صفحه 3 از 18 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 175

موضوع: اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم

  1. #21
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    تلخ چون باده دلپذير چو غم
    رفت آن يار و داغ صد افسوس
    بر دل داغدار يار گذاشت
    ما سپس ماندگان قافله ايم
    او به منزل رسيد و بار گذاشت
    در جواني كنار هم بوديم
    چون جواني مرا كنار گذاشت
    تن به ميخانه برد و مست افتاد
    جان هوشيار در خمار گذاشت
    پي تيشه زدن به ريشه ي خويش
    دست در دست روزگار گذاشت
    آنچه دشمت نكرد با خود كرد
    جان مفرسود و تن نزار گذاشت
    او به پايان راه خويش رسيد
    همرهان را در انتظار گذاشت
    نام اميد داشت ، اما گام
    در ره نا اميدوار گذاشت
    مست هشيار بود و رندانه
    دست بر مست و هوشيار گذاشت
    ره نجست از حصار شب بيرون
    آتشي در شب حصار گذاشت
    خاتمي ساخت شاهكار و در او
    لعلي از جان خويش كار گذاشت
    قدحي پر ز خون ديده و دل
    پيش مستان غمگسار گذاشت
    تلخ چون باده دلپذير چو غم
    طرفه شعري به يادگار گذاشت
    با قيامت غم از خزانش نيست
    آن كه اين باغ پر بهار گذاشت
    پيش فرياد او جهان كر بود
    او در اين گوش گوشوار گذاشت
    بر رخ روزگار خشك انديش
    سيلي از شعر آبدار گذاشت
    بگذر از نيك و بد كه نيك بد است
    آن كه بر نيك و بد شمار گذاشت
    بر بد و نيك كار و بار جهان
    نتوان هيچ اعتبار گذاشت
    كي سواري ازين كريوه گذاشت
    كه نه بر خاطري غبار گذاشت
    سينه ي سايه بين كه داغ اميد
    بر سر داغ شهريار گذاشت
    اشك خونين من ازين ره دور
    گل سرخي بر آن مزار گذاشت
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #22
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
    دل تنگم هواي گريه دارد
    دل تنگم غريب اين در و دشت
    نمي داند كجا سر مي گذارد
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #23
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گريز

    گر بايدم گشود دري را
    وقت است و صبر بيشترم نيست
    خواهم رها كنم قفسم را
    بدبخت من كه بال و پرم نيست
    دل زانچه هست و نيست بريدم
    تنها غم گريختنم هست
    خواهم سفر كنم به دياري
    كانجا اميد زيستنم هست
    تنها و بي پناه و سبكبار
    سرگشته در سياهي شب ها
    گاهي به دل اميد تكاپوي
    گاهي سرود تازه بلبل ها
    گويم منم رها شده از عشق
    گويم منم جدا شده از يار
    خواهم كه از تو هم بگريزم
    اي شعر ، اي اميد دل آزار
    بر چنگ من نمانده سرودي
    كز مرگ و غم نشانه ندارد
    چنگم شكسته به كه همه عمر
    يك بانگ شادمانه ندارد
    زين پس به چنگي ار فكنم دست
    جز نغمه ي نشاط نسازم
    بيهوده نقد زندگيم را
    در پيشگاه نقد زندگيم را
    در پيشگاه مرگ نبازم
    ديگر بس است اين همه ماندن
    بر لب ترانه ي سفرم هست
    خواهم رها كنم قفسم را
    خوشبخت من كه بال و پرم هست
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #24
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    كسي هست در من

