگفت انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
    اين مساءله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد، از جمله در سخنان اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ما الانسان لولا اللّسان الّا صورة ممثّلة ، اءو بهيمة مهملة !؛ اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسّمه يا حيوان رهاشده در بيابان !))(369)
    امام در اين گفتار پرمعنى حقّ مطلب را درباره اهمّيّت زبان بيان كرده و مى فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست .
    در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلجمال فى اللّسان ؛ تمام زيبايى انسان در زبان است !))(370)
    همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اءلجمال فى اللّسان و الكمال فى العقل ؛ زيبايى انسان در زبان اوست ، و كمال او در قلب اوست !))(371)
    اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم ، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست ، فرمود: ((انّ فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضّمير، و حاكم يفصل بين الخطاب ، و ناطق يردّ به الجواب ، و شافع يدرك به الحاجة ، و واصف يعرف به الاءشياء، و اءمير ياءمر بالحسن ، و واعظ ينهى عن القبيح ، و معزّ تسكن به الاءخزان ، و حاضر (حامد) تجلى به الضّغائن و مونق تلذّ به الاءسماع ؛
    در انسان دَه خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى كند:
    شاهدى است كه از درون خبر مى دهد.
    و داروى است كه حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد.
    و سخنگويى است كه به سؤ الات پاسخ مى گويد.
    و شفاعت كننده اى است كه سبب وصول به نيازها است .
    و توصيف كننده اى است كه اشياء را معرفى مى كند.
    و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى نمايد.
    و واعظى است كه از قَبيح باز مى دارد.
    و تسلّى دهنده اى است كه غمها با او فرومى نشيند.
    و ستايشگرى است كه زنگار كينه ها را از دلها پاك مى كند.
    و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذّت مى برند.))(372)
    و جهت حُسن خِتام در اين بحث به سراغ سخنى از ((محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) مى رويم :
    او در آغاز سخن تحت عنوان ((كتاب آفات اللّسان)) چنين مى گويد: ((زبان از نعمتهاى بزرگ الهى ، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست ، جِرمش كوچك و طاعت و جُرمش بزرگ است ، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است ؛ هيچ موجود و معدوم ، و خالق و مخلوق ، و امور پندارى و واقعى ، و مظنون و موهوم نيست ، مگر اين كه زبان درباره آن سخن مى گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى پردازد.
    ((اين خاصيّتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى بيند، و گوش جز صداها را نمى شنود، و دست تنها با اجسام سروكار دارد؛ و به همين ترتيب ساير اعضاءِ بدن ، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حدّ و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شرّ و بديها گسترده تر است ، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى سازد و به لبه پرتگاه آتش مى راند.))(373)
    رابطه زبان با فكر و اخلاق
    بى شك زبان دريچه روح آدمى است ، يعنى از لا به لاى كلمات هر كس ‍ بخوبى مى توان به اعماق درون او پى برد؛ و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى گذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مى آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند.
    از ميان آيات قرآن مجيد، آيه 30 سوره محمّد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق ، رابطه خاصّى است به گونه اى كه با توجّه به كلماتى كه بر زبان جارى مى شود مى توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، و با استفاده از همين رابطه از قديمترين ايّام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيّات ، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى كنند.
    در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى خوانيم : ((و لو نشاء لاءريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم فى لحن القول و اللّه يعلم اعمالكم ؛ اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم ، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى توانى آنها را از سخنانشان بشناسى ، و خداوند اعمال همه شما را مى داند.))
    به گفته ((راغب)) در ((مفردات))، ((لَحن)) به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاصّ آن است ؛ يا اعرابِ غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از ((لحن القول)) در آيه شريفه همين معنى اخير است ، يعنى از كنايه ها و تعبيرات دوپهلو يا موذيانه منافقان مى توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى ببرى !
    در حديثى از ((ابوسعيد خِدرى)) آمده است كه مى گويد: ((لحن القول بغضهم علىّ بن ابيطالب ، و كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه ببغضهم علىّ بن ابيطالب ؛ منظور از لحن قول كينه و عدوات علىّ بن ابيطالب عليه السّلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن ، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از كينه توزى آنها با على عليه السّلام مى شناختيم .))(374)
    در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله :
    1- در حديث معروفى از امام علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مى خوانيم :
    ((مااءضمر اءحد شيئا الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه ؛ هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى پَرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى گردد، آشكار مى شود!))(375)
    اين سخن كه مى تواند يكى از پايه هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است .
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الاءنسان لبّه لسانه ؛ خلاصه وجود انسان در زبان اوست !))(376)
    3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((قلت اءربعا، اءنزل اللّه تصديقى بها فى كتابه ، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلّم ظهر، فاءنزل اللّه تعالى و لتعرفنّهم فى لحن القول ، قلت فمن جهل شيئا عاداه ، فاءنزل اللّه ، بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و قلت قيمة كلّ اءمرء ما يحسن ، فاءنزل اللّه فى قصّة طالوت اءنّ اللّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم ، و قلت القتل يقلّ القتل ، فاءنزل اللّه و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ؛ من چهار سخن (در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه ) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود؛ من گفتم (شخصيّت ) انسان زير زبانش ‍ نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان ) را از طرز سخنانشان مى شناسى (و لتعرفنّهم فى لحن القول (377))؛ من گفتم هر كسى نسبت به چيزى جاهل است ، دشمن آن است ؛ و خداوند نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه (378))؛ من گفتم قيمت هر كسى به انداره كار خوبى است كه مى تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده ، و او را در علم و توانايىِ جسمى وسعت بخشيده است . (اءنّ اللّه اءصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم (379))؛من گفتم كُشتن سبب مى شود كه كُشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است .)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل !)) (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (380))(381)
    4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است :((يستدلّ على عقل كلّ اءمرء بما يجرى على لسانه ؛ آنچه بر زبان هركس جارى مى شود، دليل بر ميزان عقل اوست !))
    باز از همان امام بزرگوار عليه السّلام جمله گويا و پُرمعنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى فرمايد: ((ايّاك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فانّ قولك يدلّ على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك ؛ بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى ، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست ، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى دهد!))(382)
    كوتاه سخن اين كه ، اهمّيّت زبان و نقش بسيار حسّاس و مؤ ثّر آن در ساخت شخصيّت بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست ؛ به همين دليل ، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن بود.
    بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است ؛ كوهها هرچه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است ؛ ولى به همان نسبت ، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى باشد.
    معروف است : ((در كنار كوههاى بلند درّه هاى عميق وجود دارد)) و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است . نيروى اَتُم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى تواند آباد كند، و اگر مبدّل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدّت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه اى به سوى آفات زبان مى گشاييم .
    آفات اللّسان (خطرات زبان )
    همان گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است ، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مى باشد.
    محقّق بزرگوار مرحوم ((فيض كاشانى)) در كتاب ((المحجّة البيضاء))، و ((غزالى)) در ((احياءالعلوم)) بحث بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت براى زبان شمرده ؛ به اين ترتيب :
    1- گفتگوكردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادّى و معنوى ندارد).
    2- بيهوده گويى و پُرحرفى
    3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قُمار و زنان آلوده
    4- جِدال و مِراء (منظور از ((جدال)) جرّ و بحث هايى است كه براى تحقير ديگران انجام مى شود، و ((مِراء)) به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است .)
    5- خصومت و نِزاع و لِجاج در كلام
    6- تكلّف در سخن گفتن و تصنّع در سَجع و قافيه پردازى و مانند آن
    7- بدزبانى و دُشنام
    8- لعن كسى كه مستحقّ لعن نيست
    9- غِنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لَهوى خوانده مى شود.)
    10- مِزاح و شوخى هاى ركيك و زشت
    11- سَخريّه و استهزاى ديگران
    12- فاش كردن اَسرار مردم
    13- وعده هاى دروغين
    14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
    15- غيبت كردن
    16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نِفاق و آشوب بپا كردن .)
    17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللّسانين گفته مى شود؛ مثلا، در پيشِ رو چيزى بگويد و در پشت سر چيز ديگر.)
    18- مدح نابه جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
    19- نسنجيده و بى مطالعه سخن گفتن كه غالبا تواءم با خطاها و خلافها است
    20- سؤ ال از مسائل پيچيده اى كه دَرك آن خارج از توان فكرى سؤ ال كننده است
    دقّت و بررسى نشان مى دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هرچند بخش مهمّى از آن را تشكيل مى دهد؛ و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز اِحصاءِ تمام گناهان زبان نبوده است ؛ به همين دليل ، موارد ديگرى را مى يابيم كه مى توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:
    1- تهمت زدن
    2- شهادت به باطل
    3- خودستايى
    4- نشر شايعات بى اساس و اَكاذيب ، و اِشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.
    5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
    6- اِصرار بى جا (مانند اِصرار بنى اسرائيل در مورد گاوى كه ماءمور به ذَبح آن بودند.)
    7- ايذاءِ ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
    8- مذمّت كسى كه سزاوار مذمّت نيست
    9- كفران و ناسپاسى با زبان
    10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
    شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى دهد بلكه موارد سى گانه فوق ، قسمت عمده آن است .
    ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بعضى در اين زمينه اِفراط كرده اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان ، گناهانى كه مربوط به زبان نيست ، جزء گناهان زبان شمرده اند؛ مانند: اِظهار فقر و نادارى ، بِدعت و بِدعتگذارى در دين ، و تفسير به راءى ، و جاسوسى و اَمثال اين امور كه هر يك گناه مستقلّى است ؛ و گاه ممكن است با زبان يا قلم . گاه با اَعمال ديگر انجام شود؛ و قراردادن اينها در زُمره گناهان ويژه زبان ، زياد مناسب به نظر نمى رسد؛ زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حَسد، تكبّر، قتل نفس و زِنا، همه اينها را به نوعى مى توان با زبان مرتبط كرد.
    گاه نيز آمده اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده اند و هر كدام را عنوان مستقلّى شمرده اند، مانند تُندى سخن با اُستاد، تُندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
    به هر حال ، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از اِفراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات ، تغيير مهمّى در اصل بحث ايجاد نمى كند.
    اصول كلّى براى دفع خطرات زبان
    حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى شمار مى گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى توان اين خطر بزرگ را برطرف كرد يا به حدّاقل رسانيد؟
    از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى اللّه امورى استفاده مى شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلّى براى مبارزه با آفات زبان مى آوريم :
    1- توجّه جدّى به خطرات زبان !
    براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجّه كامل به خطرات آن لازم است ، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلّت و شقاوت بنشاند؛ اگر غافل شوى همچون حيوان درّنده غافلگيرى ، تو را مى دَرَد.
    اين معنى به طرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است .
    در حديثى از ((سعيدبن جَبير)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود:
    ((اذا اءصبح ابن آدم اءصبحت الاءعضاء كلّها تستكفى اللّسان اءنّى تقول اتّق اللّه فينا فانّك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا؛ هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى دهند و مى گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن ، چرا كه اگر تو به راه راست بروى ما نيز به راه راست مى رويم و اگر تو به راه كج بروى ما نيز به راه كج مى رويم !))(383)
    در حديث ديگرى از امام علىّابن الحسين عليه السّلام آمده است : ((اءنّ لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كلّ صباح فيقول كيف اءصبحتم ؟! فيقولون بخير اءن تركتنا و يقولون اللّه فينا، و يناشدونه و يقولون انّما نئاب و نعاقب بك ؛ زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى افكند و مى گويد: صبح شما چگونه است اگر تو ما را به حال خود واگذارى ! (سپس اضافه مى كنند) خدا را، رعايت حال ما را بكن ، و به او قسم مى دهند و مى گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى شويم !))(384)
    2- سكوت
    در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمّيّت سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهمّيّت سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پُر معنايى درباره سكوت ديديم ؛ اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است ، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
    اضافه براين ، ممارست بر سكوت سبب مى شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
    بايد توجّه داشت كه مراد به سكوت ، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهّم زندگى اعم از معنوى و مادّى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم ، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلّة الكلام (كم سخن گفتن ) يا به تعبير ديگر، خاموشى ، در برابر سخنان فسادانگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است .
    به همين دليل ، در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :
    ((من كثر كلامه كثر خطؤ ه ، و من كثر خطؤ ه قلّ حياؤ ه ، و من قلّ حياؤ ه قلّ ورعه ، و من قلّ ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النّار؛ كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى شود؛ و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى شود؛ و كسى كه حياتش كم شود، پرهيزگارى اش كم مى شود؛ و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى ميرد؛ و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى شود!))(385)
    همين مضمون با تعبير فشرده ترى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نيز نقل شده است .(386)
    در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيره قاتل ؛ سخن مانند دارو است ، اندكش مفيد و كثيرش ‍ قاتل است !))(387)
    3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
    اگر انسان پيش از آنكه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان ، از او دور مى شود. آرى ! بى مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى گيرد، غوطه ور مى سازد!
    در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اءنّ لسان المؤ من وراء قلبه ، فاذا اءراد اءن يتكّم بشى ء تدبّره بقلبه ، ثمّ اءمضاه بلسانه ، و اءنّ لسان المنافق امام قلبه ، فاذا همّ بشى ء اءمضاه بلسانه و لم يتدبّره بقلبه ؛ زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى كند؛ ولى زبان منافق در جلوى قلب اوست ، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نخست آن را با زبانش امضاء مى كند و در آن نمى انديشد!))(388)
    همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه 176 نهج البلاغه در كلام اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است .
    و در تعبير ديگرى از امام حَسن عسگرى عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((قلب الاءحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه ؛ قلب نادان در دهان اوست ، و دهان دانا در دل او!))(389)
    بديهى است مُراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است ، و بودن زبان در جلوى قلب ، يا در عقب آن ، كنايه از تفكّر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است .
