صفحه 3 از 66 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 656

موضوع: ديوان اشعار ابوسعید ابوالخیر

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای صافی دعوی ترا معنی درد
    فردا به قیامت این عمل خواهی برد
    شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
    ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد

    دردا که درین زمانه‌ی پر غم و درد
    غبنا که درین دایره‌ی غم پرورد
    هر روز فراق دوستی باید دید
    هر لحظه وداع همدمی باید کرد

    فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
    وز بیم حساب رویها گردد زرد
    من حسن ترا به کف نهم پیش روم
    گویم که حساب من ازین باید کرد

    دل صافی کن که حق به دل می‌نگرد
    دلهای پراکنده به یک جو نخرد
    زاهد که کند صاف دل از بهر خدا
    گویی ز همه مردم عالم ببرد

    گویند که محتسب گمانی ببرد
    وین پرده‌ی تو پیش جهانی بدرد
    گویم که ازین شراب اگر محتسبست
    دریابد قطره‌ای به جانی بخرد


    من زنده و کس بر آستانت گذرد
    یا مرغ بگرد سر کویت بپرد
    خار گورم شکسته در چشم کسی
    کو از پس مرگ من برویت نگرد

    از چهره‌ی عاشقانه‌ام زر بارد
    وز چشم ترم همیشه آذر بارد
    در آتش عشق تو چنان بنشینم
    کز ابر محبتم سمندر بارد

    از دفتر عشق هر که فردی دارد
    اشک گلگون و چهر زردی دارد
    بر گرد سری شود که شوریست درو
    قربان دلی رود که دردی دارد

    طالع سر عافیت فروشی دارد
    همت هوس پلاس پوشی دارد
    جایی که به یک سال بخشند دو ******
    استغنایم سر خموشی دارد

    دل وقت سماع بوی دلدار برد
    ما را به سراپرده‌ی اسرار برد
    این زمزمه‌ی مرکب مر روح تراست
    بردارد و خوش به عالم یار برد

    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    گل از تو چراغ حسن در گلشن برد
    وز روی تو آیینه دل روشن برد
    هر خانه که شمع رخت افروخت درو
    خورشید چو ذره نور از روزن برد

    شادم بدمی کز آرزویت گذرد
    خوشدل بحدیثی که ز رویت گذرد
    نازم بدو چشمی که به سویت نگرد
    بوسم کف پایی که به کویت گذرد

    گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد
    منت دارم ازو که بس برجا کرد
    تاج سر من خاک سر پای کسیست
    کو چشم مرا به عیب من بینا کرد

    گفتار دراز مختصر باید کرد
    وز یار بدآموز حذر باید کرد
    در راه نگار کشته باید گشتن
    و آنگاه نگار را خبر باید کرد

    دردا که همه روی به ره باید کرد
    وین مفرش عاشقی دو ته باید کرد
    بر طاعت و خیر خود نباید نگریست
    در رحمت و فضل او نگه باید کرد

    قدت قدم زبار محنت خم کرد
    چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد
    خالت حالم چو روز من تیره نمود
    زلفت کارم چو تار خود در هم کرد

    من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
    احسان ترا شمار نتوانم کرد
    گر بر تن من زفان شود هر مویی
    یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

    از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد
    و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
    با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
    با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

    خرم دل آنکه از ستم آه نکرد
    کس را ز درون خویش آگاه نکرد
    چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت
    وز دامن شعله دست کوتاه نکرد

    آن دشمن دوست بود دیدی که چه کرد
    یا اینکه بغور او رسیدی که چه کرد
    میگفت همان کنم که خواهد دل تو
    دیدی که چه میگفت و شنیدی که چه کرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جمعیت خلق را رها خواهی کرد
    یعنی ز همه روی بما خواهی کرد
    پیوند به دیگران ندامت دارد
    محکم مکن این رشته که واخواهی کرد

    عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد
    زهری که رسد همچو شکر باید خورد
    هر چند ترا بر جگر آبی نبود
    دریا دریا خون جگر باید خورد

    عارف بچنین روز کناری گیرد
    یا دامن کوه و لاله‌زاری گیرد
    از گوشه‌ی میخانه پناهی طلبد
    تا عالم شوریده قراری گیرد

    من صرفه برم که بر صفم اعدا زد
    مشتی خاک لطمه بر دریا زد
    ما تیغ برهنه‌ایم در دست قضا
    شد کشته هر آنکه خویش را بر ما زد

