ورزش > فوتبال ملی - احمدرضا عابدزاده به ستونی تکیه داده و چشم به سقف دوخته. شاید دارد خاطرات روزهای بستری خودش در بیمارستان کسری را در ذهن تداعی می کند.
فرهاد عشوندی:« ناصر ... ناصر ... ناصر ... بلندشو ...» و بعد صدای هق هق گریه است که می پیچد. هنوز دقایقی از خبر درگذشت ناصر حجازی نگذشته بود که صفی طولانی جلوی بیمارستان کسری ایجاد شد. سینه چاکان حجازی را باور رفتن او نبود. زیر عکس اسطوره نشسته بودند و هاج و واج اطرافشان را می پاییدند. نمی دانستند چه باید کرد.
همان ساعات اولیه صبح بود که خبر تلخ ، سرانجام اعلام شد. شب قبل البته امید ها تقریبا کمرنگ شده بودند اما هنوز کورسویی از امید بود. ناصرخان آخرین تلاش برای ماندن را با به حرکت درآوردن چشمانش برای لحظه ای انجام داده بود . او که 18 ماه پنجه در پنجه دردی انداخت ، کشنده. دردی که رئیس بیمارستان کسری می گفت:« راستش در شرایطی که کار درمانی آغاز شد ، باور اینکه ایشان تا اینجا مقاومت کنند شاید کمی سخت بود اما او خواست تا این مبارزه سخت را شروع کند .» دکتر روح اللهی که مجموعه درمانی اش در 18 ماه گذشته بیشترین تلاش را برای کمک به اسطوره و خانواده اش در راه تحمل درد بیماری انجام داده بودند ، به خبرنگار خبرآنلاین این ها را می گفت و ادامه داد:« او بقدری خوب مقاومت کرد که با دعاهای مردم ، همه ما امیدوار شده بودیم اما حقیقت این است که او با دردی سخت پنجه در پنجه بود.»
دردی که سبب شد تا سنگربان در همان ساعات اولیه دوم خرداد سال 90 از میان مان پر بکشد و دستکش هایش تا ابد به دیوار اتاق آتیلا و نوه هایش آویزان باشد و خاطره مردی که این دستکش ها را در دست داشت ، چون افسانه ، سینه به سینه میان پسرهای فامیل حجازی منتقل شود. قصه مردی که «رک» شاید گاهی «تند» می گفت اما جز حقیقت نمی گفت.
یکی از اقوام زیر دست آتیلا را گرفته بود. آتیلا که باورش نبود هنوز مرگ پدر را . کمتر از یک ساعت پس از لحظه ای که دستگاه بنت را از روی صورتش برداشتند و مسن ترین دوست ناصرخان در اتاق ویژه مراقبت از ناصرخان با صدایی لرزان گفت:« فاتحه مع الصلوات....»
آتیلا با صدای لرزان و پاهایی که یارای رفتن نداشتند به جمع مردم آمد. به جمع آنها که بیرون از در نمی دانستند باید بر سر بکوبند یا بر سینه. نامش را با کف و سوت و استادیومی فریاد کنند یا در غم رفتنش سینه چاک دهند.
آتیلا با صدای بریده ای که به سختی شنیده می شد و یکی دیگر از اقوام که سیمای ظاهری اش او را از سایرین متمایز کرده ، حرف هایش را فریاد می کند تا جمعیت بشنوند؛« آقای حجازی می گن پدرم...( صدای گریه در فضا می پیچد) عاشق شما بود و هر حرفی که زد فقط برای شما گفت. حرف دل تان.. دوست دارم که روز تشییع جنازه اش ، همه بیایید. همه شما که دوستش داشتید و حتی یک لحظه تنهای مان نگذاشتید.» و فریاد ها اوج می گیرد ؛« ناصر حجازی ، دوستت داریم ما... عزا عزاست امروز ، ناصر خان حجازی پیش خداست اینجا...»
نه فقط در خیابان الوند که در لابی بیمارستان کسری هم ولوله ای به پا شده. اهالی فوتبال یک به یک از راه می رسند و بهت زده به گوشه ای می چسبند. همسر ناصرخان گوشه ای از کافه بیمارستان نشسته و نمی تواند اشک هایش را کنترل کند. عمو اصغر (حاجیلو) که برای حجازی ها اصغر داداش است با همسرش کنار خانم شفیعی هستند و به او دلداری می دهند. این درست همین کاری است که حشمت مهاجرانی هم دارد انجام می دهد.
احمدرضا عابدزاده به ستونی تکیه داده و چشم به سقف دوخته. شاید دارد خاطرات روزهای بستری خودش در بیمارستان کسری را در ذهن تداعی می کند . روزهای دعاهای خیر مردم . جمعیتی که این بار داغ از دست دادن عزیز بر دل شان ماند.
آتوسا ، گوشه ای از بیمارستان روی صندلی وا رفته. درد از دست دادن پدر این قدر سخت است که او از حال برود و سعید رمضانی سعی می کند با آب قند و قرص ، همسرش را آرام کند.
جمعیت انگار نمی خواهند باور کنند عقاب رفته. مانده اند و نامش را با تمام وجود فریاد می کنند. ازدحام شان برای بیماران بستری در بخش های دیگر مشکل ساز شده. اتفاقی که اگرچه مسئولان بیماران به آن اعتراضی نداشتند اما سبب شد تا خانواده حجازی به خانه بروند و از جمعیت هم بخواهند تا اجتماع شان را مقابل منزل مرحوم داشته باشند.
پس از این اما نوبت تعیین تکلیف مراسم ختم بود. اینکه چه روزی و کجا او به خاک سپرده شود. مهدی تاج ، اصغر حاجیلو و امامی از دوستان خانوادگی مرحوم حجازی ؛ این سه به همراه دکتر روح اللهی در اتاق رئیس بیمارستان در این باره بحث می کردند. آنها حالت های گوناگون را بررسی می کردند و هر چند دقیقه یکبار با آتیلا و همسر مرحوم ناصرخان تماس می گرفتند. قطعه هنرمندان و روز سه شنبه پیشنهاد اولیه بود که که دلایل مختلفی رای نیاورد. آتیلا دوست داشت پدرش را در امامزاده پنج تن لویزان دفن کنند اما در این جور مواقع تنها خواست خانواده مطرح نیست. کش و قوس ها ادامه داشت و گزینه های مختلف بررسی می شد. خانواده مرحوم دوست داشتند تا ساعاتی بتوانند در کنارش باشند و با او سر فرصت وداع کنند اما باید همه حالات بررسی می شد. اینکه جمعیتی چند صد هزارنفری و یا حتی بیشتر می آیند تا با اسطوره شان وداع کنند. جمعیتی که برای ایاب و ذهاب شان باید بسیجی همگانی دید. ساعت ها بررسی حالات مختلف و سرانجام این شد زمانی برای وداع آخر؛ ساعت آخرین ملاقات هواداران اسطوره با او: چهارشنبه ؛ ساعت 8 صبح ، روبروی درب غربی ورزشگاه آزادی.
وداع با عقابی که از قفس پرید تا نبیند پرواز کلاغ های بی مایه را. روحش شاد ؛ یادش گرامی.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)