    راستى چه مى شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى گرفتيم و درباره انگيزه ها و نتيجه ها و محتواى سخنان خود مى انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است يا زيانبار يا هَتك حرمت مؤ من يا حمايت از ظالم و مانند آن ، يا اين كه سخنى است براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و از حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم ، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
    اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه جامع همه مباحث بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى پاشد پايان مى دهيم ، فرمود: ((اءن اءحببت سلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك ، يتوفّر فكرك و يستنز قلبك ؛ اگر دوست دارى از سلامت نفس ‍ برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى ، و قلبت نورانى گردد!))(390)
    اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلّى مربوط به حفظ زبان ؛ البتّه ، درباره جزئيّات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلّى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى شويم ، خواهد آمد.
    خودشناسى و خدا شناسى
    يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ‍ ملكات والاى انسانى ، خودشناسى است .
    چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد! آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى رود؟
    آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده ، تا از گمراهى خويش باخبر نشود به جستجوى دليل راه برمى خيزد؟
    آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش باخبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى سازد؟
    به يقين پاسخ تمام اين سؤ الها منفى است ، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش ‍ و بهره گيرى از طبيان مسيحا نفس روحانى ، نخواهد رفت .
    با اين اشاره به اصل مطلب بازمى گرديم ، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى دهيم .
    1- رابطه خودشناسى و تهذيب نفس
    چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى شود؟ دليل آن روشن است زيرا:
    اوّلا: انسان از طريق خودشناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الهى و اهمّيّت روح آدمى كه پرتوى از انوار الهى و نفحه اى از نفحات ربّانى است پى مى برد؛ آرى ! درك مى كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
    تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مى كشانند كه از عظمت آن بى خبرند.
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #25
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    ثانيا: انسان با شناخت خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه هاى شهوت و تضادّ آنها با سعادت او پى مى برد، و براى مقابله با آنها آماده مى شود.
    بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه ها بى خبر مى ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته ، امّا او از وجود آنان غافل و بى خبر است ؛ طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت دارد.
    ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقّى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى برد و تشويق مى شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد؛ گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
    كسى كه عارف به نفس خويش نيست به انسانى مى ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پُرقيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى كند.
    رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى ، آن ريشه ها شناخته مى شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى كند.
    خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خداشناسى است ، و چنان كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق ، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پَستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قلّه فضائل است .
    و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى سازد، و شهد زندگى را در كام انسانهاى مبدّل به شرنگ مى كند، به اهمّيّت خودشناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
    در كتاب ((اعجاز روانكاوى)) نوشته ((كارل مِنينگِر)) چنين آمده است : ((خودآگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مِهرانگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى گردد و ما را به خاك سياه مى افكند؛ نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران ، پايه هاى زندگى را متزلزل مى كند.))(391)
    در كتاب ((انسان موجود ناشناخته)) جمله اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است ؛ مى گويد: ((بدبختانه در تمدّن صنعتى شناخت انسان مورد توجّه قرار نگرفته است ، و برنامه زندگى بر وِفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه گذارى نشده است ؛ لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است ؛ پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتّفاقى بود... اگر ((گاليله)) و ((نيوتن)) و ((لاووازيه))، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى داشت .))(392)
    و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمّرد را خود فراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى دهد كه : ((ولاتكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم اءنفسهم اولئك هم الفاسقون ؛ همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن ، آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت ، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى ) و گنهكارانند.))(393)
    2- خودشناسى در روايت اسلامى
    در احاديث اسلامى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام نقل شده اثرات بسيار پُرارزشى براى خودشناسى آمده است ، كه ما را از هرگونه توضيح بى نياز مى سازد؛ از جمله :
    1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((نال الفوز الاءكبر من ظفر بمعرفة النّفس ؛ كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است !))(394)
    2- و در نقطه مقابل آن چنين مى فرمايد: ((من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات ؛ كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى آيد!))(395)
    در تعبير ديگرى از همان امام هُمام آمده است : ((العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها؛ عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت ) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى سازد پاك و پاكيزه كند!))(396)
    از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه معرفت نفس (خودشناسى ) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است .
    4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكثر النّاس معرفة لنفسه اءخوفهم لربّه ؛ كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه ، خوف پروردگار خواهد داشت !))(397)
    از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤ ليّت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است با خودشناسى استفاده مى شود.
    5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((من عرف نفسه جاهدها؛ و من جهل نفسه اءهملها؛ كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس برمى خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى سازد!))(398)
    مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده ، خودشناسى است .
    6- در نهج البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است : ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته ؛ كسى كه (در سايه خودشناسى ) براى خود، كرامت و شخصيّت قائل است ، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود (و به آسانى تسليم هوى و هوس ‍ نمى شود)!))(399)
    7- همان گونه كه خودشناسى پايه مهمّ تهذيب نفس و تكامل در جنبه هاى اخلاقى و مسائل ديگر است ، جاهل بودن به قدر خويش ، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى گردد؛ لذا در حديث ديگرى از امام دهم ، امام هادى عليه السّلام مى خوانيم : ((من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شرّه ؛ كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شرّ او ايمن نباش !))(400)
    از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى توان استفاده كرد، كه يكى از پايه هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى ، خودشناسى و معرفة النّفس است ، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صَعبُالعبور را پشت سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد؛ به همين دليل ، علماى بزرگ اخلاق تاءكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خودشناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.
    3- خوشناسى وسيله خداشناسى است
    قرآن مجيد با صراحت مى گويد: ((ما آيات آفاقى و اَنفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان ) را به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است .)) (سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتّى يتبيّن لهم اءنّه الحقّ)(401)
    در جاى ديگر مى فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست ، آيا نمى بينيد؟
    (و فى اءنفسكم اءفلا تبصرون )(402)
    بعضى از محقّقان از آيه مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده اند كه ((معرفة النّفس)) پايه ((معرفة اللّه)) است ، آنجا كه مى فرمايد: ((و اذ اءخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربّكم قالوا بلى شهدنا؛ به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى دهيم !))(403)
    در تفسيرالميزان مى خوانيم : ((انسان هر قدر متكبّر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وادارد، نمى تواند اين حقيقت را اِنكار كند كه مالك وجود خويش نيست ، و استقلالى در تدبير خويش ندارد، چه اين كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى بازمى داشت ، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين ، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدّبر، جزء حقيقت وجود اوست ، و فقر نياز بر پيشانى جانش نوشته شده ، اين حقيقتى است هركس از كمترين شُعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساءله نيست !
    ((بنابراين ، انسان در هر مرحله اى از انسانيّت باشد، به روشنى مى بيند كه مالك و مدبّر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى بيند.
    ((لذا بعضى گفته اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى كند كه انسان در زندگى دنيا آن را درمى يابد كه در همه چيز از شؤ ون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيّت ما اعتراف كردند.))(404)
    به اين ترتيب ثابت مى شود كه شناخت حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش ، سبب معرفة اللّه و شناخت خداست .
    حديث معروف ((من عرف نفسه عرف ربّه ؛ هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت .)) نيز ناظر به همين است .
    اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربّه ، گاه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و گاه از اميرمؤ منان على عليه السّلام و گاه از صُحُف اِدريس ، نقل شده است .
    در بحارالانوار از كتاب اِدريس پيامبر عليه السّلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده : ((من عرف الخلق عرف الخالق ، و من عرف الرّزق عرف الرّازق ، و من عرف نفسه عرف ربّه ؛ كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى شناسد، و كسى كه رِزق را بشناسد رازق را مى شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى شناسد.))(405)
    به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم يا ساير معصومين عليهم السّلام يا اِدريس پيامبر عليه السّلام نقل شده است و همچنين از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در غررالحكم .(406)
    علّامه طباطبايى در تفسيرالميزان بعد از ذكر اين حديث شريف مى فرمايد: ((شيعه و سنّى اين حديث را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل كرده اند و اين يك حديث مشهور است .))(407)
    تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه
    براى اين حديث شريف ، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى توان گفت ، از جمله :
    1- اين حديث در حقيقت اشاره به ((برهان نظم)) است ، يعنى هر كس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اُعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود؛ زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى تواند از غير مبداء عالِم و قادرى ، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين ، شناختن خويشتن سبب معرفة اللّه است .
    2- ممكن است اين حديث اشاره به ((برهان وجوب و امكان)) باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غيرمستقل ، علم و قدرت توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش ، وجودى است غيرمستقل و نيازمند كه بدون اِتّكا به يك وجود مستقل و بى نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست . او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اِسميّه ، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى دهند؛ (مثلا، هنگامى كه گفته مى شود: ((من از خانه به سوى مسجد رفتم)) واژه ((از)) و ((تا)) بدون تكيه بر ((خانه)) و ((مسجد))، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين ، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى بخشد.) و به اين ترتيب هر كس ‍ خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت ، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غيرممكن است .
    3- حديث مى تواند اشاره به ((برهان علّت و معلول)) باشد، براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى فهمد كه روح و جسم او معلولِ علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده ، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلولِ علّت ديگرى مى بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى گيرى مى كند، به اينجا مى رسد كه آنها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى آيد و بُطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است .(408)
    بنابراين ، بايد اين سلسله به جايى ختم شود كه علّت نخستين و به تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجود است ، هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج ديگرى نيست . هنگامى كه انسان خودش را با اين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى برد.
    4- اين حديث مى تواند اشاره به (برهان فطرت ) باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست ، بر او آشكار مى شود، و از ((معرفة اللّه)) مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
    5- اين حديث مى تواند ناظر به ((مساءله صفات خدا)) باشد، به اين معنى كه هر كس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهدبرد؛ از محدوديّت خويش ‍ پى به نامحدودبودن حق تعالى مى برد؛ چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است ! و از فناى خويش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق ، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى برد. اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصّفات عنه لشّهادة كلّ صفة اءنّها غير المؤ صوف و شهادة كلّ موصوف اءنّه غير الصّفة ؛ نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات ) گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غير از صفت است .))(409)
    6- مرحوم علّامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى كند و حاصل آن اين است كه :
    ((روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراءطبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته ) و از دَه طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى كند:
    1- از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
    2- از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
    3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست !
    4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است !
    5- از آنجا كه سُلطه بر اعضاء دارد دليل بر سُلطه او بر مخلوقات است !
    6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست !
    7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه اِحاطه به كُنه ذات خدا امكان ندارد!
    8- از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
    9- از آنجا كه روح را نمى توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس ‍ كردنى نيست !
    10- از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤ يت نيست !(410)
    7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى رسد اين كه جمله ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه)) از قبيل تعليق به محال است ، يعنى همان گونه كه انسان نمى تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى تواند حقيقتا بشناسد.
    ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پرمحتوا جمع باشد.
    آرى ! هر كس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت ، و خودشناسى راهى است به خداشناسى و به يقين خداشناسى ، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفس خودشناسى است ، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهد شد.
    موانع خودشناسى
    نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت بيماريهاست ؛ به همين دليل ، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كمّ و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است ، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جرّاح قدرت مى يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد، و با تجزيه دقيق خون و ترشّحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى شود.
    در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است .
    تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه ، ريشه هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى توان بر درمان آن دست يافت !
    ولى بسيارى از مردم را مى بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى گيرند چرا كه حبّ ذات به آنها اجازه نمى دهد به بيمارى مهمّى در خود اعتراف كنند؛ اين گريز از واقعيّت غالبا بسيار گران تمام مى شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غيرممكن شده است !
    در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است ؛ غالبا خودخواهى و حبّ ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است . بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرّفى مى كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيّتها را بر خود مى بندند.
    خودشناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش ‍ سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتّى خودش توجيه نمايد!
    آرى ! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشت بدهند؛ همان گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيّت بسيار گران تمام مى شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!
    به هر حال ، مانع اصلى خودشناسى حجاب و پرده حبّ ذات و خودخواهى و خودبرتربينى است ، و تا اين پرده ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست ؛ و تا انسان خودشناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهد بود.
    هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدّعاست .
    در خبرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اذا اءراد اللّه بعبد خيرا فقّهه فى الدّين و زهّده فى الدّنيا و بصّره عيوبه ؛ هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده اى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت به عيوبش آگاه مى سازد!))(411)
    حضرت على عليه السّلام در گفتار كوتاه و پرمعنى ديگرى مى فرمايد: ((جهل المرء بعيوبه من اءكبر ذنوبه ؛ ناآگاهى انسان نسبت به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست .))(412)
    اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه انسان مى تواند حجاب خودخواهى را بدَرَد و به عيوب خويش آشنا شود؟
    مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد؛ مى گويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است :
    نخست اين كه : به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است !
    دوم اين كه : دوست راستگوى آگاه باايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قرار دهد؛ هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلّاع دهد، همان گونه كه بعضى از بزرگان دين مى فرمودند: ((رحم اللّه امرء اءهدى الىّ عيوبى ؛ خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.))(413) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مطلب است )... ولى اين گونه از افراد كم اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مى سازند. به داوود طائى (414) گفتند: چرا از مردم كناره گيرى كردى و با آنها آميزش ندارى ؟ گفت : من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مى كنند!
    آرى ! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند؛ ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مى كنند و از عيوبمان آگاهمان مى سازند؛ نه تنها از تذكّرات آنها خوشحال نمى شويم ، بلكه با مقابله با آنها برمى خيزيم و مى گوييم : تو خود نيز داراى اين عيوبى ، و چنين و چنان كردى ، كينه او را به دل مى گيريم ، و از نصايح او محروم مى مانيم !
    طريق سوم آن است كه : انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقّت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند؛ به همين دليل ، گاهى انسان از دشمن كينه توزش بيش از دوست متملّق و چاپلوسش بهره مى گيرد.
