صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 47

موضوع: سبک‌شناسى

  1. #21
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آثار پهلوی جنوبی/کتيبه‌هاى ساسانى

    مهم‌ترين کتيبه‌هاى پهلوى ساسانى به ‌قرار ذيل است:
    - کتيبه‌ ادرشير اول در نقش رستم ـ که به زبان (پهلوى ساسانى و پهلوى اشکانى و يوناني) نوشته شده است.
    - کتيبه شاپور اول در نقش رجب که به زبان مذکور نوشته شده است.

    - کتيبه شاپور اول در حاجى‌آباد که به دو زبان پهلوى ساسانى و اشکانى نوشته شده است.

    - کتيبه‌ شاپور اول که بر روى ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانى و اشکانى کنده شده و اخيراً کشف شده است.

    - کتيبه‌ ساسانى از موبد ”کارديرهرمزد“ در نقش رجب و کتيبه ديگر از همو در بالاى نقش برجستهٔ شاپور در نقش رستم که اين کتيبه بسيار ضايع شده است.

    - کتيبه نرسى در پايکولى (شمال قصرشيرين) که به دو زبان ساسانى و اشکانى نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانى در (۱۹۱۳ ـ ۱۴) آن را خوانده و کتابى به دو جلد در آن باب نوشته است.

    - کتيبه پهلوى ساسانى در روى نقش وهرام اوّل در شاپور فارس که از طرف نرسى کنده شده است.

    - کتيبه کوچک پهلوى ساسانى از شاپور دوّم در طاق کوچک طاق وُستان کنده شده است.

    - کتيبه پهلوى ساسانى از شاپور سوم که در سمت چپ کتيبه شاپور دوّم در طاق کوچک طاق وستان کنده شده است.

    - کتيبه پهلوى ساسانى تخت جمشيد يکى از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوّم که مأمور پادشاهاى ***تان بوده کنده شده است و دو کتيبه ديگر در همانجا به امر دو تن از بزرگان کشور به‌نام شاپور دوم ساخته شده.

    - کتيبه‌هاى کوچک ديگر که در دربند به فرمان امراى آنجا نقش شده و تاريخ آنها اواخر عهد ساسانيان است.

    - کتيبه پهلوى که در قاعدهٔ کعبه زرتشت در نقش رستم به‌وسيلهٔ هيئت حفارى دکتر اسميت به سال ۱۳۱۵ حفارى و پيدا شده است، ولى متأسفانه دوباره روى آن را گچ پوشانيده‌اند و هنوز قرائت نشده است.

    - کتيبه‌هاى متفرقه متعلق به‌ بعد از اسلام نيز به‌دست آمده است که مهم نيست (۱).

    (۱) . کتيبه‌نويسى از آثار بسيار قديم است و در ميان ملل زردپوست و مردم حبشه و مصريان و ملل سامى و هيت‌ها و عيلاميان و ايرانيان و هنديان رواج داشته است ـ و مخصوصاً پادشاهان بابل و آشور آثار زيادى از اين جنس داشته‌اند و عجب نيست اگر داريوش خاندان او اين رسم را از همسايگان خود عيلام و آشور فرا گرفته باشند. براى تفصيل کتيبه‌هاى ساسانى رجوع شود به تاريخ ساسانيان آرتور کريستن سن ص ۲۶ ـ ۲۷ طبع تهران.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #22
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آثار پهلوی جنوبی/کتب و رسالات پهلوى1

    کتاب‌‌ها و نامه‌ها و مقالاتى است که چند صد صحيفه نيز تجاوز مى‌کند چون ”دين کرت“ و ”بندهشن“ و بعضى به صد صحيفه نمى‌رسد چون ”اياتکار زريران“ و بعضى از چند سطر نمى‌گذرد ـ مجموع اين يادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضى مانند ”کاروند“ و ”آئين نامک“ معلوم نيست به چه سبب از ميان رفته است، و بعضى چون ”هزاردستان“ و ”خوتاى نامک“ و ”کليلک و دمنک“ و غيره ترجمه‌ٔ آن باقى و اصل فانى شده است. ما اکنون از آنچه هنوز باقى است صورتى به ‌اختصار نقل مى‌کنيم. (براى تفصيل به کتاب فقة‌الغهٔ ايرانى قسمت جمع‌آورى ـ وست رجوع شود.)
    آنچه از اوستا به زبان پهلوى ترجمه شده است:
    - مجموعاً ۱۴۱،۰۰۰ کلمه :
    ۱. ونديداد ”پهلوى“ تقريباً ۴۸،۰۰۰ کلمه
    ۲. يسنا ـ ”پهلوي“ تقريبا ۳۹،۰۰۰ کلمه
    ۳. نيرنگستان ”پهلوى(۱)“

    تقريباً

    ۳۲۰۰۰ کلمهٔ اوستائى و ۶۰۰ کلمه پهلوى ترجمهٔ آن و ۲۲،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى شرح و توضيح و ۱۸۰۰ کلمه اوستائى
    ۴. ويشتاسپ‌يشب پهلوى تقريباً ۵۲۰۰ کلمه اوستائى
    ۵. وِيْسَپ رَذْ تقريباً ۳۳۰۰ کلمه پهلوى
    ۶. فرهنگ اُيم اِيوَکْ تقريبا ۲۲۵۰ کلمه پهلوى و ۱۰۰۰ کلمه اوستائى
    ۷. اوهرمزديشت تقريباً ۲۰،۰۰۰ کلمه پهلوى
    ۸. بهرام‌يشب تقريباً ۲۰۰۰ (ظ) کلمه پهلوى
    ۹. هادُخت نِسک تقريبا ۱۵۳۰ کلمه پهلوى
    ۱۰. ائوگمادَائچا
    تقريباً
    اين کتاب مخلوطى است از ۲۹ فقره اوستائى در ۲۸۰ کلمه و ۱۴۵۰ کلمه بازند.
    ۱۱. چيتک اوپستاک گاسان تقريباً ۱۱۰۰ کلمهٔ پهلوى و ۴۰۰ کلمه اوستائى
    ۱۲. اتهش نيايشن تقريبا ۱۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۳. وُچِرْ کرت دينيک(۲) : اين کتاب مخلوطى است از تفسير پهلوى و متن ديني. متن دينى داراى ۱۷۵۰۰ کلمهٔ پهلوى ترجمه و تفسير شده است. و در ”وُچرکرت“ است يکى ”دينيک وجرگرت“ و ديگر ”وچرکرتِ دينيک“
    ۱۴. آفرينکان گاهنباز تقريباً ۴۹۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۵. هپتان پشت تقريباً ۷۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۶. سروش يشت‌هادُخت تقريباً ۷۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۷. سى‌روچک بزرگ تقريباً ۶۵۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۸. سى‌روچک کوچک تقريباً ۵۳۰ کلمهٔ پهلوى
    ۱۹. خورشيد نيايشن تقريباً ۵۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۰. آبان نيايشن تقريباً ۴۵۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۱. آفرينکان دَهمان تقريباً ۴۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۲. آفرينکان گاثه تقريباً ۳۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۳. خورشيد يشت تقريباً ۴۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۴. ماه يشب تقريباً تقريباً ۴۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۵. قطعهٔ از يشت (۲۲) تقريباً ۳۵۰ کلمهٔ پهلوى و ۶۰ کلمه اوستائى
    ۲۶. آفرينکان فرودکان تقريباً ًنام ديگرى است براى آفرينکان دهمان
    ۲۷. ماه نيايش (؟)
    (۱). اين کتاب مخلوطى است از اوستا و پهلوى و رسالهٔ علمى است در باب اجراء مراسم دينى زردتشتى و با ”ائيرپتستان“ با هم در يک جلد چاپ شده است.
    (۲). قسمت مختصرى از يک و چرکرت که شبيه به سى روزه است در صفحهٔ ۱۲۸ متون پهلوى طبع جاماسپچى مينوچهر متن و حاشيه به چاپ رسيده است.
    - کتب دينى و اخلاقى و ادبى قريب ۴۴۶،۰۰۰ کلمه :
    ۲۸. دينِ‌کرت تقريباً ۱۶۹،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۲۹. بُن دِهِش تقريباً ۱۳،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۰. دادستان دينيک تقريباً ۲۸،۶۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۱. تفسير برودنديداد پهلوى تقريباً ۲۷،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۲. روايات پهلوى تقريباً ۲۵۶،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۳. روايات همتاشووهشتان(۳) تقريباً ۲۲،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۴. دينيک و چُِرکرت (رجوع کنيد به شمارهٔ ۱۳)
    ۳۵. منتخبات از زاتسپرم(۴) تقريباً ۱۹،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۶. شکمند گمانيک و چار تقريباً ۱۶،۷۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۷. شايست نى‌شايست تقريباً ۱۳،۷۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۸. داتستان مينوک خرت تقريباً ۱۱،۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۳۹. نامه‌هاى منوچهر (منوچهر برادر زاتسپرم است) تقريباً ۹۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۰. ارتاى وراژنامک(۵) تقريباً ۸۸۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۱. ستايش سى‌روزهٔ کوچک تقريباً ۵۲۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۲.جاماسپ نامک(۶) تقريباً ۵۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    (۳). آقاى پورداود گويند که ”مارکوارت“ اين نام را ”اميت“ مى‌خواند يعنى اميد
    (۴) . زاتِسْپَرَمْ دستور سيرجان کرمان (بين ۸۸۱ ـ ۹۰۰ ب‌م) وى برادر منوچهر و آن هر دو از دستوران بزرگ دورهٔ اسلامى هستند.
    (۵) . اين شخص به ”ارتاى ويراف“ معروف است ولى بعض محققان معاصر او را ”اَرْتاک ويراژ“ خوانده‌اند از مؤبدان معروف عصر اردشير و شاپور اول است که در عالم ”سَيْر“ بهشت و دوزخ را گردش کرد و احکامى اخلاقى آورد و کتاب او جزء کتاب‌هاى عمدهٔ ادبى و دينى مزديسنات و زردشت بهرام پُژْدُو در قرن هفتم يزدگردى کتاب او را به شعر فارسى ترجمه کرده است (رجوع شود به مقالهٔ ملک‌الشعراء بهار در فردوسى نامهٔ ماهنامه مهر ص ۴۹۷ ـ ۵۰۰).
    (۶) . اين کتاب از خيلى قديم و شايد پيش از مغول به پارسى ترجمه شده است.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #23
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آثار پهلوی جنوبی/کتب و رسالات پهلوى2

