ستاره و . . .
تا سحر از پشت ديوار شب،
اين ديوار ظلمتپوش
دم به دم پيغام سرخ مرگ
ميرسد برگوش.
من به خود ميپيچم از پژواك اين پيغام
من به دل ميلرزم از سرماي اين سرسام
من فرو ميريزم از هم.
ميشكافد قلب شب را نعرة رگبار
ميجهد از هر طرف صدها شهاب سرخ، زرد
وز پي آن نالههاي درد
ميپيچد ميان كوچههاي سرد
زير اين آوار
تا ببينم آسمان، هستي، خدا
خوابند يا بيدار
چشم ميدوزم به اين ديوار
اين ديوار ظلمتپوش
وز هجوم درد
ميروم از هوش
آه! آنجا:
هر گلوله ميشود روشن
يك ستاره ميشود خاموش!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)