    طريق چهارم اين است كه : انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مى بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست يا نيست ؟ زيرا مؤ من آيينه و مِرآت مؤ من است ، و مى تواند عيوب خودش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسى بن مريم عليه السّلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت ؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم . (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است .)(415)
    عبادت و نيايش روح را پرورش مى دهد
    گام ديگر براى تهذيب اخلاق ، توجّه به عبادات و نيايشهاست .
    براى پى بردن به تاءثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى ، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
    گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته اند، امّا در يك اشاره كوتاه چنين مى توان گفت : براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه ((عبد)) و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجّه نمود.
    ((عبد)) از نظر لغت به انسانى گفته مى شود كه سر تا پا تعلّق به مولا و صاحب خود دارد؛ اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او؛ در برابر او خود را مالك چيزى نمى داند و در اطاعت او سستى به خود راه نمى دهد.
    بنابراين ، عبوديّت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست ، و بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى تواند ((معبود)) باشد كه نهايت اَنعام و اِكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست !
    به تعبير ديگر، و از بُعد ديگر - ((عبوديّت)) نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست ، و عبوديّت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست ؛ عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست ، بلكه روح عبادت تسليم بى قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى مثال است كه از هر عيب و نقص مبّراست .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #26
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجّه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است ؛ چرا كه انسان سعى مى كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ‍ ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به ((مظهر صفات خداشدن)) مى كنند.
    در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة ؛ عبوديّت گوهرى است كه ربوبيّت در درون آن نهفته شده است .))(416) اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مى كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديّت به جاى مى رسد كه به اذن پروردگار مى تواند در جهان تكوين ، تدبير و تصرّف كند، و صاحب ولايت تكوينيّه شود، همان گونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش ، گرم و سرخ و فروزان مى شود؛ اين حرارت و نورانيّت از درون ذات او نيست بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است .
    با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و چگونگى تاءثير عبادت را در پرورش ‍ فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مى كنيم .
    1- يا اءيّها النّاس اءعبدوا ربّكم الّذى خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون (سوره بقره ، آيه 21)
    2- يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون (سوره بقره ، آيه 183)
    3- و اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت ، آيه 45)
    4- اءنّ الانسان خُلق هلوعا - اذا مسّه الشّرّ جزوعا - و اذا مسّه الخير منوعا - الاّ المصّلين - الّذين هم على صلاتهم دائمون (سوره معارج ، آيه 19 تا 24)
    5- خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها (سوره توبه ، آيه 103)
    6- الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (سوره رعد، آيه 28)
    7- يا اءيّها الّذين آمنوا اءستعينوا بالصّبر و الصّلوة اءنّ اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 153)
    ترجمه :
    1- اى مردم ! پرورگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
    2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده ، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودن نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
    3-... و نماز را بر پادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد.
    4- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بُخل مى ورزد) - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى آورند.
    5- از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را پاك سازى و پرورش دهى .
    6- آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!
    7- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از صبر (روزه ) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است !
    تفسير و جمع بندى
    در تمام آياتى كه در بالا آمده ، رابطه نزديكى ميان ((عبادت)) و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مى شود و نشان مى دهد كسانى كه مى خواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از درِ عبوديّت و پرستش ‍ خداوند وارد شوند؛ سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مِسِ وجود خود را با كيمياى عبادت زَر كنند.
    در همين راستا، در نخستين آيه ، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مى دهد؛ مى فرمايد: ((اى مردم ! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيزكار شويد!)) (يا اءيّها النّاس اءعبدوا ربّكم الّذى خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون )
    تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه فوق مى گويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است ؛ آرى ! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است ؛ و تنها او شايسته عبادت است ، نه بتها؛ اگر روبه سوى عبوديّت خالص او آريد، شكوفه هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى شود؛ و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادات خرافى شماست .
    اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى كند.
    در حالى كه در آيه بعد به رابطه ((روزه)) - كه يكى از عبادات مهّم است - و ((تقوا)) اشاره شده است ؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده - همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون )
    هر كس به روشنى درمى يابد كه به هنگام روزه داشتن ، نور و صفاى تازه اى در دل احساس مى كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى بيند، حتّى آمارهاى مستند نشان مى دهد كه در ايّام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه دار، بسيار پايين مى آيد، تا آنجا كه ماءموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مى پردازند!
    اين امور بخوبى نشان مى دهد كه هر قدر انسان به عبوديّت خداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.
    در سوّمين آيه ، به رابطه نزديك ((نماز)) و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است ؛ در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان يك الگو و اُسوِه ، مخاطب به اين خطاب شده است : نماز را برپادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد (و اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
    ((فحشاء و منكرات)) مجموعه افعال غيراخلاقى است ، و مى دانيم تمام افعال غيراخلاقى سرچشمه اى از صفات ضدّارزشى در درون جان انسان دارد؛ و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مى گذارد.
    تاءثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست به همين دليل است ؛ زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پُر محتوايش ، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى كند؛ و اين نزديكى او را از سرچشمه هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حبّ افراطى به دنيا است دور مى سازد.
    به همين دليل ، نمازگزاران واقعى كمتر گِرد گناه مى گردند؛ و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى شود و شكوفه هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى گردد.
    در چهارمين آيه ، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات ، و بُخل به هنگام دست يافتن به خيرات ، تنها نمازگزاران را استثنا مى كند، و مى فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بُخل مى ورزد و مانع ديگران مى شود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتّب به جا مى آورند. (اءنّ الانسان خُلق هلوعا - اذا مسّه الشّرّ جزوعا - و اذا مسّه الخير منوعا - الاّ المصّلين - الّذين هم على صلاتهم دائمون )
    اين آيات به روشنى ثابت مى كند كه توجّه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بُخل و جزع و بى تابى اثر مستقيم دارد.
    در پنجمين آيه ، اشاره به تاءثير مساءله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس ‍ مى كند و مى دانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهّم محسوب مى شود؛ مى فرمايد: از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را پاكسازى و پرورش دهى (خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها)
    تعبير ((تزكّيهم بها)) دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مى شود، چرا كه زكات ، رذائلى همچون بُخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح ، زائل مى كند، و نهال نوعدوستى و سِخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش ‍ مى دهد.
    رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى كند:
    در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ما تصدّق اءحدكم بصدقة من طيّب - و لا يقبل اللّه الاّ الطّيّبت - الاّ اءخذها الرّحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كفّ الرّحمان فى الرّحمان حتّى تكون اعظم من الجبل ؛ هيچ كس از شما صدقه اى از مال حلال نمى پردازد - و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست خود مى گيرد، حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگتر از كوه شود!))(417)
    اين حديث كه تشبيه و كنايه پُر معنايى دربردارد اهمّيّت فوق العاده اين عبادت بزرگ ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى سازد.
    در ششمين آيه ، به يكى ديگر از عبادات مهّم و معروف ، يعنى ذكر خدا اشاره شده و از تاءثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مى گويد؛ مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى پذيرد! (الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )
    آرامش دل هميشه تواءم با توكّل به خدا، و عدم وابستگى به مادّيات و عشق به زَرق و بَرق دنيا و آز و طمع و بُخل و حَسد است . چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين ، ياد خدا مى تواند اثر عميقى در دورساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش ‍ بر شاخسار دل آشكار گردد.
    به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم ، مى بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى گيرد، ولى ياد خدا آنها را مى خشكاند و ناآرامى را با اطمينان و آرامش مبدّل مى سازد.(418)
    در هفتمين و آخرين آيه ، به تاءثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از صبر (روزه ) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است !)) (يا اءيّها الّذين آمنوا اءستعينوا بالصّبر و الصّواة اءنّ اللّه مع الصّابرين )
    در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (419) كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است ، وگرنه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى شود.
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه هرگاه كار مهمّى براى او پيش مى آمد نماز مى خواند، سپس آيه واءستعينوا بالصّبر و الصّلوة را تلاوت مى فرمود (كان على اذا اءحاله اءمر فزع ، قام الى الصّلوة ثمّ تلاهذه الآية و اءستعينوا بالصّبر و الصّلوة )(420) اشاره به اين كه نماز به من نيرو مى بخشد.
    آرى ! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكّل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى كند، و از رذائل اخلاقى همچون جُبن و ترس ، ترديد و دودلى ، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم ، و دنياپرستى ، دور مى سازد؛ و به اين ترتيب ، بخش مهمّى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى كند، همان گونه كه بخش قابل توجّهى از رذائل را مى ميراند.
    نتيجه :
    از آنچه در بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند؛ اين تاءثير را مى توان در چند جهت خلاصه كرد:
    1- توجّه به مبدّاء آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى شود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى تواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست ، و در محضر خداوند كريم ، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است .
    2- توجّه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است ، نيايش كننده را دعوت مى كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرارگيرد.
    3- توجّه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى شود، نيز اثر بازدارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
    4- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيّت غير قابل توصيفى مى آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد؛ به همين دليل ، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب ، خود را به نيكيها نزديكتر مى بيند.
    5- محتواى عبادات و دعاها مملّو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى اللّه ، كه دقّت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى دهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى اللّه از طريق عبادت مى توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خَلوت و بويژه در سَحرگاهان راه به جايى نمى برند.
    تاءثير عبادات در پالايش روح ، در روايات اسلامى
    اين مساءله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه به گوشه اى از آن ، در ذيل اشاره مى شود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلّى است :
    1- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده ، اشاره به تاءثير عبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است ؛ از جمله ، در كلمات قصار اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فرض اللّه الايمان تطهيرا من الشّرك ، و الصّلوة تنزيها عن الكبر و الزّكاة تسبيبا للرّزق ، و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق ؛ خداوند ايمان را براى تطهير دل از شِرك واجب فرموده ، و نماز را براى پاك شدن از تكبّر، و زكات را سبب روزى قرار داده ، و روزه را وسيله اى براى پرورش اخلاص ‍ بندگان ...))(421)
    شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السّلام ديده مى شود آنجا كه مى فرمايد: ((فجعل اللّه الايمان تطهيرا لكم من الشّرك ، و الصّلوة تنزيها لكم عن الكبر، و الزّكاة تزكية للنّفس و نماء فى الرّزق ، و الصّيام تثبيتا للاخلاص ...؛ خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شِرك قرار داده است و نماز را وسيله اى براى تطهير قلوب از كِبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بُخل و حِرص و دنياپرستى ) و نمو روزى ، و روزه را عامل تثبيت خلوص نيّت .))(422)
    2- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده ، نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مى كند كه بر دَر خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج بار در آن شست وشو كند؛ بديهى است كه بر اثر آن ، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمى ماند؛ اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدّعاست .(423)
    و به همين ترتيب ، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاءثير عبادت در تهذيب نفوس انسانى است .
    3- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام درباره آثار عبادت بطور كلّى چنين مى خوانيم : ((فان قال فلم تعبّدهم ؟ قيل لئلاّ يكونوا ناسين لذكره و لاتاركين لاءدبه ، و لا لاهين عن اءمره و نهيه ، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم ، فلو تركوا بغير تعبّد، لطال عليهم الاءمد فقست قلوبهم ؛ اگر كسى بگويد: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى شود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و قوام آنها است ، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدّت زيادى بر آنها مى گذارد (و از ياد خدا غافل مى شوند) لذا دلهاى آنها قِساوت پيدا مى كند.))(424)
    به اين ترتيب ، روشن مى شود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هوشيار مى كند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است .
    4- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم كه در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى فرمايد: ((مع ما فيه من الاءيجاب و المداومة على ذكر اللّه عزّوجلّ باللّيل و النّهار لئلّا ينسى العبد سيّده و مدبّره و خالقه ، فيبطر و يطغى و يكون فى ذكره لربّه و قيامه بين يريه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد؛ علاوه بر اين كه عبادت ، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مى شود، تا بنده مولى و مدبّر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان برنخيزد، و ياد پروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى بازمى دارد و مانع انواع فساد مى شود.))(425)
    در حديث ديگرى ، از امام صادق عليه السّلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنين آمده است : ((من اءحبّ اءن يعلم اءن قبلت صلاته اءم لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعتد قبلت ؛ هر كس مى خواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نماز او را از زشتيها و بديها بازداشته است يا نه ؟ به همان اندازه كه او را بازداشته نمازش قبول شده است !))(426)
    اين عبارت با صراحت و وضوح ، روشن مى كند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد؛ و آنها كه نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته اند؛ و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.
    6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در مورد فلسفه روزه چنين مى خوانيم : ((اءنّ الصّوم يميت مراد النّفس و شهوة الطّبع الحيوانىّ، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح ، و عمارة الظّاهر و الباطن ، و الشّكر على النّعم ، و الاءحسان الى الفقراء، و زيادة التّضرّع و الخشوع ، و البكاء و جعل الاءلتجاء الى اللّه ، و سبب اءنكسار الهمّة ، و تحفيف السّيئات ، و تضعيف الحسنات ، و فيه من الفوائد ما لا يحصى ؛ روزه هواى نفس و شهوت طبيعت حيوانى را مى ميراند (و طغيان آن را فرومى نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان ، و شُكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرّع و خشوع و گريه است ؛ و وسيله اى است براى التجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيّئات ، و فزونى حسنات است ؛ و در آن فوائد بيشمارى است .))(427)
    در اين حديث چهارده اثر مثبت براى روزه ذكر شده كه مجموعه اى از صفات فضيلت و افعال اخلاقى است .
    7- اين بحث دامن دار را با حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به ((وسائل الشّيعه))، ابواب نخستين هر يك از عبادات ، و همچنين به ((بحارالانوار)) مراجعه كنند.)، فرمود: ((دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة ؛ استمرار و پى گيرى عبادت ، دليلى بر وصول به سعادت است .))(428)
    آرى ! آنها كه مى خواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!
