صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41

موضوع: گلستان سعدی-باب اول - در سیرت پادشاهان

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و يکم
    مردم آزاري را حکايت کنند که سنگي بر سر صالحي زد. درويش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همي‌داشت تا زماني که ملک را بر آن لشکري خشم آمد و درچاه کرد. درويش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کيستي و مرا اين سنگ چرا زدي؟ گفت: من فلانم و اين همان سنگ است که در فلان تاريخ بر سر من زدي. گفت: چندين روزگار کجا بودي؟ گفت: از جاهت، انديشه همي کردم، اکنون که در چاهت ديدم فرصت غنيمت دانستم.



    ناسزايى را كه بينى بخت يار
    عاقلان تسليم كردند اختيار

    چون ندارى ناخن درنده تيز
    با ددان آن به كه كم گيرى ستيز

    هر كه با پولاد بازو پنجه كرد
    ساعد مسكين خود را رنجه كرد

    باش تا دستش ببندد روزگار
    پس به كام دوستان مغزش برآر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و دوم
    يکي از ملوک مرضي هايل گرفت که اعادت ذکر آن ناکردني اولي. طايفه حکماي يونان متفق شدند که مرين درد را دوايي نيست مگر زهره آدمي به چندين صفت موصوف. بفرمود طلب کردن؛ دهقان پسري يافتند بر آن صورت که حکيمان گفته بودند. پدرش و مادرش را بخواند و به نعمت بيکران خشنود گردانيدند و قاضي فتوي داد که خون يکي از رعيت ريختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد؛ پسر سر سوي آسمان برآورد و تبسم کرد، ملک پرسيدش: که در اين حالت چه جاي خنديدن است. گفت: ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوي پيش قاضي برند و داد از پادشه خواهند. اکنون پدر و مادر به علت حطام دنيا مرا به خون در سپردند و قاضي به کشتن فتوي داد و سلطان مصالح خويش اندر هلاک من همي بيند، بجز خداي عزوجل پناهي نمي‌بينم.



    پيش كه برآورم ز دستت فرياد
    هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد

    سلطان را دل ازين سخن بهم برآمد و آب در ديده بگردانيد و گفت هلاک من اولي‌تر است از خون بي‌گناهي ريختن. سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرفت و نعمت بي‌اندازه بخشيد و آزاد کرد و گويند هم در آن هفته شفا يافت.



    همچنان در فكر آن بيتم كه گفت
    پيل بانى بر لب درياى نيل

    زير پايت گر بدانى حال مور
    هممچو حال توست زير پاى پيل

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و سوم
    يکي از بندگان عمروليث گريخته بود؛ کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزير را با وي غرضي بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنين فعل روا ندارند. بنده پيش عمرو سر بر زمين نهاد و گفت:



    هر چه رود بر سرم چون تو پسندي رواست
    بنده چه دعوي کند حکم خداوند راست



    اما به موجب آنکه پرورده نعمت اين خاندانم، نخواهم که در قيامت به خون من گرفتار آيي. اجازت فرماي تا وزير بکشم، آنگه قصاص او بفرماي خون مرا ريختن تا بحق کشته باشي. ملک را خنده گرفت. وزير را گفت: چه مصلحت مي‌بيني؟ گفت: اي خداوند جهان از بهر خداي اين شوخ ديده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلايي نيفکند. گناه از من است و قول حکما معتبر که گفته‌اند:


    چو كردى با كلوخ انداز پيكار
    سر خود را به نادانى شكستى

    چو تير انداختى بر روى دشمن
    چنين دان كاندر آماجش نشستى

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و چهارم
    ملک زوزن را خواجه‌اي بود کريم النفس، نيک محضر که همگنان را در مواجهه خدمت کردي و در غيبت نکويي گفتي. اتفاقا ازو حرکتي در نظر سلطان ناپسند آمد. مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک به سوابق نعمت او معترف بودند و به شکر آن مرتهن در مدت توکيل او، رفق و ملاطفت کردندي و زجر و معافيت روا نداشتندي.