    حورا به نظاره‌ی نگارم صف زد
    رضوان بعجب بماند و کف بر کف زد
    آن خال سیه بر آن رخ مطرف زد
    ابدال زبیم چنگ در مصحف زد

    گر غره به عمری به تبی برخیزد
    وین روز جوانی به شبی برخیزد
    بیداد مکن که مردم آزاری تو
    در زیر لبی به یا ربی برخیزد

    خواهی که ترا دولت ابرار رسد
    مپسند که از تو بر کس آزار رسد
    از مرگ میندیش و غم رزق مخور
    کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد

    این گیدی گبر از کجا پیدا شد
    این صورت قبر از کجا پیدا شد
    خورشید مرا ز دیده‌ام پنهان کرد
    این لکه‌ی ابر از کجا پیدا شد

    انواع خطا گر چه خدا می‌بخشد
    هر اسم عطیه‌ای جدا می‌بخشد
    در هر آنی حقیقت عالم را
    یک اسم فنا یکی بقا می‌بخشد

    دلخسته و سینه چاک می‌باید شد
    وز هستی خویش پاک می‌باید شد
    آن به که به خود پاک شویم اول کار
    چون آخر کار خاک می‌باید ش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از شبنم عشق خاک آدم گل شد
    شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد
    سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
    یک قطره‌ی خون چکید و نامش دل شد

    تا ولوله‌ی عشق تو در گوشم شد
    عقل و خرد و هوش فراموشم شد
    تا یک ورق از عشق تو از بر کردم
    سیصد ورق از علم فراموشم شد

    از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
    مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
    مهرت بکدام ذره پیوست دمی
    کان ذره به از هزار خورشید نشد

    صوفی به سماع دست از آن افشاند
    تا آتش دل به حیلتی بنشاند
    عاقل داند که دایه گهواره‌ی طفل
    از بهر سکون طفل می‌جنباند

    کی حال فتاده هرزه گردی داند
    بی‌درد کجا لذت دردی داند
    نامرد به چیزی نخرد مردان را
    مردی باید که قدر مردی داند

    اسرار وجود خام و ناپخته بماند
    و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
    هر کس به دلیل عقل چیزی گفتند
    آن نکته که اصل بود ناگفته بماند


    این عمر به ابر نوبهاران ماند
    این دیده به سیل کوهساران ماند
    ای دوست چنان بزی که بعد از مردن
    انگشت گزیدنی به یاران ماند

    چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
    جان و دل و دیده در تماشای تواند
    ارواح مقدسان علوی شب و روز
    ابجد خوانان لوح سودای تواند

    آنها که ز معبود خبر یافته‌اند
    از جمله‌ی کاینات سر یافته‌اند
    دریوزه همی کنند مردان ز نظر
    مردان همه از قرب نظر یافته‌اند

    زان پیش که طاق چرخ اعلا زده‌اند
    وین بارگه سپهر مینا زده‌اند
    ما در عدم آباد ازل خوش خفته
    بی ما رقم عشق تو بر ما زده‌اند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آن روز که نور بر ثریا بستند
    وین منطقه بر میان جوزا بستند
    در کتم عدم بسان آتش بر شمع
    عشقت به هزار رشته بر ما بستند

    آنروز که نقش کوه و هامون بستند
    ترکیب سهی قدان موزون بستند
    پا بسته به زنجیر جنون من بودم
    مردم سخنی به پای مجنون بستند

    قومی ز خیال در غرور افتادند
    و ندر طلب حور و قصور افتادند
    قومی متشککند و قومی به یقین
    از کوی تو دور دور دور افتادند

    در تکیه قلندران چو بنگم دادند
    در کاسه بجای لوت سنگم دادند
    گفتم ز چه روی خاست این خواری ما
    ریشم بگرفتند و به چنگم دادند

    هوشم نه موافقان و خویشان بردند
    این کج کلهان مو پریشان بردند
    گویند چرا تو دل بدیشان دادی
    والله که من ندادم ایشان بردند

    در دیر شدم ماحضری آوردند
    یعنی ز شراب ساغری آوردند
    کیفیت او مرا ز خود بیخود کرد
    بردند مرا و دیگری آوردند

    سبزی بهشت و نوبهار از تو برند
    آنجا که به خلد یادگار از تو برند
    در چینستان نقش و نگار از تو برند
    ایران همه فال روزگار از تو برند

    مردان خدا ز خاکدان دگرند
    مرغان هوا ز آشیان دگرند
    منگر تو ازین چشم بدیشان کایشان
    فارغ ز دو ****** و در مکان دگرند