    نتيجه :
    از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لا به لاى كتب معروف روايى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم ، رابطه بسيار نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مى سازد.
    مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى رياتر و آميخته با حضور قلب و آداب باشد، اين تاءثير قوى تر خواهد بود.
    اين مساءله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مُخلصانه و با حضور قلب انجام مى دهد، بعد از آن نورانيّت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مى كند، ميل او به خوبيها بيشتر مى شود و تنفّر او از بديها افزون مى گردد؛ خود را به خدا نزديكتر مى بيند و روح خضوع و تواضع و عبوديّت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مى بيند.
    اين نكته قابل توجّه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاءثير ويژه ، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق ، و بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است .
    و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است ؛ نماز نفى از فحشاء و منكر مى كند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل درمى آورد؛ حج ، انسان را از تمام زرق و برق هاى زندگى و تعلّقات حيات دور مى سازد، و زكات ، بُخل و حرص و دنيا پرستى را كم مى كند.
    ذكر خدا مايه آرامش دل است ؛ و هر يك از اذكار، انسان را متوجّه يكى از صفات جلال و جمال خدا مى كند، و او را با هماهنگى با حق تشويق مى نمايد.
    به اين ترتيب ، كسى كه همه اين عبادات را به جا مى آورد، هم از اثرات عامّ آن بهره مى گيرد و هم از تاءثيرات ويژه آنها استفاده مى كند؛ و مى تواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد؛ بنابراين ، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاى مؤ ثّر خودسازى ماست ، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم ! البتّه ، درباره ذكر خدا به خاطر اهمّيّت فوق العاده آن بحث جداگانه اى خواهيم داشت .
    ياد خدا و پرورش روح
    علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهمّيّت فوق العاده اى براى ذكر به عنوان يكى از شاخه هاى مهّم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند؛ و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك ، اذكارى ذكر كرده اند؛ مثلا، در مرحله توبه ، توجّه به ذكر ((يا غفّار)) و در مرحله محاسبه نفس ((يا حَسيب )) و در مرحله جلب رحمتهاى اليه ((يارحمان)) و ((يارحيم)) امثال آن .
    اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مى پيمايد؛ ولى به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است ، نه به عنوان قصد ورود.
    آرى ! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حَسنات است و در برابر تهاجم وسوسه هاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيّت مى بخشد.
    پرده هاى خودخواهى و غرور را كه بزرگترين دشمن سعادت انسان است مى دَرَد، او را از خواب غفلت بيدار مى كند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مى كند آگاه مى سازد.
    ذكر خدا مانند دانه هاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مى بارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مى سازد، و هر اندازه درباره اهمّيّت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است .
    با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و اهمّيّت ذكر اللّه را در آن جستجو مى كنيم :
    1- الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (سوره رعد، آيه 28)
    2- اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اءكبر (سوره عنكبوت ، آيه 45)
    3- اءنّنى اءنا اللّه لا اله الاّ اءنا فاعبدنى و اءقم الصّلوة لذكرى (سوره طه ، آيه 14)
    4- اذهب اءنت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى (سوره طه ، آيه 42)
    5- و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا (سوره طه ، آيه 124)
    6- و اءصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا ولاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا (سوره كهف ، آيه 28)
    7- فاءعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد الّا الحيوة الدّنيا (سوره نجم ، آيه 29)
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #27
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    8- يا اءيّها الّذين آمنوا اءذكروا اللّه ذكرا كثيرا و سبّحوه بكرة و اءصيلا - هو الّذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظّلمات الى النّور و كان بالمؤ منين رحيما (سوره احزاب ، آيات 41تا43)
    9- انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة (سوره مائده ، آيه 91)
    10- رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكراللّه (سوره نور، آيه 37)
    ترجمه :
    1- (هدايت يافتگان ) كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!
    2- نماز را برپادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد و ياد خدا مهمتر است !
    3- (اى موسى !) من ((اللّه)) هستم ، معبودى جز من نيست ! مرا بپرست و نماز را براى ياد من بپادار!
    4- (اكنون ) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!
    5- و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت !
    6- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن ، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است !
    7- از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند و جز زندگى مادّى دنيا را نمى طلبد اعراض كن !
    8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد!- او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان و علم و تقوا) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان همواره مهربان بوده است .
    9- شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قُمار در ميان شما عدوات و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد!
    10- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه ، سخن از تاءثير ياد خدا در آرامش دلهااست ؛ آرامشى كه مى تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد؛ مى فرمايد: ((آنها (هدايت يافتگان ) كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است .)) (الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه )
    سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلّى بيان كرده ، مى افزايد: ((آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!)) (اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )
    اين آرامش فوق العاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در پيش دارد؛ مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى شود، و گاه گذشته تاريك زندگى ، فكر او را به خود مشغول مى دارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبت به دنيا، سوءظن ها و تَوَهّمها و ترس و وحشت از مرگ ، هر يك از اينها مى تواند عاملى براى نگرانى و سَلب آرامش انسان شود.
    بُخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است .
    ياد خدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى كه حلّ هر مشكلى در برابر قدرتش ‍ آسان ، و هر امر پيچيده اى در برابر اراده اش ساده است .
    آرى ! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است . اين نكته قابل توجّه است كه نفس مطمئنّه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب ((يا اءيّتها النّفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضيّة فاءدخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى ؛ اى نفس مطمئنه ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، پس در سِلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!))(429)
    در دومين آيه ، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات بازمى دارد (انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) مى فرمايد: ((ذكر خدا از نماز هم بالاتر است !)) (و لذكراللّه اءكبر)
    آرى ! ياد خدا روح نماز است ، و روح شريفترين بخش وجود مى باشد؛ اگر نماز سبب ترك فحشاء و منكر مى شود نيز به خاطر همين ذكراللّه است ؛ زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعمتهاى او مى اندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است ، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت ، بازمى دارد و از گناه شرمنده مى كند.
    از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مى اندازد؛ خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى بيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماءموران مجازات را آماده مجازات بدكاران ، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوب خدا در بهشت بَرين مشاهده مى كند؛ و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضدّاخلاق است .
    بعضى از مفسّران گفته اند: جمله ((و لذكراللّه اءكبر)) اشاره به اين است كه ذكر خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است .
    اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از ((ذكراللّه)) در اينجا يادى است كه خدا از بنده اش مى كند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.)(430) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديّت و بندگى سوق مى دهد و از هر چيز برتر و والاتر است ؛ ولى احتمال اوّل با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.
    در سومين آيه ، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور و وادى ايمن ، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد: من خدا هستم ! معبودى جز من نيست ، مرا پرستش كن ، نماز را برپادار تا به ياد من باشى !)) (اءنّنى اءنا اللّه لا اله الاّ اءنا فاعبدنى و اءقم الصّلوة لذكرى )
    در اينجا، در حقيقت ، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است ، و در نخستين وحى الهى به موسى عليه السّلام توجّه به ذكراللّه گوشزد شده و اين به خاطر اهمّيّت فوق العاده ذكر است ، بخصوص اين كه مساءله نماز و ذكراللّه بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شده است .
    در چهارمين آيه ، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوّت موسى عليه السّلام صادر شده ، و ماءمور مى شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى فرمايد: تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات ) به سوى فرعون برويد، و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب اءنت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى )
    دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه با طغيانگرى همچون فرعون ، بسيار پرمعنى است ؛ اين امر نشان مى دهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوّت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مى بخشد كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است .
    در تفسير ((فى ظِلال)) مى خوانيم كه در توضيح اين آيه مى گويد: ((خداوند به موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من ، وسيله كار شما، و اسلحه برنده ، وتكيه گاهى است كه مى توانيد به آن متكّى شويد!))(431)
    بعضى از مفسّران ((ذكر)) را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوّت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان ، و بعضى به معنى ياد خدا گرفته اند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست ، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.
    بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوى تر و كوشاتر خواهد بود.
    در پنجمين آيه ، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم !)) (و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى )
    عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت ، و عذاى اُخروى آنها، نابينا بودن در محشر است !
    گاه تنگى معيشت به خاطر اين است كه انسان درآمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه با داشتن درآمد هَنگفت ، به خاطر بُخل و حرص و آز و طمع ، صحنه زندگى بر او تنگ مى شود؛ مايل نيست درِ خانه اش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد؛ و به فرموده على عليه السّلام : ((ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مى كنند و همانند اَغنيا و ثروتمندان حساب پس ‍ مى دهند.)) (يعيش فى الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاءغنياء)(432)
    غالب ثروتمندان از خدا بى خبر حريصند و اين حريص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى دارد، به گونه اى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى تواءم با آرامش نمى برند.
    امّا چرا در قيامت نابينا محشور مى شود؟ ممكن است به اين دليل باشد كه حوادث آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد؛ غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اين جهان بسته ، و آيات حق را كه از دَر و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفته اند؛ به همين دليل ، در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مى شوند.
    ذكر خدا چگونه است ؟
    در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى ((حج)) و در بعضى به معنى ولايت اميرمؤ منان على عليه السّلام تفسير شده است ؛ بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمّى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست ؛ حج ، مجموعه اى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤ منان ، بنده خاصّ خدا نيز انسان را به ياد خدا مى اندازد.
    ششمين آيه ، خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده و او را از پيروى كسانى كه قلبشان از ذكر خدا غافل است ، برحذر مى دارد، و به همراهى كسانى كه صبح و شام به ياد خدا هستند، دعوت مى كند؛ مى فرمايد: ((با كسانى باش كه پروردگار خود را هر صبح و شام مى خوانند و تنها ذات او را مى طلبند؛ هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساخته ايم ، اطاعت مكن ! (و اءصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا ولاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا)
    بديهى است خداوند بى دليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق ، گرفتار نمى كند؛ اين مجازات از آنِ كسانى است كه به دشمنى با حق برخاسته اند؛ و از سر لجاج و كبر و غرور، يا تعصّب كوركورانه ، با حق دشمنى دارند.
    بنابراين ، منظور از اغفال قلب ، مسلّط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشان است ؛ و به همين دليل ، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست .
    اين گروه از غافلان ، پيرو هواى نفسند؛ و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است ؛ به همين دليل ، در پايان آيه مى فرمايد: (و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا)
    از اين آيه بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مى گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى كشاند.
    آرى ! روح انسان را يا ((خدا)) پر مى كند و يا ((هوى)) كه جمع ميان اين دو ممكن نيست . هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا و خَلق خداست ؛ هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ؛ و سرانجام ، هواپرستى انسان را در خويشتن فرومى برد، و از همه چيز غافل مى كند.
    يك انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد؛ رَحْم و مروّت و ايثار و فداكارى براى او مفهوم ندارد.
    در هفتمين آيه ، باز روى سخن به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم است ؛ و او را از آنها كه از ياد خدا بيگانه اند، برحذر مى دارد؛ مى فرمايد: ((از كسانى كه از ياد ما روى برگردانده اند و جز زندگى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى برگردان !)) (فاءعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد الّا الحيوة الدّنيا)
    در تفسير ((ذكر خدا)) در اين آيه ، بعضى گفته اند منظور قرآن است ، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى دانند، و بعضى اشاره به ايمان ، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدا مفهوم گسترده اى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مى شود.
    بعضى چنين پنداشته اند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مى كند، و لذا گفته اند به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است ، در حالى كه نسخى در كار نيست ، بلكه منظور بى اعتنايى و ترك همنشينى نسبت به غافلان از ذكر خداست ؛ و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساءله جهاد در شرايط خاصّش ‍ ندارد.
    در اين آيه ، رابطه ((دنياپرستى)) و ((ترك ذكر خداوند)) بخوبى روشن است ؛ و به اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى ، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مى سازد.
    در هشتمين آيه ، روى سخن به تمام مؤ منان است ، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوت مى كند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مى سازد؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد!- او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مى كنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد؛ و او نسبت به مؤ منان مهربان است ! (يا اءيّها الّذين آمنوا اءذكروا اللّه ذكرا كثيرا و سبّحوه بكرة و اءصيلا - هو الّذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظّلمات الى النّور و كان بالمؤ منين رحيما)
    قابل توجّه اين كه ، بعد از امر به مومنان در مورد ذكراللّه آن به صورت وسيع و گسترده ، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام ، خبر از درود و رحمت خداوند و دعاى فرشتگان مى دهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مى كند؛ آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مى كند؟
    در تفسيرالميزان آمده است كه آيه اخير در واقع به منزله بيان علّت دستور ((ذكر كثير)) است كه در آيات قبل آمده است ؛ و اين سخن گواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم .(433)
    در اين كه منظور از ذكر كثير چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است :
    بعضى گفته اند: منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.
    بعضى گفته اند: منظور ذكر اَسماء و صفات حُسنى است .
    و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكراركردن ، و يا تسبيح حضرت فاطمه عليها السّلام گفته اند.
    ابن عبّاس مى گويد: هر دستورى كه خدا مقرّر فرموده ، حدّ و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى شود، جز ذكر خدا كه نه محدود است ، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!
    به هر حال ، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است .
    و در اين كه منظور از ((ظلمات)) و ((نور))، در ذيل اين آيات چيست ؟ نيز تفسيرهاى متعدّدى كرده اند؛ گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان ، و گاه به خروج از ظلمات جهان مادّه به نور روحانيّت و معنويّت ، و گاه به خروج از ظلمات معصيت به نور اطاعت ، تفسير شده است .
    ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.
    اضافه بر اين ، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مى شود كه از مهمترين آثار ذكر خداست .