    . بهمن‌يشت تقريباً ۴۲۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۴. ماتيکان يوشت فريان تقريباً ۳۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۵. پرسش‌هائى که با آيات اوستا پاسخ داده شده است تقريباً
    ۳۰۰۰ کلمهٔ پهلوى

    ۴۶. اندرج اتورپات مارسپندان (چهار يک اين رساله از ميان رفته است. به‌نظر ”وست“ نسخهٔ کامل آن اگر در دست بود شامل تقريباً ۳۰۰۰ کلمه مى‌شد، وست کتاب خاصيّت روزها را که با اين رساله همراه است نيز در ذيل همين عنوان ياد کرده است و گويد مجموع آن شامل ۳۰۰ کلمه است اندرز مذکور و سى روزهٔ ضميمهٔ آن در متون پهلوى انکلساريا صفحه ۵۸ تا ۷۱ طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه کرده و به بحر متقارب به‌ نظم آورده است و در سال دوم مجلهٔ مهر با طبع رسيده است).
    ۴۷. پتيت ايرانيک تقريباً ۲۲۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۸. پندنامک وژرک ميتربوختکان(۱) تقريباً ۱۷۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۴۹. پتيت‌اتووپارت مارسپندان تقريباً ۱۴۹۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۰. پندنامک زرتشت تقريباً ۱۴۳۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۱. اندرچ ائوشنَرِ داناک تقريباً ۱۴۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۲. آفرين شش گاهنبار تقريباً ۱۳۷۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۳. واچکى ايچنداتورپات‌مارسپندان تقريباً ۱۲۷۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۴. ماتيکان گجستک ابالش تقريباً ۱۲۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۵. مايتکان سى‌روچ تقريباً ۱۱۵۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۶. پتيت و تُرتَکان تقريباً ۱۱۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۷. پتيت خوف تقريباً ۱۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۸. ماتيکان هپت اُمهرسپنت تقريباً ۱۰۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۵۹. اندرزهائى به مزديسنان تقريباً ۹۸۰ کلمهٔ پهلوى
    ظاهراً اين رساله‌ همان است که به‌نام ”اندرژداناگان بمزديسنان“ جزء متون پهلوى انگلساريا از صفحهٔ ۵۱ اى ۵۴ طبع شده و داراى چند واژهّٔ اوستائى است.
    ۶۰. اندرز دستوران بر بهدينان تقريباً ۸۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۱. خصايص يک مرد شادمان (عدد کلمات اين رساله را ”وست“ معين نکرده است و به‌نظر ميِ‌رسد که اين رساله همان باشد که جزء متون انکلساريا به‌نام ”اپرخپم و خرت‌فرّخ مرت“ يعنى ”درخوى و خرد مرد فرخ“ از صفحه ۱۶۲ تا ۱۶۷ به‌ طبع رسيده و عدد کلمات آن ۹۲۰ است به ‌تقريب.“)
    ۶۲. ماتيکان ماه‌ فرورتين روچ خوردت تقريباً ۷۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۳. آفرين هفت‌امهرسپنتان (۲) (امشاسپنتان) يا آفرين دهمان تقريباً
    ۷۰۰ کلمهٔ پهلوى

    ۶۴. پدرى پسر خود را تعليم مى‌دهد تقريباً ۶۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۵. ستايش دورن (نان معروف) تقريباً ۵۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۶. آفرين ارتافَرَوَشى تقريباً ۵۳۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۷. اندرژداناک مرت تقريباً ۵۳۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۸. اشيرواد
    تقريباً
    ۳۵۰ تا ۵۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۶۹. آفرين مِيَزْد تقريباً ۴۵۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۰. اندرچ خسروى کواتان تقريباً ۳۸۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۱. چم‌درون (نان مقدس) تقريباً ۳۸۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۲. نماز اوهرمزد تقريباً ۳۴۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۳. سخنان اتورفرنبغ و بوخت آفريذ ـ دو رساله است و مجموعاً شامل ۳۲۰ کلمه است (۳)
    ۷۴. نيرنگ بوى‌داتن
    تقريباً
    ۶۳۰ تا ۲۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۵. نام ستايشينه تقريباً ۲۶۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۶. پنج دستور از مؤبدان و ده پند براى بهدينان تقريباً ۲۵۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۷. آفرين واژگان تقريباً ۲۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۸. آفرين گاهنبار چَشْنيه تقريباً ۳۰۰ کلمهٔ پهلوى
    ۷۹. اَوَرْمَتَنِ سه‌موهرام ورچاوند (۴) تقريباً ۱۹۰ کلمهٔ پهلوى
    ۸۰. داروک خرسنديه (از طرف نگارنده در سال دوم مجلهٔ مهر ترجمه شد و بسيار قطعهٔ لطيفى است.) تقريباً
    ۱۲۰ کلمهٔ پهلوى

    ۸۱. پاسخ‌هاى سه مرد دانشمند به شاه تقريباً ۹۰ کلمهٔ پهلوى
    ۸۲. ماتيکان سى‌يَزَتان تقريباً ۹۰ کلمهٔ پهلوى
    (۱) . اين رساله در ضمن متون انکلساريا به‌نام ”يادگار بزرگمهر“ چاپ شده ولى در شاهنامه ”پندنامهٔ بوذرجمهر“ ضبط شده است و نگارنده اين رساله را ترجمه کرده ولى هنوز به طبع نرسيده است. .
    (۲). اين رساله در ضمن متون انکلساريا به‌نام (يادگار بزرگمهر) چاپ شده ولى در شاهنامه ”پندنامهٔ بوذرجمهر“ ضبط شده است و نگارنده اين رساله را ترجمه کرده ولى هنوز به طبع نرسيده است.
    (۳). جزء متون پهلوى دو مقاله است يکى موسوم به ”سخون ايوچند فرنبغ فرخ زاتان“ قريب ۱۰۰ کلمه، ديگر موسوم به ”سخنان بوخت آفريذ و اتورپات زرتشتان“ قريب ۲۳۰ کلمه ظاهراً وست اين دو مقاله را در نظر داشته و آن دو را در هم ريخته است.
    (۴). اين قمست به شعر دوازده هجائى به قافيهٔ نون گفته شده است و مطلع آن چنين است:
    ايمت بواذ کذ پيکى آيت هچ اندوکان کذمت‌هان‌ى شهو هرام هچ دوت کيان
    و قسمتى از اين قصيده را نگارنده در مقالهٔ ”شعر در ايران“ جزء اشعار قديم هجائى در سال پنجم مجله مهر به ‌طبع رسانيده است.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #24
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    آثار پهلوی جنوبی /اسامی چندتن از علمای زرتشتی