    كسي هست پنهان و پوشيده در من
    كه هر بامدادان و هر شامگاهان
    به نفرين من مي گشايد زبان را
    مرا قاتل روز و شب مي شمارد
    وزين رو پس از مرگ خونين آن دو
    به من با سر انگشت تهديد و تهمت
    نشان مي دهد سرخي آسمان را
    سرانجام در گوش من مي خروشد
    كه اي ناجوانمرد حكم از كه داري ؟
    كه در خاك و خون مي كشي اين و آن را
    من از تهمتش غم ندارم ، ولي او
    درون مرا زين سخن مي خراشد
    كه اي پير ، اي پير خاكسترين مو
    به ياد آور امروز ، در خاك مغرب
    خردي خويش در خاوران را
    تو بودي كه از كودكي تا كهولت
    به قتل شب و روز ،‌ بستي ميان را
    تو از نسل اعراب صحرانشيني
    كه در اوج تاريكي جاهليت
    به خون مي سرشتند ريگ روان را
    تن دختران را از آغوش مادر
    ه گور فنا مي سپردند يكسر
    كه تا آن شكمباره ي بي ترحم
    فروبندد از فرط لذت دهان را
    ن از خشم بر مي فروزم كه : بس كن
    من از مرز و بومي كلام آفرينم
    كه لحن مسيحايي شاعرانش
    تن مرده را روح مي بخشد از نو
    جوان مي كند پير افسرده جان را
    صدا ،‌ پاسخم مي دهد با درشتي
    كه : گر اين چنين است ، اي مرد غافل
    چرا سال ها زنده در گور كردي
    شب و روز را ، اين دو طفل زمان را ؟
    ور از جاهليت نشاني نبودت
    چرا ، چون بيابان نوردان وحشي
    به خاك سيه كوفتي روزها را
    به خون سحر غسل دادي شبان را ؟
    چرا در دل شوره زاران غربت
    پياپي به گور بطالت سپردي
    پس از كشتن نوبهاران خزان را ؟
    من اين گفته ها را جوابي نگويم
    مگر آنكه يك روز در پيش داور
    ز دل بر زبان آوردم داستان را
    بدو گويم : آري كسي هست در من
    كه از وحشت تلخ در خاك خفتن
    طلب مي كني هستي جاودان را
    ولي چون بدين آرزو ره ندارد
    به جاي يقين مي نشاند گمان را
    مرا قاتلي سنگدل مي شمارد
    كه جان شب و روز را مي ستانم
    تو گويي كه در پشت اين كينه جويي
    نهان مي كند وحشتي بيكران را
    خدايا !‌ اگر نيكخواه منستي
    مرا از كمند كلاهش رها كن
    سپس ، ايمن از طعنه ي او
    به من بازگردان اميد و امان را
    وگر رفته را زنده در گور كردم
    به حالم ببخشاي ، اما ازين پس
    به من روح عيساي مريم عطا كن
    كه عمري دگرباره بخشم جهان را
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #25
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ساحل يادگار

    آه اي عزيز بي خبر از من
    امشب ، دل گرفته ي دريا
    با يادگارهاي كبودش
    در زير گوش پنجره ام مي تپد هنوز
    درياي مو سپيد به سر مي زند هنوز
    مشت هزار ماتم از ياد رفته را
    مهتاب مي نويسد بر ماسه هاي سرد
    شرح هزار شادي بر باد رفته را
    چشم حباب ها همه از گريه ي فراق
    آماس مي كند
    تيغ بنفش ماه
    اين چشم هاي گريان را
    از جاي مي كند
    در من ، مدام باران مي بارد
    زنجيرهاي نازك از هم گسسته اش
    از لابلاي جنگل مژگانم
    در آسمان آينه ، پيداست
    از دور ، باد سركش دريا
    خاكستر ملايم نسيان را
    آسانتر از سفيدي كف ها
    از روي آتش دل من مي پراكند
    ياد ترا و عشق مرا زنده مي كند
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #26
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    نه... من ديگر نمي خندم
    نه من ديگر بروي ناكسان هرگز نمي خندم
    گر پيمان عشق جاوداني
    با شما معروفه هاي پست هر جايي نمي بندم
    شما كاينسان در اين پهناي محنت گستر ظلمت
    ز قلب آسمان جهل و ناداني
    به دريا و به صحراي اميد و عشق بي پايان اين ملت
    تگر ذلت و فقر و پريشاني و موهومات مي باريد
    شما ،‌كاندر چمن زار بدون آب اين دوران توفاني
    بفرمان خدايان طلا ،‌ تخم فساد و يأس مي كاريد ؟
    شما ، رقاصه هاي بي سر و بي پا
    كه با ساز هوس پرداز و افسونساز بيگانه
    چنين سرمست و بي قيد و سراپا زيور و نعمت
    به بام كلبه ي فقر و بروي لاشه ي صد پاره ي زحمت
    سحر تا شام مي رقصيد
    قسم : بر آتش عصيان ايماني
    كه سوزانده است تخم يأس را در عمق قلب آرزومندم
    كه من هرگز ، بروي چون شما معروفه هاي پست هر جايي نمي خندم
    پاي مي كوبيد و مي رقصيد
    ليكن من ... به چشم خويش مي بينم كه مي لرزيد
    مي بينم كه مي لرزيد و مي ترسيد
    از فرياد ظلمت كوب و بيداد افكن مردم
    كه در عمق سكوت اين شب پر اضطراب و ساكت و فاني
    خبر ها دارد از فرداي شورانگيز انساني
    و من ... هر چند مثل ساير رزمندگان راه آزادي
    كنون خاموش ،‌در بندم
    ولي هرگز بروي چون شما غارتگران فكر انساني نيم خندم
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #27
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    روشني