    در نهمين آيه ، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قُمار به ميان آمده است ؛ مى فرمايد: ((شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قُمار در ميان شما عدوات ايجاد كند، و شما را از ذكر خدا و نماز بازدارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!)) (انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة فهل اءنتم منتهون )
    در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قُمار ذكر شده : پيدايش عدوات و دشمنى ؛ و بازداشتن از ذكر خدا؛ و از نماز؛ از اين تعبير بخوبى روشن مى شود كه ذكر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبّت در ميان مردم سرمايه مهمّى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگى محسوب مى شود.
    اضافه بر اين ، مى توان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان ((ترك ذكر خدا و نماز)) و ((پيدايش عدوات و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر)) رابطه اى وجود دارد؛ و اين همان است كه ما در جسجوى آن هستيم .
    در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيه معروف نور (آيه 35 سوره نور) آمده است ، سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند؛ درباره ويژگيهاى آنها چنين مى فرمايد: ((اين (نور الهى ) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانه هايى كه نام خدا در آن برده مى شود و صبح و شام در آن تسبيح مى گويند؛ كسانى كه هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا، و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.)) (فى بيوت اءذن اللّه اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيهابالغدوّ و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكراللّه و اءقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة )
    به اين ترتيب ، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادّى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند؛ آرى ! ياد خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است ؛ سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند برپاداشتن نماز و اداء زكات اشاره مى كند.
    نتيجه :
    از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر كرديم ، بخوبى استفاده مى شود كه ذكر خدا مايه آرامش ‍ دل ؛ نهى از فحشاء و منكر؛ و قدرت و قوّت در مقابل دشمن ؛ ترك بُخل و حرص دنياپرستى و رذائل ديگر اخلاقى مى شود.
    رهروان راه حق ، سالكان الى اللّه ، و تمام كسانى كه به خودسازى و تهذيب نفس مشغولند، بايد از اين كيمياى سعادت و اُكسير خوشبختى غافل نشوند؛ و بدانند آنچه به آنها در اين مسير پرفراز و نشيب و مملوّ از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوّت مى دهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر درآيد، و جزءِ برنامه حيات انسان شود.
    رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى
    اهمّيّت ذكراللّه در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ آنچه ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى ، و سازندگى روح انسان ، مورد بررسى قرار دهيم ؛ در اين زمينه نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين عليهم السّلام نقل شده است ، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظه مى كنيد:
    1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من عمّر قلبه بدوام الذّكر حسنت اءفعاله فى السّرّ و الجهر؛ هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مى شود.))(434) اين حديث شريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مى سازد.
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((مداومة الذّكر قوت الاءرواح و مفتاح الصّلاح ؛ تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است .))(435)
    3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام آمده است : ((اءصل صلاح القلب اشتغاله بذكراللّه ؛ ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس ) اشتغال به ياد خداست !))(436)
    4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((ذكراللّه دواء اءعلال النّفوس ؛ ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است !))(437)
    5- و نيز از همان بزرگوار عليه السّلام مى خوانيم : ((ذكراللّه راءس مال كلّ مؤ من ، و ربحه السّلامة من الشّيطان ؛ ياد خدا سرمايه كلّ فرد باايمان است و سود آن حفظ از وسوسه هاى شيطان (و خُلق و خُوهاى شيطانى ) است !))(438)
    6- باز از همان امام بزرگ عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اءلذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر؛ ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است !))(439)
    7- و نيز از همان پيشواى متّقيان عليه السّلام مى خوانيم : ((من ذكراللّه سبحانه اءحيى اللّه قلبه و نوّر عقله و لبّه ؛ هر كس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مى كند، و عقل و خرد او را نورانى مى سازد!))(440)
    8- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود: ((استديموا الذّكر فانّه ينير القلب ، و هو اءفضل العبادة ؛ پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى ، و دل را صفا مى بخشد و برترين عبادات است !))(441)
    9- در ((ميزان الحكمه)) از امام اميرمؤ منان عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اذكروا اللّه ذكرا خالصا تحيوا به اءفضل الحياة و تسلكوا به طرق النّجاة ؛ خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن ، راه نجات را بپيماييد!))(442)
    10- در نهج البلاغه از همان حضرت عليه السّلام نقل شده است كه در وصيّت معروفش به فرزند گرامى اش امام حَسن مجتبى عليه السّلام فرمود: ((اصيك بتقوى اللّه يا بنىّ! و لزوم اءمره و عمارة قلبك بذكره ؛ فرزندم ! تو را به تقواى الهى و التزام به اوامر او، و آبادساختن قلبت با ذكر خدا، توصيه و سفارش مى كنم !))(443)
    11- در ((غررالحكم)) از مولى الموحّدين اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: ((ذكر اللّه مطردة للشّيطان ؛ ياد خدا شيطان را از شما طرد مى كند.))
    12- به عنوان حُسن خِتام ، اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم ، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ فرمود: ((ذكراللّه شفاء القلوب ؛ ذكر خدا موجب شفاى دلها است !))(444)
    از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى توان استفاده كرد كه رابطه بسيار نزديكى ميان ((ياد خدا)) (ذكراللّه ) و ((تهذيب نفس)) است ؛ قلب را نورانى مى كند؛ بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بُخل و حسد را از دل دور مى سازد؛ شيطان را طرد مى كند؛ و دل را صيقل مى دهد.
    به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق ، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمى تواند خالى بماند؛ اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسه هاى شيطانى از آن دور مى شود، و اگر خالى از ياد خدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسه هاى او خواهد شد.
    از سوى ديگر، مى دانيم كه ذات پاك خداوند منبع كلّ كمالات است ، ياد او سبب مى شود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مى دهد، دور مى سازد.
    بنابراين ، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان بُرنده ترين سلاح ، راهوارترين مركب ، و پرفروغ ترين چراغ ، با خود داشته باشند، تا اين راه صَعبُالعبور را بسرعت پشت سر بگذارند جادّه خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى ، نورانى و هموار سازند.
    در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مى رسد:
    1- حقيقت ذكر چيست ؟
    به گفته ((راغب)) در ((مفردات)) ذكر دو معنى دارد؛ گاه به معنى چيزى در ذهن (يادآورى ) و گاه به معنى حفظ و نگهدارى معارف و اعتقاداتِ حق در درون جان است .
    بزرگان اخلاق گفته اند: ((ذكر خدا)) تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكرّر تسبيح و تهليل و تكبير گوئيم ؛ بلكه منظور آن است كه با تمام قلب ، متوجّه او و عظمتش باشيم ، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم .
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #28
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بى شك چنين ذكرى سرچشمه حركت به سوى نيكيها و خوبيها است ، و مى تواند ميان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سدّ محكمى ايجاد كند.
    به همين دليل ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به على عليه السّلام فرمود: سه چيز است كه اين امّت طاقت آن را ندارند (و از هر كسى ساخته نيست ): مواسات با برادران دينى ، در مال ؛ و دادن حقّ مردم ؛ و ذكر خدا در هر حال ؛ سپس افزود: ((و ليس هو سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر ولكن اذا ورد على مايحرم عليه خاف اللّه عزّوجلّ عنده و تركه ؛ ذكر تنها گفتن سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست ، بلكه هنگامى كه زمينه هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.))(445)
    شبيه همين معنى با مختصرى تفاوت از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده است .(446)
    در حديث ديگرى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلذّكر ذكران : ذكر عند المصيبة حسن جميل و اءفضل من ذلك ذكراللّه عند ماحرّم اللّه عليك فيكون ذالك حاجزا؛ ذكر بر دو گونه است : ياد خداكردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى نمودن ) زيبا و جالب است ، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى ، و ميان تو و حرام سدّى ايجاد نمايد!))(447)
    از آنچه در بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه ذكراللّه واقعى ذكرى است كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاءثير كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.
    آن كس كه ذكر خدا مى گويد و راه شيطان را مى پويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست ؛ به همين دليل ، در حديثى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من ذكراللّه و لم يستبق الى لقائه فقد استهزء بنفسه ؛ كسى كه ذكر خدا بگويد و به سوى لقاى او سبقت نجويد (و اعمال نيكى براى رستاخيز فراهم نسازد) خود را به سَخريّه گرفته است !))(448)
    2- مراتب ذكر
    بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كرده اند:
    نخستين مرحله : ذكر لفظى است كه انسان نام خدا و اوصاف جلال و جمال او و اَسماء حُسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجّهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد؛ مانند بسيارى از نمازگزاران كه بى توجّه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى سازند. درست است كه اين گونه ذكر، بى اثر نيست ، چرا كه اوّلا مقدّمه اى است براى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجّه اجمالى آميخته است ، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مى داند رو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مى خواند، هر چند مفاهيم آن را به تفصيل نداند؛ ولى به يقين اين ذكر كم ارزش است ، و تاءثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.
    مرحله دوم : ذكر معنوى است ، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى است به معانى آن نيز توجّه كند؛ بديهى است كه توجّه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگر متوجّه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيّت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مى بخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد؛ و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساس ‍ مى كند.
    مرحله سوم : ذكر قلبى است ، و در تفسير آن گفته اند: ذكر قلبى آن است كه توجّه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد؛ مثلا، هنگام دقّت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوق العاده آنان به ياد عظمت خدا افتد و بگويد: ((اءلعظمة للّه الواحد القهّار؛ عظمت از آنِ خداوند يكتا و قاهر است !)) اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است .
    گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى كند، و بى آن كه واسطه اى در ميان باشد، به ذكر يا سبّوح و يا قدّوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللّهمّ لا اله الّا اءنت مترنّم مى شود.
    اين اذكار قلبيّه ، تاءثير فوق العاده اى در تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اُعجوبه عالم آفرينش يعنى ((آدم)) را با علم وسيع و گسترده اش درباره اسماءالهى مشاهده كردند، عرضه داشتند: ((سبحانك لاعلم لنا الّا ماعلّمتنا انّك اءنت العليم الحكيم ؛ بارالها! منزّهى تو، چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم و تو دانا و حكيمى !))(449)
    در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((واذكر اسم ربّك و تبتّل اليه تبتيلا؛ نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!))(450)
    و در جاى ديگر مى فرمايد: ((واذكر ربّك فى نفسك تضرّعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدوّ و الآصال ولاتكن من الغافلين ؛ پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان ، ياد كن و از غافلان مباش !))(451)
    در آيه اوّل ، توجّه به ذكر لفظى عميق شده ، سرانجام به تبتّل و انقطاع الى اللّه ؛ يعنى ، از همه بريدن و به خدا پيوستن ، منتهى گرديده است .
    در آيه دوم ، توجّه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرّع و خوف خدا باشد و منتهى به ذكر خفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و بر زبان جارى گردد.
    3- موانع ذكر
    ذكر لفظى موانع مهمّى بر سر راه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مى تواند اذكار مقدّسى را مشتمل بر اسماى حُسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازد مگر اين كه آن قدر غرق دنيا شود كه حتّى مجال براى ذكر لفظى باقى نماند.
    ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انسان است ؛ با اين كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است ، و از ما به ما نزديكتر مى باشد (و نحن اءقرب اليه من حبل الوريد)(452) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مى باشد، و همراه همه چيز است ، و طبق حديث مشهور علوى ((ما راءيت شيئا الّا وراءيت اللّه قبله و بعده و معه ؛ چيزى را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن ؛ و بعد از آن ؛ و همراه آن ديدم ! (قبل از آن به دليل اين كه خالق آن اوست ، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مى شود و او باقى است ، و همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است !)))؛ ولى با اين حال ، بسيار مى شود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مى شود به گونه اى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمى كند؛ همان گونه كه در دعاى معروف امام سجّاد عليه السّلام (دعاى ابوحمزه ثُمالى ) مى خوانيم : ((وانّك لاتحتجب عن خلقك الّا اءن تحجبهم الاءعمال دونك ؛ تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!)) و مهمترين اين حجابها، ((خودپرستى)) است كه انسان را از ((خداپرستى)) و ذكراللّه بازمى دارد.
    انسان خودبين ، خدابين نمى شود، و خودخواهى و خودبينى نوعى شرك است كه با حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست !
    در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كلّ ما اءلهى من ذكراللّه فهو من ابليس ؛ هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است !))(453)
    و در حديث ديگر از همان حضرت آمده است : ((كلّ ما اءلهى من ذكراللّه فهو من الميسر؛ هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قُمار است !))(454) (و مى دانيم قُمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است .(455))
    اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم :
    در تفسير آيه شريفه ((يا اءيّها الّذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم و لااءولادكم عن ذكراللّه ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!))(456) فرمود: ((هم عباد من امّتى الصّالحون منهم ، لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللّه و عن الصّلوة المفروضة الخمس ؛ اين مؤ منان ، بندگان صالحى از امّت من هستند كه هيچ تجارت و معامله اى ، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه ، غافل نمى كند!))(457)
    آرى ! آنها هر جا باشند و هر چه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
    سر رشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار!
    دائم همه جا، با همه كس ، در همه كار مى دار نهفته چشم دل جانب يار!
    فصل سيزدهم : اسوه ها و الگوها
    اشاره :
    هر كس در زندگى خود، اُسوِه و پيشوايى دارد كه سعى مى كند خود رابه او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او در درون جان خود ببيند.
    به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه ها و قهرمانها است ؛ و به همين دليل ، تمام ملّتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى ، گاه پندارى متوسّل مى شوند، و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس ‍ وجود آنها بنا مى كنند؛ در مجالس خود از آنها سخن مى گويند و آنها را مى ستايند؛ و سعى مى كنند خود را از نظر صفات و روحيّات به آنها نزديك سازند.
    اضافه براين ، اصل ((محاكمات)) (همرنگ شدن با ديگران ، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيّت ) يكى از اصول مسلّم روانى است . مطابق اين اصل ، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان ) احساس مى كند؛ و به همين علّت ، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى شود.
    اين جذب و اِنجذاب ، در برابر افرادى كه انسان نسبت به آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذّابتر است .
