صفحه 3 از 43 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 429

موضوع: سلمان ساوجی

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب

    رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب


    تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم

    نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب


    غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت

    خانه‌ام کرده خراب است غم خانه، خراب


    آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را

    که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب


    دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت

    هیچ در چشم من ای دوست، نمی‌آید خواب


    عجب از زمره عشاق لبت، می‌مانم

    که همه مست و خرابند به یک جرعه، شراب


    ز چه رو بر همه تابی و نتابی، بر من

    آفتابا منمت خاک و برین خاک، بتاب


    روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید

    عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب


    زان خلایق که درآیند، به دیوان شمار

    مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب

  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب

    رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب


    چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد

    بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب


    با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم

    کو خیالت که طلب می‌کندش، دیده در آب


    اگر از دیده تو را رغبت خواب است، مگر

    آب او ریزی وزین بخت، کنی خواهش آب


    به تمنای لب لعل تو گردد، بر کف

    آتشین جان رسانیده به لب، جام شراب


    چون ترا شمع صفت، با همه کس رویی هست

    من که پروانه‌ام ای شمع! ز من روی متاب


    چون نه از آب و گلی، بلکه همه جان و دلی

    که گر از ماء و ترابی، پس ازین ما و تراب


    دیگران را هوس جنت اگر می‌باشد

    روضه جنت سلمان در توست، از همه باب



  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    جمال خود منما، جز به دیده پر آب

    روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب


    تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من

    تو عین آب فراتی مده فریب سراب


    کسی که سجده گهش، خاک آستانه توست

    فرو نیاورد او، سر به مسجد و محراب


    مکن به بوک و مگر عمر را تلف سلمان

    بست که گشت بدین صرف، روزگار شباب


  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب

    صحبت گل را رها کرده ببویت گلاب


    سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند

    نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب


    عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا

    خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب


    سر جمالت به عقل، در نتوان یافتن

    خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب


    گرچه رخت در حجاب، می‌رود از چشم ما

    پرده ما می‌درد حسن رخت، بی حجاب


    طرف عذار از نقاب، باز نما یک نظر

    ورچه کسی بر نبست، طرفی از او جز نقاب


    دولت دیدار را، دیده ندانست، قدر

    می‌طلبد لا جرم، نقش خیالش در آب


    سرو سرافراز من، سایه ز من برنگیر

    ماه جهان تاب من، چهره ز من برمتاب


    بی تو من و خواب و خور؟، این چه تصور بود؟

    سینه عشاق و خور دیده مشتاق و خواب؟


    ساقی مجلس بده! باده که خواهیم رفت

    ما به هوای لبش، در سر می، چون حباب


    خاطر سلمان ازین، خرقه ازرق گرفت

    خیز که گلگون کنیم، جامه، به جام شراب



  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب

    کرد هشیاران مجلس را خراب


    دوستان را خواب می‌آید ولی

    خوش نمی‌آید مرا بی‌دوست، خواب


    تنگ شد بی پسته‌ات، بر ما جهان

    تلخ شد بی‌شکرت، بر ما شراب


    روی خوبت، ماه تابان من است

    ماه رویا! روی خوب از من متاب


    گر خطایی کرده‌ام، خونم بریز

    بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب؟


    گل ز بلبل، روی می‌پوشد هنوز

    ای صبا! برخیز و بردار این حجاب


    در جمال عالم آرایت، سخن

    نیست کان روشن‌تر است از آفتاب


    عقل بر می‌تابد از زلفت، عنان

    عقل را با تاب زلفت، نیست تاب


    چشمم از لعلت، حکایت می‌کند

    می‌چکاند راستی، در خوشاب


    آب، بگذشت از سر سلمان و او

    همچنان وصل تو می‌جوید در آب





  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب

    ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب


    بر حسن و عارض و قد تو برده‌اند، پناه

    بهشت طوبی و «طوبی ابهم و حسن ماب»


    چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت

    خیال نرگس نست تو بیند، اندر خواب


    بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل

    بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب


    لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک

    که هست، بر جگر ریش و سینه‌های کباب


    بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید

    به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب


    گمان بری که بدور تو، عاشقان مستند

    خبر نداری از احوال زاهدان خراب


    نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی

    از این نقاب چه بر بسته‌ای، به غیر حجاب


    بدید روی تو را گل فتاد، در آتش

    شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب


    مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل

    پدید می‌شود از آفتاب عالم تاب



  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    از لب لعل توام، کار به کام است، امشب

    دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب


    آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام

    که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب


    باده در دین من امروز، حلال است، حلال

    خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب


    برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا

    آفتابی است که در پرده شام است، امشب


    شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع

    گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب


    اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب

    که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب


    من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا

    عرفات سر کوی تو مقام است، امشب


    حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان

    گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب


  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب

    تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب


    عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا

    تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب


    دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی

    این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب


    چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار

    ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب


    خیز و بر ما عرضه کن ایمان، از آن عارض که باز

    در میان آورد زلفت، رسم ز ناز و صلیب


    بی‌تو جان، در تن بجایی بس غریب افتاده است

    جن من دانی به تنها چون بود حال غریب؟


    دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است

    من ز پا افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرد طبیب


    گفتمش هرگز نشد کامیم، حاصل، زان دهن

    از وصالت نیست گویی، هیچ سلمان را نصیب




  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب

    هیچ طبیبی نبودچون حبیب


    آه! که بیمار غمت، عرض حال

    کر دو نفر مود جوابی، طبیب


    یک هوسم هست، که در پای تو

    جان بدهم، کوری چشم رقیب


    می‌سپرم راه هوایت، به سر

    این ادب آن نیست، که داند، ادیب


    عاشق مسکین، که غریب است و زار

    گر بنوازیش، نباشد غریب


    طالب وصل توام، اما چه سود

    سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب


    تا ز در بسته نگردد ملول

    « نصر من الله و فتح قریب»



  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم

    نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

    حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل

    همچنان در هوست روی بدین در دارم


    ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟

    هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم


    ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست

    تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم


    می‌رود در لب چون آب حیاتت سخنم

    چه عجب باشد اگر من سخنی‌تر دارم؟


    گفته‌ای در قدم من گهر انداز به چشم

    اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم


    کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر

    من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟




صفحه 3 از 43 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/