    یارم همه نیش بر سر نیش زند
    گویم که مزن ستیزه را بیش زند
    چون در دل من مقام دارد شب و روز
    میترسم از آنکه نیش بر خویش زند

    آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند
    خود را به دم آه سحرگاه زند
    ای راهزن از دور مکافات بترس
    راهی که زنی ترا همان راه زند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خوبان همه صید صبح خیزان باشند
    در بند دعای اشک ریزان باشند
    تا تو سگ نفس را به فرمان باشی
    آهو چشمان ز تو گریزان باشند

    در مدرسه اسباب عمل می‌بخشند
    در میکده لذت ازل می‌بخشند
    آنجا که بنای خانه‌ی رندانست
    سرمایه‌ی ایمان به سبل می‌بخشند

    عاشق همه دم فکر غم دوست کند
    معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند
    ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم
    هر کس چیزی که لایق اوست کند

    نقاش اگر ز موی پرگار کند
    نقش دهن تنگ تو دشوار کند
    آن تنگی و نازکی که دارد دهنت
    ترسم که نفس لب تو افگار کند

    با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
    از تیر دعای فقر پرهیز کند
    آه دل درویش به سوهان ماند
    گر خود نبرد برنده را تیز کند

    نی دیده بود که جستجویش نکند
    نی کام و زبان که گفتگویش نکند
    هر دل که درو بوی وفایی نبود
    گر پیش سگ افگنند بویش نکند

    در چنگ غم تو دل سرودی نکند
    پیش تو فغان و ناله سودی نکند
    نالیم به ناله‌ای که آگه نشوی
    سوزیم به آتشی که دودی نکند

    خواهی که خدا کار نکو با تو کند
    ارواح ملایک همه رو با تو کند
    یا هر چه رضای او در آنست بکن
    یا راضی شو هر آنچه او با تو کند

    زان خوبتری که کس خیال تو کند
    یا همچو منی فکر وصال تو کند
    شاید که به آفرینش خود نازد
    ایزد که تماشای جمال تو کند

    عاشق که تواضع ننماید چه کند
    شبها که به کوی تو نیاید چه کند
    گر بوسه دهد زلف ترا رنجه مشو
    دیوانه که زنجیر نخاید چه کند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  12. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل گر ره عشق او نپوید چه کند
    جان دولت وصل او نجوید چه کند
    آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
    آیینه انا الشمس نگوید چه کند

    ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند
    باران ! به علی مرتضایت سوگند
    افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن
    دریا ! به شهید کربلایت سوگند

    درویشانند هر چه هست ایشانند
    در صفه‌ی یار در صف پیشانند
    خواهی که مس وجود زر گردانی
    با ایشان باش کیمیا ایشانند

    گر عدل کنی بر جهانت خوانند
    ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند
    چشم خردت باز کن و نیک ببین
    تا زین دو کدام به که آنت خوانند

    گه زاهد تسبیح به دستم خوانند
    گه رندو خراباتی و مستم خوانند
    ای وای به روزگار مستوری من
    گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند

    شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
    گرد در و بام دوست پرواز کنند
    هر جا که دری بود به شب بربندند
    الا در عاشقان که شب باز کنند

    مردان رهش میل به هستی نکنند
    خودبینی و خویشتن پرستی نکنند
    آنجا که مجردان حق می نوشند
    خم خانه تهی کنند و مستی نکنند

    خلقان تو ای جلال گوناگونند
    گاهی چو الف راست گهی چون نونند
    در حضرت اجلال چنان مجنونند
    کز خاطر و فهم آدمی بیرونند

    مردان تو دل به مهر گردون ننهند
    لب بر لب این کاسه‌ی پر خون ننهند
    در دایره‌ی اهل وفا چون پرگار
    گر سر بنهند پای بیرون ننهند

    دشمن چو به ما درنگرد بد بیند
    عیبی که بر ماست یکی صد بیند
    ما آینه‌ایم، هر که در ما نگرد
    هر نیک و بدی که بیند از خود بیند

    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  14. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دارم گنهان ز قطره باران بیش
    از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش
    آواز آید که سهل باشد درویش
    تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

    در خانه خود نشسته بودم دلریش
    وز بار گنه فگنده بودم سر پیش
    بانگی آمد که غم مخور ای درویش
    تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

    شوخی که به دیده بود دایم جایش
    رفت از نظرم سر و قد رعنایش
    گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم
    چندان که زاشک آبله شد بر پایش

    آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش
    چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش
    کس دشمن من نیست منم دشمن خویش
    ای وای من و دست من و دامن خویش

    پیوسته مرا ز خالق جسم و عرض
    حقا که همین بود و همینست غرض
    کان جسم لطیف را به خلوتگه ناز
    فارغ بینم همیشه ز آسیب مرض

    ای بر سر حرف این و آن نازده خط
    پندار دویی دلیل بعدست بخط
    در جمله‌ی کاینات بی سهو و غلط
    یک عین فحسب دان و یک ذات فقط

    گشتی به وقوف بر مواقف قانع
    شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع
    هرگز نشود تا نکنی کشف حجب
    انوار حقیقت از مطالع طالع

    کی باشد و کی لباس هستی شده شق
    تابان گشته جمال وجه مطلق
    دل در سطوات نور او مستهلک
    جان در غلبات شوق او مستغرق

    دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
    جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق
    چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن
    شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق

    بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق
    زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق
    حقا که به عهدها نیایم بیرون
    از عهده‌ی حق گزاری یک دمه عشق

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  16. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ما را شده‌است دین و آیین همه عشق
    بستر همه محنتست و بالین همه عشق
    سبحان الله رخی و چندین همه حسن
    انالله دلی و چندین همه عشق

    خلقان همه بر درگهت ای خالق پاک
    هستند پی قطره‌ی آبی غمناک
    سقای سحاب را بفرما از لطف
    تا آب زند بر سر این مشتی خاک

    دامان غنای عشق پاک آمد پاک
    زآلودگی نیاز با مشتی خاک
    چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست
    گر ما و تو در میان نباشیم چه باک

    گر فضل کنی ندارم از عالم باک
    ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک
    روزی صدبار گویم ای صانع پاک
    مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک

    یا من بک حاجتی و روحی بیدیک
    عن غیرک اعرضت و اقبلت علیک
    مالی عمل صالح استظهر به
    الجات علیک واثقا خذ بیدیک

    بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ
    بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ
    آن رو سیهم که باشد از بودن من
    دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ

    تا شیر بدم شکار من بود پلنگ
    پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ
    تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ
    از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ

    در عشق تو ای نگار پر کینه و جنگ
    گشتیم سرا پای جهان با دل تنگ
    شد دست زکار و ماند پا از رفتار
    این بس که به سر زدیم و آن بس که به سنگ

    دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
    چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
    آن چشم ببست بی توام دیده به خون
    و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ

    پرسید کسی منزل آن مهر گسل
    گفتم که: دل منست او را منزل
    گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او
    پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  18. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    درماند کسی که بست در خوبان دل
    وز مهر بتان نگشت پیوند گسل
    در صورت گل معنی جان دید و بماند
    پای دل او تا به قیامت در گل

    شیدای ترا روح مقدس منزل
    سودای ترا عقل مجرد محمل
    سیاح جهان معرفت یعنی دل
    در بحر غمت دست به سر پای به گل

    ای عهد تو عهد دوستان سر پل
    از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل
    پر مشغله و میان تهی همچو دهل
    ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل

    در باغ کجا روم که نالد بلبل
    بی تو چه کنم جلوه‌ی سرو و سنبل
    یا قد تو هست آنچه میدارد سرو
    یا روی تو هست آنچه میدارد گل

    ای چارده ساله مه که در حسن و جمال
    همچون مه چارده رسیدی بکمال
    یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال
    در چارده سالگی بمانی صد سال

    می‌رست زدشت خاوران لاله‌ی آل
    چون دانه‌ی اشک عاشقان در مه و سال
    بنمود چو روی دوست از پرده جمال
    چون صورت حال من شدش صورت حال

    هر نعت که از قبیل خیرست و کمال
    باشد ز نعوت ذات پاک متعال
    هر وصف که در حساب شرست و وبال
    دارد به قصور قابلیات مل

    یا رب به علی بن ابی طالب و آل
    آن شیر خدا و بر جهان جل جلال
    کاندر سه مکان رسی به فریاد همه
    اندر دم نزع و قبر هنگام سال

    گر با غم عشق سازگار آید دل
    بر مرکب آرزو سوار آید دل
    گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
    ور عشق نباشد به چه کار آید دل

    هر جا که وجود کرده سیرست ای دل
    می‌دان به یقین که محض خیرست ای دل
    هر شر ز عدم بود، عدم غیر وجود
    پس شر همه مقتضای غیرست ای دل

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  20. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 3 از 66 نخستنخست 12345671353 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/