    به همين دليل ، ما در اسلام دو اصل به نام ((تَوَلّى)) و ((تَبَرّى)) داريم ؛ يا به تعبير ديگر: ((حبّ فى اللّه)) و ((بغض فى اللّه)) كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است . طبق اين دو اصل ما موظّفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن ، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم .
    اين دستور بقدرى مهمّ است ، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان ، و در روايات اسلامى به عنوان ((اءوثق عرى الاءيمان)) (محكمترين دستگيره ايمان ) معرّفى شده ، و تا ((تولّى)) و ((تبرّى)) نباشد، بقيّه اعمال عبادات و اطاعات ، بى حاصل شمرده شده است ، كه مدارك آن از آيات و روايات را به خواست خدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
    اين تولّى و تبرّى يا ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤ ثّر در تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است .
    روى همين اصل ، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربّى را براى رهروان اين راه ، لازم شمرده اند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
    با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى رويم و مساءله تولّى و تبرّى را در قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم :
    1- قدكانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه (سوره ممتحنه ، آيه 4)
    2- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجواللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فان اللّه هو الغنّى الحميد (سوره ممتحنه ، آيه 6)
    3- لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر اللّه كثيرا (سوره احزاب ، آيه 21)
    4- لاتجد قوما يؤ منون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله و لوكانوا آبائهم اءو اءبنائهم اءو اخوانهم اءو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّدهم بروح منه و يدخلهم جنّات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها رضى اللّه و رضوا عنه اولئك حزب اللّه اءلا انّ حزب اللّه هم المفلحون (سوره مجادله ، آيه 22)
    5- يا اءيّها الّذين آمنوا لاتتولّوا قوما غضب اللّه عليهم (سوره ممتحنه ، آيه 13)
    6- والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلوة و يؤ تون الزّكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم (سوره توبه ، آيه 71)
    7- اءللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور و الّذين كفروا اءوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظلّمات اولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون (سوره بقره ، آيه 257)
    8- يا اءيّها الّذين آمنوا اتّقواللّه و كونوا مع الصّادقين (سوره توبه ، آيه 119)
    ترجمه :
    1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت ، در آن هنگام كه به قوم (مشرك ) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم !
    2- (آرى ) براى شما در زندگى آنها اسوه حَسَنه (و سرمشق نيكويى ) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است ، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
    3- مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اُميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
    4- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمن خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته ، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده ، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش ) جارى است ، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها ((حزب اللّه))اند، بدانيد ((حزب اللّه)) پيروز و رستگارند.
    5- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد!
    6- مردان و زنان با ايمان ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ خداوند توانا و حكيم است !
    7- خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (امّا) كسانى كه كافر شدند، اولياى آن ها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
    8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه ) با صادقان باشيد!
    تفسير و جمع بندى
    از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مى آيد كه بعضى از مؤ منان تازه كار و بى خبر از دستورات اسلام ، با دشمنان سر و سرّى داشتند.
    از شاءن نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مى شود كه پيش از فتح مكّه فردى به نام ((حاطِبِ بن اَبى بَلتَعَه)) توسط زنى به نام ((ساره )) نامه اى مخفيانه به اهل مكّه نوشت كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم قصد دارد به سوى شما بيايد و مكّه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
    اين در حالى بود كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آماده فتح مكّه مى شد، و ترتيبى داده بود كه اين خبر به هيچ وجه منتقل به مردم مكّه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمتر ريخته شود.
    زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعت به سوى مكّه حركت نمود.
    جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خبر داد، و آن حضرت ، على عليه السّلام را براى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد؛ او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرار گرفت ، نامه را بيرون آورد و خدمت حضرت على عليه السّلام داد؛ و آن حضرت نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آورد.
    حاطَبَ احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت ؛ و عذرى آورد و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم عذر او را ظاهرا پذيرفت ؛ و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرى از تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد؛ و يكى از اصول اساسى اسلام ، يعنى مساءله اقتداء به نيكان و پاكان و اولياء اللّه و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) را بيان كرد.
    در آغاز اين سوره ، همه مؤ منان را مخاطب ساخته مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبّت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى ورزند، و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان ، از شهر و ديارتان بيرون مى كنند!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّكم اءولياء تلقون اليهم بالمودّة و قد كفروا بما جائكم من الحقّ يخرجون الّرسول و ايّاكم اءن تؤ منوا باللّه ربّكم )
    اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضادّ ((پيوندهاى محبّت و دوستى)) با ((پيوندهاى اعتقادى و ارزشى)) پيوند محبّت و دوستى مقدّم شمرده شود، پايه هاى اعتقاد و ارزش متزلزل مى گردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى كند؛ و نكته اساسى ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) يا به تعبير ديگر، تولّاى اولياء و تبرّاىِ از اعداءاللّه نيز همين است . (دقّت كنيد)
    سپس در ادامه اين سخن (در آيه چهارم همين سوره ) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليه السّلام و يارانش ، به عنوان يك ((اُسوه حَسَنه)) و ((الگوى زيبا و پرارزش)) دعوت كرده ، مى فرمايد: ((در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت ، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير خدا مى پرستيد بيزاريم ! (قدكانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براؤ منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه )
    اُسوَه (بر وزن لقمه ) معنى مصدرى دارد؛ به معنى تاءسّى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى شود؛ به تعبيرى ديگر، به معنى اقتداكردن و پيروى نمودن است .
    و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى كنيم .
    بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد؛ به همين دليل ، در آيه مورد بحث تعبير به اسوه حَسَنه شده ؛ يعنى ، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادّى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
    ((راغب)) در ((مفردات)) معتقد است كه واژه ((اَسى)) (بر وزن عَصا) به معنى غم و اندوه ، نيز از همين مادّه گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى شود: ((لك بفلان اسوة ؛ تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبت بزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبائى كرد!)))
    ولى بعضى از ارباب لغت مانند: اِبنِ فارس در ((مقاييس))، اين دو مادّه را از يكديگر جدا مى داند (اوّلى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى شمرد).
    به هر حال ، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان ، به مساءله مهمّ ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى دهد، چرا كه انتخاب سرمشق ها و الگوهاى پاك و باايمان و شجاع و مقاوم ، تاءثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
    اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى اللّه انتخاب ((قُدوه)) و ((اسوه)) را وسيله پيشرفت و تعالى مى دانند.
    در آيه دوم مورد بحث ، كه ادامه همان بحث آيه بالا است ، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده ، مى فرمايد: ((براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود؛ براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاءسّى به اين مردان خدا) سرپيچى كند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى ندارد.)، او از همگان بى نياز و شايسته ستايش است .)) (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجواللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فان اللّه هو الغنّى الحميد)
    تفاوتى كه اين آيه با آيه قبل دارد در دو قسمت است : نخست اين كه ، در اين آيه بر اين موضوع تكيه مى كند كه ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) از آثار ايمان به خدا و معاد است ؛ و ديگر اين كه اين مساءله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى باشد.
    چهارمين آيه ، كه ناظر به جنگ احزاب است ؛ به نكته مهمّى اشاره مى كند و آن اين كه على رغم ضعفها و بى تابيها و بدگمانيها بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد؛ از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه اى غافل نمى ماند و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى نشست ؛ همراه ديگر مؤ منان كُلَنگ به دست گرفت و خَندَق كَند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى كرد؛ براى دلگرم ساختن مؤ منان ، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمود؛ آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى داد.
    همين امور سبب حفظ جمعيّت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرى كاملا برترى داشتند، شد؛ اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه بود.
    قرآن مى فرمايد: ((رسول خدا (در ميدان جنگ احزاب ) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.)) (لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر اللّه كثيرا)
    نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى شد، پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمّى بود؛ و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پرفراز و نشيب را با سرعت خواهد پيمود.
    قابل توجّه اين كه در اين آيه ، علاوه بر مساءله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كانوا يرجوا اللّه و اليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است ، و با ذكر جمله (و ذكراللّه كثيرا) نشان مى دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى گيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجّه مسؤ وليّتهاى بزرگشان مى كند؛ در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مى گردند، و كسى را بهتر از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم براى اين كار نمى يابند.
    در پنجمين آيه ، روى نقطه مقابل اين مساءله يعنى بغض فى اللّه تكيه كرده ، مى فرمايد: ((هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند؛ آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است .)) (لاتجد قوما يؤ منون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله و لوكانوا آبائهم اءو اخوانهم اءو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّدهم بروح منه )
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #29
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين آيه نشان مى دهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى ((حفظ پيوندهاى الهى)) و ((حفظ پيوندهاى خويشاوندى)) كدام را بايد مقدّم شمرد؛ با صراحت مى گويد: اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست .
    قابل توجّه اين كه با دو جمله بسيار پُر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّديهم بروح منه ) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقويت فرموده است .) بر اين مساءله تاءكيد مى نهد.
    يعنى ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) از ايمان سرچشمه مى گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) است .
    و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبداء و معاد شروع شود، و تكامل آن از ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) حاصل گردد.
    در ششمين آيه ، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤ منان با يكديگر است ؛ مى فرمايد: ((مردان و زنان با ايمان ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد، خداوند توانا و حكيم است !)) (والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلوة و يؤ تون الزّكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم )
    اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبرش ، استوار است ؛ سبب مى شود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خُلق و خُوى خويش از يكديگر الهام بگيرند؛ و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند؛ و اگر مى خواهند همرنگ جماعت شوند، بايد همرنگ اين جماعت شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
    در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامه هاى آنها - طبق آيه فوق - قرار گرفته ، آنها را مُلزم مى دارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند؛ و اين خود كمك مؤ ثّرى به تهذيب اخلاق و نفوس مى كند.
    در هفتمين آيه ، تفاوت خطّ مؤ منان و كافران تبيين شده است ؛ مؤ منان ، به خدا وابسته اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مى گيرند؛ و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است ؛ مى فرمايد: ((خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (امّا) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.)) (اءللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور و الّذين كفروا اءوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظلّمات اولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون )
    در اين آيه ، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايت خداوند بر مؤ منان ذكر شده است ، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت .
    نور و ظلمت در اين ، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائل و رذائل را شامل مى شود.
    آرى ! آن كس كه در سايه ولايت ((اللّه)) قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مى گردد؛ زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست . او به سوى پاكى مى رود، چرا كه ذات مقدّس خدا از هر آلودگى و نقص ، پاك و منزّه است . او به سوى رحمت و راءفت ، و جود و سخاوت پيش مى رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم ، و جواد و كريم است ؛ و به همين ترتيب ، حركت به سوى فضائل ديگر شروع مى شود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب ، اوست .
    درست عكس اين حركت ، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آنِ كسانى است كه طاغوت (بتهاى بى شعور و بى خاصيّت و فاقد چشم و گوش و هوش ، و همچنين انسانهاى طغيانگر و خودكامه ) را ولىّ خود قرار داده اند.
    در هشتمين آيه ، قرآن مجيد همه مؤ منان را مخاطب ساخته و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه ) با صادقان باشيد! (يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوا اللّه و كونوا مع الصّادقين )
    در حقيقت جمله دوّم در آيه شريفه (كونوا مع الصّادقين ) تكميل جمله اوّل (اءتّقوا اللّه ) است . آرى ! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى ، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقان بود و در سايه آنها قدم برداشت .
    در روايات فراوانى كه از طريق شيعه و اهل سنّت در منابع معروف اسلامى آمده است ، اين آيه تطبيق بر على عليه السّلام يا همه اهل بيت عليه السّلام شده است .
    اين روايات را مى تواند در ((الدّرالمنثور سيوطى)) و ((مناقب خوارزمى)) و ((دررالسّمطين زرندى)) و ((شواهدالتّنزيل)) حاكم حَسَكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد.(458)
    ((حافظ سليمان قندوزى)) در ((ينابيع المودّة)) و ((علاّمه حموينى)) در ((فرائد السّمطين))، و ((شيخ ابوالحسن كازرونى )) در ((شرف النّبى)) نيز بخشى از اين احاديث را آورده اند.(459)
    در يكى از اين احاديث مى خوانيم كه بعد از نزول آيه فوق ، سلمان فارسى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پرسيد: آيا اين آيه عام است يا خاص ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((اءمّا الماءمورون فعامّة المؤ منين ، و اءمّا الصّادقون فخاصة اءخى علىّ و اءوصيائه من بعده الى يوم القيامة ؛ ماءموران به اين آيه ، همه مؤ منانند، و امّا صادقان ، خصوص ‍ برادرم على عليه السّلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!))(460)
    بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السّلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداوم دارد براى تمسّك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است .
    نتيجه :
    از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولّى و تبرّى است بخوبى استفاده مى شود كه مساءله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياء اللّه ، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) از اساسى ترين و اصولى ترين تعليمات قرآن است ، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
    اين اصل قرآنى و اسلامى ، در تمام مسائل زندگى انسان تاءثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى . و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است ، نيز اثر فوق العاده اى دارد.
    مؤ منان را مى سازد؛ آنها را تهذيب مى كند؛ و به آنها تعليم مى دهد كه در هر قدم ، نيكان و پاكان مخصوصا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام را اُسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند؛ و اين از گامهاى مؤ ثّر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است .
    تولّى و تبرّى در روايات اسلامى
    احاديث بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنّت در زمينه حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه و تولّى و تبرّى آمده است ، و به قدرى در اين باره اهمّيّت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مى شود.
    بى شك اين اهمّيّت به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياءاللّه و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق ، دارد؛ اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى شود و هم در تهذيب اخلاق ، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
    اين احاديث نشان مى دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه ، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.