    تَنْ‌سَرْ
    آذرپاد مارسپندان
    اردای ویراف
    فرُّخْ مُرْتْ
    آذرفرنبغ
    سایر علمای زردشتی
    بهنک
    مهروراژ
    بزرگمهر
    رستم‌بن مهرهرمزد
    بهرام‌بن مردانشاه


    تَنْ‌سَرْ
    اين مرد از مؤبدان عهد اردشير اول است و هيربدان هيربد بوده است که مقامى است چون مؤبدان مؤبد و سمت مستشارى و وزارت اردشير داشته و او است که ”نامهٔ ننسر“ را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولتخواهى اردشير اندرز مى‌دهد ـ متن پهلوى اين نامه از ميان رفته و فارسى آن در تاريخ ابن‌اسفنديار مضبوط است و در تهران به ‌اهتمام فاضل معاصر مجتبى مينوى طبع شده است ـ و بعد از او نام ”زروان داد“ پسر مهرنرسى را مى‌شناسيم که هر دو هيربدان هيربد مأمور امور‌قضائى بوده‌اند.
    بهنک
    از مؤبدان اوايل ساسانيان است و آذرپاد مارسپندان جانشين وى بوده است.
    آذرپاد مارسپندان
    ظاهراً از اعقاب زردشت بوده است ـ و يکى از بزرگان اين عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمى از اوستا و مخصوصاً خرده اوستا را گردآورى کرد، و اندرزنامهٔ مشهور است.
    مهروراژ
    مهراگاويد و مهرشاپور که در عهد بهرام پنجم بوده‌اند، ديگر آزادشاد که در زمان خسرو و اول مقام مؤبدى داشته است.
    ارداى ويراف
    که در عصر شاپور اول مى‌زيسته است و او است که براى تکميل احکام اخلاقى مزديسنا جامى چند شراب نوشيد و در کنف نگاهبانى شاه و رجال دربار در قصرى محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سير در چينوَت پُول و دوزخ و مينوان بود فروگزارد و دبيران نوشتند و نام آن کتاب ارداى ويرافناک است.
    بزرگمهر
    اين نام گويا مصحف ”بُرْزمْهر“ و يا ”دادبُرْزْمهر“ بوده است که او را ”زرمهر“ هم نوشته‌اند، ظاهراً نام صحيح او دات بزژمِتر است و از وزرا و مستشاران و درباريان عمدهٔ انوشيروان بوده است و در مقدمهٔ ”اندرز بزرگمهر“ مقام و القاب خود را چنين شرح مى‌دهد: ”وَزرُکِ متربوختکان، وينان پَتْ شپستان شتر، واوستيکان خسرو و دَين پَتْ“ يعنى بزرگمهر پسر بوختک رئيس ”راى زنان خاص دربار کشور“ ملقب به ”اوستيکان خسرو“ يعنى پليس و پاسبان شخصى پادشاه و رئيس دربار“، چنين به‌نظر مى‌رسد که بزرگمهر بختگان همى ”دادبُرژرمهر“ بوده است که به تخفيف او را ”زرمهر“ خوانده‌اند و گويند از وزراء بزرگ خسروکواتان بود و به‌دست هرمز کشته شد ـ و روايت قتل بزرگمهر به طبرستان رفت. از او پرسيدند که موجب انقراض ساسانيان چه بود ـ پاسخ داد که کارهاى بزرگ را به مردم خرد سپردند و کارهاى خرد را به مردم بزرگ، بزرگان به کار کوچک دل ننهادند و خردان از عهده کارهاى بزرگ برنيامدند و ناچار هر دو کار تباه گشت.
    ظاهراً اين روايت هم بى‌اصل نيست چه مى‌دانيم که مردم از خاندان ”فرِّخان“ در آن اوان امير طبرستان بوده است و کتيبه‌اى از او در ظرف نقره‌اى (اين ظرف در روسيه بوده است) ديده شده که هرتسفلد آلمانى آن را چنين خوانده است ”دات بُرْزُمتر فرخاناى گيل گيلان خراسان اسپهبد نفشه“ يعني: صورت دادبرزمهر پسر فرخان اميرالامراء‌الشرق سپهبد و اين کتيبه به‌ خط پهلوى بدى نوشته شده است. در تواريخ طبرستان هم اشاراتى به اين خاندان شده است، پس اشکال تاريخى که در زنده بودن بزرگمهر تا انقراض ساسانيان و رفتن او به طبرستان که در بعضى تواريخ و کتب ادب ديده شده و حال آنکه خبر مرگ يا قتل او در عهد کسرى (هرمز) متواتر است، با تطبيق اين نام يعنى ”دادبرزمهر“ امير طبرستان با نام اصل بزرگمهر که حدس مى‌زنيم ”دادبرزمهر” بوده است، رفع مى‌شود، و بعيد نيست که عبارت معروف که بالاتر نقل شده باشد، و بعد به بوزورجمهر منسوب گرديده باشد.
    در اين صورت نمى‌توان يقين کرد که بزرگمهر مانند لقمان عاد شخص افسانه‌اى است، از طرفى هم در تواريخ ساسانى در هيچ منبعى چه در تاريخ طبرى و چه رومى ذکرى از چنين شخصى نيست، پس وجه حل منحصر است به همان حدس مذکور که داد بُرزْمتر يا بُرْزمهر وزير خسرو اول به بزرگمهر بدل شده باشد ـ اين قبيل تصحيفات به ‌سبب خط اسلامى و پهلوى که در اشکال برادر يکديگر هستند، زياد پيش آمده و مى‌آيد و مورخان اسلامى اگر ”تنسر“ را ”ابرسام“ ضبط کرده باشند بعيد نيست که داد برزمهر را هم برزمهر يا بزرگمهر ضبط کنند ـ رساله‌هاى پهلوى هم چون غالباً در عهد اسلامى نوشته شده است و يا اصل آنها قديم و موادشان از عصر ساسانى باقى ‌مانده بود در عصر اسلامى در آنها دست برده شده است ـ نويسندگان يا ناسخان اين رسالات نيز در تصحيف اين اسم به تواريخ اسلامى زيادتر اعتماد نموده‌اند.(۱)
    (۱) . استاد کريستن‌سن رسالهٔ مفصل و مهمى در اين باب دارد و بالاخره تصريح مى‌کند که بزرگمهر همان بزويه طبيب است. رجوع کنيد: ساسانيان کريستن‌سن ص ۳۰ طبع تهران.
    فرُّخْ مُرْتْ
    مؤلف ”ماتيکان هزارداتستان“ و آذُرفَرن بَغْ فرّخ زاتان و بُخْت آفريد و بهزات فرخ پيروژ راست گفتار که در متون پهلوى از آنان و سخنانشان ذکرى رفته است و مَرْتان فرّخ مؤلف ”شکند گمانيک“ نيمهٔ اول قرن نهم.
    رستم‌بن مهرهرمزد
    از متکلمان سيستان و معاصر يزيد و عبدالله زبيره بوده است ديدار او با عبدالعزيزين عبدالله‌بن عامر کريز و سخنان حکمت‌آميز او در تارخى سيستان ص ۱۰۴ ضبط است.
    آذرفرنبغ
    پسر نريوسنک مؤلف کتاب عمدهٔ ”دين کرت“ معاصر مأمون عباسى و از مؤبدان بزرگ بوده است و زاتسپرم و برادرش مينوچهر نيز از دستوران عصر عباسى بوده‌اند و از آن نيز آثارى باقى است.
    بهرام‌بن مردانشاه
    مؤبد شهر شاپور فارسى است که يکى از گردآورندگان ”خداينامه“ است.
    ساير علماى زردشتى
    مفسران و علمائى که در اواخر عهد ساسانيان بوده‌اند و در روايات پهلوى از آن نام برده شده است: اپهرک، مگوشنسْپ، گوگشنسپ، کى‌اذربوزد، سوشيانس، روشن، اَذر هرمزد، آرَرفَرْنبغ، نرسهي، مذوگماه، فرخ، افروغ، آذادمرت (کريستن‌سن ـ ص ۲۸)
    در کتاب ”مايتکان هزارداتستان“ نام چند تن از قضاة دورهٔ ساسانى با نظر قضائى هر يک ضبط است بدين قرار: وهرام، داذفرخ، سياوخش، پوسان‌ويه، ازات مرتان، پوسان ويه برزآذر فرنبغان، ويه‌پناه (اين مرد شامل مقام عالى مگوکاناندرچ‌پت بوده است) خوتاى بوذدبير، وايه‌ياوار، داذهرمز، و هرامشاه، يووانيوم، زروان‌داذ (۱) پسر يووانيوم، فرخ زروان، ويه‌هرمزد، زاماسپ، ماهان داذ، و غيره (از تاريخ ساسانيان طبع تهران -ص ۲۸ ـ ۲۹)
    (۱) .در متن ساسانيان چاپ تهران ”زروانداز“ و ”ماهانداز“ بود و ما اصلاح کرديم زيرا ”داز“ که جزء اخير اين نام است معنى ندارد اما ”داذ“ همه جا جزء اخير نام‌هاى ايرانى است. زروان به اعتقاد مزديسنان ”دهر“ يا ”قِدَمْ“ است و لقب او ”ديرندختاي“ است، و هرمزد و اهرمن از شکم زروان جنابه‌زادند و اهرمن شک زروان را بدريد و پيش از وقت و زودتر از هرمزد به‌در آمد و از اين راه مردود زروان شد.
    در کتب فلسفه از برخى حکماى ايران نام برده مى‌شود و نيز در تاريخ کليسا از ايرانيانى که در مسيحيت زحمت کشيده‌اند و داراى آثارى بوده‌اند نام برده مى‌شود، و اگر اين معنى را کسى بخواهد به‌غايت خود استقصا کند تاريخى به‌وجود خواهد آمد.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #25
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    قديمى‌ترين آثار زبان ايران1