    اي شده چون سنگ سياهي صبور
    پيش دروغ همه لبخندها
    بسته چو تاريكي جاويدگر
    خانه به روي همه سوگندها
    من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
    دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
    بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
    دولت اين لرزش و اين اضطراب
    زنده تر از اين تپش گرم تو
    عشق نديده ست و نبيند دگر
    پاكتر از آه تو پروانه اي
    بر گل يادي ننشيند دگر
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #28
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ياد

    هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز
    آن شب كه عالم عالم لطف و صفا بود
    من بودم و توران و هستي لذتي داشت
    وز شوق چشمك مي زد و رويش به ما بود
    ماه از خلال ابرهاي پاره پاره
    چون آخرين شبهاي شهريور صفا داشت
    آن شب كه بود از اولين شبهاي مرداد
    بوديم ما بر تپه اي كوتاه و خاكي
    در خلوتي از باغهاي احمد آباد
    هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز
    پيراهني سربي كه از آن دستمالي
    دزديده بودم چون كبوترها به تن داشت
    از بيشه هاي سبز گيلان حرف مي زد
    آرامش صبح سعادت در سخن داشت
    آن شب كه عالم عالم لطف و صفا بود
    گاهي سكوتي بود ، گاهي گفت و گويي
    با لحن محبوبانه ، قولي ، يا قراري
    گاهي لبي گستاخ ، يا دستي گنهكار
    در شهر زلفي شبروي مي كرد ، آري
    من بودم و توران و هستي لذتي داشت
    آرامشي خوش بود ، چون آرامش صلح
    آن خلوت شيرين و اندك ماجرا را
    روشنگران آسمان بودند ، ليكن
    بيش از حريفان زهره مي پاييد ما را
    وز شوق چشمك مي زد و رويش به ما بود
    آن خلوت از ما نيز خالي گشت ، اما
    بعد از غروب زهره ، وين حالي دگر داشت
    او در كناري خفت ، من هم در كناري
    در خواب هم گويا به سوي ما نظر داشت
    ماه از خلال ابرهاي پاره پاره
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #29
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    تو را مي خواهم و دانم كه هرگز
    به كام دل در آغوشت نگيرم
    تويي آن آسمالن صاف و روشن
    من اين كنج قفس مرغي اسيرم
    ز پشت ميله هاي سرد تيره
    نگاه حسرتم حيران به رويت
    در اين فكرم كه دستي پيش آيد
    و من ناگه گشايم پر به سويت
    در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
    از اين زندان خاموش پر بگيرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    كنارت زندگي از سر بگيرم
    در اين فكرم من و دانم كه هرگز
    مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نيست
    ز پشت ميله ها هر صبح روشن
    نگاه كودكي خندد به رويم
    چو من سر مي كنم آواز شادي
    لبش با بوسه مي آيد به سويم
    اگر اي آسمان خواهم كه يك روز
    از اين زندان خامش پر بگيرم
    به چشم كودك گريان چه گويم
    ز من بگذر كه من مرغي اسيرم
    من آن شمعم كه با سوز دل خويش
    فروزان مي كنم ويرانه اي را
    اگر خواهم كه خاموشي گزينم
    پريشان مي كنم كاشانه اي را
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #30
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ناآشنا

    باز هم قلبي به پايم اوفتاد
    باز هم چشمي به رويم خيره شد
    باز هم در گير و دار يك نبرد
    عشق من بر قلب سردي چيره شد
    باز هم از چشمه لبهاي من
    تشنه يي سيراب شد ‚ سيراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهروي در خواب شد ‚ در خواب شد
    بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
    خود نمي دانم چه مي جويم در او
    عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
    بگذرد از جاه و مال وآبرو
    او شراب بوسه مي خواهد ز من
    من چه گويم قلب پر اميد را
    او به فكر لذت و غافل كه من
    طالبم آن لذت جاويد را
    من صفاي عشق مي خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خويش را
    او تني مي خواهد از من آتشين
    تا بسوزاند در او تشويش را
    او به من ميگويد اي آغوش گرم
    مست نازم كن كه من ديوانه ام
    من باو مي گويم اي نا آشنا
    بگذر از من ‚ من ترا بيگانه ام
    آه از اين دل آه از اين جام اميد
    عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بيگانه اي
    اي دريغا كس به آوازش نخواند
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 3 از 18 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/