صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 71

موضوع: حمید مصدق

  1. #21
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    من تمنا کردم که تو با من باشی
    تو به من گفتی
    هرگز هرگز
    پاسخی سخت و درشت

    و مرا
    غصه ی این هرگز کشت....
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #22
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض حسادت

    مگر آن خوشه گندم

    مگر سنبل
    مگر نسرين
    تو را ديدند.
    كه سر خم كرده خنديدند.

    مگر بستان
    شميم گيسوانت را
    چو آب چشمه ساران روان نوشيد
    مگر گلهاي سرخ باغ ريگ آباد
    در عطر تن تو غوطه ور گشتند
    كه سرنشناس و پانشناس
    از خود بي خبر گشتند

    مگر دست سپيد تو
    تن سبز چناران بلند باغ حيدر را نوازش كرد
    كه مي شنگند و
    مي رقصند و
    مي خندند

    مگر ناگاه
    نسيم سرد گستاخ از سر زلفت ...
    چه مي گويي ؟
    تو و انكار ؟
    تو را بر اين وقاحت ها كه عادت داد ؟
    صداي بوسه را حتي
    درخت تاك قد خم كرده بستان شهادت داد
    مگر ديوار حاشا تا كجا،
    - تا چند ؟

    خدا داند كه شايد خاك اين بستان
    هزاران
    صد هزاران
    بوسه بر پاي تو ...
    - ديگر اختيارم نيست
    توانم نيست
    تابم نيست
    به خود مي پيچم از اين رشك
    - اما خنده بر لب با تو گويم:
    - اضطرابم نيست .

    مگر ديگر من و اين خاك،
    - واي از من
    چناران بلند باغ حيدر را
    تبر باران من در خاك خواهد كرد
    نسيم صبحگاهي جان ز دست من نخواهد برد

    ترحم كن،
    نه بر من
    بر چناران بلند باغ حيدر
    بر نسيم صبح
    شفاعت كن
    به پيش خشم، اين خشم خروشان كه در چشم است
    به پيش قله آتشفشان درد
    شفاعت كن
    كه كوه خشم من با بوسه تو

    ذوب مي گردد

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #23
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض غزلواره

    اين عشق ماندني
    اين شعر بودني
    اين لحظه هاي با تو نشستن
    سرودني ست

    اين لحظه هاي ناب
    در لحظه هاي بي خودي و مستي
    شعر بلند حافظ
    از تو شنودني ست

    اين سر
    - نه مست باده،
    اين سر كه مست
    مست دو چشم سياه توست
    اينك به خاك پاي تو مي سايم
    كاين سر به خاك پاي تو با شوق سودني ست

    تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
    محبوب من به سان خدايان ستودني ست

    من پاكباز عاشقم
    از عاشقان تو
    با مرگم آزماي
    با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست

    اين تيره روزگار
    در پرده غبار دلم را فرو گرفت
    تنها به خنده
    يا به شكر خنده هاي تو
    گرد و غبار از دل تنگم زدودني ست

    در روزگار هر كه ندزديد مفت باخت
    من نيز مي ربايم
    اما چه ؟
    - بوسه،
    بوسه از آن لب ربودني ست

    تنها تويي كه بود و نمودت يگانه بود
    غير از تو، هر كه بود
    هر آنچه نمود
    نيست

    بگشاي در به روي من و عهد وعشق بند
    كاين عهد بستني
    - اين در گشودني ست

    اين شعر خواندني
    اين عشق ماندني
    اين شور بودني ست

    اين لحظه هاي پر شور
    اين لحظه هاي ناب
    اين لحظه هاي با تو نشستن
    - سرودني ست
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #24
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گاه می اندیشم

    خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

    آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را

    کاشکی می دیدم

    شانه بالا زدنت را بی قید

    و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

    و تکان دادن سر را که عجیب

    عاقبت مرد؟ افسوس

    کاشکی می دیدم

    من به خود می گویم

    چه کسی باور کرد جنگل جان مرا


    آتش عشق تو خاکستر کرد




    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #25
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در پيش چشم دنيا
    دوران عمر ما
    يك قطره دربرابر اقيانوس

    در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان
    عمر جهانيان
    كم سوتراز حقارت يك فانوس
    افسوس !

  6. #26
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض خواب خوب

    پس از توفان
    پس از تندر
    پس از باران
    سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش
    مي افتاد

    نه بيد ز باد
    نه برگ از برگ مي جنبيد
    شكاف ابرها راهي به نور ماه مي دادند
    دوباره راه را بر ماه مي بستند

    و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز مي كردم
    تو را مي خواستم اي خوب، اي خوبي
    به ديدار تو من مي آمدم با شوق
    با شادي
    ***
    تو را مي بينم اي گيسو پريشان در غبار ياد
    تو با من مهربانتر از مني
    با من
    تو با من مهرباني مي كني چون مهر
    مهري مهربان با من
    ***
    پس از توفان
    پس از تندر
    پس از باران
    گل آرامش آوازي
    به رنگ چشمهاي روشنت دارد
    نسيمي كز فراز باغ مي آيد
    چه خوش بوي تنت دارد

    من اينك در خيال خويش خواب خوب مي بينم
    تو مي آئي و از باغ تنت صد بوسه مي چينم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  7. #27
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    حمید مصدق