    صلح با دشمن اگر خواهى هرگه كه تو را
    در قفا عيب كند در نظرش تحسين كن

    سخن آخر به دهان مى‌گذرد موذى را
    سخنش تلخ نخواهى دهنش شيرين كن

    آن چه مضمون خطاب ملک بود از عهده بعضي بدر آمد و به بقيتي در زندان بماند. آورده‌اند که يکي از ملوک نواحي در خفيه پيامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بي‌عزتي کردند، اگر راي عزيز فلان احسن الله خلاصه به جانب ما التفاتي کند، در رعايت خاطرش هر چه تمامتر سعي کرده شود و اعيان اين مملکت به ديدار او مفتقرند و جواب اين حرف را منتظر. خواجه برين وقوف يافت و از خطر انديشيد و در حال جوابي مختصر چنان که مصلحت ديد برقفاي ورق نبشت و روان کرد. يکي از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودي با ملوک نواحي مراسله دارد. ملک بهم برآمد و کشف اين خبر فرمود قاصد را بگرفت و رسالت بخواندند نبشته بود که حسن ظن بزرگان بيش از فضيلت ماست و تشريف قبولي که فرمودند بنده را امکان اجابت نيست بتحکم آنکه پرورده نعمت اين خاندان است و به اندک مايه تغير با ولي نعمت بي وفايي نتوان کرد چنانکه گفته‌اند:



    آن را كه به جاى تو است هر دم كرمى
    عذرش بنه ار كند به عمرى ستمى

    ملک را سيرت حق شناسي ازو پسند آمد و خلعت و نعمت بخشيد و عذر خواست که خطا کردم تو را بي‌جرم و خطا آزردن. گفت: اي خداوند بنده درين حالت مر خداوند را خطا نمي‌بيند. تقدير خداوند تعالي بود که مرين بنده را مکروهي برسد پس به دست تو اوليتر که سوابق نعمت برين بنده داري و ايادي منت و حکما گفته‌اند:



    گر گزندت رسد ز خلق مرنج
    كه نه راحت رسد ز خلق نه رنج

    از خدا دان خلاف دشمن و دوست
    كين دل هردو در تصرف اوست

    گرچه تير از كمان همى گذرد
    از كماندار بيند اهل خرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و پنجم
    يکي از ملوک عرب شنيدم که متعلقان را همي‌گفت: مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنيد که ملازم درگاه است و مترصد فرمان و ديگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول‌اند و در اداي خدمت متهاون. صاحبدلي بشنيد و فرياد و خروش از نهادش برآمد. پرسيدندش چه ديدي گفت: مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالي همين مثال دارد.



    دو بامداد گر آيد كسى به خدمت شاه
    سيم هر آينه در وى كند بلطف نگاه

    مهترى در قبول فرمان است
    ترك فرمان دليل حرمان است

    هر كه سيماى راستان دارد
    سر خدمت بر آستان دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و ششم
    ظالمي را حکايت کنند که هيزم درويشان خريدي به حيف و توانگران را دادي بطرح. صاحبدلي بر او گذر کرد و گفت:



    مارى تو كه كرا ببينى بزنى
    يا بوم كه هر كجا نشينى بكنى

    زورت ار پيش مى رود با ما
    با خداوند غيب دان نرود

    زورمندى مكن بر اهل زمين
    تا دعايى بر آسمان نرود



    حاکم از گفتن او برنجيد و روي از نصيحت او درهم کشيد و بر او التفات نکرد، تا شبي که آتش مطبخ در انبار هيزمش افتاد وساير املاکش بسوخت وز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقا همان شخص بر او گذشت و ديدش که با ياران همي گفت: ندانم اين آتش از کجا در سراي من افتاد گفت: از دل درويشان.