    مورّخان اسلامى نوشته‌اند، نخستين کسى که به زبان‌ پارسى سخن گفت ”کيومرث“ بود و معلوم است که اين سخن افسانه‌اى بيش نيست. اما آنچه تا امروز از روى آثار صحيح و تاريخى به‌دست آمده است قديمى‌ترين کلامى از زبان ايرانى که در دست ما مى‌باشد همان سخنان اشوزرتشت سپيتمان است که در سرودهاى دينى ”گاثه“ مندرج است و بعد از آن، قسمت‌هاى قديمى اوستا که غالب آنها نيز نظم است نه نثر ـ گاثه به زبانى است که آريائى‌ها هند نزديک بدان زبان کتب دينى و ادبى قديم خود را تأليف و نظم نموده‌اند، نام کتاب زردشت ”اوپستاک“ بود و گاهى از آن کتاب به‌عبارت ”دَيّن“ تعبير مى‌شده است. مخصوصاً در کتاب پهلوى ”بندهشن“ به‌جاى اوستا همه جا ”دين“ آمده است، و خط اوستائى را هم بدين مناسبت ”دين دِپيورَيه“ گويند، يعنى خطّ دين، و در ”دينکرت“ و ساير کتب هر جا که گويد ”زردشت دين آورد“ مراد آن اوستا است (۱).

    (۱) . دين به زبان اوستائى ”دِئَنه“ و به زبان پهلوى ”دين“ به ياء معروف را از اصل سامى گرفته است. دين نيز نام فرشته‌اى است که موکل قلم و خط است و نام روز بيست و چهارم از هر ماه شمسي.

    ديگر کتيبه‌هائى است که از هخامنشيان باقى‌مانده است که مهم‌ترين آنها کتيبه بهستان = بيستون مى‌باشد.

    کتیبه شهر پازارگاد
    کتیبهٔ تنگهٔ سوئز
    کتیبه نقش رستم
    کرمان
    کتیبه‌های همدان
    مُهری
    کتیبهٔ تخت‌جمشید
    کتیبه بیستون
    آثار داریوش
    الوند
    کتیبه‌ وان
    سایر کتیبه‌ها

    کتيبه شهر پازارگاد
    يا پارسارکارد (۱) عبارتى بوده است به ‌خط ميخى که : من ”کورش پادشاه هخامنشى‌ام“ و نيز مجسمه‌اى از زير خاک در ۱۳۰۷ به‌ اهتمام پروفسور هرتسفلد بيرون آمده و بر آن اين سطور نبشته است: ”من کورش شاه بزرگم.“
    (۱) . شايد اصل اين کلمه ”پارساکرته“ باشد يعنى شهر پارس يا شهرى که پارسى آن را ساخته است. يا شهر مردم پارس ـ چه ”کرت“ که بعدها ”گرد“ شده است در زبان‌هاى قديم متمم اسامى مردم و شهرها بوده است مانند بلاش‌گرد خسروگرد يزدگرد که همهٔ آنها از ”گرت“ به کسر کاف و به معنى ”عَمِلَ“ عربى است و بعدها کاف آن به گاف پارسى مبدل شده است. شهرى بوده است در ۱۸ فرسخى شمال شرقى شيراز که امروز ويرانه‌اى از آن باقى است و روزى پايتخت کورش هخامنشى بوده و نام امروز آن مشهد مرغاب يا مشهد مادر سليمان است کورش در اين شهر پس از تأسيس دولت شاهنشاهى فارس و انقراض مملکت ماد يادگار و بنائى ساخت که امروز خرابهٔ آن از قبيل چند ستون و پايه‌هاى سنگى بر جاى است و اهل فن بر آن هستند که در آغاز عمارتى بوده است داراى چهار ستون بزرگ سنگى و گالارى که ستون‌ها در دو طرف آن قرار داشته است و در دو سوى گالارى نامبرده دو تالار بوده است که از دالانچه به تالارها مى‌رفته‌اند در اين عمارت کتيبه‌ها و حجارى‌هائى بوده است که همه محو شده و از ميان رفته است، و صورتى داراى بال باقى است که بر زير آن صورت نوشته شده است ”من کورش پادشاه هخامنشى‌ام“ و اين کتيبه ضايع شده است. قبر کورش هم در آن محل باقى است و بر گرد اين بنا عمارت بزرگى بوده است که آثار پايه‌هاى آن پيدا است و عبارت بالا در سنگ‌هاى آن نيز کنده شده است.
    کتيبهٔ تخت‌جمشيد (در يک فرسنگى استخر قديم و يازده فرسنگى شيراز)
    در وادى مرودشت که رود ”کور“ از ميانش جارى است، در دامنهٔ کوه رحمت پشت به مشرق و روى به مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهرى هم ـ که به اغلب احتمالات ”پارس“ نام داشته و پيش از شهر ”سْتَخْرْ“ و بعد از شهر ”پارسَ‌کِرْتَ“ پايتخت ”فارس“ بوده است و يونانيان آن را ”پرسپوليس“ خوانده‌اند ـ در پيرامون اين عمارات وجود داشته است.

    اين عمارات بر طبق کتيبه‌هائى که از داريوش و خشارشاه باقى مانده‌است هر کدام نامى خاص داشته است، آنچه پيشاپيش پلّه و دروازهٔ ورود روى به مغرب قرار دارد، بارگاه شاهنشاهي؛ و بر طبق کتيبهٔ درب بزرگ به صفت ”وَش‌دَهْيو“ يعنى ”همهٔ کشور“ يا ”همهٔ کشورها“ خوانده مى‌شده است، و جايگاه پذيرائى فرستادگان و باردادن همهٔ رعاياى شاهنشاهى هخامنشى بوده ـ ديگر ”اَپَدانَهْ“ نام داشت ظاهراً از همان مادهٔ ”آبادان“ و بيرونى شمرده مى‌شد. قصر ديگرى که در دست چپ ”اَپَدانَه“ واقع است نام ”صدستون“ داشته است، اين نام در کتيبهٔ پهلوى ”شاپورسکانشاه“ که روزى در اين عمارت فرود آمده است ديده مى‌شود ديگر کاخ ”هُدِشْ“ و يا ”هَديشْ“ به ياء مجهول بر وزن ”مَنشْ“ نام داشت و در سوى جنوبى اپدانه واقع بود، چنين پنداشته‌اند که اين کاخ اندرونى شاهنشاهى و حرمسراى بوده است و اين حدس به دلايلى درست مى‌نمايد چه شايد واژه ”هديش“ اصل و ريشه ”خديش“ باشد، که به زبان درى کدبانو و خاتون بزرگ و رسمى (۱) را گويند، و چنانکه خواهيم ديد حرف ”خ“ و ”ه“ در زبان فارسى به يکديگر بدل مى‌شوند. عمارت ديگر ”تَجَر“ است و آن کاخ کوچکترى بوده است در ضلع شمالى صفهٔ تخت‌جمشيد که آن را قصر زمستانى يا ”آفتابکده“ پنداشته‌اند، در فرهنگ‌ها ”تجر“ بر وزن شرر خانهٔ زمستانى را گويند و بعضى مخزن و صندوقخانه نيز هست، و اين بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز اين کاخ را آينه‌خانه گويند و دو کتيبه از سکانشاه به پهلوى و يک کتيبه از عضدالدّوله فناخسرهٔ ديلمى به ‌خط کوفى و چند کتيبهٔ ديگر از آل‌مظفر و تيموريان در آنجا هست. سواى اين چند کاخ بزرگ آثاري، از معبد و خلوت‌ها و ابنيهٔ خرد و ريز ديگر نيز در آن صفه باقى است.