    حمید مصدق به سال 1318 در شهرستان شهر رضا به دنیا آمد و پس ازطی دوره ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و اقتصاد تهران شد و با اخذ مدرک لیسانس در سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار مشغول شد . در سال 1350 پس از گذراندن دوره فوق لیسانس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به عضویت هئیت علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت . حمید مصدق از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران بود و در کنار شغل وکالت و تدریس به سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری خود اشتغال یافت . وی درسال 1377 فوت نمود . تحصیلات رسمی و حرفه ای : حمید مصدق آموزش دبستان و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان برد . در سال 1338 به تهران آمد و رشته ی بازرگانی موسسه ی علوم و اداری و بازرگانی را به پایان برد سپس در دانشگاه به کار پرداخت و ضمن کار به تحصیل خود ادامه داد و از ذانشکده ی حقوق تهران موفق به دریافت لیسانس و سپس فوق لیسانس حقوق از دانشگاه ملی شد . مشاغل و سمتهای مورد تصدی : حمید مصدق پس از گذراندن لیسانس تا سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار کرد . از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران شد و به شغل وکالت اشتغال ورزید . فعالیتهای آموزشی : مصدق پس از گذراندن دوره ی فوق لیسانس ، به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : حمید مصدق به سال 1318 در شهرستان شهر رضا به دنیا آمد و پس ازطی دوره ابتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و اقتصاد تهران شد و با اخذ مدرک لیسانس در سال 1348 در موسسه اقتصادی به عنوان محقق کار مشغول شد . در سال 1350 پس از گذراندن دوره فوق لیسانس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به عضویت هئیت علمی دانشگاه درآمد و به عنوان استادیار به تدریس پرداخت . حمید مصدق از سال 1353 عضو کانون وکلای دادگستری تهران بود و در کنار شغل وکالت و تدریس به سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری خود اشتغال یافت . وی درسال 1377 فوت نمود . سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : طبع شعرسرایی درمصدق زمانی شکل گرفت که او دربطن جامعه قرار گرفت و از درد و رنج مردم نگاشت . او در کنار شغل وکالت و تدریس در دانشگاه ، به کار سرودن شعر و انتشار مجموعه های شعری اشتغال یافت . آرا و گرایشهای خاص : خانم سیمین دانشور در مقدمه کتاب شعر مصدق نوشته است : «شعر مصدق خصلت سهل و ممتنع دارد یعنی در ظاهر بسیار ساده و روان به نظر می رسد و هر کس بخواند فکر می کند که این دریافت ها و احساس های خودش است که مصدق به نظم کشیده و عده ای تصور می کنند که آنها نیز می توانند به همان سادگی و روانی شعر بگویند ولی وقتی دست به قلم می برند ، در می یابند این گونه شعر سرودن کار چندان سهل وساده ای نیست . » شعر های « حمید مصدق » بیشتر طولانی و ویژگی او در سرودن منظومه بود .آثار: درفش کاویانی- آبی ، خاکستری ، سیاه- کاوه- رهگذار باد- دو منظومه- از جدایی تا 1357- سال های صبوری- تا رهایی- شیرسرخ- مقدمه ای بر روش تحقیق-
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #28
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    سنگ صبور

    چشمك زند به بخت سياهم ستاره اي
    داده ست روشني به شبم ماهپاره اي
    اي ماه شبفروز ز من درگذر كه من
    از خلق روزگار گرفتم كناره اي
    دشتم فريب خورده ز هر ابر تيره اي
    يا چوب خشك سوخته از هر شراره اي
    بگذار مست باشم كاين درد كهنه را
    جز با مي كهن نه علاجي نه چاره اي
    از من تو درگذر
    ه دگر در خور تو نيست
    مردي دلش ز تيغ جفا پاره پاره اي
    هيچم خطا نبود و دلم را شكست و رفت
    دامن كشيد از چو من هيچكاره اي
    سنگ صبور طاقت اندوه من نداشت
    درهم شكست از غم دل سنگ خارهاي
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #29
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    افسانه مردم

    ديدم او را آه بعد از بيست سال
    گفتم اين خود اوست ؟ يا نه ديگري ست
    چيزكي از او در او بود و نبود
    گفتم اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟
    هر دو تن دزديده و حيران نگاه
    سوي هم كرديم وحيرانتر شديم
    هر دو شايد با گذشت روزگار
    در كف باد خزان پر پر شديم
    از فروشنده كتابي را خيرد
    بعد از آن آهنگ رفتن ساز كرد
    خواست تا بيرون رود بي اعتنا
    دست من در را برايش باز كرد
    عمر من بود او كه از پيشم گذشت
    رفت و در انبوه مردم گم شد او
    بازهم مضمون شعري تازه گشت
    باز هم افسانه مردم شد او
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #30
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آخرين تير

    ديو ديو ؟
    آري ديو
    اين تن افراخته چون كوه بلند
    به چه فن آورم او را در بند ؟
    من و اين تركش و اين تير و كمان ؟
    من و اين بازي خرد
    من و اين ديو گران؟
    اگر اين تير رها گشت ز كف
    اگر اين تير نيايد به هدف ؟
    من و نابوديم آسان آسان
    آخرين تير من از چله گذشت
    تركش من دگر از تير تهي ست
    دوي مي آيد ديو
    ديگر اي بخت سياهم
    به تو اميدي نيست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/