    حذر كن ز درد درونهاى ريش
    كه ريش درون عاقبت سر كند

    بهم بر مكن تا توانى دلى
    كه آهى جهانى به هم بر كند



    بر تاج کيخسرو نبشته بود :


    چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
    كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت

    چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
    به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و هفتم
    يکي در صنعت كشتى گرفتن سرآمده بود سيصد و شصت بند فاخر بدانستي و هر روز بنوعي از آن کشتي گرفتي. مگر گوشه خاطرش با جمال يکي از شاگردان ميلي داشت. سيصد و پنجاه و نه بندش درآموخت مگر يک بند که در تعليم آن دفع انداختي و تاخير کردي. في‌الجمله پسر در قوت و صنعت سرآمد و کسي را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا بحدي که پيش ملک آن روزگار گفته بود: استاد را فضيلتي که بر من است از روي بزرگيست و حق تربيت وگرنه به قوت ازو کمتر نيستم وبه صنعت با او برابرم. ملک را اين سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کننند. مقامي متسع ترتيب کردند و ارکان دولت و اعيان حضرت و زورآوران روي زمين حاضر شدند. پسر چون پيل مست اندر آمد بصدمتي که اگر کوه رويين بودي از جاي برکندي. استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است. بدان بند غريب که از وي نهان داشته بود با او درآويخت؛ پسر دفع ان ندانست بهم برآمد استاد به دو دست از زمينش بالاي سر برد و فروکوفت. غريو از خلق برخاست. ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خويش دعوي مقاومت کردي و بسر نبردي. گفت: اي پادشاه روي زمين، به زور آوردي بر من دست نيافت بلکه مرا از علم کشتي دقيقه‌اي مانده بود و همه عمر از من دريغ همي داشت، امروز بدان دقيقه بر من غالب آمد. گفت: از بهر چنين روزي که زيرکان گفته‌اند: دوست را چندان قوت مده که دشمني کند تواند. نشنيده‌اي که چه گفت آنکه از پرورده خويش جفا ديد.



    يا وفا خود نبود در عالم
    يا مگر كس در اين زمانه نكرد

    كس نياموخت علم تير از من
    كه مرا عاقبت نشانه نكرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و هشتم
    درويشي مجرد بگوشه‌اي نشسته بود. پادشاهى برو بگذشت. درويش از آنجا که فراغ ملک قناعت است سر بر نياورد و التفات نکرد.سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجيد و گفت اين طايفه خرقه‌پوشان امثال حيوان‌اند و اهليت و آدميت ندارند.
    وزير نزديكش آمد و گفت: اى جوانمرد! سلطان روى زمين بر تو گذر كرد چرا خدمتي نكردى و شرط ادب بجاي نياوردى؟ گفت: سلطان را بگوي توقع خدمت از کسي دار‍ كه توقع نعمت از تو دارد و ديگر بدان ملوک از بهر پاس رعيت‌اند نه رعيت از بهر طاعت ملوک.



    پادشه پاسبان درويش است
    گرچه رامش به فر دولت او است

    گوسپند از براى چوپان نيست
    بلكه چوپان براى خدمت او است

    يكى امروز كامران بينى
    ديگرى را دل از مجاهده ريش

    روزكى چند باش تا بخورد
    خاك، مغز سر خيال انديش

    فرق شاهى و بندگى برخاست
    چون قضاى نبشته آمد پيش

    گر كسى خاك مرده باز كند
    ننمايد توانگر و درويش

    ملک را، گفت درويش استوار آمد. گفت: از من تمنا بکن؟. گفت: آن همي‌خواهم دگر باره زحمت من ندهي. گفت: مرا پندي بده؟. گفت:



    درياب كنون كه نعمتت هست به دست
    كين دولت و ملك مى رود دست به دست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت بيست و نهم
    يکي از وزرا، پيش ذالنون مصري رفت و همت خواست، که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خيرش اميدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگريست و گفت: اگر من خداي را عزوجل چنين پرستيدمي که تو سلطان را، از جمله صديقان بودمي.



    گرنه اميد و بيم راحت و رنج
    پاى درويش بر فلك بودى

    ور وزير از خدا بترسيدى
    همچنان كز ملك ، ملك بودى

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکايت سي‌ام
    پادشاهي به کشتن بي‌گناهي فرمان داد. گفت : اي ملک بموجب خشمي که تو را بر من است آزار خود مجوي که اين عقوبت بر من به يک نفس بسر آيد و بزه آن بر تو جاويد بماند.



    دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
    تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت

    پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد
    در گردن او بماند و بر ما بگذشت

    ملک را نصيحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/