صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28

موضوع: برگزیده اشعاری از محمد علی بهمنی

  1. #21
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی

    تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
    با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم
    گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
    زیر سقف آشناییهات می خواهم بمانم
    بی گمان زیباست ازادی ولی من چون قناری
    دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم
    در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش
    شعرهایم را به ابی های دنیا می رسانم
    گر تو مجذوب کجا آباد دنیایی من اما
    جذبه ای دارم که دنیا را بدینجا می کشانم
    نیستی شاعر که تا معنای حافظ رابدانی
    ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم
    عقل یا احساس حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب
    کاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #22
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم

    تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
    گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
    غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
    تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
    ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
    تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
    همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
    لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
    من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
    شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
    دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
    شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
    اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #23
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

    در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
    اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
    من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن
    تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
    در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
    سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
    گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
    حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
    من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
    گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
    یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
    از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
    نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
    بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
    انسان که می خواهد دلت با من بگو آری
    من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #24
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    اینه در جواب من باز سکوت می کند

    این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
    من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
    ایینه در جواب من باز سکوت می کند
    باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو
    جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
    در همه حال خوب من با تو موافقم بگو پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
    شاعر مرده ام بخووان گور علایقم بگو
    با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
    منظره های عقل را با من سابقم بگو
    من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم
    حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
    یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
    یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #25
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست

    اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
    دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
    کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
    من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
    دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
    من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
    با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
    دریا که از اهالی این روزگارنیست
    امشب ولی هوای جنون موج میزند
    دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
    ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
    دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #26
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند

    امسال پاییز یکسره سهم شما بهار
    ما را در این زمانه چه کاریست با بهار
    از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
    کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار
    حتی تراز حافظه گل گرفته اند
    ای مثل من غریب در این روزها بهارا
    دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
    صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار
    گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند
    رقصی در این میانه بماناد تابهار
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #27
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

    خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
    و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
    رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
    چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
    به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
    تپش تبزده نبض مرا می فهمید
    آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
    مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
    ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
    هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
    خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
    ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
    منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
    آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #28
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم

    تکیه بر جنگل پشت سر
    روبروی دریا هستم
    آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
    حال دریا آرام و آبی است
    حال جنگل سبز سبز است
    من که رنگم را باران شسته است
    در چه حالی ایا هستم ؟
    کوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
    حیف انسانم و می دانم
    تا همیشه تنها هستم
    وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
    من ولی در کار جان شستن
    از غبار فردا هستم
    صفحه ای ماسه بر می دارم
    با مداد انگشتانم
    می نویسم
    من آن دستی که
    رفت از دست شما هستم
    مرغ و ماهی با هم می خندند
    من به چشمانم می گویم
    زندگی را میبینی
    بگذار
    این چنین باشم تا هستم
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/