    در اينجا بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى شود:
    1- در خطبه قاصعه تعبير جالبى درباره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و على عليه السّلام ديده مى شود؛ مى فرمايد: ((و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه وآله و سلّم من لدن اءن كان فطيما اءعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اءخلاق العالم ، ليله و نهاره و لقد كنت اءتّبعه اتّباع الفصيل اءثر امّه يرفع لى فى كلّ يوم من اءخلاقه علما و ياءمرنى بالاقتداء به ؛ از همان زمان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را ماءمور ساخته تا شب و روز او را به راههاى مَكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد؛ و من (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى كردم ، و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى ساخت ؛ و به من فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم .))(461)
    اين حديث شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى دهد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه حتّى پيغمبر گرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است .
    على عليه السّلام نيز پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى كرد؛ و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه اى به على عليه السّلام مى آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى داد.
    آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و على عليه السّلام در آغاز كارشان در برنامه سير الى اللّه نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست .
    2- در روايت معروف ((بنى الاسلام ...)) كه با طرق متعدّد با تفاوت مختصرى از معصومين عليهم السّلام نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است ؛ از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر عليه السّلام ((زُرارَه)) از آن حضرت نقل كرده ، مى خوانيم : ((بنى الاسلام على خمسة اءشياء، على الصّلوة و الزّكاة و الحجّ و الصّوم والولاية ، قال زرارة : فقلت : و اءىّ شى ء من ذلك اءفضل ؟ فقال : اءلولاية اءفضل لاءنّها مفتاحهنّ والوالى هو الدّليل عليهنّ؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده : بر نماز و زكات و حجّ و روزه و ولايت (رهبرى معصومين )، زراره مى گويد: عرض ‍ كردم : كداميك از اينها اَفضل است ؟ فرمود: ولايت افضل است ، زيرا كليد همه آنها است ، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است .))(462)
    از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه ولايت و اقتدا به اولياءاللّه سبب احياءِ ساير برنامه هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است ؛ و اين اشاره روشنى به تاءثير مساءله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مَكارم اخلاق مى باشد.
    3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : روزى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به يارانش فرمود: ((اءىّ عرى الاءيمان اءوثق ؟ فقالوا: اللّه و رسوله اءعلم و قال بعضهم الصّلوة ، و قال بعضهم الزّكاة ، و قال بعضهم الحجّ و العمرة ، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم لكلّ ما قلتم فضل و ليس به ، ولكن اءوثق عرى الاءيمان الحبّ فى اللّه و البعض فى اللّه و تولّى اءولياء اللّه و التبرّى من اءعداء اللّه ؛ كدام يك از دستگيره هاى ايمان محكمتر و مطمئن تر است ؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است ، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه ، و بعضى حج و عمره ، و بعضى جهاد! رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤ ال من نيست ؛ محكمترين و مطمئن ترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست ، و دوست داشتن اولياء اللّه و تبرّى از دشمنان خدا.))(463)
    پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نخست با اين سؤ ال مهم ، افكار مخاطبان را در اين مساءله سرنوشت ساز به جُنب و جوش درآورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گاه قبل از لقاء مسايل مهم انجام مى داد - گروهى اظهار بى اطّلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهّم اسلام پاسخ گفتند؛ ولى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در عين تاءكيد بر اهمّيّت آن برنامه هاى مهّم اسلامى ، سخنان آنها را نفى كرد، سپس ‍ افزود: مطمئن ترين دستگيره ايمان ، حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است ! تعبيرِ به ((دستگيره)) در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قُرب الى اللّه ، بايد به وسيله اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن تر، دستگيره حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است .
    اين به خاطر آن است كه پيوند محبّت با دوستان خدا و اقتدا و تاءسّى به اولياء عاملى است براى حركت در تمام زمينه هاى اعمال خير و صفات نيك .
    بنابراين ، با احياء اين اصل ، اصول ديگر نيز زنده مى شود؛ و با ترك اين اصل ، بقيّه تضعيف يا نابود مى گردد.
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود: ((اذا اءردت اءن تعلم اءنّ فيك خيرا فانظر الى قلبك فان كان يحبّ اهل طاعة اللّه و يبغض اهل معصيته ، ففيك خير، و اللّه يحبّك ؛ و اءن كان يبغض اهل طاعة اللّه و يحبّ اهل معصيته ، فليس فيك خير، و اللّه يبغضك و المرء مع من اءحبّ؛ هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه ؟ نگاهى به قلبت كن ! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى دارد و اهل معصيت را دشمن مى شمرد، تو انسان خوبى هستى ، و خدا تو را دوست دارد؛ و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى دارد و اهل معصيتش را دوست مى دارد، نيكى در تو نيست ، و خدا تو را دشمن مى دارد؛ و انسان با كسى است كه او را دوست مى دارد!))(464)
    جمله ((والمرء مع من اءحبّ)) اشاره لطيفى به اين واقعيّت است كه هر انسانى از نظر خطّ و ربط اجتماعى و خُلق و خُو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مى ورزد و پيوند محبّت دارد؛ و اين نشان مى دهد كه مساءله ((ولايت )) در مباحث اخلاقى سرنوشت ساز است .
    5- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((ودّ المؤ من للمؤ من فى اللّه من اءعظم شعب الاءيمان ، الا و من اءحبّ فى اللّه و اءبغض فى اللّه و اءعطى فى اللّه و منع فى اللّه فهو من اءصفياء اللّه ؛ محبّت مؤ من نسبت به مؤ من به خاطر خدا از بزرگترين شاخه هاى ايمان است (465)؛ آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خوددارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست !))(466)
    6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم : ((اذا جمع اللّه عزّوجلّ الاءوّلين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع النّاس ‍ فيقول : اءين المتحابّون فى اللّه قال : فيقول عنق من النّاس فيقال لهم اذهبوا الى الجنّة بغير حساب قال : فتلقّاهم الملائكة فيقولون الى اءين ؟ فيقولون الى الجنّة بغير حساب ! قال فيقولون فاىّ ضرب اءنتم من النّاس ؟ فيقولون نحن المتحابّون فى اللّه ، قال فيقولون و اءىّ شى ء كانت اءعمالكم ؟ قالوا كنّا نحبّ فى اللّه و نبغض فى اللّه ، قال فيقولون نعم اءجر العالمين ؛ هنگامى كه خداوند متعال اقوام اوّلين و آخرين را (در قيامت ) جمع كند، ندادهنده اى ندا مى دهد، به گونه اى كه به گوش همه مردم برسد، مى گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم برمى خيزند و به آنها گفته مى شود، بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى كنند، مى گويند به كجا مى رويد؟ مى گويند: به بهشت بدون حساب ! مى گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى گويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يگديگر را دوست مى داشتيم ، مى گويند، اعمال شما چه بود؟ مى گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى داشتيم ، فرشتگان مى گويند: چه خوب است پاداش ‍ عمل كنندگان !))(467)
    تعبير ((نعم اءجر العالمين)) نشان مى دهد كه محبّت با اولياءاللّه و دشمنى با اعداءاللّه سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است .
    7- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين آمده است : ((اءنّ حول العرش منابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا باءنبياء يغبطهم الاءنبياء و الشّهداء قالوا يا رسول اللّه حلّ لنا قال : هم المتحابّون فى اللّه و المتجالسون فى اللّه و المتزاورون فى اللّه ؛ در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است ؛ آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند! عرض كردند: اى رسول خدا! اين مساءله را براى ما حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى كنند، و براى خدا به ديدار هم مى روند!))(468)
    8- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث بالا) مى خوانيم : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((لو اءنّ عبدين تحابّا فى اللّه اءحدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع اللّه بينهما يوم القيامة و قال النّبى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اءفضل الاءعمال الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه ؛ اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب ، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت در كنار هم قرار مى دهد، و فرمود: برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است .))(469)
    اين حديث نشان مى دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوندِ مكتبى است ، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى شود؛ بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى بينند، و همين حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه گام مؤ ثّرى براى تربيت نفوس آنها است .
    9- در حديث قُدسى مى خوانيم : خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((هل عملت لى عملا؟! قال صلّيت لك و صمت و تصدّقت و ذكرت لك ، قال اللّه تبارك و تعالى ، و اءمّا الصّلوة فلك برهان ، و الصّوم جنّة و الصّدقة ظلّ، و الذّكر نور، فاىّ عمل عملت لى ؟! قال موسى : دلّنى على العمل الّذى هو لك ، قال يا موسى هل واليت لى وليّا و هل عاديت لى عدوّا قطّ فعلم موسى اءنّ اءفضل الاءعمال الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه ؛ آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى ؟ موسى عرض كرد: آرى ! براى تو نماز خوانده ام ، روزه گرفته ام ، انفاق كرده ام ، و به ياد تو بوده ام ؛ فرمود: امّا نماز براى تو نشانه (ايمان ) است ، و روزه سپر آتش ، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر خدا نور است ؛ كدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى ! عرض ‍ كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى ، و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى ؟ (در اينجا بود كه ) موسى عليه السّلام دانست برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است .))(470)
    10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه ، بسيار فراوان است .) فرمود: ((من اءحبّ للّه و اءبغض للّه و اءعطى للّه و منع للّه فهو ممّن كمل ايمانه ؛ كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است !))(471)
    از احاديث دهگانه بالا استفاده مى شود كه در اسلام حساب مهمّى براى حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه باز شده است ؛ تا آنجا كه به دنبال اَفضل اعمال ، و نشانه كمال ايمان ، و برتر از نماز و روزه و حجّ و جهاد، و انفاق فى سبيل اللّه معرّفى شده و صاحبان اين صفت ، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند.
    اين تعبيرات ، پرده از نقش مهّم مساءله ولايت و تولّى و تبرّى ، در تمام برنامه هاى دينى و الهى برمى دارد؛ دليل آن هم روشن است ؛ زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى دارد؛ با اين حال ، چگونه ممكن است به آنان تاءسّى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
    اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده اند؛ و پيروى و اقتداكردن به انسان كاملى را شرط موفّقيّت در سير و سلوك الى اللّه مى دانند.
    يكى از دلايل مهمّى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياء الهى سخن مى گويد و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و مسلمانان را دستور مى دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگى شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفّقيّت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
    اين نكته شايان توجّه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند؛ يعنى ، هر كس مى خواهد به شخص بزرگى عشق بوَرزَد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد؛ و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
    انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاءثير فراوانى دارد؛ و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
    بسيارى از افراد يا ملّتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده ، قهرمانان خيالى و افسانه اى براى خود ساخته اند، و در ادبيّات و فرهنگ خود جايگاه مهمّى براى آنها قائل شده اند.
    محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤ ثّر است . اين قهرمانها ممكن است مردان الهى ، رجال سياسى ، چهره هاى ورزشى و يا حتّى بازيگران فيلمها بوده باشند.
    هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى تواند كمك مؤ ثّرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
    مساءله ولايت اولياءاللّه در حقيقت در همين راستا است ؛ و به همين دليل ، آيات و روايات اسلامى - چنان كه ديديم - اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، و بدون آن ، بقيّه برنامه ها را ناقص و حتّى در خطر مى شمرد.
    داستان موسى و خضر
    مساءله انتخاب معلّم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى اللّه به حدّى اهمّيّت دارد كه گاه انبياى الهى ، در مقطع خاصّى نيز ماءمور به اين انتخاب مى شدند.
    داستان خضر و موسى عليه السّلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پُرمعنى و پُرمحتوا است ، چهره اى از اين انتخاب است .
    موسى عليه السّلام ماءمور مى شود كه براى فراگرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشت بلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان ((عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لّدنّا علما؛ بنده اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم .)) ياد كرده است .
    او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد؛ حوادث اَثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلّم بزرگ ، مطرح كرد؛ او نگاهى به موسى عليه السّلام افكند و گفت : ((باور نمى كنم در برابر تعليمات من ، صبر و شكيبايى داشته باشى !)) ولى موسى عليه السّلام قول شكيبايى داد.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #30
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    سپس سه حادثه مهّم يكى بعد از ديگرى اتّفاق افتاد؛ نخست سوار بر كِشتى شدند و ((خضر)) اقدام به سوراخ كردن كِشتى كرد كه بانگ اعتراض ‍ موسى برخاست ، و خطر غرق شدن كِشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود؛ ولى هنگامى كه خضر به او گفت : ((من مى دانستم تو، توان شكيبائى ندارى ! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش ‍ توضيح دهد.
    چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند ((خضر)) بى مقدّمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كُشتن اين جوانِ ظاهرا بى گناه ، موسى عليه السّلام را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهّد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين ، كه چرا انسان بى گناه و پاكى را بى آن كه مرتكب قتلى شده باشد كُشتى ؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است !
    براى دوّمين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السّلام يادآورى شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد؛ موسى فهميد كه در اين مورد سرّ مهمّى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش ‍ بموقع توضيح دهد.
    چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد؛ آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتّى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السّلام به كنار ديوارى كه در حال فروريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمّت كند، از فروريختن آن مانع شود؛ باز موسى عليه السّلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلّم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى مِهرى منطقى است ؟ اينجا بود كه خضر اعلام جدايى از موسى عليه السّلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت شكسته بود؛ ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت .
    در مورد كِشتى گفت : پادشاهى ظالم و جبّار، كِشتيهاى سالم را غصب مى كرد و من كِشتى را معيوب ساختم تا مورد توجّه او قرار نگيرد؛ زيرا كِشتى تعلّق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله اِرتزاق آنها را تشكيل مى داد.
    جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحّق اعدام ، و بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
    و امّا ديوار متعلّق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلّق به آنها نهفته بود؛ و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند؛ سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خودسرانه نكردم ؛ همه به فرمان پروردگار بود!(472)
    در اينجا موسى عليه السّلام از خضر جدا شد، در حالى كه كوله بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى برد.
    او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلّم بزرگ و مربّى اخلاق فراگرفت :
    1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه ، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمّيّت دارد كه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - ماءمور مى شود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پُر فروغش ، بپيمايد.
    2- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد؛ گفته اند: ((الاءمور مرهونة باوقاتها!))