    (۱) . اين لغت در ادبيات درى قديم گاهى ديده مى‌شود از آن جمله بشارى نام شاعرى از متقدمان گويد:
    در ظاهر اگر برت نمايم درويش زينم چه زنى به طعنه هر دم صد نيش
    دارد هر کس بتا به اندازهٔ خويش در خانهٔ خو د بنده و آزاد و خديش
    اين بنا به‌دست داريوش در سنهٔ ۵۲۰ ق‌م آغاز گرديد و سپس داريوش وليعهد خود خشايارشا را در حيات خود به تخت نشانيد و اتمام ابنيهٔ نامبرده را به اهتمام وى بازگذاشت. در اين ابنيه نيز جاى‌به‌جاى کتيبه‌هائى از داريوش و خشايارشا و اَرْتَخَشْترَ سوم به زبان پارسى و عيلامى و آشورى باقى است، و اخيراً قريب سى‌هزار خشت مکتوب به‌ خط ميخى که نظير آن در شوش نيز به‌دست آمد در تخت‌جمشيد پيدا شد و براى پختن و خواندن به فيلادفى به امريکا ارسال گرديد؛ و نيز لوحه‌هاى زرين و سيمين که در زير پايه‌هاى عمارت به‌عنوان ”بنلاد“ يعنى سنگ يادگارِ بنا به ‌خط ميخى از داريوش به‌دست افتاده در موزهٔ ايران باستان در تهران موجود مى‌باشد. اين کاخ‌ها را اسکندر ملعون پس از ورود به پارس عمداً آتش زد و علامت آتش‌سوزى هنوز در آن پيدا است و نگارنده خود ذغال‌هاى قديم را ديده است!
    در تُندهٔ کوه بيرون از اين عمارت نيز دو دخمه است و دخمهٔ سوّمين که گويا از آن داريوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو دخمه نيز نقوش و نام‌هائى کنده شده است.
    کتيبهٔ تنگهٔ سوئز
    کتيبه‌اى در تنگهٔ سوئز يافته‌اند از داريوش اول، داراى هشتاد کلمه، که بعضى از آنها محو شده است. مضمون کتيبه مذکور چنين است ـ بعد از عناوين و القابى که در همهٔ کتيبه‌ها معمول است گويد: داريوش شاه مى‌گويد من پارسيم و به دستيارى پارسيان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانى که نيل نام دارد و در مصر جاريست به‌سوى دريائى که از پارس به آنجا مى‌روند و اين کال (۱) را بکنند و اين کار کنده شد چنانکه من فرمان دادم و کشتى‌ها روانه شدند از مصر از دورن اين کال به پارس چنانکه ارادهٔ من بود.

    (۱) . کال لغتى است که از فرهنگ‌ها فوت شده است. اين لغت از لغات پهلوى شرقى است و خاصهٔ مشهد و خراسان حاليه بوده است، در ادبيات درى به‌نظر نيامده و درست به معنى کانال است ـ يعنى نهر بزرگى که دستى آن را کنده باشند يا خود آب آن را احداث کرده باشد. و کال قره‌خان در مشهد معروف است. از اشعارى است که در واقعهٔ سالار پسر الهيارخان گفته شده:
    تا ز ميخانه و مى نام و نشان خواهد بود سنگر ما لب کال قره‌خان خواهد بود
    اين لغت را ما اينجا عوض ترعه که ترجمهٔ اصل بود انتخاب کرديم.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #26
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    قديمى‌ترين آثار زبان ايران (۲)

    کتيبه بيستون(۱)
    اين نوشته بر تخته‌سنگى بزرگ در درهٔ کوچکى از کوه معروف به بيستون ”بغستان“ از طرف ”داريوش“ کنده شده است، و در زير نبشته‌ها صورت داريوش است که پاى خود را بر زبر مردمى که بر زمين به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پيشروى او نه نفر از طاغيان به ريسمان‌بسته با جامه‌هاى گوناگون ديده مى‌شوند و بر بالاى صفه پيکر ”فَرَوَهَرْ“ نمودار است و پشت سر داريوش دو تن از بزرگان ايستاده‌اند.

    داريوش در اينجا دو کتيبه دارد يکى کتيبه بزرگ به خطّ ميخى و به زبان فارسى قديم و عيلامى و بابلى در دو هزار کلمه ديگر کتيبه کوچک به زبان فارسى و عيلامى در صد و پنجاه کلمه، خلاصهٔ اين نوشته‌ها شرح فتوحات داريوش و فرونشاندن فتنهٔ بردياى دورغين (گئوتاماى مغ) و داستان نه تن از طاغيان مى‌باشد ـ اين کتيبه مهم‌ترين کتيبه‌هاى هخامنشى است و از روى اين نوشته‌ها قسمت بزرگى از تاريخ هخامنشى روشن مى‌گردد.

    (۱) . بيستون در اصل بِغَسْتان است، و تازبان غالباً آن را ”بِهِسْتون“ خوانده‌اند و ياقوت گويد بهستون قريه‌اى است بين همدان و حلوان و اسم او ”ساسبانان“ است و از شرحى که در باب غار شبديز داده است معلوم مى‌دارد که مرادش ”طاق وستان“ مى‌باشد و غالب جغرافيانويسان معروف عرب چنين ذکر کرده‌اند، و در باب بهستون از غارهاى طاق و ستان وصف نموده‌اند و هيچ‌کدام از کتيبهٔ داريوش نام نبرده‌اند و اين معنى از عجايب است.

    اما بغستان به معنى ”جايگاه خدايان“ بوده است، زيرا در عهد هخامنشى و تا چند قرن بعد ”بغ“ نام پرودگار عامل بوده‌ است. بغ نخستين بار با ”دات“ به شکل ”بغ‌داتي“ در کتيبهٔ ”سارگون“ پادشاه آثور که از سال ۷۲۱ تا ۷۰۵ ق‌م پادشاهى کرد به‌نام يک‌نفر ايرانى ديده مى‌شود سپس واژهٔ ”بَغْيَديش“ نام يکى از ماه‌هاى مذکور در کتيبهٔ داريوش است به ‌معنى ”ماه ستايش خدا“ و در اوستا و کتيبه‌‌ها هم بغ به ‌معنى ”خداى عالم“ آمده و دو تن از امراى فارس بغ‌کرت و بغداد پسرش که هر دو سکه زده‌اند داراى نامى مى‌باشند که با اين کلمه ترکيب شده است. بغ‌کرت يعنى خداگرد مانند يزدگرد و بغ‌دات يعنى خداداد مانند سپنددات ـ و مثردات ـ نام شهر بغداد از اين جمله است و اين واژه در نام آتشکدهٔ معروف ”اتور خورنه‌بع“ که يکى از سه آتشکدهٔ بزرگ ايران بوده و در کاريان پارس مقام داشته است يعنى آتش جلالت و فر يزدانى و نيز نام مؤبدى همزمان هارون عباسى آذرفرن بغ بوده است ـ و بغ در سکهٔ شاهنشاهان ساسان نيز آمده است به همين معنى ولى قدرى فرودتر به معنى خدايان دون اهورمزد آمده و در اواخر ساسانيان بغ تطّور يافت و به اين معنى بزرگ استعال شده و حتى در يادگار ”زريران“ يک‌بار به ‌معنى ”سر“ استعمال شده آنجا که گويد: ”مرويژ نشيم نى‌يابد جز که براسپان و بغان نيژکان“ يعنى مرغ نيز جاى نشستن نبايد جز بر اسبان و سرهاى نيزهٔ سواران. و در زبان سغدى (فغ) مى‌‌گفتند و فغ‌پور لقب پادشاه چين کلمهٔ سغدى ا‌ست يعنى پسر خدا و به ‌روسى هم ”بغ“ به معنى خدا بود.

