ای صافی دعوی ترا معنی درد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
□
دردا که درین زمانهی پر غم و درد
غبنا که درین دایرهی غم پرورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد
□
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
وز بیم حساب رویها گردد زرد
من حسن ترا به کف نهم پیش روم
گویم که حساب من ازین باید کرد
□
دل صافی کن که حق به دل مینگرد
دلهای پراکنده به یک جو نخرد
زاهد که کند صاف دل از بهر خدا
گویی ز همه مردم عالم ببرد
□
گویند که محتسب گمانی ببرد
وین پردهی تو پیش جهانی بدرد
گویم که ازین شراب اگر محتسبست
دریابد قطرهای به جانی بخرد
□
من زنده و کس بر آستانت گذرد
یا مرغ بگرد سر کویت بپرد
خار گورم شکسته در چشم کسی
کو از پس مرگ من برویت نگرد
□
از چهرهی عاشقانهام زر بارد
وز چشم ترم همیشه آذر بارد
در آتش عشق تو چنان بنشینم
کز ابر محبتم سمندر بارد
□
از دفتر عشق هر که فردی دارد
اشک گلگون و چهر زردی دارد
بر گرد سری شود که شوریست درو
قربان دلی رود که دردی دارد
□
طالع سر عافیت فروشی دارد
همت هوس پلاس پوشی دارد
جایی که به یک سال بخشند دو ******
استغنایم سر خموشی دارد
□
دل وقت سماع بوی دلدار برد
ما را به سراپردهی اسرار برد
این زمزمهی مرکب مر روح تراست
بردارد و خوش به عالم یار برد
__________________
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)