سلام
خوب میخوام از ماجرای دوستی خودم و رها بگم این بار
من و رها از تو اون سایت قبلی با هم اشنا شدیم زیاد با هم حرف نمیزدیم راستش یک روز دیدم رها همین طوری بی سر وصدا می یاد و میره منم که کلا فضول رفتم سلام کردم و رها هم همیش برام عکس های خوشکل می زاشت کم کم با هم بیشتر اشنا شدیدم که بهش گفتم بیا تو خانواده ما و امد گفتم چی دوست داری گفت تو چی هستی گفتم من مادر بزرگ هستم گفت هر چی دوست داری بزار منم خاله گزاشتمش از اونجا بود که کم کم با هم صمیمی تر شدیدم تا این که شمارمو بهش دادم تا بیشتر باهاش باشم یک جوری فهمیده بود درد من چی هست و میخواست کمکم کنه از اول که اشتا شیدیم همه چیز رو انگار میدونست
رها یک تاپیک شعر گزاشته بود در باره دوست داشتن که ادمین اونجا مخالفت کرد و به من خصوصی گفت پاک کنم منم گفتم نه نمی کنم کلی اسرار کرد منم گفتم چشم این اولین بار بود که جلوش کم اوردم و گفتم چشم بعد اون این چشم ها بیشتر شد مخصوصا الان
روزی که با هم حرف زدیم واقعا جالب بود از همه چی گفتیم طوری که تا ساعت 4 بیدار بودیم و کلی اس ام اس بازی کردیم نمیدونم چی شد ولی کلی خندیدم تا صبح راستش انقدر حرف زدیم که شارز هر دوتامون تمام شد و دوباره شارز کردیم خط هامون رو
من تو اون انجمن یک تاپیک داشتم که حرف هامو میزدم رها اونجا بیشتر بهم نزدیک شد و بیشتر اون تاپیک ما رو بهم نزدیک کرد
چند شب رو تا صبح با هم بودیم طوری که انگار واقعا کنار هم بودیم
1تیر رها برای من تاپیک تولد زد و همان خانم که فکر میکرد رقیب من هست گفت تولد مهسا که امروز نیست تولد ما دوتا 7 تیر هستش
رها هم ناراحت شد و گفت که اون رو پاک کن منم گفتم هیچ وقت پاک نمی کنم چون این بهترین تاپیکی هست که تو این انجمن زده شده و من هیچ وقت پاک نمی کنم حرص طرف هم در امده بود ولی روز خیلی باحالی شد
تا این که به رها همه چیز رو از روز اول که اونجا بودم گفتم و اون هم سعی کرد منو از اونجا جدا کنه و اخر هم موفق شد نمیدونم چه طوری میتونم این لطف اون رو جبران کنم
راستش من حافظم زیاد خوب نیست ولی به خاطر رها یکم نوشتم چون از من خواست اگر خاطره جالب بود خود رها به این اضافه می کنه
مرسی از همه شما دوستان خوبم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)