    کتيبه نقش رستم
    در سه ميلى تخت‌جمشيد دخمه‌هائى بر بدنهٔ کوه کنده و تراشيده‌اند، اين‌ها سه دخمه است که يکى روى ديگرى به شکل چليپا کنده شده است، و ۲۴ متر و نيم از زمين بلندتر است. در قسمت‌ بالاى اين آثار، حجّارى‌هاى زيبا و صورت داريوش و ”گاس“ و سريرى که روى گاس نهاده شده و داريوش بر آن ايستاده است نقش گرديده و کتيبه‌اى هم به امر داريوش در آنجا کنده شده است.
    آثار داريوش
    شوش در خاک خوزستان، و پايتخت زمستانى شاهان هخامنشى بوده است ـ در شوش ارگ و قلعه و کاخ بزرگ و زيبائى داشته‌‌اند که ستون‌هاى سنگى شبيه به ستون‌هاى تخت‌جمشيد و کاشى‌کارى‌هاى بسيار ممتاز در آن عمارت به‌کار برده شده بود، و غالب اين يادگار‌ها در موزهٔ لُور پاريس موجود است. در اين ارگ مانند تخت‌جمشيد خشت‌هائى پيدا شد از گلِ رُس که روى آنها به ‌خط ميخى کتيبه‌هائى نوشته‌اند به زبان معهود و نسخهٔ بابلى (اسوري) از همه سالم‌تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادن و پس از ساليان رنج و بررسي، عاقبت در ۱۹۲۸ مسيحى بعد از سى سال تمام اين نبشت‌ها خوانده شد و منتشر گرديد. اين نبشته از داريوش بزرگ است که نخست وى اين کاخ و ارگ را آباد کرده است (۱) . اين کتيبه بعد از کتبه بيستون مهم‌ترين نوشته‌اى است که از هخامنشيان به‌دست آمده است، و اگر نبشته‌هاى خشتى تخت‌جمشيد نيز خوانده شود سومين قسمت مهمّ اين آثار شمرده خواهد شد.

    (۱) خوانندهٔ کتيبه‌ بالا ”پرشيل“ فرانسوى است که به زبان‌هاى قديم پارسى و عيلامى و آسورى وقوف داشت و جزو هيئت علمى کنجکاوان فرانسه در شوش کار مى‌کرد.
    همچنين در شوش کتيبه‌هاى کوتاه ديگرى بر پاسنگ‌هاى ستون، آجرها، کاشى‌ها، مجسمه‌ها و لوحه‌هاى سنگى و ميزهاى مرمر و اشياء متفرق از داريوش پيدا شده است که اين شاهنشاه را معرفى مى‌نمايد ـ اين يادگارها نيز همه به زبان پارسى و عيلامي (۲) و آسورى مى‌باشد.
    (۲) . اين کلمه با همين املاء در تواريخ اسلامى مکرر آمده است و از تورات مأخوذ است ـ عيلام دولتى بوده است در خاک لرستان انزان (خوزستان حاليه) و با دولت‌هاى کلده و آشور همسايه و برابر بوده است و به‌دست آسور بانى‌پال پادشاه آشور ۶۴۵ ق‌م منقرض گرديد.

    در شوش از خشايارشا و اردشير دوم و اردشير سوم نيز کتيبه‌هائى يافت شده است که خود را معرفى مى‌کنند و نام اَپَدانه و خَديش و دَسَرْ (تچر) و پَرَديس (فردوس = باغچه) و سَرَوُمْ (ظ: تچر) پستو يا خانهٔ پسين در ضمن ذکر ابنيه و کاخ‌ها برده مى‌شود و معلوم مى‌دارد که عمارات شوش بارى آتش گرفته و ويران گرديده است و جانشينان داريوش از نو آن را عمارت کرده‌اند.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #27
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    قديمى‌ترين آثار زبان ايران (۳)

    کرمان
    در کرمان هرم کوچکى از سنگ پيدا شده که در پهلوهاى آن سنگ به سه زبان کتيبه‌اى از داريوش نقش گرديده است و او را و پدرش را نام مى‌برد.
    الوند
    در الوند دو کتيبه اوّل از داريوش بر کوه نزديک روستاى عبّاس‌آباد به قرب همدان به سه زبان موجود است که داراى دو بند مى‌باشد، يکى در ستايش اهورامزدا، ديگرى در ستايش خود و پدرش، کتيبه دوم از خشايارشا است و در دو بند درست مانند کتيبه‌ پدر خود.
    کتيبه‌هاى همدان
    در همدان دو لوحهٔ سنگ بنا (بن‌لاد) از زر و سيم پيدا شد و دولت ايران آن را خريدارى کرد، در آنجا داريوش حدود کشور خويش را مشخص مى‌نمايد.
    در همدان کتيبه‌اى از طرف اردشير دوم بر پايهٔ ستونى که در موزهٔ بريتانى است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانوادهٔ خويش را معرفى کرده است و اهورمزد و آناهيتا و ميشره (مهر) را ستوده و از بناى اپَدانه‌اى در همدان خبر مى‌دهد که وى بنا گذارده است.
    کتيبه‌ وان
    خشيارشا، بر سنگى که به زمين عمود است و در ارگ آن شهر واقع بوده است و آن را ”اُرتوقاپو“ گويند، کتيبه‌اى دارد که بسيار استادانه صقال يافته و کنده‌گرى شده و خوب هم مانده است. خشايارشا در اين بنشته پس از ستايش هورمزد و معرفى خويش گويد که: داريوش کارهاى زيباى بسيار انجام داد و از جمله اين سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چيزى بر آن نبشته نکرد، پس از او من اين نبشته را فرمودم بر اين سنگ بکندند، الى آخر.
    مُهرى
    مهرى است چهارگوشه از داريوش که پادشاه بر گردونه‌اى سوار است و به شکار شير مشغول مى‌باشد و روى آن مهر نبشته‌اند: ”من داريوش شاه‌ام.“
    ساير کتيبه‌ها
    وزنه‌اى است از مرمر سياه که دو کَرْشَهْ وزن داشته (کرشه: مقياس وزنى بوده است.) است و بر سر قبر شاه نعمت‌الله در کرمان بوده و از آنجا به موزهٔ بريتانى نقل کرده‌‌اند، روى اين سنگ به پارسى و عيلامى و آسورى کنده‌اند: ”دو کَرْشه ـ منم داريوش شاه بزرگ پسر ويشتاسپ هخامنشي.“
    بر گلدان‌هاى متعددّى از مرمر سفيد به سه زبان نوشته‌اند ”خشايارشاه شاه بزرگ“ و اين گلدان‌ها در موزه‌هاى لندن و پاريس و فيلادلفى مى‌باشد.

    بر گلدان‌هاى ديگرى که در موزه‌هاى فيلادلفى و برلن و وين مى‌باشد به سه زبان کنده شده است: ”اردشيرشاه بزرگ“ و چند مهر هم از مردم ديگر به‌دست آمده است بدين نام‌ها: ”اَرْشَک پسر آثيابَئوشنه“ ديگر ”هَدَخِى‌يَ ... ثَدَثْ“ سه ديگر ”دَشْداسَک“ چهارم ”وَهِيَ ويش داپاي“ پنجم”من خرشادَ شى‌يا“ که گويا نام‌هاى خاصى است.
    غير از اين نبشته‌ها نبشته‌هاى ديگرى هم از شاهنشاهان هخامنشى بر زبان‌هاى ديگر غير از پارسى در دست است مانند:

    بياينهٔ کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلى انتشار يافته بود. اين کتيبه بر استوانه‌اى از گل رُس نبشته شده است داراى ۴۵ سطر که قسمت بزرگى از آن محو شده است. (رجوع شود به جلد ۱ ص ۵۶۸ ـ ۵۶۹ ايران باستان)
    کتيبه داريوش اول، بر سنگ يادگار کانال، که در نزديکى کانال سوئز به‌دست آمد و شرح آن در مبحث کتيبهٔ تنگه‌سوئز گذشت. اين کتيبه در پهلوى کتيبه‌اى است که به سه زبان پارسى و عيلامى و آشورى نوشته شده است و به زبان مصرى و با خط هيريوغلف مى‌باشد و داريوش را ”آن‌تريوش“ ناميده‌اند و القاب و عناوين فرعونان مصر را بدو داده‌اند و طرز نوشته با طرز نوشته‌هاى پارس به‌ کلّى متفاوت است (رجوع شود به جلد ۱ سبک‌شناسى بهار ص ۵۶۷۸ ـ ۵۶۹ ايران باستان)

    کتيبه ديگر به زبان شوشى جديد در بيستون که هنوز خوانده نشده است، و تکرار مختصرى است از سه سطر کتيبه بزرگ داريوش و کتيبه‌اى به ‌زبان آرامى (۱) از او در نقش رستم و باز سطورى در بيستون به زبان بابلى و شوشى از داريوش هست. هنوز مضامين اين سه کتيبه آخرى خوانده نشده و يا انتشار نيافته است.
    (۱) . اين کتيبه که به‌زبان آرامى است سندى است که مى‌توان دانست خط آرامى معنى همان خطى که بعد در عهد اشکانيان خط رسمى پهلوى محسوب گرديد در زمان هخامنشى هم رايج بوده است.