    3- حوادثى كه در اطراف ما رخ مى دهد ممكن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند؛ هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود؛ بلكه بايد ماوراى چهره هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت .
    4- شكستن پيمانه هاى معنوى بطور مكرّر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
    5- حمايت از مستضعفان ، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه اى است كه هر بهائى را مى توان در برابر آن پرداخت .
    6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصّور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست ؛ چرا كه اين تصوّر او را از رسيدن به كمالات بيشتر بازمى دارد.
    7- خداوند بزرگ در اين عالم هستى ، ماءموران ويژه اى دارد كه آنها را بى سر و صدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيّه الهيّه است كه هر انسان با ايمانى مى تواند در انتظار آن باشد -
    و فوائد و بركات ديگر.
    اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السّلام داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران ، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمى كند.
    كوتاه سخن اين كه : نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى است حتمى و غير قابل انكار!
    فصل چهاردهم : چهره ديگر ولايت و تاءثير آن در تهذيب نفوس !
    تاءثير گذارى اعتقاد به ولايت بر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس ، و سير و سلوك الى اللّه ، تنها از جهت اسوه بودن اولياء اللّه و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتار نيست ؛ بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان ، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه از شاخه هاى ولايت تكوينى محسوب مى شود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى ، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مى دهد.
    توضيح اين كه : پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امام معصوم عليه السّلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند؛ هر عضوى از اعضاء اين پيكر با قلب ارتباط بيشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى گيرد؛ يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خودبينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان ، سبب رشد و نموّ آنها مى گردد، و برگ و گُل و ميوه مى آورد.
    در اينجا، ولايت شكل ديگرى به خود مى گيرد، و از دايره تصرّفات ظاهرى فراتر مى رود و سخن از تاءثير مرموز و ناپيدايى به ميان مى آيد كه با آنچه تاكنون گفته ايم متفاوت است .
    قرآن مجيد مى گويد: ((يا اءيّها النّبىّ اءنّا ارسلناك شاهدا و مّبشّرا و نّذيرا و داعيا الى اللّه باذنه و سراجا منيرا؛ اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده ، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم ، و چراغى پُرفروغ و روشنى بخش .))(473)
    اين چراغ پُرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى سازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند؛
    و هم اين نور الهى بطور ناخود آگاه در وجود انسانها اثر مى گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مى برد.
    حديث معروف ((هشام بن حكم)) كه براى مناظره با ((عمرو بن عبيد)) (عالم علم كلام و عقائد اهل سنّت ) به بصره رفت ، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است .
    او وارد مسجد بصره شد؛ صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت : من مرد غريبى هستم سؤ الى دارم اجازه مى فرمايى ؟
    عمرو گفت : آرى !
    هشام گفت : آيا چشم دارى ؟
    عمرو گفت : فرزندم ! اين چه سؤ الى است مى كنى ؟ و چيزى را كه با چشم خود مى بينى چگونه از آن پرسش مى كنى ؟!
    هشام گفت : سؤ الات من از همين قبيل است ؛ اگر اجازه مى دهى ادامه دهم ؟
    عمرو از روى غرور گفت : بپرس ، هر چند سؤ الى احمقانه باشد!
    سپس هشام سؤ ال خود را تكرار كرد.
    هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد: با چشمت چه مى كنى ؟
    گفت : رنگها و انسانها را مى بينم .
    سپس سؤ ال از دهان ، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده اى از عمرو شنيد!
    در پايان گفت : آيا قلب (عقل ) هم دارى و با آن چه مى كنى ؟!
    گفت : تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى رسد با آن تشخيص مى دهم . (و هر كدام را در جاى خود به كار مى گيرم .)
    هشام در آخرين و مهمترين سؤ ال مقدّماتى خود پرسيد: آيا وجود اعضاء و حواس ، ما را از قلب و عقل بى نياز نمى كند؟
    گفت : نه . زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود؛ اين قلب است كه آنها را از خطا باز مى دارد.
    اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت : ((اى ابا مروان ! (ابا مروان كنيه عمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواسّ انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده ، چگونه ممكن است جهان انسانيّت را در شكّ و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟))
    عمرو بن عبيد در اينجا متوجّه نكته اصلى بحث شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده ، همان هشام بن حكم معروف است ، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.
    امام صادق عليه السّلام بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت به هشام فرمود: ((چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است ؟))
    هشام عرض كرد: بهره اى است كه از مكتب شما آموخته ام .
    امام صادق عليه السّلام فرمود: ((به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى عليه السّلام آمده است .))(474)
    آرى ! امام به منزله قلب عالم انسانيّت است و اين حديث مى تواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو.
    حديث معروف ابو بصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است :
    او مى گويد: همسايه اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميّه يا بنى عبّاس ) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود؛ بارها شكايت او را به خودش كردم ولى دست برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت : اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى ، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت ، امام صادق عليه السّلام بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
    سخن او در دل من اثر كرد؛ هنگامى كه خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و حال او را باز گفتم ؛ فرمود: هنگامى كه به كوفه باز مى گردى او به ديدار تو مى آيد؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده ات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مى شوم !
    ابوبصير مى گويد: هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود؛ هنگامى كه مى خواست برخيزد، گفتم : بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم . هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عليه السّلام گفتم ، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترك كند و من براى او ضامنِ بهشتم !
    همسايه ام سخت منقلب شد و گريه كرد؛ سپس گفت : تو را به خدا جعفر بن محمد چنين سخنى را به تو گفته است ؟! ابو بصير مى گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است !
    آن مرد گفت : همين كافى است و رفت !
    پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ ديدم پشت در خانه اش در حالى كه بدنش (تقريبا) برهنه است ايستاده و مى گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام ) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم . (آنچه را كه صاحبانش را مى شناختم به آنها دادم و بقيّه را به نيازمندان بخشيدم .) و تو مى بينى اكنون من در چه حالتم !
    ابو بصير مى گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى ) را براى او جمع آورى كردم ؛ مدّتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتّب به او سر مى زدم و براى درمان او مى كوشيدم . (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت .
    من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى هوش شد؛ هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
    مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم ؛ سپس براى زيارت امام صادق عليه السّلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم ؛ هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السّلام بدون مقدّمه از داخل اطاق صدا زد اى ابوبصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم ! (او نيز به عهد خود وفا كرد.)(475)
    درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت ، اين احتمال بسيار قوى به نظر مى رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده ، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت ؛ زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام عليه السّلام به او توجّه و در او تصرّفى كند و او نجات يابد!
    نمونه ديگرى از اين تاءثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علّامه مجلسى در ((بحارالانوار)) نقل مى كند، مى گويد:
    ((در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان هارون بود؛ هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام عليه السّلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجّه او شد، همان جمله اى را كه سليمان عليه السّلام در مورد هداياى ((ملكه سبا)) گفته بود بيان فرمود: ((بل اءنتم بهديّتكم تفرحون ؛ شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى شويد!))(476)))
    ((سپس افزود: من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم .))
    ((هارون از اين مساءله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم ؛ و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم ؛ كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!))
    ((مدّتى گذشت ، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز باخبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه ؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم ! سر از سجده برنمى داشت و پيوسته مى گفت : قدّوس سبحانك سبحانك !))
    ((هارون گفت : به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السّلام او را سِحر كرده ! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى لرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.))
    ((هارون گفت : جريان تو چيست ؟))
    ((كنيز گفت : من حال تازه اى پيدا كرده ام ؛ نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مى خواند؛ هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى كرد، عرض كردم مولاى من ! آيا حاجتى دارى انجام دهم ؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم ؟ گفتم : من را براى انجام حوائج شما فرستاده اند!))
    ((اشاره به نقطه اى كرد و فرمود اينها چه مى كنند؟ كنيز مى گويد: من نگاه كردم ، چشمم به باغى افتاد پُر از گلها كه اوّل و آخر آن پيدا نبود؛ جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود؛ خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت بودند؛ لباسهاى بى نظير از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از دُرّ و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حوله هايى براى شستن و خشك كردن بود؛ و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم ؛ من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اوّل ديدم !))
    ((هارون گفت : اى خبيثه ! شايد سجده كرده اى و به خواب رفته اى و آنچه ديدى در خواب ديدى ! كنيز گفت : نه به خدا قسم اى مولاى من ! من قبلا اين صحنه ها را ديدم ، سپس به خاطر آن سجده كردم ! هارون الرّشيد به خادم گفت : اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا اَحدى اين داستان را از او نشنود!))
    ((كنيز بلافاصله مشغول نماز شد؛ هنگامى كه از او سؤ ال كردند چرا چنين مى كنى ؟ گفت : اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السّلام ) را يافتم . هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت : در آن زمان كه آن صحنه ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم ، ما خدمتكار او هستيم نه تو!))
    ((كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت .))(477)
    در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السّلام در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشت برخورد مى كنيم كه تاءثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السّلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى كند.
    كوتاه سخن اين كه ، در تاريخ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام مواردى ديده مى شود كه افرادى با يك برخورد با آنان ، بكلّى دگرگون شدند وتغيير مسير دادند؛ تغييراتى كه بر حسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است .اين نشان مى دهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حقّ اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته اند؛ و ما از اين تصرّف ، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مى كنيم .
    بديهى است اين عنايات ، بى حساب نيست و حتما نقطه قوّتى در شخص ‍ مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و يا امام معصوم عليه السّلام واقع شده اند.
    سخنى از علّامه شهيد مطهّرى
    در اينجا رشته سخن را به دست علّامه شهيد، مرحوم مطهّرى ، مى سپاريم . او در كتاب ((ولاءها و ولايتها)) مى گويد: ((اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى شود: ولاءِ محبّت (عشق و علاقه به اهل بيت )، و ولاءِ امامت به معنى الگو قراردادن امامان براى اعمال و رفتار خويش ، و ولاءِ زعامت به معنى حقّ رهبرى اجتماعى و سياسى امامان ، و ولاءِ تصرّف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل ، ولاءِ تصرّف است)).
    سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اوّل و دوم و سوم ، به توضيح معنى چهارم مى پردازد كه مربوط به بحث ما است ؛ مى گويد: ((ولايت يا تصرّف معنوى نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است ؛ به اين معنى كه ، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديّت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى گردد؛ و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مى آيد كه قافله سالار معنويّات ، مسلّط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال ، و حجّت زمان مى شود!))
    ((از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجّت خداست .))
    ((مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهّال پنداشته اند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيوميّت نسبت به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب اللّه بوده باشد!))
    درست است كه اين اعتقاد شِرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبّرات اءمرا و مقسّمات اءمرا به اذن اللّه بيان فرموده ، ولى قرآن به ما مى گويد: مساءله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن ، به غير خدا نسبت ندهيم .
    ((بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى رسد كه داراى ولايت بر تصرّف در (بعضى از امور) جهان مى شود.))
    سپس مى افزايد: ((در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه هاى اين طرز فكر را با توجّه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است .))
    ((شك نيست كه مساءله ولايت به معنى چهارم از مسائل عرفانى است ، ولى اين دليل نمى شود كه چون يك مساءله عرفانى است مردود قلمداد شود.))
    سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه گيرى مى كند:
    ((بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حدّ فرشتگان از كمالات هستى بهره مند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرّف در جهان هستى به اذن اللّه دارند.)))(478)
    از اين سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى تواند سبب نفوذ و تصرّف آنان در انسانها آماده گردد؛ و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.
    سوءِ استفاده ها
    هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملّتى ، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده هايى شده است ؛ ولى هرگز اين بهره گيريهاى نادرست لطمه اى به صحّت و قداست اصل مطلب نمى زند.
    مساءله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه نيز از اين قاعده كلّى مستثنا نبوده است .
    گروهى از صوفيّه خود را به عنوان ((مرشد))، ((شيخ))، ((پير طريقت)) و ((قطب)) عنوان كرده و افراد را به پيروى بى قيد و شرط از خود دعوت مى كنند، و تا آنجا پيش رفته اند كه گفته اند اگر از پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى ، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!
    ((غزّالى)) كه تمايل او به صوفيّه از كلماتش در فصول مختلف كتاب ((احياءالعلوم)) نمايان است ، و فِرَق صوفيّه او را بزرگان خويش ‍ مى شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احياءالعلوم ، در باب پنجم ، چنين مى گويد:
    ((ادب مريدان ، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيّه از مهمترين آداب است ؛ مريد در برابر شيخ بايد مسلوب الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرّف نكند.... بهترين ادب مريد در برابر شيخ ، سكوت و خمود و جمود است ؛ تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مى داند به او پيشنهاد كند... هر گاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را مُنكَر مى شمرد ولى هنگامى كه خضر سرّ آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت ؛ بنابراين ، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!))(479)
    شيخ عطّار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى نويسد: هنگامى كه ذى النّون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست ؛ ذى النّون گفت : هر چه خوانده اى فراموش كن ! و هر چه نوشته اى بشوى تا حجاب برخيزد!
    از ابوسعيد نقل شده كه (به مريدان ) مى گفت : ((راءس هذا الاءمر كبس ‍ المحابر و خرق الدّفاتر و نسيان العلم ؛ اساس اين كار (تصوّف ) جمع كردن دوات و مركّب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است !))(480)
    در حالات (ابوسعيد كندى)) آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى شد؛ روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است .)؛ يكى از صوفيان به او گفت : عورت خويش را پنهان دار!(481)
    بى شك جوّى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماىِ آن جمع است .
    اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل مى كند كه فرمود: ((وزّن مداد العلماء بدماء الشّهداء فيرجّح مداد العلماء على دماء الشّهداء؛ روز قيامت مركّبهاى (نوك قلمهاى ) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجش اعمال مقايسه مى شود و مركّبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى گيرد!))(482)
    ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/