    کتيبه‌اى از اردشير اول در تخت‌جمشيد به زبان بابلى در ۱۳ سطر که قسمت چپ خط ‌آنها باقى و باقى محو شده است، و نيز از اردشير دوم کتيبه‌اى در تخت‌جمشيد به زبان و خط بابلى است که چند کلمه از آن بر جاى است. (براى تفصيل بيشتر اين کتيبه‌ها رجوع شود به جلد ۲ کتاب سبک‌شناسى بهار ص ۱۵۵۲ ـ ۱۶۱۸ و جلد ۱ کورش و داريوش - ايران باستان)

    سواى اين آثار، باز هم از کنار و گوشه‌، يادگارهائى و اشيائى که داراى کتيبه است به‌دست آمده و مى‌آيد، چنانکه گيرهٔ درى از لاجورد بزرگ‌تر از کف دست که متعلق به يکى از درهاى عمارت اَپَدانه تخت‌جمشيد بوده است پيدا شده و بر لبهٔ گيرهٔ مذکور روى روى لاجورد به خط سفيد ميناکارى کتيبه‌اى نوشته‌اند به خط ميخى به‌نام خشايارشا نيز مهرها و پارچه‌هاى ديگر.
    زبان فارسى باستان بعد از انقراض دولت هخامنشى از ميان رفت ـ يعنى زبان رسمى کشور تغيير يافت ـ و در عهد اشکانيان که بار ديگر کارها به‌دست ايرانيان افتاد رفته‌رفته زبان پهلوى شمالى و شرقى که زبان اقوام ”پرثوي“ بود و رواج گرفت، و پس از ترک يونان‌مأبى سکه‌ها و ساير اسناد ايران با زبان ايرانى و به خط آرامى نمودار گرديد.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #28
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خط در ایران

    اصل خط دنیا کجا است؟
    ایرانیان خط را از کجا آموختند؟
    خطوط ایران پیش از اسلام
    خطوط ایران بعد از اسلام

    نبايد پنداشت که خط يکباره در گوشه‌اى از جهان از طرف يک يا چند تن به‌طور کاملى اختراع شده و از آنجا به ‌ساير جاها به ارمغان رفته است، و يا هر قومى براى خود خطى کامل و زيبا ساخته آن را به ديگران آموخته‌اند ـ بلکه بايد دانست که اصل خطوط عالم، از نقش کردن پندار و تصوّر بشرى با صورتى ساده و عارى از صنعت و کودکانه برخاسته است.

    انسان از وقتى که به‌ خود آمد و ارتباطى بين افراد صورت گرفت سعى داشت که انديشه‌ها و مرادها و بويه‌هاى خود را به‌صورتى و شکلى به‌طرف بفهماند، و ساده‌ترين طرزى را که براى به‌جا آوردن اين مقصود پيشنهاد خاطر ساخت آن بود که آن خيالات را بر روى صفحهٔ سنگم يا پارچهٔ تخته يا بر ديوار مغاره و اِشگفت مطابق صورت خارجى که در نظر است مجسم سازد، پس قديمى‌ترين خطوط عالم قديمى‌ترين نقوشى است که مردم براى مجسم کردن انديشه‌هاى خود نگاشته‌اند، و خط بدين طريق رفته‌رفته به‌وجود آمده است و خط‌هائى که بعدها نوشته شده و دنبالهٔ آنها تا امروز پيوستگى يافته خلاصهٔ آن نقوش و کامل‌شدهٔ زحماتى اتس که با نهايت سعى و آزمون و تکرار و اصلاحات پى در پى از طرف مردم و در ازاء زمان دست به‌دست به ما رسيده است.

    مطالعه در تاريخ خط و دانستن تارخى خطوط دنيا بسيار مهم است و در اين باب نوشته‌ شده است و دانستن اين علم انسان را به ‌طرز معيشت و طرز فکر و طرز زندگانى اقوام مختلف جهان آشنا مى‌سازد.

    در کاوش‌هاى استادان طبقات‌الارض و کنجکاوى مغارهاى قديم که محل اقامت مردم وحشى بوده است، نقوش و تصاويرى از حيوانات و نباتات به‌دست آمده است که مظهر خيالات مردم بوده و بعضى از آن نقوش را توانسته‌اند با اصل خيال نقاش مطابق ساخته بخوانند، و از اين رو خطوط وحشيانهٔ ديگر را نيز خوانده و به خواندن خطوط کامل‌تر موفق شده‌اند.
    اينک ما مراحل تکميل و تطوّر خطوط در چهار مرحله وانمود مى‌کنيم:
    - مرحلهٔ اول: خطِ نگارى يا نقشى ـ يعنى کسى خيال و انديشهٔ خود را به‌صورت نقش و نگار تجسم داده و آن را وسيلهٔ فهم ديگرى قرار دهد، و اين خط داراى زبان خاصى نيست و خطى است که مى‌توان آن را خط بين‌المللى دانست، خط هيريوغليف مصر قديم اصلاح شدهٔ اين خط بوده است.

    - مرحلهٔ دوم: خطِّ نمودارى يا علامتى (ايديوگرام ـ Ideogramme) ـ يعنى خطى که براى هر اسم خواه اسم ذات يا اسم معنى نشانه و علامت خاصى قرار دهند، در چنين خطى بايد به‌ شمارهٔ مفاهيم لغات يا کلمات معمول در آن با زبان علامت‌هائى معين به‌کار برد، و الفبا در اين خط موردى ندارد. اين قبيل خط‌ها داراى شکل‌ها و علامت‌هاى بسيارى است که گاهى از هزار هم مى‌گذرد. مثل خطوط مصرى متأخرتر و بابلى و آشورى قديم.

    - مرحلهٔ سوم: خطّ آهنگى يا صوتى ـ يعنى خطى که هر حرف يا شکل نشانهٔ يکى از صوت‌ها است. در زبان صاحبان اين خطوط نيز غالباً لغات با اصول و مقطعات جداجدا ساخته شده است، و هر صوتى در مقصود گوينده تأثيرى خاص داشته، يعنى اصوات حاکى مراد و قصد گوينده است و يک صوت با تغيير آهنگ تغيير معنى مى‌دهد مثل لفظ ”بَهْ“ که در زبان فارسی به ‌سبب تفاوت آهنگ گوينده‌ آن، ممکن است چند مقصود مختلف را بفهماند و با تکرار آن باز چند مقصود ديگر را حالى کند و با نوشتن آن (به ‌واسطهٔ اينکه خط ما خط صوتى نيست) نمى‌توان اين مقاصد را به‌طرف فهمانيد. خط چينى امروز مخلوطى از خط علامتى و خط صوتى است.

    - مرحلهٔ چهارم: خطّ الفبائى ـ آن چنان است که هر حرف نمايندهٔ يک مخرج است، و آن مخارج گاهى حروف مصوّته و گاهى حروف غيرمصوّته را ادا مى‌کنند، از ترکيب مجموع حروف لغات و کلمات ساخته مى‌شود، و چون لغات و کلمات ساخته شده از چند مخرج مختصر بيش نيست با همان چند حرف که از سى چهل عدد تجاوز نمى‌کند مى‌توان تمام لغات و معانى و مقاصد را وانمود ساخت ـ مانند خطوط اسلامى و لاتينى و هندى و سامى که همه از خطوط الفبائى محسوب هستند.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #29
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    اصل خط دنيا کجا است؟

    تا اوايل قرن نوزدهم اصل تحقيق را گمان چنان بود که اصل و ريشهٔ خطوط از سه خط برخاسته است و آن سه: خط چيني، خط هندى و خط سامى است و معتقد بودند که خط قديم مصرى (هيريوغلف) و خط ميخى از اصلى ديگر است که از زبان‌هاى قديم محفوظ مانده است. (کلاپروت: کتاب منشاء خطوط ۱۸۳۴ ـ Klsproth. Heinriche - Julius 1783 _ 1835) ولى بعدها به اين عقيده گرويدند که تمام خطوط از روى خط فنيقى (کنعانيان) گرفته و ساخته شده و تنها خط مصرى و چينى باقيماندهٔ خط‌هاى نگارى قديم است.

    عقيدهٔ ديگر نيز پيدا شد که گفتند فنيقى از خط مصرى که به‌تدريج از صورت‌نگارى و نقشى خارج شده بود استخراج و صورت الفبائى بدان داده شد ـ به اين شکل که بيست و دو علامت از خط مصرى که هر يک مخرج حرفى بود گرفته الفبائى که بعد تنهٔ ساير خطوط گرديد از آن ترتيب دادند.
    عقيدهٔ ديگرى نيز هست که گويند خط فنيقى و خط عبرى ديگر که نمونهٔ آن در جزيرهٔ ”کريت“ پيدا شده است، گرفته شد.
    عقيدهٔ ديگر مى‌گويد که خط فنيقى مأخوذ ميخى است که آن را اصلاح کرده و به‌صورت الفبائى درآوردند ـ و هر کس در عقيدهٔ خود متوسّل به قرائن و شباهت حروف و مرجّحات ديگر مى‌شود، و آنچه مسلم است آن است که خط فنيقى قديمى‌ترين و سهل‌ترين خطوط الفبائى دنياى قديم بوده، خط عبرى و سُريانى و نَبَطى و عربى و مُسنَد و آرامى وَ پهلوى و يونانى و لاتين و سنسکريت و سغدى و ايغورى و حبشى و ساير خطوط موجود دنيا غير از چينى از آن خط عاريت و تقليد شده است، و اينکه آن خط از چه خطى گرفته شده و آيا اصل آن از خط ميخى يا خط مصرى است، ترديد است.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #30
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    خطوط ایران پیش از اسلام

    خط میخی
    خط پهلوی
    خط اوستائی یا دین دپیری


    --------------
    خط ميخى1
    میخی مادی
    میخی ایرانی

    لفظ (ميخى) از عربى گرفته شده چه تازيان اين خط را ”خط‌المسماري“ نامند و فرنگيان آن را خط سه گوش يا اسفينى ”Ecriture Cuneiform. Keilscheift“ ناميده‌اند و اين اصطلاح دقيق‌تر از اصطلاح تازى است.
    سومريان مردمى بودند که پيش از (۳۰۰۰) سال قبل از ميلاد مسيح در قسمت جنوبى عراق سکونت داشته و داراى تمدنى بوده‌اند و خطى نيز داشتند که آن را از چپ به راست مى‌نوشتند و اين خط ميخى است.
    در حدود سنهٔ (۳۰۰۰) قبل از ميلاد طوايفى سامى نژاد که آنها را فنيقى يا کنعانى مى‌نامند از جزيرة‌العرب يا سواحل خليج‌فارس (۱) به سرزمين عراق تاخته و در جنب سومريان دولت و مدنيّتى که آن را از سومريان آموخته بودند ايجاد کردند ـ ولى تمدّن و دولت مذکور دوام نکرد و بار ديگر مقهور سومريان شد و آن مردم به سوريه و فلسطين شتافتند و در سواحل بحر ابيض سکنى گزيدند (از اين‌رو گويند که کنعانيان -فنيقى‌ها- خط ميخى را از سومريان ياد گرفته آن را کامل کردند.) ولى طوايف سامى ديگرى بعد از آنها در بابل و آشور قدرت پيدا کرده دولت‌هاى عظيمى به‌نام دولت (کاسانيان) و (آشوريان) و (کلدانيان) از اواسط قرن ۱۸ ق‌م به‌ بعد به‌وجود آوردند و بابل و نينوا پايتخت کلده و آشور شهرت جهانى يافت.
    (۱) . محقق نيست که فنيقيان از کجا وارد عراق شده‌اند ـ از کاوش‌هاى اخير احتمال داده شده است که از سواحل خليج‌فارس آمده‌اند ـ اين مردم در سواحل بحر ابيض منزل گزيده مشغول به تجارت و دريانوردى شدند و تمدنى بزرگ به‌وجود آوردند و بعد از اسکندر ضعيف شده و پس از سقوط قرطاجنه (کارتاژ) منقرض گرديدند.
    در همين ايام طوايفى که به (عيلام) يا ملکوتِ (اَنزان) موسوم بودند در خوزستان و سواحل خليج‌فارس و لرستان و قسمت غربى و جنوبى ايران برخاسته و رقيب بزرگى براى آشوريان شدند و شوش پايتخت آنان مشهور جهان شد.
    خط ميخى از چهار تا پنج هزار سال پيش از ميلاد در نزد سومريان ساکن جنوب بين‌النهرين معروف بود و از شکل بدوى (نقشي) ترقى کرده و مرحلهٔ دوم و سوم را مى‌پيمود، طوايف آشور و عيلام نيز همان خط را از سومريان گرفته و به‌کار بردند ـ اين خط در حوالى (۱۷۰۰) ق‌.م در مرحلهٔ دوم و سوم بود که ايرانيان مادى هم آن را گرفته و به‌کار بردند.
    درست روشن نيست که از چه تاريخ اين خط به‌دست مادها افتاده است، اما معلوم است که اين خط در دست ايرانيان رو به ترقى و اصلاح نهاده و در اواسط قرن (۶) ق.‌م از مرحلهٔ ”نموداري“ يعنى علامتى و ”آهنگي“ يعنى صوتى به‌صورت الفبائى درآمده است، و وقتى که کورش کبير دولت هخامنشى را سر و صورت داد و بابل را در ۵۳۸ ق.‌م فتح کرد، خط ميخى که هنوز در کلده و آشور و عيلام به‌صورت نمودارى و آهنگى بود در ايران صورت الفبائى يافته بود ـ کتيبه‌ها و نوشته‌هاى سنگى و سفالين پادشاهان هخامنشى که به زبان کلدانى و عيلامى و فارسى است اين معنى را گواهى صادق است. از اين‌رو مى‌توانيم بدانيم که ايرانيان مادى از ديرباز با اين خط انس داشته‌اند و آن را ديرى ورزيده و به‌کار انداخته و قريحه و ذوق خود را در اصلاح آن برگماشته‌ و آن را به اين صورت درآورد‌ه‌اند ورنه چگونه در مدت چند سال هخامنشيان مى‌توانستند آن را از صورت اصلى به اين صورت درآورند؟
    خط ميخى کلدانى داراى حروف و ا‌َشکالى بسيار بود که بعضى از آنها نمودار يک ذات يا يک معنى ـ و بعض ديگر نمايندهٔ صوت و هجائى خاص بود، که با يک يا چند صوت از آنها يک معنى ساخته مى‌شد. و ما براى نمونه چند مثل ذکر مى‌کنيم:
    - علامات يا نمودارها (نقل از صفحهٔ تاريخ‌الغات الساميه تأليف دکتر اسرائيل و الفنسون طبع قاهره)


    اين جدول به‌عينه شامل ساير خط‌ها مانند هيريوغلف و فنيقى و فنيقى قديم و عبرى و آرامى و خط چينى جديد و غيره مى‌گردد. اين جدول به‌درستى به ما نشان مى‌دهد که چگونه صورتى از صور خط‌نگارى به‌تدريج مختصر و زيبا گرديده و به حرفى از حروفى بدل شده است. خط فنيقى و آرامى پدر خطوط اسلامى است.
    - صوت‌ها يا آهنگ‌ها (نقل از صفحهٔ ۳۶ تاريخ‌الغات الساميه طبع قاهره)





    مجموع مقاطيع حروف بى‌صدا خط‌‌ميخى کلدانى از ۱۸ حرف تجاوز نمى‌کرده است به‌ قرار ذيل: ا، ب، ج، د، ز، ح، ط، ک، م، ن، س، پ، ص، ق، ر، ش، ت
    و با ‌آنکه آشورى‌ها و بابلى‌ها از نژاد سامى بوده‌اند معذلک حروف ستبر و فخيم عربى مانند ظاء و ضاد و حروف حلق مانند غين و عين و ها و حرف شين و خا در آن نيست. و از اين‌رو حدس مى‌زنند که اين خط سومريان از مردمى غيرسامى آموخته‌اند و يا خود سومريان غير سامى بوده‌اند.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/